سی و هفت روز
پس از
سی و هفت سال
چند گفتگو
با دكتر
شاپور بختیار دربارۀ
دوران
زمامداریش
چاپ
پنجم - بهمن
ماه ۱۳۶۲
روز ۱۶
دیماه ۱۳۵۷
دكتر شاپور
بختیار،
همرزم و
ادامه دهنده
راه مصدق، در
سخت ترین شرایط،
دولت خود را
تشكیل داد و
تا ۲۲ بهمن
ماه به مدت ۳۷
روز مردانه
كوشش كرد تا
كشتی طوفان
زده ایران را
به سر منزل
نجات برساند
و حكومت
قانون را، كه
آرمان همیشگی
اش بود، جانشین
بی قانونی و
هرج و مرج
سازد. ولی بر
اثر یك توطئه
عظیم داخلی
به كمك قدرت
های خارجی،
جنبش آزادیخواهانه
مردم ایران،
كه به تشكیل یك
كابینه ملی
انجامیده
بود، به بیراهه
كشیده شد.
تلاش دكتر
بختیار ناموفق
ماند و او
مجبور شد كه
در سنگر تازه
ای به مبارزه
بیست و پنج
ساله خود
برای آزادی و
استقلال ایران
ادامه دهد.
رادیو
ایران،
بمناسبت این
سالگرد - هم
بعنوان كمك
به تاریخ و هم
به امید
افروختن
چراغ حوادث
گذشته فرا
راه آینده - به یك
بررسی تحلیلی
از وقایع این
دوره سی و هفت
روزه و
اتفاقاتی كه
منجر به فتنه
خمینی شد،
دست زد. نتیجه
این بررسی با
عنوان ۳۷ روز
پس از ۳۷ سال
كه اشاره ای
به حكومت سی و
هفت روزه و سی
و هفت سال
مبارزه دكتر
بختیار با
فاشیسم و
استبداد بود -
برای شنوند
گان داخل
كشور، از ۱۶ دیماه
۱۳۶۰، طی سی و
هفت برنامه،
بطور روزانه
پخش شد.
در جریان
این تحقیق،
گروه
خبرنگاران سیاسی
رادیو ایران،
چندین
مصاحبه
طولانی با
دكتر شاپور
بختیار بعمل
آورد، كه
قسمت هائی از
آن در خلال
برنامه های
سی و هفتگانه
پخش شد.
از
آنجا كه در این
گفتگو، وقایع
قبل از تشكیل
كابینه و
اتفاقات و
برخوردهای
دوره ۳۷ روزه
و همچنین
رئوس برنامه
دولت بختیار،
مورد بحث
قرار گرفته و
گوشه های تاریكی
از حوادث پشت
پرده را روشن
میسازد، ما
متن مصاحبه
های مربوط به
این دوره را،
كه از روی
نوار ضبط صوت
پیاده كرده ایم،
بنظر هم میهنان
میرسانیم و
امیدواریم
در آینده نزدیكی
بتوانیم
دنباله
گفتگو را نیز
منتشر سازیم.
انتشارات
رادیو ایران
خرداد
۱۳۶۱
فهرست عناوین
- علت قبول
نخست وزیری
- شرایط
قبول نخست وزیری
- نیروی حقیقت
و حرمت به
قانون
- خروج شاه
از ایران
- سه ماه
زودتر
- شاه و
اجازه
واشنگتن
- رأی
اعتماد از
مجلس رستاخیزی
- دیدار با
خمینی
- مواضع سیاسی
جبهه ملی
- اعلامیه
دكتر سنجابی
- دكتر
سنجابی و
رهبری جبهه
ملی
- فعل و
انفعالات
نوفل لوشاتو
- ملاقات با
سفیر امریكا
- روابط با
ابر قدرتها
- نقش
فردوست و قره
باغی
- مذاكره با
شاه در باره
ارتش
- سید جلال
تهرانی و
شورای سلطنت
- سفر مهندس
مرزبان
- حمله به
ستاد
ژاندارمری
- تظاهرات
بنفع قانون
اساسی
- تماس با
رهبران مذهبی
- تغییر لحن
خمینی
- ورود خمینی
- انحلال
ساواك
- اعاده حیثیت
زندانیان سیاسی
- محاكمه
متجاوزان به
حقوق ملت
- لغو حكومت
نظامی
- حدود
آزادی رادیو
و تلویزیون
- انتقال بنیاد
پهلوی به
دولت
- حیثیت بخشیدن
به دادگستری
- برنامه
عدم تمركز
- كشاورزی و
صنایع
- دستگاه
اداری و
كارمندان
دولت
- اخراج
كارمندان
زائد خارجی
- عدم دخالت
در تجارت و
صنعت
- سازمان
برنامه و
بودجه
- مبارزه با
تورم
- قطع صدور
نفت به اسرائیل
و افریقای
جنوبی
- روابط با
كشورهای
حوزه خلیج
فارس
- استعفای
نمایندگان
مجلس
- فشار روی
وزیران
- یك مملكت یك
دولت
- دولت
ائتلافی
- اسناد
خانه سدان
ضمائم
- بیانیه دكتر
بختیار بعد
از خروج شاه
- نامه دكتر
سنجابی، دكتر
بختیار و
فروهر به شاه
- اعلامیه
سه ماده ای
سنجابی
- اعلامیه
بی طرفی ارتش
- متن
استعفانامه
سید جلال
تهرانی
- مصاحبه دكتر
بختیار روز
بعد از واقعه
حمله به ستاد
ژندارمری
- برنامه
دولت بختیار
- سیاست
خارجی دولت ایران
- رئوس سیاست
داخلی دولت
- دولت بختیار
از دیدگاه
حسنین هیكل
نویسنده و
روزنامه
نگار مشهور
مصری
* * *
* * *
* * *
*
علت قبول
نخست وزیری
سئوال
ـ آقای
بختیار، در این
سالگرد تشكیل
دولتتان میخواهیم
بپرسیم شما
در آن وضع
آشفته و
بحرانی چرا
نخست وزیری
را قبول كردید؟
دكتر
بختیار: میتوانم
بعد از گذشت
سه سال عرض كنم
كه نخست وزیری
من مولود جبر
تاریخ بود،
نه چیز دیگر.
در مدت ۲۵ سال یعنی
بعد از
كودتای ۲۸
مرداد ۱۳۳۲ ،
همانطوریكه
همه میدانند،
من در حال
مبارزه
مستمر برای
استقرار یك
حكومت
مشروطه بر
طبق قانون
اساسی بودم و
وقتی كه وضعی
پیش آمد كه
امكان نخست
وزیری برای
من میسر شد، دیدم
كه اگر در آن
شرایط
مخصوصا َ
شانه خالی
بكنم، این بیشتر
شبیه بیك خیانت
است، شانه
خالی كردن از
زیر بار یك
مسئولیتی كه
هر ایرانی
وطن دوست باید
در این موارد
و مواقع قبول
كند.
ما در
مبارزات
خودمان بعد
از سقوط دولت
دكتر مصدق،
همواره
طرفدار
انتخابات آزاد
مجلس واقعا ً
منتخب از طرف
مردم،
حكومتی كه
بقوانین
كشور احترام
بگذارد و یك
سلطنتی كه
شاه بدون
مسئولیت خاص
و بدون قدرت
تغییر و تبدیل
در قوانین،
سمبل و مظهر
استقلال و
وحدت ملی
باشد، بودیم.
آنچه را كه من
پیشنهاد
كردم قبل از
نخست وزیری و
آنچه را كه در
زمان نخست وزیری
انجام دادم،
خواسته تمام
دوران ۲۵
سالهُ عناصر
ملی و مترقی
اعم از جبهه
ملی و افراد
چپ گرا یا
آنچه را كه میتوانیم
بورژوازی لیبرال
بنامیم - بود.
هیچ چیز
نمیتوانست
مرا از تعقیب
هدفم باز
بدارد، اینكه
به من گفته
بشود چرا
نخست وزیری
رژیمی را كه ۲۵
سال به قانون
احترام
نگذاشته بود
قبول كردم،
سفسطه محض
است برای
آنكه وقتی كه
من قبول
مسئولیت
كردم برای
بكرسی
نشاندن
حكومت قانون
بود. وقتی كه
دكتر مصدق
قبول كرد كه
نخست وزیر
همان پادشاه
بشود، برای یك
دگرگونی عظیم
در مملكت
بود، برای
انتخابات
آزاد بود،
برای ملی
كردن صنعت
نفت بود و
برای
رفورمهای
اساسی دیگر
بود. من علاوه
بر وضع آشفته
ای كه اشاره
كردید، آنچه
را كه میتوانم
عرض كنم اینست
كه سعی كردم
در آخرین دقایق،
وقتی كه هیچ
كس جرات قبول
چنین مقامی
را نمیكرد،
قبول مسئولیت
بكنم و
نهراسم از اینكه
عده ای - كه
امروز میدانیم
چقدر از كرده
خود پشیمانند
- مرا سرزنش
كنند. البته
آنهائی كه
تربیت سیاسی
نداشتند
معذور
بودند، ولی
آنهائی هم كه
داعیه رهبری
داشتند و خود
را جانشین
مصدق میدانستند،
سرزنش كردند
و امروز در
كمال شرمندگی
یا در زندان یا
در مخفی گاه یا
در بدترین
شرائط در
خارج و داخل
كشور زندگی میكنند.
من
قبول مسئولیت
كردم كه چنین
وقایعی - تلویزیونی
در خانه
خودم، سیاست
داخلی و
خارجی،
اقتصادی و
مالی كشور را
مفصلا ً برای
روزنامه
نگاران تشریح
كردم. آنچه را
كه كردم بنظر
من آرزو و
خواسته تقریبا
ً تمام ملت
بود. در اینجا
باید عرض كنم
كه برای تدوین
برنامه
دولت، مدت یك
هفته عده ای
از دوستان من
رجوع كردند
به تمام میتینگ
ها، تمام
قطعنامه ها،
و در تمام
مداركی كه توانستیم
جمع بكنیم،
از حزب توده
گرفته تا
مرتجع ترین لیبرال
ها، تمام اینها
خلاصه میشد
در شش هفت
ماده كه این
شش هفت ماده
برنامه دولت
من بود.
حالا
اگر به این
امر كه چرا این
رفورم ها
بدست من شد ایرادی
هست، آن
مسئله دیگریست.
این نقض غرض
است. ولی آنچه
را كه ملت
آنروز میخواست
همان چیزهائی
بود كه در ۲۵
سال مبارزه
دائما ً میخواست:
آزادی قلم،
آزادی بیان،
آزادی مسكن و
كار، عدالت
اجتماعی، تعیین
حدود اختیارات
شاه از نظر
قانونی،
انحلال یك
دستگاهی كه
بجای امنیت،
وحشت ایجاد میكرد
و بجای
اطلاعات
تمام همّ و نیروی
خود را صرف
آزار مردم در
داخل و خارج
كشور میكرد،
بنام ساواك،
و جایگزینی
آن بصورت یك
سازمان
اطلاعات و
امنیت واقعی.
اینها
بعلاوه
مسائل كوچك دیگری
مثل
برگرداندن
بنیاد پهلوی
و غیره بملت ایران
جزء برنامه
من بود. هیچكس
نمیتواند
بگوید دولتی
دراین ۲۵ سال
آمد كه چنین
برنامه ای
داشت.
شرایط قبول
نخست وزیری
سئوال - یكی
از ایرادهائی
كه مخالفان
شما در آن
زمان میگرفتند،
منجمله بعضی
از رهبران
جبهه ملی وجود
خمینی و بعضی
از مذهبیون،
این بود كه
شما را به جاه
طلبی و فرصت
طلبی متهم میكردند
و میگفتند كه
این كابینه
خشك و خالی
است و یك چاره
تاكتیكی یا
موقتی از طرف
شاه است و بهیچوجه
جوابگوی
خواسته های
ملت ایران نیست.
نظر
شما در این
مورد چیست؟
دكتر
بختیار: خواسته
های ملت ایران
همانطوریكه
عرض كردم
همان بود كه
در برنامه
دولت ذكر شد.
اما وقتی
آقای خمینی و
آخوندها مرا
جاه طلب
معرفی میكنند
باید بگویم
كه من با تحصیلات
و سوابق
زندگی و
مبارزاتم
برای چنین
مشاغلی تربیت
شده بودم.
ولی
آنهائیكه در
مدرسه فیضیه
راجع به
مطهرات و
كثافات و نجاسات
آن مهملات را
نوشته اند،
بنظر من آنها
جاه طلب
هستند كه خود
را بصورت خلیفه
اسلام و
دارای نظریه
راجع به تمام
مسائل علمی،
فنی، فلسفی،
اقتصادی و
حقوقی میدانند.
وظیفه یك مرد
وطن دوست اینست
كه به مملكتش
خدمت بكند. یك
روحانی،
همانطور كه
همانوقت
گفتم، همه
كار در ایران
میكرد جز وظیفه
خودش كه
روحانیت بود.
در این
صورت بنده
گمان میكنم
كه این دولت
با دولت های
قبل بسیار
متفاوت بود.
اولا ً اطلاع
دارید در
باصطلاح
افشاگری
هائی كه در
مدت سه سال تمام،
در تمام
مراكز ممكنه:
ساواك،
دربار و غیره
شد، برای خیلی
از رجال مدرك
درآوردند جز
برای من، با
وجود علاقه
مفرط و دوستی زیادی
كه خمینی و
دار و دسته خمینی
بمن دارند!
نتوانستند یك
مدرك پیدا
كند كه من
ارتباطی با یكی
از این مراكز
داشته ام. در
صورتیكه
برای عده ای
كه آنها هم
خودشان را در
اپوزیسیون
می انگارند
مدارك زیادی
بدست آمده
است.
اما
در مورد این
قسمت آخر
سئوالتان باید
بگویم كه من
قبول نخست وزیری
را بدون قید و
شرط نكردم. آن
نخست وزیران
قبل از من
مفتخر میشدند
به اینكه
فرمان بگیرند.
من با تواضع و
ادب فرمان
گرفتم ولی
روی اصولی كه
بایستی
پافشاری كنم
پافشاری
كردم و
مخصوصا ً راجع
به بعضی از
مواد قانون
اساسی كه شاه
حق دخالت در
امور دولت را
ندارد،
آنچنان
پافشاری
كردم كه در
مقابل هیأت
دولتی كه
معرفی میكردم،
شخص شاه این
موضوع را تاكید
كرد و بصراحت
گفت كه اصل ۴۴
و ۴۵ متمم
قانون اساسی
را دقیقا ً
رعایت خواهد
كرد.
خیال
نمیكنم لازم
به یاد آوری
باشد كه اصل ۴۴
اصلی است كه
صراحت دارد
شخص پادشاه
از مسئولیت
مبری است و
اصل ۴۵ اجرای
قوانین و
دستخط های
شاه را مشروط
به امضای وزیر
مسئول میكند،
و تصور میكنم
این بازگشت
به قانون
اساسی آرزوی
همیشگی ملت ایران
بود. بازگشت
به اینكه یك
مملكتی
بصورت
مشروطه
سلطنتی
اداره بشود
كه شاه فقط
سمبل
استقلال و
سمبل وحدت ملی
باشد.
آخوندها
راجع به جاه
طلبی بهتر
است صحبت
نكنند. هم خمینی
و هم من زنده
ماندیم تا
مردم بفهمند
جاه طلب مابین
من و او كدامیك
بوده ایم و
بفهمند كه
چگونه گناه
بزرگ من
آگاهی و حسن تشخیصی
بوده كه دقیقا
ً از روحیه آخوند
بطور اعم، و
آقای خمینی و
اطرافیانش
بطور اخص پیدا
كرده بودم و
شهامت گفتنش
را هم، در یك
شرایطی كه دیگران
این شهامت را
نداشتند،
داشتم.
نیروی حقیقت
و حرمت به
قانون
سئوال
- آقای
بختیار در آن
روزهای
آشفته ای كه
ما همه بیاد
داریم بسیاری
از مردم
كوركوردانه
از خمینی
طرفداری میكردند،
شما برای
اجرای
برنامه هایتان
روی چه نیروئی
حساب میكردید؟
دكتر
بختیار: من
معتقد بودم
كه وقتی یك
ملتی آنچه را
كه سالیان
دراز آرزو
كرده و باو
نداده اند،
به او بدهند
تسكین پیدا میكند.
معتقد بودم
عده بیشماری
از اینهائیكه
طرفدار خمینی
بودند، وقتی
آگاه میشدند
از واقعیت
امر و وقتی میدیدند
كه نه، این
دولت با
دولتهای
سابق تفاوت
كلی دارد،
گرایش پیدا میكردند.
بنده یك مثال
میزنم: مدت ۶۲
روز هیچ
روزنامه ای
در ایران چاپ
نمی شد. من
ارباب جراید
را خواستم،
در منزل خودم
در حدود چهل
پنجاه نفر
بودند. به
آنها گفتم
آقایان، شما
آزادید از همین
خانه من كه بیرون
رفتید آنچه
را كه مایلید
بنویسید. نه
سانسور قبل
هست نه بعد.
اگر بكسی هم
اهانت كردید
و فحش و ناسزا
دادید، خود
او در
دادگستری
اگر خواست
تعقیب میكند.
اما راجع به
شخص من هر چه
بنویسید من
تعقیب نمی
كنم.
خواستم
یك درسی بدهم
و به آنها،
حالی كنم كه این
دولت با
دولتهای
قبلی تفاوت
كلی دارد، نه
سانسور
نظامی هست نه
سانسور غیر
نظامی. و تازه
همانوقت
راجع به
مسئله حكومت نظامی،
گفته بودم و
شروع كرده
بودم كه آنرا
در تمام
شهرهای ایران
بتدریج ملغی
كنم. ولی بر میگردم
به سئوالی كه
فرمودید روی
چه نیروئی من
حساب میكردم،
در جواب شما میگویم
من روی نیروی
حقیقت و
بالاتر از
همه چیز حرمت
بقانون تكیه
كرده بودم.
گفتم وقتی
مردم فهمیدند
كه این دولت
با دولتهای
قبلی فرق
دارد، گرایش
پیدا خواهند
كرد. واین
موضوع را، هم
خود خمینی و
هم اطرافیان
معلوم
الحالش
كاملا ً درك
كردند كه اگر
بختیار یك
ماه و دو ماه دیگر
بماند كار اینها
تمام و یكسره
است، باید
كه آنچه كه
ممكن است سم
پاشی كنند،
آتش سوزی راه
بیاندازند و
آنچه از
دستشان بر میآید
بكنند برای اینكه
ما وقت این را
نداشته باشیم
كه آنچنان كه
هستیم خودمان
را به ملت
نشان بدهیم،
آن ملتی كه
متأسفانه - و این
گناه ملت نیست
- تربیت سیاسی
ندیده بود.
خروج شاه از
ایران
سئوال
- آقای
بختیار آیا
شما شاه را
وادار به ترك
ایران كردید یا
میل شخصی ایشان
بود یا فشار
آمریكا باعث
شد که شاه
کشور را ترک
کند؟
دكتر
بختیار: من
بعكس آنچه
بعضی ها هنوز
خیال میكنند،
از فشار آمریكائی
ها به شاه
برای ترك ایران،
اطلاعی
نداشتم و میتوانم
چیزی را كه
بجرأت بارها
گفتم، تكرار
كنم كه حتی یك
مرتبه نه با
تلفن نه
حضوری نه با یادداشت،
هیچ قسم
تماسی با این
ژنرال آمریكائی
هویزر كه به ایران
آمده بود، پیدا
نكردم. نهایت
اینكه، اگر
شاه سه ماه
قبل مرا دعوت
به تشكیل كابینه
كرده بود،
امروز ما همه
در ایران بودیم
و خمینی در
نجف یا در پاریس
یا در جای دیگر.
متأسفانه
اشكال كار این
بود كه شاه با
سوابقی كه من
داشتم و ما
داشتیم،
بطور كلی مایل
نبود بعد از اینكه
۲۵ سال ما
مورد بی
محبتی حتی
مورد زجر و
شكنجه قرار
گرفته بودیم،
بطرف یكی از
ماها برگردد
و از ما تشكیل
كابینه
بخواهد. بطوریكه
وقتی مرا
خواستند
سرطان خمینی
سرتاسر پیكر
ملت ایران را
گرفته بود.
آنوقت من
برای پابین
آوردن این
تب، این
التهاب عظیمی
كه در تمام
اركان مملكت
پیدا شده
بود، و بر اثر
دخالت های
مستمر سلطنت
در تمام
امور، راهی
جز این ندیدم،
جز اینكه
خودم پیشنهاد
بكنم كه ایشان
به خارج
مسافرت
كنند، فكر میكردم
- و هنوز
معتقدم كه
فكرم صحیح
بود - كه با
رفتن او چون
شعار خمینی "او
باید برود"
بود، با رفتن
او از ایران دیگر
بهانه ای در
دست خمینی
نخواهد ماند. -
آنوقت بهانه
آقای خمینی این
بود كه شاه باید
برود. اما بعد
فهمیدیم كه
مقصود اصلا ً
این نبوده،
مقصود خمینی
آمدن خودش و
مملكت را
بصورتی كه
هست در آوردن
بود.
من از
شاه خواهش
كردم كه برای
همین موضوع
صلاح مملكت
است كه ایران
را ترك بكنند.
حالا اگر آمریكائبها
یا افراد دیگری
- اینطوری كه
خودشان گویا
در كتاب
نوشته اند - ایشان
را تحت فشار
گذاشته اند
آن امری است
علیحده. ولی
من این شرط
را، یا
مودبانه بگویم،
این خواهش را
كردم و ایشان
هم بعد از چند
روزی از ایران
رفتند. (نگاه
شود به بیانیه
دكتر بختیار بعد
از خروج شاه
در ضمائم -
ناشر).
سه ماه
زودتر
سئوال
- آقای
بختیار به چه
دلیل فكر میكنید
اگر سه ماه
زودتر مأمور
تشكیل كابینه
شده بودید
موفق میشدید؟
دكتر
بختیار: برای
اینكه سه ماه
قبل از من
آقای شریف
امامی نخست
وزیر بود. من
قصد انتنقاد
ندارم،
بخصوص از
مردی كه اینجا
نیست و از
خودش نمیتواند
دفاع بكند،
ولی همه میدانیم
كه شریف
امامی ۲۵ سال
گل سرسبد آن
دستگاهی بود
كه آن دستگاه
را من غیر
قانونی و
فاسد میدانستم
و میدانم.
نخست وزیری
كه خودش مدت ۲۵
سال در تمام
شئون مملكت
دخالت داشته
است، وقتی
كه برای دفعه
دوم نخست وزیری
به مجلس پا میگذارد
میگوید:
دستور دادم
كه قمارخانه
ها را ببندند.
مردم میدانند
كه اینها
قمارخانه ها
ئی بوده كه
خود ایشان،
بعنوان رئیس
بنیاد
پهلوی، ۱۵
سال اداره میكردند.
ولی به شاپور
بختیار چه ایرادی
میشد گرفت؟
چه چیزی جز
ندای آزادی،
كه تا آخرین
دقیقه برای
آن جنگیدم و
هنوز كه اینجا
هستم می جنگم.
این
بود كه اگر سه
ماه قبل از این
سمپاشی هائی
كه از طرف
آخوندها میشد
و از طرف بعضی
دول خارجی و
رادیوهای
خارجی تقویت
میشد، به این
حد محیط را
مسموم نكرده
بود، گمان میكنم
كه من میتوانستم
براحتی و قبل
از اینكه شیرازه
امور بكلی از
هم پاشیده
بشود، دولتی
تشكیل بدهم
كه در آن
دولت، ملت
انعكاس
خواسته های خودش
را همانطور
كه آرزو داشت
ببیند. منتهی
طبیب را وقتی
سر بیمار
آوردند كه بیماری
خیلی خیلی زیاد
پیشرفت كرده
بود و
همانطور كه
عرض كردم
سرطان خمینی
تمام قسمت
های بدنش را
گرفته بود.
شاه و اجازه
واشنگتن
سئوال
- آقای
بختیار، میگویند
- و خود شاه نیز
در خاطراتش و
همچنین در
مصاحبه ای با
مجله مصری
اكتبر تأیید
كرد - كه بدون
اجازه
واشنگتن
كاری نمیكرد
و تصمیمی نمی
گرفت.
مخالفان شما
هم میگویند
بختیار مرد
آمریكائی ها
بود و آنها او
را بشاه تحمیل
كردند تا نقش
محلل را بازی
كند. در این
مورد چه میگوئید؟
دكتر
بختیار: بنده
نمیدانم كه
محلل اینجا
چه مفهومی
دارد و شاید
چون در زمینه
صحبت آخوند
هستیم یك
معنائی
داشته باشد
كه من نمیدانم.
ولی من وقتی
قبول كردم
بعنوان محلل
نبود. بعنوان یك
رفورماتور
بود. برای اینكه
می بینیم همیشه
انقلاب ضد
انقلاب میآورد.
همینطوركه
حالا هر كس را
اعدام میكنند
میگویند ضد
انقلاب است.
ولی نظر من این
بود كه تمام این
كارها اگر از
مسیر قانونی
و بر روی
اصولی كه ما
همیشه در
جبهه ملی بعد
از سقوط مصدق
اعلام كرده
بودیم،
انجام شده
بود این
مسئله پیش
نمی آمد.
اینجا
به نكته ای
اشاره كردید
كه شاه در
خاطراتش
نوشته،
مسئول این
امر خود اوست
كه نوشته است.
ولی من میتوانم
عرض كنم كه
متأسفانه یك
مقدار زیادش
صحیح است.
برای اینكه
وقتی مردم در
داخل كشور
ناراضی
بودند. دولت
اعم از اینكه
بوسیله شاه
اداره بشود یا
یك نخست وزیر یا
یك دیكتاتور یا
هر كس دیگر،
در صورت
ناراضی بودن
مردم، دولت
احتیاج دارد
كه پایگاهی
در خارج از
كشور برای
خودش دست و پا
بكند، شاه
اگر بخواسته
های ملت گوش
شنوا نشان
داده بود، شاید
احتیاج
نداشت كه امریكائی
ها تصمیم بگیرند
و شاید امریكائی
ها هم خودشان
را در مقامی
نمیدیدند كه
از او تقاضای
غیر مشروع
داشته باشند.
اینجا
هم باز مسئله
دمكراسی و
قانون اساسی
مطرح میشود.
مرحوم دكتر
مصدق بخود من
این افتخار
را داد كه با
حضور عده ای
فرمود اگر سفیر
یك مملكت
خارجی از شاه
چیزی خواست
كه بر خلاف
مصالح بود،
باید بگوید
كه به دولت
مراجعه كنید
و وقتی كه به
دولت گفتند
باید بگوید
با نظر مجلس
باید بشود.
عوض اینكه
فشار تمام
تقاضاهای غیر
مشروع روی یك
نفر باشد، این
منعكس میشود
روی نمایندگان
ملت و روی
تمام ملت.
فراموش نكنید
كه سالها و
سالها قبل از
تولد شماها،
وقتی كه منهم
خیلی كوچك
بودم، سلطان
احمد شاه در ضیافتی
كه در لندن
ملكه انگلیس
بافتخار او
ترتیب داده
بود، وقتی كه
از او
خواستند در
نطقش به قرارداد
۱۹۱۹ اشاره
ای بكند، گفت
پادشاه
مشروطه نباید
چنین كاری را
بكند برای اینكه
از وظائف او نیست.
حالا البته میتوانیم
بگوئیم كه به
او آن رسید كه
دیدیم. ولی او
شرافتمندانه
قانون را
مراعات كرد. بنظر
من محمد رضا
شاه اگر متكی
میشد به یك
دولتی كه آن
دولت نماینده
ملت بود، یعنی
مورد تأیید
نمایندگان
واقعی ملت
بود، هرگز
احتیاج پیدا
نمی كرد كه
برای كمترین
چیز با سفیر این
دولت یا آن
دولت مشورت
بكند. باز بر میگردیم
كه اگر قانون
اساسی
مراعات میشد
این
اختلافات پیش
نمی آمد و
برای همین
موضوع و بدلیل
همین دخالت
های مستمر
دربار در
امور دولت
بود كه دكتر
مصدق سقوط
كرد.
دولت
مصدق در سال ۳۱
مخصوصاً ۳۲
مستمراً
مورد حمله یك
عده آخوند دیگر
بریاست
بهبهانی سید
ابوالقاسم
كاشی و عده ای
افراد معلوم
الحال بود كه
خوشبختانه
زمانه همه را
معرفی كرد. اینها
وقتی كه میخواستند
آزاری به
دولت بدهند یا
بلوائی بر پا
كنند به كمك
پول دربار، این
عمال یعنی
آخوند و
اوباش دور هم
جمع میشدند و
آن الم شنگه
هائی كه شنیدید
یا دیدید،
براه می
انداختند.
بنظر من اگر
كه شاه خودش را
مبری میداشت
از این چیزها،
خودش را دور میكرد
از این دخالت
ها، خیلی خیلی
بیشتر مورد
احترام بود.
در این زمینه
خاطره كوچكی
دارم كه عرض میكنم.
روزی كه من
نخست وزیر
شدم شاه این
مسئله را بمن
تذكر دادند
كه در سلطنت
مشروطه، شاه
مصون از تعرض
است و اینهائی
كه به در و دیوار
مینویسند چه
صیغه ایست. من
به ایشان پیشنهاد
كردم یك هفته
صبر كنند. یك
هفته یا هشت
روز گذشته
بود كه آمدم
كاخ نیاوران،
خود ایشان به
من اظهار
كردند، عین این
عبارت: آقای
بختیار فحش
ها بمن كم شده
ولی شما از
فحش خوردن
غوغا میكنید.
من جواب
دادم، وظیفه
دولت است كه
فحش بخورد،
وظیفه شاهی
كه دخالت نمیكند
فحش خوردن نیست.
و این باز بر میگردد
باینكه اگر
مكانیسم
مشروطیت ما
درست كار میكرد،
ما هرگز به این
بلاها
گرفتار نمی
شدیم حالا
استفاده میكنم
از حوصله شما
و میگویم، یكسال
قبل یعنی در
سال ۵۶ ما هیچ
چیز نمی
خواستیم - نه
كریم
سنجابی، نه
داریوش
فروهر - نه
افرادی كه اینقدر
دور امام
تملق گفتند و
مداهنه
كردند و بجائی
هم نرسیدند
جز به نفرت
عمومی كه روی
آنها همیشه
سایه می
اندازد و
درچه شرائط
ننگینی
زندگی میكنند
- ما هیچ چیز از
شاه نخواسته
بودیم جز
اجزای قانون
اساسی. او
نكرد و وقتی
كه من آمدم دیگر
دیر بود.
رأی اعتماد
از مجلس
رستاخیزی
سئوال
- آقای
بختیار یكی
از انتقادات
مخالفین شما
اینست كه از یك
مجلسی رأی
اعتماد گرفتید
كه مجلس
رستاخیزی
بود. در این
مورد چه میفرمائید؟
دكتر
بختیار: بنده
معتقد هستم
كه دو نكته اینجا
بایستی تذكر
داده شود. تا
آنجائیكه من
بیاد دارم
قبل از سال ۱۳۰۵
تا دوره
شانزدهم من
مجلسی را بیاد
ندارم كه در
آن مجلس اكثریت
و حتی یك اقلیت
قابل توجهی
نماینده
واقعی مردم
بوده باشند.
دخالتهای
مستمر مانع این
میشد كه نمایندگان
واقعی مردم
به مجلس
بروند. پس این یك
سنتی شده بود.
هم مصدق
داشتند و هم
موتمن الملك
داشتند، هم
مستوفی
الممالك
داشتند، هم
مشیرالدوله
داشتند، هم
رجالی كه
بشهرت اینها
نیستند و این
افراد ملی
كنار افرادی
نشسته بودند
كه اصلا ً بوی
ملی گرایی از
آنها نمی آمد.
اینها
توانستند
خودشان را
معرفی كنند و
در بعضی مراحل
مخصوصاً در
دوره
چهاردهم با
آن مخالفت با
قرارداد
كافتارادزه،
در دوره بعد
مسئله قرارداد
قوام
السلطنه و
نفت شمال،
بعد در زمان ملی
كردن صنعت
نفت، هیچوقت
ما بیشتر از
ده دوازده
نفر وكیل ملی
در مجلس ندیدیم.
این یك نكته.
پس وقتی كه حق
مساعد شد و
صدائی بلند
شد در داخل
مجلس و مردم
فهمیدند كه این
منعكس كننده
افكار مردم
است، دیگران
هم تحت تأثیر
قرار میگیرند.
شما ببینید
چه اشخاصی به
ملی شدن صنعت
نفت رأی
دادند. اینها
خیلی هایشان
از نوكران
رسمی و سر
سپردگان
انگلستان
بودند. پس یك
موضوع این
است كه مجلس
خوب و بد در ایران
نبوده، جز
مجلس بد من
مجلسی ندیدم
و آنهم به علت
مسائلی است
كه از حوصله
بحث امروز ما
خارج است. ولی یك
موضوع دیگری
هم هست كه من
معتقدم مجلس
بد هم هر قدر
بد باشد،
بهتر از دیكتاتوری
و بهتر از بی مجلسی
است. وقتی كه یك
قانونی وضع میشود
در یك
مملكتی،
الزاماً آن
قانون ایده
آل نیست. ولی
اگر همان
قانون ناقص
اجرا بشود از
هرج و مرج و
استبداد كه
دنبال آن می آید،
بهتر است.
وانگهی
به عمر مجلس
با محاسبه
تعطیلات
تابستانی سه
چهار ماهی بیشتر
نمانده بود. و
من برای اینكه
باز حرمت به
قانون را تا
سرحد امكان
برسانم، وقتیكه
پیشنهاد
نخست وزیری
بمن شد،
تقاضای رأی
تمایل كردم و
اینرا هم در
مكتب مرحوم
دكتر مصدق
آموخته بودم. از
همین مجلسی
كه هزار و یك ایراد
همه به آن میگیریم،
و واقعا ً هم
همینطور
بود، رأی تمایل
خواستم. من خواستم
این سنت و این
راه و رسم
فراموش شده
را دوباره
زنده كنم. یعنی
شاه وقتی
فرمان صادر میكند
كه قوه مقننه
اظهار تمایل
كرده باشد و
وقتی كه
اظهار تمایل
كرد، شاه
مطابق قانون
فرمان صادر میكند.
من آمده بودم
مشروطیت ایران
را بر طبق
قانون اساسی
استوار بكنم
و برای اینكار
خواستم روز
اول حرمت به
آدم هائی
بگذارم كه خیلی
هاشان لایق هیچ
حرمتی
نبودند ولی
بهر حال
عنوان نماینده
مردم را
داشتند. این یك
احترامی به
اسم مجلس و
اسم نماینده
بود، نه به
آقایانی كه
تمام رستاخیزی
بودند.
و
مخصوصاً
استفاده میكنم
بگویم آن
افرادی كه
روزهای آخر بیشتر
سر و صدا راه میانداختند
از
سرسپردگان
ساواك
بودند، از
افرادی
بودند كه
خجالت نمیكشیدند
یك دوره باسم
فلان حزب به
مجلس بروند و
دوره بعد
باسم حزب
رستاخیز، و
باز در وسط
دوره تقنینیه
رستاخیز را
ول كنند و
بنام حزب خیالی
خود قال و
مقال راه بیندازند.
اینها
افرادی
بودند كه سالیان
دراز هیچوقت
آزاری ندیدند،
همیشه متنعم
بودند، اگر این
آقایان این
اواخر آزادیخواه
شدند و به ولینعمت
خود، ساواك،
خیانت
كردند، باز
بدلیل این
بود كه جّو
خارج حكم میكرد
و بامید اینكه
امام نسبت به
اینها ارفاق
خواهد كرد و
شاید اگر
انتخابات جدیدی
بشود اینها
به مجلس باز
خواهند گشت.
كه دیدیم خمینی
راجع به این
موضوع
اشتباه نكرد.
این افرادی
كه عرض كردم
آزادیخواهی
شان تحت فشار
خارجی گل
كرده بود،
حالا هم هر
كدام را می بینید
برای ملت ایران
خودشان را لیدر
و رهبر و
افراد منزه و
همیشه آماده
خدمتگزاری به
ملت معرفی میكنند.
این
مجلس به نظر
من نه اینكه ایده
آل نبود،
بلكه بسیار
مجلس بدی بود.
ولی با همه
افراد فاسدی
كه در این
مجلس بودند
اگر بخواهیم
باز با مجلس
كنونی مقایسه
اش بكنیم من
آن مجلس را
ترجیح میدهم.
این بنظر
بعضی از
شماها شاید
عجیب بیاید.
ولی باز آن مجلس
لااقل مفهوم
قانون درش
بود، حالا
قانون بد،
قانونی كه
برخلاف
مصلحت بود،
قانونی كه هزار
حقه بازی در
اجرایش بود. اینها
همه بجای
خود، ولی
مفهوم قانون
در جمهوری اسلامی
وجود ندارد.
ما كه وحی داریم
چرا قانون
داشته باشیم؟
بنده ندیدم
تا حال حتی در
این قانون
اساسی نكبت
بار جمهوری
مضحك اسلامی یك
مورد، جز
مورد بنی
صدر، قانون
اجرا شده
باشد. تنها در
مورد بنی صدر
قانون اجرا
شد. یعنی همان
مجلسی كه تأییدش
كرده بود. به بیكفایتیش
رأی داد و
همان فقیه
عالیقدر و
ولی امری كه
فرمان ریاست
جمهوریش را
باو داده بود
معزولش كرد.
اگر این مورد
را شما جدا
بكنید، من
مورد دیگری
سراغ
ندارم كه
قانون
جمهوری
اسلامی
برطبق خود آن قانون
اجرا شده
باشد.
دیدار با خمینی
سئوال
- آقای
بختیار شما
گفتنید كه میدانستید
كه در صورت پیروزی
خمینی چه
بروز كشور
خواهد آمد و میدانیم
كه شما قصد
داشتید با خمینی
قبل از پیروزیش،
قبل از تثبیت
فتنه اش، دیدار
بكنید
مقصودتان از
این سفر
چنانچه با
ملاقات
موافقت میكرد
چه بود؟ آیا
توافق
بخصوصی میخواستید
با او داشته
باشید؟
دكتر
بختیار: باید
عرض كنم كه این
فكر شخص خود
من بود. هیچكس
در اینكار،
نه مشاورین
من، نه
وزرای كابینه
نه دوستان
من، هیچكس
مرا در این
راه ترغیب
نكرد. این یك
عمل سیاسی صحیحی
بنظر خود من
بود كه انجام
دادم و دلیل
اش هم اینست
كه عرض میكنم: یك
مردی بناحق
سواریك عده
ای مردم بدون
آگاهی سیاسی
و ستم كشیده و
محرومیت دیده
شده بود، عده
كثیری از
مردم به خمینی
اعتقاد پیدا
كرده بودند.
همانطور هم
كه اشاره كردیم
خارجیها هم
مخصوصاً
ماههای آخر
از دامن زدن
باین فتنه
كوتاهی نمیكردند.
من فكر پنجاه
سال دیگر را میكردم
كه مردم تاریخ
را كه میخوانند
بگویند اگر این
آقای بختیار،
كه از نظر سن
تقریباً جای
پسر آقای خمینی
بود، اگر میرفت
به پاریس
بعنوان یك ایرانی
و با این مرد،
همانطور كه
عده ای میرفتند
و میآمدند،
مسائل ایران
را مطرح میكرد.
میگفت
گرفتاریهای
ما اینست كه
مردم در
عذابند، من
سوابقی دارم
با این شرایط
آمده ام، اینكارها
را میخواهم
بكنم. اگر اینكار
را میكرد چه عیبی
داشت؟ آیا این
خود خواهی
نبوده؟ این
آقای بختیار
زیاد از خودش
راضی نبوده
كه نیامد یك
از خود
گذشتگی
بكند، بگوید
ببینم این سید
چه میگوید؟
روی این فكر
من این تصمیم
را گرفتم و یك
متنی تهیه
كردم. روز
جمعه ای بود، یادم
هست. یكی از
دوستان آقای
بازرگان را
خواستم.
بالاخره ما
با بازرگان
سالها
همزندان بودیم
و با وجود
اختلافات سلیقه
و طرز تفكری
كه داریم و
اختلافات
راجع به
دخالت مذهب
در سیاست، من
او را آدم
فاسدی هیچوقت
ندیدم. كج سلیقگی
ها و ضعفی هم
كه دارد مدیون
همان دردی
است كه دارد
كه همه چیز را
میخواهد با
معادله مذهب
حل كند. باین
شخص گفتم من
حاضرم بروم
به اروپا و با
آقای خمینی
مذاكره بكنم
راجع به
مسائل و
مصائب كشور و اینكه
در خارج كشور
بعنوان دو ایرانی
ما بایستی
قبل از هر چیز
به منافع
مملكت فكر كنیم.
غافل از اینكه
این مرد چیزی
كه برایش
مطرح نیست
مملكت است.
من
آنوقت راجع
باین موضوع
تا این حد
روشن نبودم.
با وجودیكه
اغلب میگویند
بختیار روشن
دید. ولی اینجا
را دیگر من ندیده
بودم. البته
شقاوتش را میدانستم
ولی درجه اش
را نمیدانستم.
بالاخره باین
شخص گفتم
بدون اینكه
من تعهدی
بسپارم یا
استعفا بدهم
و ایشان
بخواهد
بعنوان رهبر
ملت ایران با
من صحبت بكند،
ما بعنوان
شاپور بختیار
و روح الله خمینی،
صحبت بكنیم.
این
موضوع
مذاكره شد و این
مذاكره رسید
به سطح
بهشتی،
بهشتی و
مطهری با اصل
این موضوع تا
آنجائیكه من
اطلاع دارم،
موافقت
كردند. موضوع
را منعكس
كردند و متنی
هم كه تهیه
شده بود باین
مفهوم بود. من
تقریبا از حافظه
كمك میگیرم:
من، شاپور
بختیار كه
سالیان دراز
برای آزادی،
استقلال، و
حكومت قانون در
این مملكت
مبارزه كرده
ام، اكنون كه
مملكت در وضع
بسیار
اسفناكی
گرفتار شده،
سعی كردم تا میتوانم
حكومت را
حكومت قانون
بكنم، آن بی
عدالتی ها را
از بین ببرم و
غیره ... تقاضا
میكنم كه
وقتی تعیین
كنید كه من به
پاریس بیآیم
و با آیت الله
راجع به آینده
ایران و راجع
به مسائلی كه
هست با هم
تبادل نظر بكنیم،
و اگر نظری
دارید راجع
به بعضی
مسائل، چون اینهم
بر میگردد به
قانون
اساسی، با
كمال احترام
من گوش خواهم
داد و در حدود
قانون اساسی
انجام خواهم
داد.
پس
تصویب شده
بود كه من به
پاریس حركت
كنم. باز بر میگردم
به قسمت اول
كه اگر من اینكار
را نمی كردم
آن ایراد از
طرف پسر شما
نسبت بمن
حتمی بود كه
چه میشد اگر
بختیار اینكار
را میكرد.
نامه
كه رسید - با
نظر موافق
بهشتی و
مطهری، از این
دو نفر اطمینان
دارم -
بازرگان
تلفن كرد
بمن، گفتم
آقای بازرگان
خود شما هم بیآیید
به نظر من
صلاح است.
حالا اگر طیاره
ای نیست با طیاره
نخست وزیری میرویم
هر دو نفر تا
شهر نیس، از
آنجا شما با یك
طیاره دیگر میتوانید
مستقیماً
بروید پیش
آقای خمینی و
من میروم
منزل یكی از
نزدیكانم و
روز بعد به
پاریس میآیم
و با ایشان
صحبت میكنم. یك
مقداری تنها یك
مقداری هم با
حضور شما، هر
طوری كه خود
شما ترتیبش
را بدهید ولی
بودن شما در
آنجا مانع
صحبت من
نخواهد بود.
بازرگان
گفت كه من هم
نظر موافق
دادم و موضوع را
به آقای
بهشتی گفتم.
من تلفن كردم
به وزارت
خارجه كه
برای من و دو
تا از وزرای
كابینه و دو
سه نفر هم كه یك
گرفتاری
داشتند كه طیاره
پیدا نمی
كردند، كه
پاسپورت هایی
كه لازم است
صادر بكنند. و
حتی یك
مقداری پول
هم فرستادم
از بانك
آوردند، سی چهل
هزار فرانك
برای اینكه
مخارج رفتن و
آمدن
آنجامان تأمین
بشود.
ساعت ۱۲
شب، من اطمینان
داشتم كه
فردا شنبه
حركت میكنم و
با این فكر
خوابیدم. صبح
كه بیدار شدم
دیدم كه
گفتند كه آقا
قبول كرده
بود ولی عدول
كرده است. من میدانم
كه بهیچ
عنوان با خمینی
نمیتوانستم
توافق كنم. من
میدانستم و
حالا بیشتر
از آنوقت میدانم،
كه ما به دو
زبان و از دو چیز
مختلف صحبت
می كنیم. من از
ملت و ایران
صحبت می كنم،
او از امت و
اسلام صحبت میكند.
ما با هم نمیتوانیم
وجه مشتركی
داشته باشیم.
من از ترقی
وتكنولوژی
دنیای روبه
تمدن صحبت میكنم،
او میخواهد
ما را
برگرداند به ۱۴۰۰
سال پیش، خیلی
بعید میبود، ولی
اینكار كه
نشد من
حداكثر
استفاده را
كردم برای همان
منظوری كه
عرض كردم.
وقتی
كه تاریخ
نوشته خواهد
شد همه
خواهند گفت:
بختیار
خواست بیآید.
با وجود تمام
فحش هائیكه میخورد.
با تمام مرده
بادها كه می
شنید خواست بیآید
یك گرهی را
اگر میتواند
با یك شانس در
هزار شانس،
باز كند. حالا
كی مانع این
ملاقات شد.
مسلماً اسم
سه چهار نفر
قطعی است. یكی
از افتخارات
آقای
ابوالحسن
بنی صدر اینست
كه من مانع
شدم. دیدیم كه
بآنجا رسید
كه باید برسد. یكی
خانم سنجابی
و آقای
سنجابی، اینها
را میگویم
خانم و آقا به
جهت اینكه
نفوذ اول مال
خانم است و
بعد مال آقا.
سوم خانم
فروهر و آقای
فروهر، اینها
روی آن كوته
نظری، روی
حقارت و تنك
مایگی كه
دارند،
نتوانستند
ببینند كاری
انجام بشود و
آنها سهمی
نبرند. بنی صدر
بیك روزنامه
نویس
فرانسوی، كه
خودش بمن
گفت، گفته
بود: اگر نفس
بختیار به خمینی
میرسید
امكان داشت
كه آقا خیلی
از این شدتی
كه داشت
كاسته بشود و
جا بزند، و
نفع ما در این
نبود. انقلاب
اسلامی بایستی
میشد و لازم
بود كه ما این
ملاقات را
بهم بزنیم. این
آقا برای اینكه
رئیس جمهوری
بشود آن
بدبخت هم
برای اینكه،
چه عرض كنم. پس
این سفر پاریس
هم باین دلیل
بود كه عرض
كردم. یا
موافقت میكرد
و من به پاریس
میآمدم، كه
من برنده
بودم، یا
مخالفت میكرد
و من نمی
آمدم، من میگفتم
سعی خودم را
كردم او قبول
نكرد. در این
صورت من چیزی
از دست نمی
دادم بهر حال
اگر می آمدم ۵۰
سال هم با او
بحث میكردم
او یك چیز می
گفت، بنده هم یك
چیز دیگر،
ولی اقلا ًاین
راحتی وجدان
برای من بود
كه خواستم
حداكثر تلاش
خودم را برای
اینكه اینقدر
بدبختی و
نكبت به
مملكت ما
نرسد بكنم. نشد
تقصیر اوست و
وقتی كه وارد
ایران شد، یك
جمله ای گفتم
كه متأسفانه
توی روزنامه
ها ندیدیم،
نه اروپایی،
نه ایرانی،
گفتم: شاه كه رفت،
قانون كه
اجرا میشود
با نهایت
آزادی،
منبعد اگز یكنفر
ایرانی كشته
شد خون آن یكنفر
را من بحساب
آقای خمینی
می گذارم،
همانوقتی كه
در ایران بود.
و آنوقت من خیال
میكردم كه به یك
چیز مختصری
سروته موضوع
تمام میشود
ولی امروز می
بینم كه نه
اصلاً
برنامه
قساوت و آدمكشی
از آن مقیاسی
كه من فكر میكردم
خیلی فراتر
رفته است.
مواضع سیاسی
جبهه ملی
سئوال
- آقای
بختیار، شما
طی این پاسخ
آخرتان از
چند نفر از
جمله آقای
دكتر سنجابی
اسم بردید، میخواستم
بپرسم قبل از
سفر آقای
سنجابی به
پاریس و سازش
با خمینی،
مواضع سیاسی
جبهه ملی و
نظر خود آقای
دكتر سنجابی
چه بود چون
شما با ایشان
آشنا بودید و
بالطبع این
موضوع را میدانید؟
دكتر
بختیار: بعد
از فوت مصدق
ما واقعاً
مردی كه شبیه
به او باشد، یك
مردی كه
دارای آن
اراده باشد
نداشتیم.
البته من نمی
خواهم راجع
به مردی مثل
مصدق مبالغه
بكنم، نه، كج
سلیقگی هایی
هم داشت. گاهی
افراط میكرد
در بعضی چیزهایی
كه یك مرد
بزرگ سیاسی
در حد او نباید
بكند. این را
هم میگویم
برای اینكه هیچوقت
نگویند من
مداح كسی
هستم. ولی این
مرد یك مرد
استثنائی
بود.
افرادی
كه با او كار
می كردند، این
افراد هیچكدام
آن فلز را
نداشتند و
بدبختی اینجا
بود كه كار
بدست دو سه
نفر افتاد كه
درست نقطه
مقابل مصدق
بودند.
بمعنای
واقعی نقطه
مقابل بودند. یعنی
افكار و عقاید
و روش ها و
سازشكاریهای
اینها و ضعف این
ها كاملاً
نقطه مقابل
مصدق بود. یكی
از اینها همین
آقای دكتر
سنجابی بود.
آنهائی كه
مردند من
صحبتشان را
نمی كنم، ولی
از زنده ها میگویم.
آقای سنجابی
بیك دردی
مبتلاست كه
برای آدمی كه
داعیه رهبری
دارد خطرناك
ترین و
بزرگترین
درد است. و آن
ضعف است، با
ضعف آدم به
دزدی، به خیانت،
به جنایت، به
همه جا كشیده
میشود. و این
مرد واقعاً
ضعیف النفس
است. یعنی همیشه
همعقیده آخرین
فردی است كه
از اطاقش بیرون
میرود.
آقای
سنجابی در
خرداد سال ۱۳۵۶
با خود بنده
آن نامه
سرگشاده ای
را كه بشاه نوشته
بودیم، (رجوع
شود به متن
نامه در قسمت
دوم ضمائم - ناشر)
امضاء كرد. این
نامه بسیار
مودبانه هم
بود. حتی
عنوان نامه
را هم بیاد
دارم كه
نوشته بودیم:
به پیشگاه
اعلیحضرت
همایون
شاهنشاه، یعنی
عنوان شاه را
درست مطابق
متن قانون
اساسی گذاشته
بودیم. آریامهر
و اینها
ابداً نبود. این
نامه را ایشان
هم امضاء
كرده بود و
امضای اول را
داشت. در نامه
صحبت از
قانون اساسی
بود، حرمت به
قانون بود،
آزادی انتخابات
بود و غیره. ...
صحبت اینكه
ما جمهوری میخواهیم
ابداً نبود.
ما سلطنت
مشروطه میخواستیم
بر طبق قانون
اساسی و تذكر
میدادیم كه
آقا، سلطنت
هست ولی
قانون اساسی
نیست. فصل
مربوط به
حقوق سلطنت
روز بروز
قطورتر میشود
و فصل مربوط
به حقوق ملت ایران
روز بروز
نازك تر میشود.
باین ترتیب
خطر در مقابل
داریم. یك
اعلام خطر
بود و بجا بود
و در تدوین آن
من هم دست
داشتم و باید
عرض كنم كه
آقای
بازرگان هم
دست داشت. از
اشخاصی كه
بعد امضاء
نكردند یكی ایشان
بود. حالا
آنوقت او
متمایل به خمینی
شده بود یا
دلائل دیگری
داشت، من نمیتوانم
بصورت قاطع چیزی
عرض كنم. اما
آقای سنجابی
وقتی كه این
ضعف اراده اش
را شما شناختید،
متوجه تمام
معایب و
خطراتی كه یك
رهبر ضعیف
برای یك ملت
دارد میشوید.
در گذشته دور
هم همین آقای
سنجابی، با
همین آقای فریور
كه بعد از
فتنه خمینی
سفیر در سوئیس
شد با مرحوم
الهیارصالح،
قبل از اینكه
من بایران بیآیم،
و قبل از اینكه
وارد حزب ایران
بشوم، آن
قرارداد
همكاری حزب ایران
با حزب توده
را امضاء
كرده بودند.
سئوال
- این چه
سالی بود،
آقای دكتر؟
دكتر
بختیار: این
سال ۲۵ بود.
بعد حزب از
آنها
بازخواست
كرد كه شما
چرا رفتید یك
چنین كاری
كردید. حساب
فریور جداست.
او میخواهد
همیشه سوار
باشد. در زمان
امینی هم وزیر
بود، در زمان
خلیل خان
اسفندیاری
پدر ملكه ثریا
هم باز
وابسته
مطبوعاتی
بود. او همیشه
میخواهد یك
كاری داشته
باشد و كار كم
بكند و عایدیش
مرتب باشد.
ولی آقای
سنجابی شروع
كرد به گریه
كردن كه مرا
ببخشید حق با
شماست و
بالاخره او
را بخشیدند.
اكثریت بخشیدند
و گفتند آقا، یك
غلطی كردید
ولی دیگر از این
كارها نكنید.
من گمان میكردم
كه برای
مابقی عمر، این
برای سنجابی
كافی است نه،
در سال ۵۷
آمدن ایشان
به اروپا
همانطور كه میدانید
برای چیز دیگری
بود. برای
رفتن به
كانادا و
شركت در
انترناسیونال
سوسیالیست
بود و حالا
اگر اجازه میدهید
راجع به آن
موضوع هم
صحبت میكنم.
من ضعف
سنجابی را می
شناختم ولی
آدم منضبطی
بودم و ۲۵ سال
تحمل او را
كردم. گو اینكه
از این ۲۵
سال، سالیان
دراز هیچ
ارتباطی با
هم نداشتیم.
او در امریكا
بود و من در ایران
بودم. ولی مردیست
كه تحت تاثیر
اغلب اشخاص خیلی
پیش پا
افتاده و
بدون فرهنگ و
بدون شخصیت
قرار میگیرد.
اینجا هم تحت
نفوذ فروهر
بود. اصولا ً
همیشه تحت
نفوذ یك كسی
هست. یك روز
تحت نفوذ
فروهر و یكروز
تحت نفوذ یكی
دیگر. و اغلب
هم نفوذ خانوادگی
كه در ایشان
بی اندازه
تأثیر دارد.
این
ضعف و این
نفوذ پذیری ایشان
را كشاند به
آنجا كه بجای
كانادا،
برود پاریس
مقیم بشود.
در هیأت
اجرائی جبهه
ملی ایشان
دعوت
انترناسیونال
سوسیالیست
را مطرح كرد و
توافق كردیم
كه برود. نطق
فرانسه ایشان
را هم كه یك
مقداری نوشته
بود باقی اش
را من نوشتم و
تصحیح كردم و
بایشان دادیم
كه ببرد و در
كانادا در
انترناسیونال
سوسیالیست
بخواند و بگوید
كه ما از حقوق
محرومیم و
بگوید كه
قانون ما
اجرا نمیشود
و بگوید كه
پادشاه ما
حرمت به
مشروطیت نمی
گذارد. تمام اینها
بدون تعارف
بود ولی محبت
از خمینی و
جمهوری و
اسلامی و اینها
نبود. در مورد
توقف سر راه
در پاریس كه
مطرح كرد،
باو گفتیم
شمامیروید
آنجا، سلام و
تعارفی اگر
خواستید بكنید،
حرفهای خمینی
را گوش بدهید
ولی هیچ
تعهدی نكنید.
ایشان كه اینجا
آمد مثل همه
آدم های ضعیف
و كوچك در
منطقه جاذبه
قرار گرفت و
كافی بود كه یك
حاج مانیان و یك
افرادی مثل
او به ایشان
بگویند تو
جای مصدقی، و
افرادی مثل
او هم خیال میكنند
كه هر كسی كه
گفتند تو جای
مصدقی، مصدق
میشود.
خلاصه، پاریس
كه آمد وضع
عوض شد. رفت به
آن ملاقات و
آن اعلامیه
سه ماده ای را
نوشت. اینهم
گفتنی است كه
مضحك ترین
كارش بعد از
مراجعت رفتن
پیش شاه بود.
اعلامیه
دكتر سنجابی
سئوال
- ببخشید
ممكن است
بفرمائید در
چه موقعیتی این
اعلامیه
امضاء شد؟
دكتر
بختیار: ایشان
بعد از اینكه
سه چهار روز
پاریس بود
تقاضای شرفیابی
به حضور امام
كرد. یك
مذاكراتی با
خمینی كرد.
البته هنوز
خمینی بر خر
مراد سوار
نشده بود و با
خودش گفت خوب،
با جذب كردن
سنجابی كه
نفر اول جبهه
ملی است - چون
رئیس هیأت
اجرائی بود -
من میتوانم اینها
را مهار بكنم.
و تمام عناد
خمینی با من اینست
كه او را
توانست مهار
بكند، بنده
را نتوانست و
هنوز
نتوانسته
است. و این
مسأله خیلی
جالب توجه
است و چیزی كه
ملت ایران باید
بداند اینست
كه در این
اعلامیه یا
در واقع این
قرارداد یك
جانبه، آقای
سنجابی
نوشته است كه
سلطنت ایران
مشروعیت خود
را از دست
داده و فاقد
پایگاه شرعی
است و رژیم آینده
ایران بایستی
بوسیله
رفراندم و
آراء عمومی
بر اساس موازین
اسلامی تعیین
شود، و نكته
قابل توجه و
تأمل اینست
كه برای اولین
دفعه زیر قلم یك
جانشین
مصدق، در یك
متن سیاسی،
حكومت بر
اساس موازین
اسلامی پیدا
شد. در حالیكه
هیچوقت و
مطلقاً چنین
چیزی بفكر
كسی نمیرسید.
ما در مكتب
مصدق هیچوقت
در باب سیاست
صحبت از
اسلام نمی
كردیم. اسلام
دین ماست.
مسلمانی
مربوط بخود
من است،
مربوط به سیاست
و اداره كردن
مملكت نیست.
اگر دیگری
نظری غیر از این
دارد، من
مفتخرم كه همیشه
و بخصوص از سه
سال پیش بی
پرده و با
كمال صراحت
در تمام
مصاحبه ها گفتم
كه من یك لائیك
هستم. این را
تعبیر كردند
كه من ملحدم،
در حالیكه
ملحد و لائیك
فرسنگ ها
اختلاف دارد.
ملحد
همانطور كه میدانید
كسی ست كه
معتقد به هیچ
چیز نیست. لائیك
كسی است كه در
اداره مملكت
كار را دست
آخوند نمی
دهد. حالا هم
بنده باز لائیك
مانده ام.
خلاصه راجع
به آقای
سنجابی و این
قراردادی كه
امضاء كرده
بودند، باید
بیاد داشت كه
زیبایی این
قرارداد، اینجاست
كه یك طرف
امضاء كرده
بود و طرف دیگر
امضاء نكرده
بود. یعنی كریم
سنجابی با
نهایت خفت و
در شرایط بسیار
ننگین امضاء
كرده بود. خمینی
اصلاً طرف را
لایق این
ندانسته بود
زیر آن امضاء
بگذارد. یعنی
من و تو یكی؟
چنین چیزی
محال بود، او
خودش را
مافوق این چیزها
میدانست و ایشان
بعنوان اینكه
یك كار
افتخار آمیز
انجام داده
اند. دیگر
كانادا هم
تشریف
نبردند. یك دلیل
پوچی هم مطرح
كردند كه چون
نماینده ای
هم از اسرائیل
آنجاست من
آنجا نمی روم.
بنده میخواهم
ببینم در كجای
سازمان ملل و
سازمانهای
جهانی نماینده
اسرائیل نیست؟
در تمام
ارگان ها هست.
چطور آنجا
تحملش را دارید
اما اینجا
تحملش را
ندارید؟ اینهم
از آن حرف ها
بود. (متن
اعلامیه سه
ماده ای دکتر
سنجابی در
قسمت ضمائم -
ناشر)
بالاخره
ایشان
برگشتند و
بصورت فاتح
برای آن اشخاص
ابلهی كه این
آدم را دائما
كوك میكنند
شروع به رجز
خوانی كرد كه
من همچه كاری
كرده ام. ولی
تا آمد من
گفتم: شما بچه
دلیل و بچه
مجوزی امضاء
كردید. گفت كه
اكثریت رأی
خواهد داد.
گفتم كه اكثریت
هم رأی بدهد
شما با شرایط
هیأت اجرائی
رفتید و بایستی
تابع دستور هیأت
اجرائی باشید.
شما از حدود
اختیارات
خودتان
تجاوز كردید.
خاصه اینكه
اصلاً من این
را قبول نمی
كنم كه ما
بدست خودمان
آخوند را بیآوریم
و بگذاریم
حاكم بر
مقدرات ما
بشود. ایشان
گفت كه من بتو
(بمن گفت -
ناشر) قول میدهم
كه این شخص
روحانی كه من
دیدم، یك دنیا
صلح و صفا و
برادری و
انسانیت است
و وقتی
برگردد میرود
در قم و در
آنجا مشغول
عبادت میشود.
گاهی هم اگر
خوشش آمد ما میرویم
سلام و علیكی
با او میكنیم. ببینید
چطور همه چیز
را با سهل
انگاری
برگزار میكند.
وقتی سرنوشت یك
ملتی، یك
جامعه ای، یك
منطقه ای در
دنیا، با این
طور مسائل
ارتباط پیدا
میكند آن
مردانی كه در
اتفاقات
مسئولیت
دارند، باید
از یك فلز
خاصی باشند و
این فلز را او
نداشت و
ندارد.
بعد
اختلاف ها
بالا گرفت. باین
معنی بالا
گرفت كه همان
روزها بود كه
شاه تصمیم
گرفته بود به
شخصیت های
ملی رو كند. و اینجا
من میرسم به
دكتر صدیقی.
شاه دكتر صدیقی
را مأمور تشكیل
كابینه كرده
بود. آقای
دكتر صدیقی
وزیر مرحوم
دكتر مصدق
بود. مردی است
دانشمند و وطن
دوست، بنده
مبالغه نمیخواهم
بكنم ولی یك
آدمی ست كه
گاهی میتواند
بگوید نه.
اصولاً مرد سیاستمداری
كه بلد نیست
نه بگوید نباید
وارد سیاست بشود.
ایشان سعی
كرده بود كه
كابینه ای
تشكیل بدهد.
بمحض اینكه
خبر رسید
بگوش
سنجابی،
شروع كرد به
پخش اعلامیه
بوسیله
فروهر و
فرستادن
اشخاصی، با
كمال عدم
نزاكت، كه
شما نباید
قبول كنید. بتوچه
اصلا؟ معنی
ندارد كسی كه
شما اعلامیه
صادر می كنید
كه عضو جبهه ی
ملی نیست و ۱۵
سال اینجا
نمی آید - بگذریم
از اینكه ۱۵
سال نیامدن ایشان
مسئله ای
نبود، برای اینكه
۱۰ سال بود كه
جبهه ملی
عملاً جلسه
تشكیل نمی
داد و خود
آقای سنجابی
هم ۵ سالش را
در آمریكا
بود - در كارش
دخالت میكنید.ولی
در هر حال
بنده به آقای
سنجابی این
اعتراض را
كردم و گفتم
آقا ما آرزو
داشتیم كه یك
آدم ملی بیآید
سركار - و این یك
جوابی هم هست
به آن آدمهای
ابلهی كه میگویند
من جاه طلب
بودم - این آقا
میآید سركار
كه این زنجیر
را تكان
بدهد، و وضعیتی
ایجاد بكند
كه راه برای یك
انتخابات
آزاد برای آن
آزادیهائی
كه ما ۲۵ سال
برایش
مبارزه می كنیم
و زندان می رویم،
باز بود. پس این
كار شكنی ها
را چرا میكنید؟
اگر كه فردا
شاه شریف
امامی را
مأمور تشكیل
دولت بكند -
شما اینطور
با او رفتار
كنید با این
هم همانطور
رفتار كنید،
اینكه نمیشود.
پس میخواهید
بگوئید كه
خودم باید
باشم، آخر
خودت هم كه نمیشود.
بایشان
گفتم كه شما
رفتید و با
امام بیعت
كردید، نمی
توانید هم
طرفدار
جمهوری
اسلامی باشید
و هم طرفدار
مشروطه
سلطنتی - بعد
هم ایشان را دیگر
ندیدم تا یك
جلسه بعد از
آنكه خود من و
ایشان هر دو
جداگانه
دعوت شده بودیم
به كاخ نیاوران.
وقتی من دعوت
شده بودم، در
ابتدا صحبت
از حكومت
آقای صدیقی
بود. و من قول
داده بودم كه
از صدیقی و یا
هر آدمی مثل
او و در این
حدود پشتیبانی
بكنم. وقتی كه
آقای سنجابی
رفته بود كاخ نیاوران
اینطوری كه
شاه میگوید خیلی
خضوع و خشوع
كرد و چه گفت و
چه گفت. من
مذاكراتم با
شاه در حدود
قانون اساسی
بود. چسبیده
بودم به
قانون اساسی
و هیچ راهی هم
جز این نه میتوانستم
داشته باشم
نه میخواستم
ارائه بدهم.
وقتی
كه شاه با
مشاورین
نظامی و غیر
نظامی اش
صحبت كرده
بود، همه باین
نكته پی برده
بودند كه
آقا، چنین
آدمی با
سوابقی كه
آنوقت ۲۰ سال ۳۰
سال پیش داشت
و بعد هم
همكاری با
دكتر مصدق كه
خودش را جانشین
او خیال میكرد،
و بعد رفتن پیش
آخوند، فردا
معلوم نیست
كه از هر طرف
كه باد بیآید
نچرخد، و این
خطرناك است.
وقتی هم كه با
آقای دكتر صدیقی
مخالفت كرد،
دكتر صدیقی
روز بعد بمن
تلفن كرد و
اظهار تشكر
كرد كه شما با
كمال شهامت
حرفهایتان
را زدید، من
بایشان جواب
دادم: من
معتقد هستم
ما ۲۵ سال است
برای یك چنین
حكومتی می
جنگیم، حالا
اگر خودمان
كارشكنی كنیم
و باصطلاح بیك
همچه حكومتی
اژدر بزنیم،
این نقض غرض
است یا
خودخواهی. من
كاری نكردم،
حرفهای من در
ادامه افكار
و روشی بوده
كه همیشه
داشتم.
دكتر
صدیقی بهر دلیل
و تقدیر - من دیگر
وارد آن جزئیات
نمیشوم و
اطلاع صحیح و
دقیقی هم
ندارم كابینه
را تشكیل
نداد و آقای
سنجابی كه از
آمدن خمینی
بسیار راضی و
بسیار خشنود
بود، خیال میكرد
كه آقای خمینی
كه بیاید
اولاً نخست
وزیری او
قطعی است.
بالاخره نفر
اول جبهه ملی
است و نخست وزیر
شاه هم نبوده
است، در نتیجه
میتواند
نخست وزیر
بشود. در
مرحله بعدی،
خوب، نخست وزیر
كه باشد بمیل
خودش كابینه
را تشكیل
خواهد داد و
مورد احترام
خواهد بود و
خمینی هم ده
پانزده روز
كه در تهران
سلام و علیك و
دید و بازدید
هایش را كرد میرود
به قم و عملاً
فعال مایشاء
او خواهد بود.
شما اطلاع
دارید - من در
مخفی گاه
بودم - آنوقت
كه برای دیدن
خمینی، دو سه
روز بعد، چندین
ساعت در اطاق
انتظار سرپا
ایستاده بود.
در واقع
رفتاری كه خمینی
با او كرد و با
اغلب این آقایان
كرد، مورد
پسند من است.
اقلاً خمینی
با تمام معایب
و با تمام آن
گرفتاریها و
مصائبی كه
برای ملت ایران
آورده، نسبت
به افرادی
مثل او كه بیست
سی سال یك فكر
داشتند و بعد
عدول كردند،
كاملاً بی
رحم بوده است.
همه آنهائی
كه مثل
سنجابی با او
همكاری
كردند با
كمال خشونت و
خفت بیرون
كرده است.
این آقای
سنجابی و این
تاریخچه
جبهه ملی را
من خلاصه میكنم:
شخصیت مصدق
در سطح بین
المللی و نزد
مردم ایران
بزرگ بود. ولی
شاه نهایت بی
انصافی را
كرد و تمام
دستگاه
سلطنت و تمام
جراید رادیو
تلویزیون و
تمام درباریان
متملق ۲۵ سال
به مصدق فحش
دادند و این
بجای اینكه
مصدق را كوچك
بكند، پیش
مردم بزرگ
كرد. مصدق در
زمان صدارت یا
در زمان
انزوائی كه
در زندان و در
احمد آباد داشت
همیشه مصدق
بود. وقتی
افرادی
خودشان را
جانشین او میدانند
و برای
خودشان یك
شخصیت كاذبی
قائل شدند باید
آن خصائل
مصدق را تا
حدی داشته
باشند. آقای سنجابی
یكی از آن
افرادی بود
كه بعد از فوت
مصدق دائماً میخواست
جانشین مصدق
باشد و هیچكدام
از سجایای
مصدق را
نداشت و
بالاخره این
مسئله را هم
گمان میكنم
مفید باشد
خدمتتان بگویم:
آقای سنجابی
و من نمیدانم
كجاست و چون
در یك شرایط
مسلماً سختی
زندگی میكند،
نمیخواهم
ناجوانمردی
هائی كه او در
حق من كرد من
در حق او بكنم
و یا بگویم خیانت
كرده یا نه،
ولی اینرا نمیتوانم
كتمان كنم كه
من او را آدم
ضعیفی میدانم
وضعف آدم را
بهمه جا میبرد.
میخواهم فقط
این را عرض
كنم كه در یك
مصاحبه یكسال
بعد گفته
بود، دكتر
بختیار كمر
جبهه ملی را
شكست. من هیچ
توضیحی راجع
به این موضوع
نمیدهم. چون
توضیحات را
قبلاً دادم.
تنها باید
سئوال كرد ما
بین من و او كی
كمر جبهه ملی
را شكست، كی
انحراف پیدا
كرد؟ بعد از
گذشت سه سال
ملت ایران
جواب این
سئوال را خوب
میداند.
بخش دوم از
متن مصاحبه
رادیوئی
دکتر شاپور
بختیار
دكتر سنجابی
و رهبری جبهه
ملی
سئوال
- آقای
بختیار من میخواهم
سئوالی بكنم
كه جواب به این
سئوال به
روشن شدن خیلی
از مسائل
دوران قبل از
نخست وزیر
شدن شما كمك
خواهد كرد.
بفرمائید
چطور شخصی
مانند دكتر
سنجابی با
خصوصیاتی كه
شما الان
فرمودید
رهبری جبهه
ملی را عهده دار
شده بود و در میان
مردم هم كسب
وجهه كرده
بود.
دكتر
بختیار: همانطور
كه عرض كردم
ما بعد از
مصدق رهبری
كه شبیه به او
باشد نداشتیم.
دكتر سنجابی -
این را از نظر
روانی باید
تجزیه و تحلیل
بكنم - برای
عوام و برای یك
عده ای كه در یك
سالنی نشسته
اند، یا در یك
گروه كوچكی
در یك حوزه
حزبی نشسته
اند، بی
اندازه جذاب
است، یعنی این
آدم كه در
بزنگاه های
بزرگ زندگی
باید رفتار یك
رهبر را
داشته باشد،
هیچوقت
ندارد.
سنجابی همیشه
حاضر است با
آن فردی كه
صحبت میكند
بمیل او صحبت
كند. هزارها
مثال من میتوانم
بیاورم. هیچوقت
قاطعیت نداشت
كه در یك جایی
بگوید این
كار را من نمیكنم.
همیشه آماده یك
نوع سازش بود
و برای یك
مردمی كه
باصطلاح
فرنگی ها پولیتیزه
نیستند،
روشن نیستند،
مكتب سیاسی
ندیده اند،
همان حالت تو
بمیری و من بمیرم
عوام را
داشت، البته
بیك سطح آدم
دانشگاهی. یعنی
یك حالتی است
كه طرف همیشه
از شما راضی
است. پس به شما
رأی میدهد،
در عین اینكه
هیچ كار
مثبتی هم
برای شما نمیكند.
اینها بجای
خود، سن ایشان
و اینكه وزیر
مصدق بوده و اینكه
این حالت خاص
را داشته، یك
عده ای
طرفدار داشت.
تمام كوشش او
در شوراها و
در كمیته ها این
بود كه تعداد
طرفداران
خودش را - كه از
این قماش
بودند و لایق
این نیستند
كه من اسم هیچكدامشان
را ببرم - زیاد
كند. سیستم
كار او سیستم یارگیری
بود. و یارگیری
بدون اینكه دیگر
در نظر بگیرد
كه این شخص
ارزشی دارد یا
نه، میشود با
او كار كرد یا
نه. این مسئله
مطرح نبود. همین
كه به آقای
سنجابی رأی
بدهد و آقای
سنجابی را تأیید
بكند، تمام
مسائل برای
سنجابی حل
بود. البته چنین
آدمی نمیتواند
رهبر سیاسی
باشد ولی
همانطور كه
عرض كردم بعد
از ۲۸ مرداد ۳۲
تا سقوط
حكومت بنده،
كی ما تربیت سیاسی
در ایران كردیم؟
یك مشت مردم
ستمكش و بیسواد
داشتیم، یا یك
عده مردمی
داشتیم كه با
وجود سواد بهیچوجه
تربیت سیاسی
نداشتند. و
خود دستگاه اینها
را اگر فاسد
نبودند فاسد
میكرد. آن
جوانی كه از
اروپا و امریكا
برمیگشت،
سازمان امنیت
فوری به
سراغش میرفت -
اگر در خارج
بسراغش
نرفته بودند
به سراغش می
رفت، پیكانش
حاضر بود،
حقوقش حاضر
بود، كلوپ
جوانان حاضر
بود. می گفتند
تو فكر نكن ما
جای تو فكر میكنیم،
حزب هم معنی
ندارد یا
حزبی كه ما
دستورش را میدهیم.
من باز
متأسفم كه این
را یاد آوری میكنم.
ولی اینها
روزی شاید
لازم باشد
برای تاریخ ایران.
اگر در این ۲۵
سال شاه
اجازه داده
بود كه احزاب
سیاسی میانه
رو بدون هیچ
نزدیكی به
ماركسیسم و
حتی به سوسیال
دمكراسی و
گرایش به
اصطلاح چپ -- خیلی
خیلی مختصر
تشكیل می شد،
خمینی مردم
ساده لوح را
به این زودی و
به این سادگی
گول نمی زد.
راه تشكیلات
سیاسی را ۲۵
سال بستند.
قبل از آنهم
كه چیزی نبود.
دكتر مصدق هم
به سنی كه رسیده
بود نه حزب
ساز بود نه
حزب باز بود.
رهبر خوش سابقه
و خوش نامی
بود. در ۵۷ ما
در جریان سیلی
قرار گرفتیم
كه در مقابلش
هیچ چیز نبود.
از این جهت
شاه كه همیشه
به روحانیون،
جز یك عده بسیار
معدودشان،
پول و مقام میداد
و مرحمت داشت.
و تمام اینهائیكه
دور خمینی
هستند،
هشتاد بلكه
نود درصد اینها
جیره خواران
شاه بودند - اینها
را تقویت كرد
و اینها
همانطور كه
می دانید روز
آخر دیدند
كفه ترازو
بطرف خمینی
است برگشتند.
بنده یك
مثال می زنم و
آن مثال این
شخص منفوری
است كه اخیراً
كشته شد. این
آخوند، این
دستغیب مدت ۲۳
سال تمام، هر
مرتبه كه شاه
برای زیارت
شاه چراغ می
رفت به شیراز،
یقیناً
اطلاع دارید
كه این شخص
نفر اول بود
كه تبریك و
تهنیت میگفت
و دست بوسی میكرد
و متمتع هم می
شد، تنها هم
نبود و جمعی
از آخوندهای
همه كاره
امروز هم
دنبالش
بودند.
تنها
این سال آخر یعنی
همان سال ۵۷ ایام
عید كه بطور
عادی شاه به زیارت
شاه چراغ در شیراز
میرفت، آقای
دستغیب كه
جای دیگر بند
و بست كرده
بود، به شاه پیغام
داد كه بعلت
وضع و جّو
نامساعد اینجا
صلاح نیست كه
اعلیحضرت
تشریف بیآورند
به شیراز و به
زیارت شاه
چراغ بروند و
خلاصه من
معذورم، معذور
هستم كه نمی
توانم به عرض
تهنیت و
دستبوس بیایم.
اینها نیروهایی
بود كه شاه
تقویت كرد.
حالا اگر یك
عده سلطنت
طلب طرفدار
سلطنت
مشروطه - نه
شاه الهی كه یك
عده ای در
خارج دكانی
برای آن باز
كرده اند - یك
عده مردم
واقعاً
مشروطه طلب
می خواستند یك
حزب در ایران
درست كنند،
مسلما ً بدون
نظر نصیری و
سازمان امنیت
امكان نداشت.
اگر تمام اینها
طرفدار
سلطنت
مشروطه
بودند، بایستی
یك یك اینها
از طرف آنها
منصوب می
شدند. كه اینهم
عملی نبود. هر
كسی نمی
تواند اینقدر
بی شخصیت
باشد و اینطور
خودفروشی
بكند. نتیجه
خلاء سیاسی و
نتیجه آن
پركردن خلاء
بوسیله ایادی
آخوندی كه
صحبتشان را
كردم. دست
خارجی را هم
فراموش نكنیم
بجای خود،
ولی مهم، آن
خلاء سیاسی
بود.
نظر
من با سنجابی
آنجائی
اختلاف پیدا
می كرد كه من
می گفتم جبهه
ملی از دور یك
اسمی دارد، یك
عكس مصدقی
هنوز هست، یك
خاطره ای هست.
ما بطور دسته
جمعی بنشینیم
یك طرف میز و
به خمینی
بگوئیم حرف
حسابی تو چیه.
ما اینجا هستیم
شما هم آنجا
هستید
حرفتان را
بزنید. روز
تاسوعا و
عاشورا من در
آن راه پیمائی
ها نرفتم،
بدلیل اینكه
عكس مصدق را
قدغن كردند.
فقط همین دلیل
را داشت. ولی
سنجابی رفت،
خفت هم كشید،
ولی رفت.
فروهر رفت و
جلوی چشمش
عكس مصدق را یك
آخوند پایین
آورد. پیدا
بود كه اینها
جای دیگر میخواستند
بروند و جبهه
ملی یك فكر دیگری
داشت. بجای این
اگر ما متحد
بودیم و یك
جبهه واحدی
درست میكردیم،
من نمیگویم
خمینی نمی
آمد. نه، میآمد
ولی سر و كارش
با یك جبهه متحدی
بود، یك جبهه
متحد كه
مجبور بود به
حسابش بیآورد.
این كار كه
نشد خمینی تك
تك همه اینها
را یكی بعد از
دیگری زد.
فعل و
انفعالات
نوفل لوشاتو
سئوال
-
هنگامی كه
شما نخست وزیر
شدید تا چه
اندازه از زد
و بندها و فعل
و انفعالات نوفل
لوشاتو خبر
داشتید؟
دكتر
بختیار: من
مأمور
اطلاعاتی در
نوفل لوشاتو
نداشتم ولی میدانم
كه عده زیادی
از ایرانیها،
یك عده
دانشجو و یك
عده افرادی
كه دگرگونی میخواستند
و در وجود خمینی،
بدلیل اینكه
این آدم سالیان
دراز تبعید
شده بود، یك
قسم نقطه
اتكاء پیدا
كرده بودند و یك
عده ای هم از
نظر كنجكاوی
میآمدند و ایشان
را میدیدند.
من تقریباً
تا یكماه قبل
از آن حتی
صدای او را هم
نشنیده بودم یعنی
هیچ نواری از
او نشنیده
بودم.
اما
اگر درد را
بخواهید،
درد نوفل
لوشاتو نبود
درد افرادی
بود كه میآمدند
آنجا، یك عده
برای اینكه
خودنمائی نند
یك عده برای اینكه
بگویند در این
جریانات
خدمت امام رسیدیم
كه بعدها اگر
كارش گرفت از
این نمد
كلاهی ببرند.
ولی در این میان
آن دسته كه بیعتشان
با امام
واقعاً
بزرگترین خیانت
به ملت ایران
بود، آن
دسته ایست كه
به روشنفكر
معروف بودند.
لفظ خیانت را
استعمال میكنم
چون واقعاً
معتقدم خیانت
از آن
روشنفكرانی
بود كه تشخیص
ندادند - و
صلاحیت این
تشخیص را
داشتند - كه
وقتی انسان
طرفدار
دمكراسی و آزادی
و دانش شد،
وقتی خواست
مملكت را از
فساد و از دیكتاتوری
و از متحجر
بودن فكر بیرون
بكشد نباید
دست بدامن
آخوند بزند.
گمان میكنم
قبلاً هم
گفته باشم كه ۳۲
استاد
دانشگاه - كه
حالا یا
پاكسازی شده
اند یا در
زندانند یا
منفصل هستند -
در كتابخانه
خود من جمع
شده بودند، ۳۰
نفر موافق
دخالت خمینی
در امور سیاسی
بودند و دو
نفر مخالف. این
مسئله را
كوچك نگیرید.
آن افرادی كه
عامی اند و
تربیت سیاسی
ندارند
گناهی
نكردند، آن
اشخاصی كه از
فقر و جهل و
نادانی
دنبال خمینی
سینه میزدند
آنها
گناهكار نیستند.
گناهكار آن
افرادی
هستند كه وظیفه
و وسیله
داشتند مردم
را روشن
بكنند و
نكردند.
حكومت شاه بد
بود؟ مسلماً
بد بود. قانون
زیر پا
گذاشته میشد؟
مسلماً اینطور
بود. بایستی یك
دگرگونی در
مملكت میشد؟
مسلماً میبایست
میشد. ولی نه
دفع فاسد به
افسد.
ملاقات با
سفیر امریكا
سئوال
- آقای
بختیار، آیا
شما در مدت
نخست وزیری
تان ملاقاتی
با سفیر آمریكا
داشتید؟
دكتر
بختیار: سفیر
آمریكا یك
هفته یا ۱۰
روز بعد از
نخست وزیری،
بعنوان یك
ملاقات تشریفاتی
مرسوم، به دیدن
من آمد. اولین
باری بود كه
او را میدیدم.
در این
ملاقات صحبت
از كلیات بود.
ولی مداركی
كه بعد بدست
آمد گویای این
واقعیت بود
كه او و ونس
تمایل بسیار
شدیدی نسبت
به دار و دسته
بهشتی و
مهندس
بازرگان داشتند،
و سفیر آمریكا
مایل بود كه
در همان
ملاقات اول
بداند روابط
من با این آقایان
چگونه است. من
بایشان پاسخ
دادم با
بازرگان
حدود ۳۰ سال
است كه آشنا
هستم و سالها
با هم در
زندان بودیم.
البته تمام
عقاید و
افكار من و
او، مخصوصاً
راجع به
دخالت مذهب
در سیاست، با
هم سازگار نیست.
ولی شخصی است
با دانش،
شخصی است با
تقوی، حالا
مرد سیاسی لایقی
هست یا نیست
باید خودش را
نشان بدهد.
ولی من نسبت
به او هیچ
خصومت و
عنادی ندارم.
بعكس یك
همدردی ها و
وجه مشترك
هائی هم
داشته ایم و
در دستگاه
دكتر مصدق هر
دو معاون دو
وزارت خانه
بودیم.
سفیر
آمریكا از من
پرسید آیا
آقای میناچی
و بهشتی را میشناسم
یا نه. البته
نه بصورت
استنطاق
بلكه بصورت اینكه
شاید بشود با
اینها كنار
آمد و راه حلی
برای جریانات
سیاسی پیدا
كرد. من بایشان
گفتم میناچی
را نمی شناسم
و بعد یادم
آمد یك مرتبه
در یك جلسه ای
من این آقا
را، كه تا
آنوقت ندیده
بودم، سه
چهار ماه
قبل، دیده بودم.
ولی اصلاً نمیدانستم
كارش چیست،
شغلش چیست،
با كی سروكار
دارد، اصلاً
چه كاره است.
در مورد آقای
بهشتی گفتم
من اصولاً ایشان
را ندیده ام و
نمی شناسم
ولی شنیده ام
نماینده خمینی
است. قبلاً هم
در آلمان
بوده و از طرف
دولت هم آنجا
بوده، حالا
كارهای خمینی
را اداره میكند.
از فحوای
كلام سفیر
آمریكا اینطور
استنباط
كردم كه
علاقه داشت
من با اینها
كنار بیآیم.
بایشان گفتم
اگر در حدود
آنچه را كه من
گفته ام و نوشته
ام و در این
سالیان دراز
عمل كرده ام،
این آقایان
در همان راه
باشند، حرفی
نیست. ولی اگر
بخواهند بعد
از اینكه من
تمام این
مراحل را طی
كرده ام و وضع
باینجا رسیده،
به لطایف الحیل
كاری كنند كه
از استقرار
آزادی و
دمكراسی و عدالت
اجتماعی در ایران
جلوگیری
كنند، من زیر
بار نمیروم.
من با رژیمی
كه آخوند
بخواهد در
امور غیر
روحانی
دخالت بكند
صد در صد
مخالفم، و این
جزء چیزهائیست
كه بهیچوجه
قبول نخواهم
كرد. وقتی من
با صراحت و
قاطعیت این
صحبت را
كردم، سفیرآمریكا
گفت مسأله اینست
كه اگر شما
خودتان
بتوانید با
آنها یك راهی
برای حل
مشكلات پیدا
بكنید البته
مفید خواهد
بود.
بعد
صحبت از این
جریان منحرف
شد و مسائل
عادی مثل
تعداد آمریكائی
ها كه در ایران
بوده اند،
چند نفر رفته
اند، چند نفر
مانده اند و
مسائلی
مربوط به
اسلحه هائی
كه ما سفارش
داده ایم كه
شاید بنظر من
دیگر برای ما
قابل پرداخت
نباشد و بعضی
قراردادهائی
كه قطعی نشده
شاید من تأیید
نكم. از این قبیل
مسائل با هم
صحبت كردیم. و
بعد از تقریباً
یك ساعت ایشان
از دفتر من
رفت. یك مرتبه
دیگر هم تا
آنجائی كه یادم
هست، من باو
تلفن كردم كه
به نخست وزیری
بیآید. ایشان
به نخست وزیری
كه آمد، صحبت
از این كردم
كه من امنیت
اتباع
كشورهای
خارجی را با
سفرای خود
آنها در میان
گذاشته ام،
حالا راجع به
اتباع آمریكا
میخواستم با
شما صحبت كنم.
اینها در كجا
هستند چه وضعیتی
دارند و این
جور مسائل كه
در آن روزها
مورد نظر
بود، و هنوز
بنده خیال نمیكردم
بشود به
سفارتخانه یك
مملكتی حمله
كرد و سفیر را
گروگان گرفت
و بعد دیپلماتها
را گروگان
گرفت و این
حكایت ها
نبود.
ولی
خوب، بعد كه
مدارك اینها
پیدا شد، دیدم
در سقوط
حكومت بنده،
ایشان بی سهم
نبوده و این
بی سهم
نبودنش هم از
بی اطلاعی او
بود و از اینكه
دوسال در ایران
بود و اصلاً
از اپوزیسیون
عملاً خبری
نداشت. ولی
باز در این
ملاقات دوم،
ایشان صحبت
آقای میناچی -
بهشتی را پیش
كشید كه البته
بسرعت من از
آن گذشتم و
گفتم اگر
خواستند بیآیند
میتوانند بیآیند.
اگر خواستند
ملاقات
بكنند من وقت
خواهم داد، و
دیگر صحبتی
راجع به
بهشتی و میناچی
نكردم.
روابط با
ابر قدرتها
سئوال
- آقای
بختیار، از
نظر روابط ایران
با دو قدرت
آمریكا و
شوروی، آیا
تصمیم داشتید
كه تغییر سیاست
بدهید؟ و اگر
چنین برنامه
ای داشتید
نحوه و حدود
آنرا خواهش میكنم
روشن بفرمائید.
دكتر
بختیار: تا
آنجائی كه من
اطلاع دارم،
با تمام
نفوذی كه
دولت آمریكا
در سنوات اخیر
در ایران
داشت، روابط
شخص شاه و
اتحاد جماهیر
شوروی، اگر
نگویم خیلی
نزدیك و حسنه
بود، بسیار
معقول بود. من
بارها رئیس
جمهور و نخست
وزیر از
اتحاد شوروی
در ایران دیدم.
یعنی نه اینكه
شخصاً دیده
باشم. بنده
آنجا راه
نداشتم. اما
آمدند و مّداحی
كردند و تجلیل
كردند و
گفتند كه این
مملكت دارد
بهشت میشود،
سرحدات صلح یعنی
سرحدات
اتحاد جماهیر
شوروی با ایران.
... روش آمریكا
لازم به یاد
آوری نیست.
آنچه را كه
آمریكا در ایران
میكرد بصورت یك
متحد صد در صد
بود. در این
مسئله كه ما
تا حد زیادی
از نظر
فلسفی، از
نظر فرهنگی،
از نظر احتیاجاتی
كه داریم، از
نظر آنچه به
آن وضع
ژئوپولیتیك
گفته میشود -
احتیاج داریم
كه در مقابل
اتحاد جماهیر
شوروی
دولتهای
بزرگ دیگری،
در صورت
لزوم، از ما
حمایت كنند،
در این امر
تردیدی نیست.
بد نیست
كه این مسئله
را به شما یاد
آوری كنم كه
دولتی كه شاید
بیشتر از هر
مملكتی در
راه بیطرفی
قدم
برداشته،
دولت هند است.
و شما می بینید
در عین حال
چقدر با
شوروی نزدیك
است. بنظر من
دلیل اصلی اش
اینست كه مرز
مشترك به
شوروی ندارد.
می بینید كه
با چین
مخاصمه تقریباً
مستمر دارد.
برای اینكه
با چین مرز
مشترك دارد.
اگر كوبا - صرف
نظر از
اشتباهاتی
كه دالس در
آنجا كرد و من
آنموقع یعنی
در ابتدا فیدل
كاسترو را
ماركسیست
تابع مسكو نمیدانستم
- كوبا وقتی می
بیند كه این
طور گرایش به
طرف شوروی
دارد، دلیلش
اینست كه خیلی
خیلی نزدیك
به آمریكاست. یا
اگر می بینید
كه تركیه یا ایران
یا این ممالك
بطرف امریكا
نگاه میكنند
برای اینست
كه با شوروی
مرز مشترك
دارند و
اعتماد ندارند
كه یك چنین
قدرتی هم مرز
آنها باشد و
احساس خطر
نكنند. این یك
عكس العمل طبیعی
اقوام است،
اما راجع به اینكه
چه آمریكا چه
شوروی دخالت
در امور ما
بكنند، راجع
به اینكه تعیین
تكلیف برای
ما بكنند - چه این،
چه آن - راجع باینكه
به ما تلقین
كنند كه بایستی
وارد بلوك های
نظامی بشویم،
از قبیل سنتو
و غیره، من شدیداً
مخالف بودم. و
همان روز اول
گفتم كه ما از
سنتو بیرون
خواهیم آمد و
حالا هم براین
عقیده
پابرجا هستم.
ولی خواستم
بگویم دلیل اینكه
گرایشهائی
هست - و این حرف
را هم، باید
بگویم، از
مرحوم دكتر
مصدق شنیدم - اینست
كه ما از
نظرفلسفی -
فرهنگی -
اخلاقی - و از
نظر تربیتی
كه شده ایم،
بطور طبیعی
متمایل به
تمدن غرب هستیم.
و این یك گرایشی
است كه در
اكثریت طبقه
تحصیل كرده
در ایران
هنوز هست.
خاصه بعد از
حضور آقای خمینی
و بعد از
همكاری نزدیك
آقای خمینی
با حزب توده
در ایران - این
احساس شاید
تشدید هم شده
باشد. البته
من فقط و فقط
در راه استقلال
ایران و عدم
وابستگی ایران
قدم برمیداشتم
- و هدفم این
بود كه هرچه
كه ممكن است
دخالت اینها
را كم بكنم.
ولی تمایلات
فلسفی -
اخلاقی -
احساساتی
مردم ایران
نسبت به غرب،
این یك امری
است كه،
همانطور كه گفتم،
وجود دارد و
البته بیشتر
از هر چیز دلیل
ژئو پولیتیك
دارد.
نقش فردوست
و قره باغی
سئوال
- آقای
دكتر بختیار،
نقش ارتش
بطور اعم و
فردوست و قره
باغی بطور
اخص در
سرنگونی
دولت شما چه
بود؟
دكتر
بختیار: من
قبل از اینكه
شاه ایران را
ترك بكند از ایشان
خواهش كردم
كه
فرماندهان
ارتش را بپذیرند
در جائی كه
خود من هم
باشم. و در
حضور من بآنها
بگویند كه
وظایف دولت
مشخص است و
شما بایستی
تحت نظردولت
انجام وظیفه
كنید. درست
بخاطر دارم
كه یك بعد
ازظهری بود
در كاخ نیاوران،
بعد از فرمان
نخست وزیری،
در حدود ساعت
سه بعد از ظهر
بود. آقایان
طوفانیان -
فره باغی - حبیب
الهی - ربیعی و
بدره ای، این ۵
نفر امراء كه
فرماندهان نیرونها
بودند آمدند.
شاه بآنها
گفت مسئول
اداره
مملكت، دولت
است و من به
مسافرت كه
رفتم شما دستور
از نخست وزیر
خواهید گرفت
و اگر یك
مسئله ای مثل
صدور فرمانی یا
راجع به
بازنشستگی و
ترفیع امراء یا
چنین چیزهائی
باشد، شورای
سلطنت تشكیل
شده و خود
نخست وزیر در
آن شورا عضویت
دارد. بوسیله
وزیر جنگ به
نخست وزیر
خواهید گفت، یعنی
جریان عادی
امور، و او
مسئله را با
شورای سلطنت
در میان میگذارد
و عمل میكند.
در این
جلسه آقایان
اعتراضی كه
نكردند،
استقبال هم
كردند. و بعد
از نیم ساعت یا
سه ربع ساعت
آنها رفتند و
من ماندم
مذاكرات دیگری
را ادامه
بدهم. در مدتی
كه من آنجا
بودم اطلاع
نداشتم یك
ژنرال آمریكائی
بنام هویزر
به ایران
آمده و برایم
مهم نبود كه یك
ژنرال امریكائی
آمده باشد. یك
دیدی بعضی ها
دارند كه ببینند
امروز در
سفارت امریكا
یا سفارت
انگلیس چه
اتفاقی
افتاده، كی
آمده و كی
رفته، آب پاشی
شده یا آب و
جارو شده یا
نه. برای من
مهم نبود زیرا
دید من از
مسائل ایران
بكلی از اینها
جداست.
در هر
حال آمدن این
آدم برای من
حادثه ای
نبود، چون اینها
هر روز میآمدند
و میرفتند.
بعد از مدتی یكروز
قره باغی آمد
در نخست وزیری
كه اغلب میآمد،
و باید اضافه
كنم كه همین
آقایانی كه
اشاره كردم،
منهای طوفانیان
باضافه رئیس
سازمان امنیت
و رئیس ركن دو یعنی
اداره دوم
ارتش و یكی از
اركان دیگر
ستاد كل و وزیر
خارجه ورئیس
شهربانی و رئیس
ژاندارمری،
اعضاء شورای
امنیت ملی
هستند كه
راجع به امنیت
ملی تصمیم میگیرند.
نخست وزیر هم
رئیس شورای
امنیت ملی
است كه بوسیله
او هر اقدامی
كه بایستی
بشود انجام میگیرد.
ما هفته ای یكی
دو مرتبه این
شورا را تشكیل
میدادیم، و
علاوه بر این،
قره باغی هر
وقت كار داشت
میآمد یا من
كار داشتم
تلفن میكردم
میآمد. تا یكی
دو هفته هیچ
صحبتی از هویزر
نمیكرد. ولی یك
روزی آمد و
بمن گفت كه هویزر
یك چیزهائی میگوید.
گفتم اگر حرف
حساب میزند،
اگر با منافع
ما، با روش
ما منطبق است
گوش بدهید و
ببینید چه میگوید.
اما هیچ نظری
نمیدهید و هیچ
تعهدی نمیكنید.
اگر نظری
داشت بشنوید
و بایشان
بگوئید كه من
باید به نخست
وزیر و شورای
امنیت گزارش
بدهم. حالا
روشن شده كه
از همان دو سه
هفته بعد
ارتباطاتی بین
او و هویزر و
بهشتی و
بازرگان
بوده است.
فراموش كردم
بگویم كه در
ملاقات اول،
سفیر آمریكا
نامه ای، از این
نامه های تشریفاتی
كه بطور عادی
در ممالك
متمدن رد و
بدل میشود.
بعنوان تبریك
نخست وزیری
از رئیس
جمهوری آمریكا،
به من داد.
نامه ی
مختصری بود
خواندم و تشكر
كردم.
خلاصه
بر میگردم به
قره باغی كه
در این مدت
روز به روز بیشتر
در این زمینه
صحبت میكرد كه
شما از ارتش
مراقبت كامل
نمیكنید. من
بایشان گفتم
از این
مراقبت كامل
مقصودتان چیست.
شما كه
خودتان در
شورای امنیت
هستید تصمیمات
مرا میدانید.
وطن پرستی
مرا هم
خودتان به
شاه گفته بودید
و ایشان این
موضوع را به
من گفتند كه
تمام افسران
ارتش متفق
القولند كه
شما در وطن
پرستی بهیچ
عنوان نقصی
ندارید. پس
ارتش هر
گرفتاری
دارد یا هر
مسئله ای
دارد در
شورای امنیت
ملی مطرح كنید
یا اگر میخواهید
من میآیم در
ستاد كل ارتش
مطرح كنید. باید
عرض كنم كه در
این مدت با
وجودیكه
نخست وزیری
ده دوازده
تلفن داشت
تمام مدت
تلفنها اشغال
پیام های تشویق
و قدردانی
مردم بود و بیش
از هر كس از
افسران ارتش
پیام تلفنی
داشتیم كه از
تهران و تمام
شهرستانها
از من
قدردانی میشد
و همه مرا
سمبل و مظهر
استقلال - و حقیقتاً
ایستادگی در
مقابل خمینی
و آخوندها میشناختند.
اتفاقاتی
كه افتاد، خیلی
مسائل را
ساده میكند.
وقتی كه بهر
دلیل و تقدیر
دولت امریكا
تصمیم گرفت
كه خمینی را
در ایران
بعنوان سّدی
جلوی كمونیست
ها علم كند، یا
بهر دلیل دیگری
كه بعدها
روشن تر
خواهد شد، از
آن روز من حس
كردم، بدون اینكه
مدركی داشته
باشم، كه
تماس هائی بین
قره باغی -
بازرگان -
بهشتی بطور تقریباً
مستمر هست.
بطوریكه خود
قره باغی یك
روزی آمد پیش
من و گفت كه
اجازه میدهید
من بروم آقای
مهندی
بازرگان را
ببینم و با ایشان
صحبت بكنم كه
چرا اینكارها
را میكنند. این
استمزاج
بنظر من دلیلش
این بود كه
آقای قره
باغی میخواست
اگر از جای دیگری
فهمید كه من
حس كرده ام،
بگوید من با
اجازه خود
شما رفته ام
با ایشان
صحبت كرده ام.
در اینجا رل
سپهبد مقدم
هم یك قدری
بنظر من تاریك
است. در هر حال
پشت پرده
آنچه بوده،
فردوست بوده
و در جلو آنچه
بوده، قره
باغی بوده
است، با دستیاری
احتمالی
ناصر مقدم.
آنچه
را كه من مایلم
بدانید این
است كه من از
افسرانی مثل
رحیمی، مثل
بدره ای، جز
صفا و حقیقت و
راستی چیزی
ندیدم و هیچوقت
اختلافی با اینها
نداشتم - و
افسران دیگری
مثل شمس تبریزی
- مثل یزدگردی -
مثل بیدآبادی
و غیره. اینها
فرماندهان
لشكرها
بودند. اینها
روزی نبود كه
با خود من
تماس نگیرند.
همیشه با من
ارتباط مستقیم
داشتند و از
وضع تمام این
مناطق - چون
حكومت نظامی
در آنجاها
بود - بمن اطلاع
میدادند. هیچوقت
شخصاً من جز
احترام، جز
محبت نسبت
بآنها نداشتم
و از آنها هم
جز قبول
مبارزه
مشتركی كه ما
در مقابل
آخوندها در پیش
داشتیم و
اجرای صحیح
قانون اساسی،
چیزی ندیدم.
افسانه هائی
مثل اینكه
بدره ای
تپانچه كشید
و كی چه گفت و اینها،
واقعاً مال
روزنامه نویس
هائیست كه میخواهند
تیراژ
روزنامه را
بالا ببرند و
باید بگویم
كه من بیش از
هر كس به
سپهبد رحیمی
روی پاكی،
روی
مردانگی،
روی شرف
سربازی و روی
وطن دوستی او،
علاقه مند
شده بودم و
گمان میكنم
كه این
متقابل بود.
تمام اینها
قره باغی را
در یك وضع
ناراحتی میگذاشت.
یك روزی من
باو گفتم اگر
روحیه
پادگان ها
متزلزل است
خود من میآیم
آنجا صحبت میكنم
و چون میدیدم
افسرانی كه
تلفن میكنند
دائماً میگویند
كه آقای بختیار
بیا خودت اینجا
و برای ما
صحبت كن. این
مرا تشویق میكرد
كه بروم آنجا
ولی در ضمن میدیدم
كه قره باغی
مایل نیست. من
هم نمیتوانستم
یا نمیخواستم
تشنج تازه ای
را بوجود بیاورم.
متأسفانه
علت این بود
كه من آقای
قره باغی را پیشنهاد
نكرده بودم.
معتقد بودم
كه بایستی وزیر
جنگ پیشنهاد
كند و شاه
فرمانش را
صادر بكند. اینطور
نشد. شاه
شخصاً همان
روزهای اول
نخست وزیری
من، برای قره
باغی فرمان
صادر كرد، و
اگر من
همانونقت میگفتم
كه این آقا به
این دلیل چنین
است یا چنان
است، سوء ظن
شروع میشد و
همان بازی كه
زمان دولت
دكتر مصدق پیش
آمد در مورد
من هم پیش میآمد.
گفتم
بگذاریم قره
باغی فعلاً
باشد تا سر
فرصت كارها
كه درست شد ببینیم
این مرد چه میخواهد
و كجا میخواهد
برود. در هر
صورت خیلی با
قاطعیت به او
گفتم كه
مسئول مملكت
من هستم و فقط
مجلس میتواند
مرا منعزل
بكند یا خودم
استعفاء
بدهم بشورای
سلطنتی،
آنچه كه مسلم
و مسجل شده این
است كه
دستورات
آخری كه میدادم
اجرا نمیشد.
دستور
آخری كه من
دادم كتبی
بود و دستور
بمباران
منطقه تسلیحات
در مسلسل
سازی بود. در این
منطقه
همافران و یك
عده ای آخوند
و یك عده ای
رجّاله جمع
شده بودند و
روز بروز و ساعت
به ساعت
تعداد اینها
اضافه میشد.
من این خطر را
كه دیدم به ربیعی
گفتم آیا میشود
اینها را از
آنجا رد كرد یا
نه. او جواب
داد بله میشود.
ولی دستور باید
بدهید. من بایشان
دستور دادم،
برای اینكه این
سلاح ها
مخصوصاً
سلاح های سبك
بدست این قبیل
مردم نیفتد،
كه متأسفانه
افتاد. من میگفتم
اینحا باید
بمباران
بشود. جهنم كه
ما ده میلیون
دلار از دست میدهیم
ولی مملكت
ارزشش
بالاتر از این
چیزها است. و این
را رسماً توی
صورتجلسه
نوشتیم. یك
سرهنگ
صورتجلسه ها
را در آنجا
تنظیم میكرد.
و بعد دستور
دادم در
شورای امنیت
ملی، به آقای
بدره ای، كه
فرمانده نیروی
زمینی بود. كه
نیروی زمینی یك
تعدادی تانك
و افراد
بفرستد در
حول و حوش این
محوطه، یكساعت
هم وقت بدهند
به افراد اعم
از همافر و غیر
همافر كه در
آنجا هستند،
بوسیله
اعلامیه و
بوسیله
بلندگو كه
آنجا را ترك
كنند و هر كس
ترك نكرد
بزنند.
این
بلائی كه
الان سر ایران
میآید،
مقدار زیادی
از آنجا شروع
شد. امروز من
اطمینان
دارم كه بدره
ای میخواست
دستور را
اجرا بكند.
اما ربیعی
بعلت اینكه
خودش نیروی
هوائی را
داشت و ژنرال
امریكائی،
كه آنجا بود.
گفته بود دست
نگاه دارید
كار بیك صورت
دیگری ممكن
است در بیآید،
به این علت
استنكاف كرد.
حالا این دو
نفر مرده اند
و من نمیخواهم
این را بطور
قاطع بگویم.
ولی گمان میكنم
كه دلیل این
بوده است. در این
ماجرا
مسلماً قره
باغی هم كه از
هویزر و از
فردوست
مخصوصاً
دستور میگرفت،
نقش خودش را
بازی میكرد.
بطوریكه
وقتی ساعت ۳
بعد از نصف شب
من از ستاد كل
پرسیدم این
طرح اجرا شد یا
نه گفتند به
اشكال
برخورده و من
به قره باغی گفتم
شما فردا
ساعت ۹ صبح در
دفتر من باشید
تا یك طرح دیگری
اجرا كنیم. این
طرح كه عرض
كردم خیلی
ساده بود، كه
نگذازند
اسلحه بدست
مردم بیفتد. و
این را حتی
بازرگان بعد
گفت كار صحیحی
بود كه نگذارند
اسلحه بدست
مردم بیفتد.
بهر حال به
قره باغی
گفتم كه شما
فردا ساعت ۹
صبح به دفتر
من بیآئید.
خودم ساعت ۸
در دفتر بودم.
ساعت ۹ نیامد.
خوب، با جریاناتی
كه در تهران
بود ممكن بود
این توهم پیش
بیآید كه
نتوانسته بیاید.
ولی او با هیكوپتر
میآمد مدرسه
افسری و از
آنجا میآمد
به نخست وزیری
كه دو قدم بود.
ساعت نه و نیم
كه نیامد من
تلفن كردم
گفتند در یك
كنفرانس است
و الان خودش میآید.
خلاصه ساعت
ده شد نیامد.
ساعت ده پای
تلفن بمن گفت
جناب آقای
نخست وزیر،
امراء ارتش اینجا
جمع شده اند و
راجع به وضع
ارتش صحبت میكنیم.
این حرفی بود
كه قره باغی
پای تلفن به
من زد. خوب، من
اول فكر كردم
كه شاید یك
مشورتی است و
بطور عادی با
هم میخواهند
تبادل نظری
بكنند. از یك
متخصص امر
پرسیدم بجز
شورای عالی
جنگ و جز كمیسیون
های عادی كه
مأموریت
خاصی دارند و
شورای امنیت
ملی كه خود من
رئیسش هستم،
آیا كمیسیون
های قانونی دیگری
هم هست،
گفتند خیر.
سوء ظن مرا
گرفت كه اینها
مشغول یك
كاری هستند
كه قانونی نیست.
ساعت ۱۱ بود
كه بمن اطلاع
دادند آن
اعلامیه
صادر شده، یعنی
اعلامیه بی
طرفی ارتش و
من تا آن ساعت
از این ماجرا
خبر نداشتم. و
تمام رفت و
آمدها و فعل و انفعالات
به دستور
فردوست و با
پا در میانی و
اجرای آقای
قره باغی
انجام گرفته
بود. امراء را
جمع كرده
بودند. از
سپهبد پائین
تر هم یا
نداشتند یا یك
نفر سرلشكر
فقط آنجا بود.
و اینها آن
مدرك را كه
اطلاع دارید
امضاء كردند.
حالا
من كار ندارم
كه این مدرك
چه معنی و چه مفهومی
دارد. ولی اطمینان
دارم كه این
مدرك، چهار
روز قبل از اینكه
صادر بشود، پیش
نویس آن را
ژنرال هویزر
نوشته بود و
گذاشته بود و
از ایران
رفته بود. اینست
كه من نمیخواهم
دفاع بكنم
چون تاریخ
دفاع خواهد
كرد. من روحم
از اینكه این
كمیسیون را ایشان
تشكیل میدهد
خبر نداشت.
تشكیلش بر
خلاف قانون
بود، بر خلاف
حیثیت ارتش
بود، بر خلاف
منافع كشور
بود. یك ارتش
نمیتواند
بگوید من بی
طرفم. بی طرفی
ما بین كی و
كی؟ بیطرفی
مابین یك مشت
آخوند و
رجاله و املی
و فلسطینی و غیره،
و دولت
قانونی شما؟
آن دولتی كه
شما از نعمت
هایش ۲۵ سال آنقدر
متمتع شدید؟
اینجاست كه
من میخواهم
جواب بدهم به
این اباطیل و
اراجیفی كه میگویند
بختیار ارتش
را تضعیف كرد.
و امیدوارم
به گوش این
آقایان برسد.
من با تمام
قوا ایستادگی
كردم برای اینكه
ارتش را حفظ
بكنم و دلیل
من اینست كه
روز شنبه ۲۱
بهمن، یعنی یكروز
قبل از این
حادثه فتنه
خمینی، كه
روز یكشنبه
بود، در مجلس
سنا نطقی
كردم كه حاضر
است.
در آن
نطق با كمال
صراحت گفتم
من به ارتش ایران
اعتماد دارم
و دستور داده
ام كه اگر
پرچمی جز
پرچم شیر و
خورشید جائی
دیدند آناً
بهر قیمت هست
پائین بیآورند
و به آتش
بكشند و اگر
كسی به
پادگان ها
حمله كرد یا
به كلانتری
ها حمله كرد یا
به ستاد ارتش
و ژاندارمری
و غیره حمله
كرد، آناً
حمله
كنندگان را
به گلوله ببندند.
حكومت كردن این
دو دلی ها را
ندارد. و من
آدمی نبودم
كه دو دل باشم،
مخصوصاً در
آن شرایط.. این
است كه با
كمال تأسف باید
بگویم، كه
ارتش ما بدلایلی
كه نمیخواهم
الان صحبتش
را بكنم - كه یكی
همان تبعیض و
فساد بود - به
افسران جوان
و وطن دوست و
آنهائی كه بایستی
بالا بیآیند
آسان راه نمیداد
- و از این جهت
افرادی بتوصیه
این، به
خواهش آن، از
روی بی شخصیتی
خودشان، از
روی تملق و
مداهنه ای كه
میگفتند و میكردند،
بیك پست هائی
رسیدند كه لیاقتش
را نداشتند و
بالاخره باید
بگویم من در
تمام عمرم یك
مرتبه
فردوست را دیدم.
اسمش را زیاد
شنیده بودم،
كه گویا در
زمان شاه هر
كسی، هر وزیری،
هر نخست وزیری
حاجتی و كاری
داشت باید
وقت از ایشان
میگرفت و میرفت
دست به دامنش
میشد.
یكروز به
دفترم گفتم
تلفن كنید به
فردوست ساعت ۳
بعدازظهر بیآید
به نخست وزیری.
او را ندیده
بودم. وقتی
آمد اثر بسیار
بدی در من
گذاشت او را
جسماً و
روحاً آدم حقیری
دیدم. هیچ چیزی
از بزرگواری
و دانش و فهم و
شعور در قیافه
و رفتار و منش
او ندیدم. از
او سئوال
كردم: شما كه
پنچاه سال
تمام با شاه
همكلاس، هم
مدرسه و دوست
بودید، با
تمام نزدیكی
هائی كه داشتید،
با امكاناتی
كه داشتید كه
مسائل را
گوشزد بكنید،
چرا بایشان
گوشزد نكردید؟
اگر من این
كار را میكردم
میگفت این
مصدقی است و
منافق است و
منفی باف است
ولی شما، شما
چرا نكردید؟
دیدم با كمال
خضوع و خشوع
گفت كه آقای
نخست وزیر،
من گزارشهای
خودم را یكسال
ونیم، دو سال
پیش دادم، و این
مدارك موجود
است. اگر
اجازه بدهید
اینها را جمع
میكنم و دو
روز دیگر
خدمتتان میفرستم،
سر فرصت بدهید
بخوانند و ببینید
كه چه بوده و
چه شده. یك
مقداری صحبت
های دیگر هم
كرد و بعد رفت.
یك حالت
بهتی بمن دست
داد كه چطور یكی
از موثرترین
مقامات
مملكت ما یك
چنین آقائی
است كه
سرنوشت یك
كشوری را باید
تعیین بكند.
نه تربیتی،
نه هنری، نه
شهامتی، نه بیانی،
نه دانشی،
فقط ممكن است
آدم زرنگی
باشد كه قابلیت
بندوبست
كردنش خوب
باشد. مسئله اینكه
او به شاه خیانت
كرده یا
نكرده به من
مربوط نیست.
آن چیزی است
كه یك روزی
روشن خواهد
شد. ولی من میتوانم
بشما اطمینان
بدهم كه
آنوقت كه پیش
من آمد، با
شاه روابط
خوبی نداشت. این
از فحوای
كلامش و از
مدارك دیگری
كه من بدست
آوردم، روشن
است و تمام
ترقی آقای
قره باغی و ریاست
ستادش را
مرهون آقای
فردوست باید
دانست. این
است كه من با
كمال صراحت
عرض میكنم كه
بنظر من بطور
قطع فردوست و
مسلماً قره باغی
و یك عده دیگری
حتماً در
متلاشی كردن
ارتش دست
داشتند و دستور
خارجی را در این
مورد اجرا
كردند (نگاه
شود به متن
اعلامیه
ارتش در قسمت
ضمائم - ناشر)
مذاكره با
شاه در باره
ارتش
سئوال
- آقای دكتر
بختیار شما
كه كم و بیش
فعل و
انفعالاتی
را در ارتش میدیدید،
آیا پس از
خروج شاه از
كشور با او در
این زمینه
صحبت و
مشورتی داشتید؟
دكتر
بختیار: من در
تمام مدتی كه شاه
از مملكت بیرون
رفته بود، و
در مصر و
مراكش بود
بكمرتبه با
تلفن با ایشان
صحبت كردم.
چون صحبت با
مراكش بوسیله
تلفن بسیار
مشكل بود و ایشان
خواسته بود
با من صحبت
بكند.
اتفاقاً من در
شورای امنیت
ملی بودم و
تمام سران
ارتش آنجا
حضور داشتند.
وقتی كه تلفن
شد بعضی از اینها
خواستند از
اطاق بیرون
بروند كه من
آزادانه
صحبت كنم.
بهمه گفتم چیز
سّری نیست
بنشینید.
مملكت مال
همه ماهاست و
ما بایستی
متحد باشیم.ایشان
از من سئوال
كردند كه آیا
سران ارتش
آنطور كه من
دستور دادم
انجام وظیفه
میكنند یا
نه؟ بنده بایشان
پاسخ دادم كه
تا آنجائی كه
من اطلاع
دارم
استحكام و
انسجام قوای
نظامی
متزلزل نیست،
و ظاهراً هم
متزلزل نبود.
آنچه مسلم
است فعل و
انفعالاتی
كه بعداً شد
بدستور خارجیها
با پا در میانی
و قبول مأموریت
از طرف
فردوست و قره
باغی بود.
همانطور
كه قبلاً هم
گفته ام،
ارتش ما بجای
اینكه یك
ارتش ملی
باشد، یك
ارتشی بود كه
نفوذ خارجی
همیشه و بطور
مستمر در آن زیاد
بود. با كمال
تأسف باید
عرض كنم كه این
مسافرتهائی
كه امرای ما
بخارج میكردند
اغلب یا برای
بند و بست با
مقامات
خارجی بوده و یا
برای
معاملاتی كه
میكردند. ولی
ارتش ملی و
افسران جوان
ما كه واقعاً
بایران
علاقه مند
بودند راه
ترقی شان باز
نبود. كسانی
در رأس امور
بودند كه
اولاً اغلب
بی شخصیت
بودند. در
مرحله دوم
مورد توجه
بعضی دول خارجی
بودند. این
نظر من نسبت
به ارتش است و
میتوانم عرض
كنم. از قول
مرحوم انور
السادات كه درباره
امرای ارتش
از شاه فقید
سئوال كرده
بود و شاه
گفته بود من
خودم متوجه
شدم كه اینها
خیلی زیاد از
خارجی ها
دستور میگیرند،
ولی وقتی كه دیگر
رشته امور از
دست من خارج
شده بود. این
صحبتی است كه
انور
السادات
برای من نقل
كرد و من اینرا
برای اولین
دفعه در
مقابل شما یعنی
بطور رسمی به
نقل قول از
مرحوم انور
السادات
بازگو میكنم.
سید جلال
تهرانی و
شورای سلطنت
سئوال
- آقای
بختیار
درباره علت
سفر سید جلال
تهرانی رئیس
شورای سلطنت
به پاریس و دیدارش
با خمینی
واستعفای او
مطالب گفته
نشده زیادی
وجود دارد.
خواهش میكنم
در این مورد
توضیح بدهید
و بفرمائید
كه اساساً
چرا شخصی مثل
سید جلال
تهرانی به ریاست
شورای سلطنت
برگزیده شد؟
دكتر
بختیار: همانطور
كه اطلاع دارید
تعیین اعضای
شورای سلطنت
از وظایف خود
شاه است.
البته ایشان
از بنده
سئوال كردند
راجع به بعضی
افراد و منهم یك
نظریاتی
داشتم. تا
آنجا كه یادم
است از آقای
امینی هم پرسیدند
و از دكتر صدیقی
هم پرسیدند.
در یكی از
جلساتی كه
هرسه نفر بودیم
انتظام هم
حضور داشت،
راجع یه
افرادی كه در
شورای سلطنت
ممكن است عضو
بشوند صحبت
شد. خوب،
روسای مجلسین
تقریباً
بطور اتوماتیك
هستند، نخست
وزیر بطور
اتوماتیك
هست، قرار
بود چهار نفر
دیگر هم تعیین
بشوند.
انتصاب
سید جلال
تهرانی به دو
سه دلیل بود
اولاً ایشان
خودش یك پا
آخوند بود و
با روحانیون،
و بهتر است
بگوئیم با
آخوندها، سر
و سّر بیشتری
داشت، در
مرحله بعد در
جریان
گرفتاری خمینی
در سال ۴۲ ایشان
یك نقش بتمام
معنی موثری
بازی كرده
بود و تا
آنجائی كه من
بیاد دارم، ایشان
میگفت كه آن
فتوائی كه سه
نفر از علما یعنی
آقای شریعتمداری
و آقای قمی و
مرحوم میلانی
راجع به درجه
اجتهاد این
حاج روح الله
خمینی
دادند، بوسیله
ایشان به شاه
عرضه شده بود
و خلاصه از او
دفاع كرده
بود.
سید
جلال در جلسه
شورای سلطنت
كه شاه هم
حضور داشت و
ما را به هم
معرفی میكرد،
سید جلال
تهرانی وقتی
كه مرا دید -
البته از نظر
فامیلی میشناخت
- بمن گفت من به
پدر شما
ارادت
داشتم، مرد
دانشمندی
بود و خلاصه
خودش را نزدیك
به پدر من
معرفی میكرد.
دو سه نفر را
من پیشنهاد
كردم برای
شورای سلطنت
كه یكی دكتر
علی آبادی
استاد
دانشگاه و یكی
دكتر سیاسی
بود. و در
مرحله اول
آقای سروری
بود كه بعلت
كهولت سن و
ضعف قوای
بدنی قبول
نكرد. آقای دكتر
علی آبادی با
كمال شهامت
در آن شرایط
قبول كرد و تا
روز آخر هم
آمد.
ولی
انتخاب آقای
تهرانی
بعنوان رئیس
شورا یكی هم
از نظر سنی
بود ایشان
مقارن همان
وقت هشتاد و
شش هفت سال
داشت. بعد با
آن جریانی كه
گفتیم با
طبقه آخوند
ارتباط خیلی
نزدیك داشت.
وقتی ما تصمیم
گرفتیم كه پیغام
بدهیم كه
آقای خمینی
كه از خر شیطان
پیاده بشود و
مثل یك آدم
منطقی صحبت
بكند، بهترین
راه را این دیدیم
كه یك آدمی
همزبان
خودش، كه
مخصوصاً به
او خدمتی هم
كرده است،
انتخاب بشود.
انتخاب سید
جلال تهرانی
بر این مبنا
بود و دلیل دیگری
نداشت. باقی
حكایت را شما
میدانید كه
باینجا كه
آمد خمینی
گفت كه تا
استعفا ندهی
نمی پذیرم و ایشان
هم استعفاء
داد. هر كسی یك
فلزی دارد. از
اشخاص بیش از
ظرفیتشان
نباید توقع
داشت. (نگاه
شود به متن
استعفا نامه
سید جلال
تهرانی در
قسمت ضمائم -
ناشر)
سفر مهندس
مرزبان
سئوال
- با این
توضیحاتی كه
دادید آیا
اعزام مرحوم
مهندس
مرزبان به
پاریس در
ارتباط با تغییر
موضع سید
جلال تهرانی
بود؟
دكتر
بختیار: سید
جلال از طرف
خودش و از طرف
شورای
سلطنتی آمده
بود برای
مذاكره ولی
مرحوم مهندس
مرزبان كه كمتر
ایرانی در آن
نسل به شعور،
به وطن دوستی
و به تواضع او
دیدم، حامل
نامه ای بود
كه من برای خمینی
فرستاده
بودم. مرحوم
مهندس
مرزبان آمد
پاریس و با
پسر آقای خمینی
تماس گرفت و این
نامه را داد
دو سه روزی هم
معطل شد و نتیجه
ای گرفته نشد.
آنوقت من
بفكر آمدن
خودم افتادم
كه البته
شرطی كه از
طرف من بود این
بود كه ایشان
نگوید باید
استعفاء
بدهی چون من
نمیتوانستم
آسید جلال
تهرانی باشم.
كه قبول هم
كرد، ولی
همانطور كه
قبلاً گفتم
بعد عدول كرد.
حمله به
ستاد
ژاندارمری
سئوال
- آقای
دكتر بختیار،
در تاریخ نهم
بهمن ماه ۵۷
ستاد
ژاندارمری
در تهران
مورد حمله
قرار گرفت و
چند تن هم
كشته شدند.
تقریباً در
همان هنگام
شما برای دیدار
و گفتگو با خمینی
تلاش میكردید
و در عین حال
سعی میكردید
ورود خمینی
به ایران را
به تعویق بیاندازید.
آیا میان این
رویدادها
ارتباطی
وجود داشته
است؟
دكتر
بختیار- این
افرادی كه
نام روحانی
روی خودشان
گذاشته اند،
آنچه در این
مدت،
مخصوصاً در
مدت ۳۷ روزی
كه من نخست وزیر
بودم، كردند
هیچ جنایتكاری،
هیچ ضد ایرانی
نكرد. اینها از
تمام وسائل و
از تمام
امكانات سوء
استفاده میكردند
و دائماً
آشوب و بلوا
را دامن میزدند.
مسئله ستاد
ژاندارمری یك
مسئله ایست
كه هنوز روشن
روشن نشده
ولی من میتوانم
عرض بكنم كه یقین
دارم هیچكس
از طرف
ژاندارمری تیراندازی
نكرد و حمله
نكرد. در حدود
ساعت دو بعد
از ظهر بود.
موقعی كه دو
سه اتوبوس از
اتوبوسهای سرویس
ژاندارمری،
حامل
كارمندان غیر
نظامی یا
بعضی درجه
دارها یا
خانمهای
كارمند،
عازم حركت
بود، از خانه
ای واقع در
روبروی ستاد
ژاندارمری
بطرف آنها تیراندازی
شد. در آنوقت
در دانشگاه یك
عده ای از این
آخوندها كه
گویا
طالقانی هم
جزء آنها
بود، در مسجد
دانشگاه بست
نشسته بودند.
حالا بست
برای چه
نشسته
بودند، لابد
برای اینكه
آزادشان
كرده بودیم،
لابد برای اینكه
زندانها را
خالی كرده
بودیم، لابد
برای اینكه میگفتیم
آدم باشید،
شرف داشته
باشید بیایید
روی منافع
ملی استدلال
بكنید. اینها
در آنجا
اجتماع كرده
بودند و
اختلافات را دامن
میزدند.
وقتی
كه شلیك شد به
این اتوبوس
هائی كه در
مقابل در
ستاد
ژاندارمری بودند،
خوب، بناچار
قوای
انتظامی هم
با وجود اینكه
آمادگی زیادی
نداشتند،
شلیك كردند.
در آنجا كشت و
كشتاری هم
نشد. هركس میگوید
دروغ میگوید.
از خیابان
شمال جنوبی
جنب دانشگاه -
گمان میكنم خیابان
آناتول
فرانس باشد -
قوای امدادی
برای جلوگیری
از افرادی كه
آماده حمله
به ستاد
ژاندارمری
بودند، رو به
جنوب میآمدند.
به راه بندان
مختصری
برخوردند.
بعدها شنیدم
فدائیان
اسلام جزء
افتخاراتشان
این بود كه این
راه بندان را
آنها بوجود
آورده بودند
كه مانع رسیدن
این قوای
انتظامی به
ستاد
ژاندارمری
مملكت بشوند.
كامیون اولی
كه به راه
بندان میرسد
سربازان پیاده
میشوند، و
شروع میكنند
به تیراندازی
هوائی. از
درون
دانشگاه و از
در دانشگاه
واقع در خیابان
شاهرضا،
عده ای دانشجو
یا شبه
دانشجو با
اسلحه گرم
شروع میكنند
به تیراندازی
بطرف این
قوای امدادی.
اینها هم
متقابلاً
حمله آنها را
جواب میدهند.
درباره كشته
شدگان باید
به شما بگویم
كه مبالغه و بیشرمی
واقعاً
آنچنان رایج
شده بود كه
اگر گوبلز
هنوز زنده
بود از اینها
درسی از
مبالغه و
دروغ گویی و
انتشار اكاذیب
میگرفت. بمن
گزارش داده
شد كه ۲۷ نفر
كشته شدند.
روزها بود كه
میگذشت یكنفر
در سراسر
كشور كشته
نشده بود و این
جزء
افتخارات من
بود كه با
وجود تمام
تحریكات سعی
میكردم با
دستورهائی
كه میدادم
جلوی كشتار
را بگیرم.
البته
این همانطور
كه اشاره كردید
مصادف بود با
برنامه سفر
من و اینها میخواستند
در آنجا یك
الم شنگه ای
برپا بكنند
كه من یا
نتوانم بیایم
برای دیدار
خمینی، یا اینكه
به او نشان
بدهند كه ما
حاضریم و
آنقدر
آمادگی داریم
كه به ستاد
ژاندارمری
هم حمله میكنیم
دیگر شما
اصلاً با بختیار
چكار دارید
صحبت بكنید.
در هر صورت
بمحض اینكه
بمن گزارش
زخمی ها و
كشته ها را
دادند دكتر
رزم آرا وزیر
بهداری را
خواستم و بایشان
دستور دادم
كه شخصاً
بروند به بیمارستان
هزار
تختخوابی و
ببینند چقدر
كشته و چقدر
زخمی است و
دوا و درمان و هرچه
كه برای زخمی
ها لازم باشد
راه بیندازند.
شنیدم در رادیوها
صحبت از صدها
و گاهی
هزارها كشته
در تهران شده
بود. من امروز
میتوانم با
قاطعیت به
شما عرض كنم
كه بیش از ۲۷
نفر كشته نشد
و بیش از ۵۴
نفر زخمی
نداشتیم. ولی
دستور من همیشه
این بود كه به
هیچكس تیراندازی
نكنید، جز اینكه
بشما تیراندازی
بكنند آنوقت
پاسخ بدهید یا
در صورتیكه
بمراكز اصلی
قوای
انتظامی
ستاد و
كلانتری ها و
غیره حمله
بشود. این
دستور را من
دادم. گمان میكنم
كه این حداقل
خشونتی است
كه ممكن است
برای بقا و دوام
یك دولتی
انجام بگیرد.
شما فكر بكنید
كه در همین
فرانسه كه
مهد آزادی است،
اگر به
كلانتری با
مسلسل حمله
كنند چه جواب
میگیرند؟
فكر بكنید در
بهشت شوروی یك
نفر برود به
كلانتری تیراندازی
كند چه میشود؟
من نمی فهمم
چطور ما میخواهیم
هم دمكرات
باشیم، هم
دمكراسی را
با هرج و مرج یكی
میدانیم.
وقتی یك ملتی
میگوید من
آزادی میخواهم
حق دارد طغیان
بكند. بسیار
خوب، ولی
وقتی به او
آزادی دادند
دیگر چه میخواهد؟
پس هرج و مرج میخواهد.
پس آزادی نمیخواهد.
آزادی غیراز
هرج و مرج است.
و این آقایان
نیامده
بودند كه
آزادی بدهند.
حالا بعد از
سه سال میفهمید
كه دقیقاً
آمده بودند ریشه
درخت آزادی
را خشك بكنند و
این حادثه
آفرینی ها را
میكردند بامید
اینكه خمینی
هرچه زودتر و
هر چه قویتر
بایران
برگردد. در
مقابل، سیاست
من این بود كه
آمدن او را
بتعویق بیندازم
(نگاه شود
مصاحبه دکتر
بختیار، روز
بعد از واقعه
حمله به ستاد
ژاندرمری در
قسمت ضمائم -
ناشر).
تظاهرات
بنفع قانون
اساسی
سئوال
- آقای
دكتر بختیار،
در اوائل
بهمن ماه ۵۷ بیش
از ۰۵۱ هزار
تن از مردم
تهران برای
پشتیبانی از
شما دست به
تظاهرات
زدند. البته
مخالفان
گفتند كه
خانواده
ارتشیان
بزور به این
تظاهرات
كشانده شده
اند. یعنی
گفتند كه به
ارتشیان
بخشنامه شده
كه خانواده های
خود را به این
تظاهرات
بفرستند. شما
در این مورد
چه میفرمائید؟
دكتر
بختیار: موضوع
صدور
بخشنامه كه
آنقدر مهمل و
احمقانه است
كه احتیاجی
به توضیح
ندارد.
آخوندها در
جعل شایعات خیلی
جلوتر از اینها
هم رفته اند.
اما راجع به
تظاهرات،
همانطوری كه
قبلاً اشاره
كردم من
معتقد بودم،
و هنوز باین
عقیده پا بر
جا هستم، كه
اگر زمان
داده شده بود
ما این مسائل
را حل میكردیم.
وقتی كه مردم
ایران در
مقابل یك
دولتی كه نمیشد
ایرادی به آن
بگیرند و یك
شخصی كه خودش
سابقه آزادی
خواهی داشت و
سالها برای
آزادی
مبارزه كرده
بود، قرار میگرفتند،
آرام آرام
متوجه میشدند
كه میشود بیك
دگرگونی با یك
جریان
دمكراتیك در
ایران امیدوار
بود ومی
آمدند بطرف این
دولت. در
ابتدا عده كم
بود ولی یقین
دارم كه اگر یك
ماه دیگر ما
در تهران بودیم
این تظاهرات
صد و پنجاه
هزار نفری به
چهار صد هزار
نفری و بیشتر
میرسید. این
تظاهرات
بهمن ماه
علامت سلامت
روح و اعتمادی
است كه آرام
آرام مردم به
دولت پیدا
كرده بودند
واین اعتماد
ناشی از تقوی
و حرمت به
قانون از طرف ما
بود.
متأسفانه
وضع را به
جائی رسانده
بودند كه مردم
حاضر نبودند
بشنوند فلان
كس چه گفته
است. اول باید
فلان كس را می
شناختند.
وقتی دكتر
مصدق حرف میزد
چون مصدق
گفته بود
مردم با توجه
به سوابق او میپذیرفتند.
اگر یك آدم
فاسدی همان
حرف را میزد
مردم قبول نمیكردند.
وقتی یك آدمی
كه سوابق بد
داشته باشد بیاید
بگوید كه
مملكت باید
آزاد باشد چنین
باشد چنان
باشد، هیچكس
گوش بحرفش نمیدهد.
بعكس وقتی كه
شخصی
پاكدامن
باشد و عملاً
امتحان آزادیخواهی
خود را داده
باشد، مردم
آماده پذیرفتن
وعده هایش
هستند. من
معتقد بودم
كه گذشت زمان
بنفع ما كار میكرد.
و در مدت
كوتاهی كه
دولت من شروع
به كاركرده
بود هر روز بیشتر
متوجه میشدند
كه این دولت
از قماش دولتهای
قبلی نیست و این
شایعات
ساخته و
پرداخته
آخوندها كه
ما مردم را به
زور وادار به
تظاهرات
كرده ایم، یك
شیوه مبارزه
با دولت و
علامت
نگرانی شان
از اقبال
روبه تزاید
مردم نسبت به
دولت بود. باید
بشما بگویم
كه بمناسبت این
تظاهرات از
من خواستند
كمكی بكنم. من
امتناع كردم.
گفتم مردم باید
اصالت هر چیزی
را در نظر بگیرند.
اگر فرمایشی
باشد اصالتش
را از دست میدهد
آنچه مسلم
است این
تظاهرات
بنفع قانون
اساسی تنها
تظاهرات اصیل
بین تظاهرات
زمان شاه و
تظاهرات
زمان خمینی
بود. كه آنوقت
كارگران و
كارمندان را
به زور به خیابانها
می كشاندند و
حالا رجاله
های حزب
اللهی را با پول
و كمك های
جنسی به
تظاهرات وامیدارند.
تماس با
رهبران مذهبی
سئوال
- آقای دكتر
بختیار، شما
در مجلس سنا
اعلام كرده
بودید كه با
رهبران
مذهبی و از
جمله خمینی
در تماس هستید
آیا این
مسئله حقیقت
داشت؟
دكتر
بختیار- گمان
میكنم كه در
صحبت های
قبلی مسئله
آخوندها را
بطور كلی
مطرح كردم.
اما در مورد
تماسی كه در
مجلس یا در
سنا گفتم، این
تماس بنوعی
واقعیت داشت.
برای اینكه
نود درصد این
آقایان جیره
خواران دولت
های قبلی
بودند و این چیزی
نیست كه كسی
بتواند منكر
بشود. با خمینی
تماس من همان
تماسهائی
بود كه دیگر
جنبه بین
المللی پیدا
كرد و همه میدانند
و هیچوقت هم
همانطوری كه
عرض كردم هیچ
جذابیتی
برای من
نداشت. اما
اكثریت قریب
باتفاق
روحانیون مایل
بودند كه با
دولت كنار بیآیند.
منتهی دولت
بایستی كه
سركیسه را شل
میكرد. در
زمان هویدا
آنچنان پولی
بین اینها
تقسیم میكردند
كه سازمان
امنیت بودجه
اش كسر میآمد
و از نخست وزیری
مستقیماً میدادند.
در این زمینه
دكتر
آموزگار با این
بذل و
بخششهای بی
مورد مخالفت
كرد و مقدار زیادی
از این بودجه
را زد.
همانطور كه
قبلاً گفتم
شاه دائما باین
روحانیون
كمك میكرد تا
از آنها
بعنوان یك نیروئی
در مقابل ملیون
استفاده كند.
دولت
آموزگار
وقتی اینكار
را كرد، اینها
منحرف شدند و
خواستند
بندوبست جای
دیگری بكنند
و بالاخره خمینی
هم بنوائی رسیده
بود و رقم
پولهائی كه
از لیبی میرسید
درشت میشد و این
پولها یك
مقدارش به این
آقایان داده
شد. آخرین
دفعه ای كه من
رئیس سازمان
امنیت را
برای این
موضوع احضار
كردم، از او
پرسیدم كه
بودجه این
آخوندها
چقدر است و به
هر كدام چقدر
میدهید؟
الان این لیست
در مقابلم نیست
ولی میتوانم
عرض كنم كه
هنوز آنموقع
مبلغ بسیار
مهمی به اینها
بطور مخفیانه
مساعدت میشد.
و من رقم های ۵۰۰
هزاز تومن در
لیست دیدم.
خیلی
از اینها میخواستند
كه هم متمتع
بشوند از جریان
خمینی هم با
ارباب سابق
قطع رابطه
نكنند. منتهی
دو دل بودند
كه كی فاتح و
كی مغلوب میشود.
صحبتی كه من
در مجلس كردم یك
جنبه سیاسی
هم داشت و آن این
بود كه ما
متهم بودیم
كه ضد آخوندیم.
ضد آخوند
البته هستیم،
ولی ضد
روحانی كه
كار روحانیت
خودش را
بكند، هیچوقت
نبودیم. این
بر خلاف اصول
آزادیست. من
خواستم به این
آقایان بگویم
كه هر كس میخواهد
به عتبات
برود آزاد
است دیگر من
سهمیه تعیین
نمیكنم كه دو
هزار نفر
بروند یا بیست
هزار نفر. آگر
صد هزار نفر
هم میخواهند
بروند و عراقیها
اجازه میدهند،
بروند. این
مسئله را من
باین ملاحظه
مطرح كردم
والا تماسی
كه بنده،
آخوند را هر
روز بپذیرم و
بحث بكنم و یا
با او بنشینم
و صحبت بكنم،
نه وقت اینرا
داشتم و نه
علاقه ای به این
موضوع داشتم.
تغییر لحن خمینی
سئوال
- آقای دكتر
بختیار ما، یعنی
گروه تحقیق
رادیو ایران
بعد از
دوباره شنیدن
پیامهای خمینی
در نوفل
لوشاتو
احساس كردیم
كه از یك زمان
معینی لحن
صحبتش عوض شد.
از اول، یعنی
از موقع
استقرارش در
پاریس تا این
زمان كه گفتیم،
بصورت یك
مبارز با
استبداد و
اختناق، یك
مبشر سلامت و
بهروزی
مردم، یك هوا
خواه حقوق
بشر، یك
طرفدار حرمت
و حقوق زن و یك
شیفته عدالت
صحبت میكند.
مكرر در مكرر
میگوید كه
علما خودشان
نمیخواهند
حكومت كنند و
من یك طلبه
هستم. از
آزادی بیان،
آزادی
مطبوعات،
حقوق اقلیت
های مذهبی و اینطور
چیزها حرف میزند.
ولی از اواسط
راه یكباره
لحن صحبتش
عوض میشود.
حالت یك رهبر
و قائد و
زمامدار
بخودش میگیرد.
دستور كشتن میدهد.
فتوای قتل میدهد،
به دولتهای
خارجی اولتیماتوم
میدهد كه اگر
از دولت ایران
حمایت كنند
تمام
قراردادهایشان
را لغو میكند،
یك قطره نفت دیگر
به آنها نخواهد
فروخت. حتی
علناً میگوید
كه اگر دولت
منصوب شاه، ایران
را مبدل به
بهشت هم بكند
مقبول ما نیست
و مقبول من نیست.
ما این تغییر
لحن خمینی را
تقریباً
مقارن دیدیم
با رفت و
آمدها و
ملاقاتهای
پشت سرهم
افرادی مثل
رمزی كلارك
وزیر اسبق
دادگستری
امریكا یا
جوزف مالون یكی
از روسای
سابق سی. آی. ا.
در خاور میانه،
كه الان روشن
شده كه در
ارتباط خیلی
نزدیك با اینتلیجنت
سرویس هم
بوده، و زیگموند
ناگورسكی
عضو كمیسیون
مشورتی
روابط خارجی
امریكا و
افراد زیاد دیگر.
و ما باین نتیجه
رسیدیم كه از
اواخر آذر و
اوایل دی بند
و بست های بین
المللی
انجام شده
بود و آنهائی
كه دست اندر كار
توطئه
بودند، قول و
قرارهایشان
را با خمینی
گذاشته
بودند و
مأموریت
ژنرال هایزر
در ایران،
برای اجرای این
برنامه های
از پیش تنظیم
شده بود و ما
تقریباً باین
اعتقاد رسیدیم
كه هر قدر
آقای بنی صدر
خودستائی
بكند كه من نگذاشتم
بین بختیار و
خمینی
ملاقاتی
صورت بگیرد
تصور ما اینست
كه انجام
نشدن این
ملاقات نتیجه
توافقهای
نوفل لوشاتو
بود.البته
آنموقع طبیعی
است كه شما نمیتوانستید
از توافقهای
پنهانی كه
پشت درهای
بسته انجام میشد،
مطلع باشید
ولی امروز در
پرتو وقایع و
اتفاقات
بعدی میخواهیم
نظر شما را
راجع به این
نكته كه این
توافقها در یك
زمان معینی
در نوفل
لوشاتو
انجام شده
بود بدانیم؟
دكتر
بختیار: گذشته
از این توافق
هائی كه گفتید
و در كتب
متعدد و در
روزنامه ها
منتشر شده و خود
شما هم اطلاع
پیدا كرده اید
و خوانده اید،
میخواهم
توجه تان را
به یك نكته
جلب بكنم.
فراموش نكنید
كه خمینی، با
تمام بی
سوادی و بی
دانشی، یك
آخوند و تقریباً
یك روضه خوان
است. حتماً
توجه كرده اید
كه یك آخوند
روضه خوان
بالای منبر خیلی
آرام و با
طماءنینه
شروع میكند
به موعظه
كردن، بعد
گریز به
صحرای كربلا
میزند و شور و
غوغا به پا میكند.
خمینی یك
موجودی است
كه بنظر من در
عین بی سوادی یك
شم خاصی در
مورد تحمیق
مردم دارد. در
ابتدا وقتی
كه شروع كرد
به موعظه
كردن میخواست
شاه را بكوبد
كه ای مردم این
مفاسد را ببینید
و ما این
آزادی ها را
خواهیم داد.
بعد در یك
زمانی مواجه
شد با اینكه یك
شخص دیگری هم
آمده كه وضع
گذشته را
محكوم میكند
و آن آزادیهائی
را هم كه او
ادعا میكند،
خیلی بیشترش
را میدهد،
از آنموقع
شروع كرد به
صدایش را
بالا بردن و
گریز زدن، و
بعد وقتی
مسئله بقاء و
دوام شاه یا
رفتن او مطرح
شد و تصمیم
گرفته شد كه
نگاه داشتن
شاه و رژیمی
كه او داشت.
مقصودم رژیم
آریامهری
است نه رژیم
سلطنت
مشروطه،
مشكل است، خمینی
اطمینان بیشتری
پیدا كرد و
باز صدایش را
بالاتر برد.
رفت و آمد آن
افراد، كه
اشاره كردید،
با خمینی
مسلم است و
وعده و وعیدهائی
كه دادند
مسلم است. از این
ها مداركی
هست كه قابل انكار
نیست. ولی من
باز میخواهم
توجه شما را
باین نكته
جلب كنم كه خمینی
بوسیله
افرادی كه با
او تماس
داشتند از
ارتش اطمینان
پیدا كرده
بود كه علیه
او كودتا نمیكند
و ساكت میماند.
من برای اینكه
درباره ساخت
و پاختی كه خمینی
با بعضی از
سران ارتش
كرده بود
روشن بشوید،
واقعه ای را
نقل میكنم، یك
روزی در بهمن
ماه، آقای
دكتر سحابی
از من وقت
خواست و
خواهش كرد كه
تیمسار قره
باغی و تیمسار
مقدم رئیس
ساواك و یكنفر
از نزدیكان
آقای
بازرگان هم
باشند. باین
عنوان كه میخواهیم
یك مذاكراتی
با شما بكنیم.
بنده این آقایان
را در محل
اقامت نخست
وزیری ساعت ۵
بعدازظهر پذیرفتم.
حدود دو ساعت
در حضور قره
باغی و مقدم و
آن جوان مورد
اعتماد آقای
سحابی و
بازرگان، كه اسمش
یادم نیست،
صحبت كردیم.
صحبت ایشان این
بود كه این
مبارزه و
استقامتی كه
شما میكنید،
نتیجه ای
ندارد و یك
خونریزی میشود
كه بیخود و بیفایده
است. خلاصه
حرفهائی زد
كه فقط یك
آدمی كه بقول
شما ساخت و
پاخت هایش را
كرده باشد، میزند.
من سحابی را هیچوقت
یك مرد سیاسی
ندانسته ام و
نمیدانم ولی
آدم ملعونی نیست،
دراین موقع یك
كار فوری
داشتم،
گفتم من نیم
ساعت میروم
آنطرف دفتر
نخست وزیری -
كه همجوار بود
- و بر میگردم.
كار لازمی
بود كه بروم یك
مداركی را
امضاء كنم یا
به كسی وقت
ملاقات داده
بودم. وقتی
بعد از نیم
ساعت، سه ربع
برگشتم گفتم
شما صلاح هم
رفتید، آقای
دكتر سحابی؟
در هر حال من
نمیتوانم به
ارتش بگویم
تسلیم بشود.
تسلیم كی
بشود؟ برای
چه تسلیم
بشود؟ مسائل
آزادی هایی
كه منظور نظر
بود، خود شما
بهتر میدانید
كه حل شده است.
حالا دیگر چه
میخواهید؟
وقتیكه
دیدند من از
موضع خودم
تكان نمیخورم،
و اقدامشان
به نتیجه ای
نمیرسد،
بلند شدند كه
بروند. یادم
هست پیشنهاد
كردم با
اتوموبیل
نخست وزیری
كه ضد گلوله
بود بروند كه
اتفاقی نیفتد.
دكتر سحابی
دست مرا گرفت
و آورد پائین
توی سرسرا،
دور از آن سه
نفر دیگر و
بمن گفت آقای
دكتر بختیار،
فراموش نكنید
چه روزها و چه
شبهائی را
گذرانده اید
و چه گرفتاریهائی
داشتید و چه
مبارزاتی
كردید و چه
محرومیت ها
كشیدید. اینها
را كه به یاد
دارید؟ گفتم
بله، همه اینها
برای این بود
كه آزادی و
دمكراسی
رابه مملكت
برگردانیم.
مبارزه كردیم
حالا هم
آماده هستیم
ادامه بدهیم.
شما كه از وقایع
صحرای كربلا
كاملاً و بیشتر
از من اطلاع
دارید. خوب،
امام حسین كه
جنگ میكرد
برای حقانیتش
بود. من
معتقدم كه ما
برای یك چیزی
مبارزه كردیم
و آن چیز را
تقریباً
بدست آورده ایم
و حالا باید
محكم نگهش
داریم. گفت
شما وسیله
ندارید. گفتم
شما این آقایان
را كه دیدید. یك
نگاهی بمن
كرد كه چند
روز بعد بیادم
آمد و معنایش
را فهمیدم. آن
نگاه عجیب را
كرد و گفت: حیف
كه شما هستید. یك
كاری نكنید شما
قربانی بشوید.
من برای شخص
شما به پاس آن
دوستی ها كه
داریم و آن
سوابقی كه
دارید
ناراحتم و
دلسوزی میكنم.
شما روی این
آقایان هیچ
حساب نكنید. این
حرفی بود كه
دكتر سحابی
آنروز در
اقامتگاه نخست
وزیری به من
زد. بعد از
گذشت ایام و
بعد از اینكه
تسلیم شدن
فردوست و قره
باغی را دیدم،
اعتقاد پیدا
كردم كه آن
روز این عمل
انجام شده
بود. یعنی تصمیم
گرفته شده
بود، منتهی
روز و ساعت و
دقیقه و
چگونگی اجرایش
را بایستی با
هم توافق میكردند.
این حرفی كه
دكتر سحابی
دوسه روز قبل
از ۲۲ بهمن
بمن زد. توام
با تأثری كه
در نگاهش دیدم،
كه معنی و
مفهومش خیلی
روشن بود كه
شما با این
سوابق و
مبارزاتی كه
كرده اید حیف
است قربانی
بشوید. اگر
نخست وزیر دیگری
بود، خوب، به
جهنم. من با
روی گشاده
گفتم آقای
دكتر، یك
روزی آدم باید
بمیرد. اگر یك
نفر قربانی
بشود برای اینكه
مملكتی نجات
پیدا كند،
زهی سعادت. من
برای نجات
مملكتم وارد
مبارزه شدم.
شما خودتان
خوب میدانید،
آقای دكتر،
كه اگر اوضاع
عادی بود كسی
مرا نخست وزیر
نمیكرد،
خواستند یك
آدمی در این
موقعیت نخست
وزیر باشد كه
چند خاصیت
داشته باشد،
از جمله اینكه
غیر قابل
نفوذ باشد و
نمیتوانم جز
قولی كه داده
ام، جز راهی
كه رفته ام،
جز عملی كه
كرده ام كار دیگری
بكنم .ایشان
سوار اتومبیل
بنده شدند و
رفتند. قره
باغی و مقدم
هم رفتند و من
برگشتم به
دفتر نخست وزیری.
ورود خمینی
سئوال
- آقای بختیار،
روز ورود خمینی
برقراری نظم
و امنیت از
فرودگاه تا میدان
شهیاد بعهده
نیروهای
دولتی بود و
از میدان شهیاد
تا بهشت زهرا
بعهده روحانیون،
چطور شما
قبول كردید
كه عملاً دو
مركز قدرت در
كشور بوجود بیآید؟
دكتر
بختیار: فراموش
نكنید وقتی
كه من مسئول
اداره امور
كشور شدم
سرطان خمینی
همه جا را
گرفته بود و
وضع بهیچوجه
عادی نبود.
سعی من این بود
كه با گذشت
زمان روز
بروز نشان
بدهم كه با وجود
این بی نظمی
ها دمكراسی میسر
است، اجرای
قانون میسر
است و حرمت به
مخالف
گذاردن هم
ممكن است و خلاصه
عوض آنقدر
نطق و خطابه
ای كه مردم میشنیدند
و همیشه عكسش
را میدیدند،
من میخواستم
عملاً
دمكراسی را
به آنها نشان
بدهم . راجع به
آمدن خمینی
بطور كلی
مدتی قبل از
نخست وزیری
گفته بودم كه
اگر ایشان
بخواهد به ایران
برگردد
مانعی ندارد.
اگر آنوقت
آمده بود صاف
میرفت به قم،
ولی سه ماه
بعد اوضاع
فرق كرده بود. من
معتقدم كه هیچ
ایرانی را نمیشود
منع كرد از اینكه
به ایران بیآید.
این حالتی كه
تو با من
مخالفی نباید
بیائی، یا
گذرنامه ترا
تمدید نمیكنم،
من صد در صد با
این حرفها
مخالفم. خمینی
بعنوان روح
الله خمینی
تبعه ایران،
حق دارد هر
وقت كه میخواهد
به ایران بیاید
و هر وقت دلش میخواهد
برود. اگر هم
گناهی كرده
باید در
دادگاه
محاكمه بشود و
اگر لازم است
زندان برود.
عمامه نباید
مصونیت
بدهد، همان
طوری كه
مثلاً والا
گهر بودن
مصونیت نباید
میداد. مردم
اگر در مقابل
قانون حقوق
برابری دارند،
عمامه دیگر
نباید مصونیت
بدهد. در اینصورت
روح الله خمینی
حق دارد به ایران
بیاید. یا شما
حقوق بشر را
قبول دارید یا
متعهد آن چیزی
كه تعهد كرده
اید هستید یا
مقصودتان یك
سر هم بندی و یك
خیمه شب بازی
بوده است. پس
آمدن خمینی
بنظر شاپور
بختیار چه
نخست وزیر چه یك
فرد عادی، بایستی
میسر باشد.
حالا
آن جّوی كه
عرض كردم به
آمدن خمینی یك
حالتی داده
بود كه ایشان
میخواست
بدون اجازه بیاید.
البته اگر جریان
عادی بود
اجازه لازم
نبود. هر ایرانی
كه گذرنامه ایرانی
در جیبش باشد
میآید
فرودگاه پیاده
میشود. ولی
آمدن ایشان
با جّو آن
زمان و آن
اغتشاشات و
آن دامن زدن
آخوندها به
اغتشاش، و هر
روز آتش
سوزی، هر روز
تخریب،
اعتصابات
دامنه دار،
وضع را بتمام
معنی غیر
عادی كرده
بود. مخصوصاً
اعتصاب در
هواپیمائی
ملی به سفر خمینی
جنبه غیر
عادی میداد. یكروز
من شنیدم كه
آقایان تصمیم
گرفته اند كه
طیاره ای
بردارند و
بروند امام
را بیآورند و
اسم اینرا
بگذارند
پرواز
انقلاب. من
فوری رئیس
هواپیمائی
را خواستم
گفتم اگر طیاره
بلند شد طیاره
را سرنگون كنید.
اگر این آقایان
میخواهند از
اعتصاب دست
بردارند اول
به اصفهان و
تبریز و شیراز
حركت میكنند
مسافرین
عادی را میبرند.
بعد یك طیاره
ای هم میرود
به پاریس هر
كسی آمد
منجمله روح
الله خمینی بیاید.
ولی من طیاره
برای آقای خمینی
نخواهم
فرستاد. همین
كار را هم
كردم. ایشان
بپول خودش یا
بپول آنهائی
كه بهش پول میرساندند
یك چارتر
ارفرانس
گرفت و آمد. سیاست
من در تأخیر
انداختن این
سفر و بستن
فرودگاه این
بود كه به او
بگویم تو
وقتی میآئی
كه من بخواهم
و تأخیر
انداختن دو
سه هفته سفر
او برای این
بود كه من میدانستم
زمان بنفع من
كار میكند و
هر قدر بگذرد
این تظاهرات
بنفع دولت من
از ۵ هزار
نفری به ۵۰
هزار نفری و
بعد به ۵۰۰
هزار نفری
تبدیل خواهد
شد و آنوقت او
حساب خودش را
خواهد كرد.
در این
جریانات بود
كه من اول
فرودگاه را
بستم كه به ایشان
بفهمانم من
از آن قماش
آدمهائی كه
متزلزل
باشند نیستم.
بعد هم
خودتان پول میدهید
تشریف میآورید.
اما دیر
آمدنش هم
آرزوی من بود.
خیلی هم تلاش
كردم كه ایشان
سه هفته،
چهار هفته دیرتر
بیآید و اگر
كه این سه
چهار هفته را
هم میتوانستم
بگذرانم، كه
اگر خیانت
امرای ارتش
نبود خیلی
آسان میگذراندم،
ممكن نبود خمینی
دیگر بیآید.
با وجود تمام
اشكالاتی كه
ما داشتیم،
آن
اعتصابهائی
كه از زمان شریف
امامی و
ازهاری شروع
شده بود و به
كارمندان اعتصابی
پول میدادند،
اضافه حقوق
هم میدادند،
اضافه كار هم
میدادند كه
كار نكنند.
زمان من دیگر
میسر نبود و
بخشنامه
كردم بدانید
كه یكربع
ساعت تأخیر
از حقوق شما
كم میشود بروید
در خیابانها
هر قدر نعره میخواهید
بزنید، هر
فحشی میخواهید
بدهید، ولی
از حقوقتان
كاسته خواهد
شد. اینها
متوجه شده
بودند كه اگر یك
چنین آدمی و یك
چنین
دستگاهی
دوام پیدا
كند - و تشخیصشان
هم بسیار صحیح
بود - برایشان
خطرناك است.
من حساب میكردم
كه این ارتش
كه اینقدر ما
پول برایش
خرج كردیم، اینقدر
اسلحه برایش
خریدیم، و
بالاخره
رفاهی كه
برای امرای
ارتش فراهم
كرده بودیم،
اینها اقلاً
به سوگند
وفاداری به
پرچم به شاه
به مملكت
وفادار
خواهند بود و
از زیر با خمینی
ساخت و پاخت
نخواهند كرد.
اینها را یك
روزی تاریخ
روشنتر
خواهد كرد.
خلاصه اینكه
تأخیر در
آمدن خمینی
بنفع ما بود. و
در این راه خیلی
تلاش كردم.
ولی در هر حال
موافق نبودم
كه بیآید به ایران
و در ایران یا
در فضای ایران
كشته بشود.
بردنش به جزیره
كیش یا به شهر
دیگری هم
مسائل مهمی
را مطرح میكرد
كه اطمینان
نداشتم. بهتر
بود كه تهران
بیآید كه
قوای
انتظامی
بالاخره
متمركز بود.
از اینجهت
گفتم هر
بلائی هست بیاید
نزدیك خود من
و وقتی كه
وارد فضای ایران
شد مخصوصاً
سپردم كه هیچ
آسیبی به ایشان
نرسد.
چرا؟
كشتن خمینی خیلی
آسان بود ولی
هیچ كس نمیخواست
خمینی را
بكشد. چظور
سپهبد تیمور
بختیار را
ساواك میتواست
در عراق بكشد
و آقای خمینی
را نمیتوانست
بكشد؟ اینكه
از آن زمان.
زمانی هم كه
بنده عرض
كردم خیلی
آسان بود. بهمین
آقای ربیعی میتوانستم
بگویم طیاره
اش را سرنگون
كند. اگر او نمیكرد
وسائل دیگری
بود كه بكنیم.
ولی آنوقت
عوض سه سال و
سی سال، سیصد
سال ما در
عزای این
امام
مظلومان بودیم.
هیچوقت نباید
یك ابله جانی
را مظلوم كرد.
اشتباهاتی
كه سلاطین و
سران دولتها
میكنند اینست
كه اشخاص
كوچكی را زجر
و شكنجه میدهند
و به یك درجه
ای میرسانند
كه این افراد
پیغمبر میشوند
و امام میشوند.
در هر صورت
مقدس میشوند
و در ذهن مردم
درجه والائی
میگیرند. اگر
خمینی كشته
شده بود
آنوقت شما میدیدید
كه مردم ایران
تا چند سال
برای یك جنایتكار
اشك میریختند
و سینه میزدند.
ولی حالا
روزی كه این
جنایتكار از
بین برود
مردم ایران
با این همه
بلائی كه
بسرشان آمده
شادی و پایكوبی
خواهند كرد.
شاید یك
مقداری ملت
ما، با تمام
گرفتاریهائی
كه دارد،
مستحق بود كه یك
خمینی را هم
ببیند و بیدار
بشود، یواش یواش
بفهمد كه
حرمت قانون و
آزادی خود و دیگران
بایستی در
مملكت یك
روزی بنیانگذاری
بشود. و اما
راجع به این
مسئله ای كه
گفتید، چند
نفر از
دوستان ایشان
بمن رجوع
كردند كه ایشان
تأمین جانی
دارد یا
ندارد. بنده
گفتم كه من
دستور داده
ام تا فرودگاه
مهرآباد و
آمدن در
سالن، قوای
انتظامی برای
حفاظت همه
مردم باشند.
ولی اگر از
آنجا رفت بیرون
و هر جا كه
خواست برود،
حفظ امنیت ایشان
با وضعی كه در
این ایام هست
برای من مشكل
است كه قبول
بكنم. فكر میكردم
اگر یك
افسری، یك
مأمور
ساواكی یا یك
آدمی كه بهر
علت با خمینی
خرده حسابی
داشته باشد،
بهر دلیل و
تقدیر، پای طیاره
او را بكشد
باز ما شاید
به فاجعه یك
حمق مطلق
برای چند قرن
مبتلا میشدیم.
این بود كه
موافقت
نكردم و گفتم
قوای
انتظامی حفاظت
ایشان را تا
فرودگاه و تا
سالن
فرودگاه
خواهند داشت.
بعد هم آنها
از من
خواستند یك
هلی كوپتر به
ایشان بدهم
كه با هلی
كوپتر به
بهشت زهرا
برود. ولی از
آنجا كه آمد بیرون
حفاظتش
مطلقاً با ما
نبود. همان
آخوندها، همان
بازاریها كه
بعضی هایشان
هم بعد تیر
باران شدند
بعضی هاشان
در اروپا
امروز گریه و
زاری میكنند
و یا پی یك
رهبر دیگر میروند
كه ایران را
نجات بدهند،
همان ها یك كمیته
ای درست كرده
بودند كه این
كارها را انجام
میداد.
منتهای
مراتب بعد از
سه سال این
استدلالها و
این صحبت ها خیلی
آسان است -
مردم بقدری
بر افروخته
بودند،
مردم بقدری
ملتهب
بودند،
مردم بقدری
در وجود این
آدم یك چیزی
كه هیچوقت
نداشت میدیدند
كه میتوانست
اطمینان
داشته باشد
كه امنیت
جانی دارد و
معهذا من ترتیب
دیگری هم
دادم چون
احتمال میرفت
كه خود این
آقایان یك
عده ای را
بفرستند،
حالا كشتن
نه، ولی برای محاصره
خانه و فحش و
انداختن
نارنجك و غیره
برای بدنام
كردن دولت،
من به مرحوم
سپهبد رحیمی
دستور دادم
كه تا یك كیلومتری
خانه ایشان
قوای
انتظامی را
عقب بكشید آنجا
یك خط محاصره یك
كیلومتری
دور خانه
برقرار باشد
كه تنها
كسانی كه
بطور عادی به
دید و بازدید
میروند
بروند ولی
نگذارید
بلوا ایجاد
بشود. این سیاست
ما بود بطور
كلی با ایشان
وقتی كه وارد
ایران شد. از
همان روز اول
ماهیت خودش
را با اراجیفی
مثل توی دهن این
میزنم و لگد میزنم
و چه میكنم و اینجور
حرفها نشان
داد.
بخش سوم از
متن مصاحبه
رادیوئی
دکتر شاپور
بختیار
انحلال
ساواك
سئوال
- به اعتقاد
بعضی ها
انحلال
ساواك و آزادی
همه زندانیان
سیاسی، كه از
رئوس برنامه
دولت شما
بود،
اقدامی
عجولانه بود.
نظر شما در این
مورد چیست؟ (نگاه
شود به متن
برنامه دولت
در قسمت
ضمائم - ناشر)
دكتر
بختیار: گمان
میكنم كه اینرا
قبلاً گفتم
كه یكی از
خواسته های
مصرانه مردم
ایران
انحلال
ساواك بود. من
قبول دارم كه
هیچ دولتی
بدون پلیس سیاسی
در تمام كره
زمین وجود
ندارد ولی باید
حدود و ثغور و
منافع و مضار
این
سازمانها را
سنجید. اگر
ساواك فقط و
فقط امنیت
مملكت و
اطلاعات
لازم برای
حفظ استقلال
و امنیت كشور
را تأمین میكرد،
گمان میكنم هیچ
دلیلی برای
انحلالش
نبود. چنانچه
در لایحه
انحلال هم
ذكر كرده
بودم كه ظرف
مدت چهل روز
لایحه جدیدی
كه یك نوع
سازمان
اطلاعات و ضد
جاسوسی برای
كشور تهیه
خواهد شد و
برای تصویب
بمجلس تقدیم
خواهد شد.
گمان میكنم
نظر هر آدمی
بود كه هم
علاقه به
مملكت داشت و
هم ندای
مردمی را كه
از شكنجه ها و
تجاوزات
گوناگون
ساواك بستوه
آمده بودند،
می شنید. میدانید
كه ساواك حتی
در امور ملكی
و زراعی و
ازدواج و
طلاق و غیره و
غیره دخالت میكرد.
با برنامه ای
كه ما داشتیم
هم كشور
دارای یك
سازمان
اطلاعاتی و
ضد جاسوسی
موثر میشد و
هم این
تجاوزات و
اجحافات و
شكنجه ها كه
من آنها را مخالف
حیثیت و
شرافت هر ایرانی
میدانستم از
بین میرفت.
وقتی كه من
انحلال
ساواك را جزء
برنامه دولت
گذاشتم برای
این بود كه
مسئله با یكی
از خواسته
های تمام
گروهها از چپ
و راست و میانه
رو ارتباط
مستقیم داشت.
ولی بهیچ وجه
من خواهان
لجام گسیختگی
نبودم وقتی
لایحه را به
مجلس تقدیم
كردم توضیح
دادم و گفتم
كه موضوع این
نیست كه
كارمندان
سازمان
اطلاعات و امنیت
كشور همه خیانت
كار باشند. یك
عده معدودی
هستند كه بایستی
اینها از
گردونه خارج
بشوند و اگر
جنایتی
مرتكب شده
اند بر طبق
قوانین كشور
مجازات
بشوند.
حتی بیاد
دارم مثال
زدم باغبان
آنجا با ماشین
نویس یا رئیس
حسابداری یا
كسی كه بررسی
های اقتصادی
و غیره میكرده
چه گناهی
كرده است. یك
كارمند یست
مثل سایر
كارمندان
دولت. پس هیچ
بغض شخصی یا هیچ
حالتی- كه
بعضی از
ساواكیهای
سابق به تحریك
عناصر فاسد
عالیرتبه رژیم
سابق ایران
بمن نسبت میدهند
- نداشتم. بدون
سازمان
اطلاعات و
امنیت نمیشود
زندگی كرد
ولی مأمور
شكنجه نباید
باشد، مأمور
ازدواج و
طلاق نباید
باشد، باغ و
ملك مردم را
نباید بگیرند،
دخالت در
اموری كه به
آنها مربوط نیست
مطلقاً نباید
بكنند و این
آن چیزی است
كه مادر تمام
ممالك متمدن
می بینیم. من
همین را میخواستم.
عجولانه هم
نبود اولاً
فرصت بود. چهل روز
هم وقت داده
بودیم، وقت
برای اینكه
لایحه جدید
با حضور یكی
دو نفر از
افراد با
سابقه و
خوشنام
ساواك قدیم
تهیه و تقدیم
مجلسین بشود.
اعاده حیثیت
زندانیان سیاسی
سئوال
- آقای بختیار
جزئیات پیشنهاد
طرح اعاده حیثیت
زندانیان سیاسی
بعد از ۲۸
مرداد ۳۲ و
پرداخت
غرامت به
آنها یا
بازماندگانشان
چه بود؟
دكتر
بختیار: گو اینكه
خود من بعد از ۲۸
مرداد پنج شش
مرتبه
بزندان
افتادم،
بفكر خودم هیچ
وقت خطور
نكرد كه چیزی
از دولت
بخواهم یا
خدای
نخواسته
اعاده حیثیت
بكنم. حیثیت
با مردم با
شرفی است كه
برای آزادی
مبارزه میكنند
هر كس این
مبارزه را
كرده و از روی
ایمان بوده
آدمی است
قابل احترام.
اما عده زیادی
از مردم
علاوه بر
شكنجه هایی
كه دیدند
علاوه بر از
هم گسیختگی
زندگی آنها
از نظر
خانوادگی و غیره
و محرومیتهائی
كه كشیدند،
وقتی كه با بی
غرضی نسبت به
محاكمات
آنها تجدید
نظر میشد، حق
داشتند
اعاده حیثیت
بخواهند، حق
داشتند حقوق
از دست رفته
شان را باز بیابند.
من گمان میكنم
كه این كاری
است كه هیچ
آدم
دمكراتی،
البته
دمكرات با
منطق و عمل نه
با حرف، نمیتواند
چنین حقی را
از مردم دریغ
كند. من هیج چیز
غیر عادی در این
تصمیم نمی بینم.
شاید یك عده
ای از افرادی
كه طرد شده
بودند مجرم
بودند ولی در
هر حال
دادگستری
بمعنای واقعی
بایستی باین
مسائل رسیدگی
میكرد. نه به
آنصورتی كه
آنوقت داشت
كه در دادگاههای
فرمایشی مثل
دادگاههای
كنونی - كه
البته
دادگاههای كنونی
بمراتب بدتر
از آن
دادگاهها
است - برای گناهكار
و بی گناه
مجازاتهای
بسیار سنگین
كه تا اعدام
هم میرفت، تعیین
میكرد. بایستی
این وضع
خاتمه پیدا میكرد
و از طرفی
نسبت به
محكومین بیگناه
اعاده حیثیت
میشد و به
بازماندگان
كمك میشد.
نسبت به
مردمی كه از
زندان بیرون
آمده بودند
در جهت ارفاق
لازم و
بازگشت مجدد
بكار در حدود
صلاحیتشان
اقدام میشد.
محاكمه
متجاوزان به
حقوق ملت
سئوال
- آقای بختیار
آیا خیال
داشتید
واقعاً
قانون
محاكمه سریع
غارتگران و
متجاوزان
بحقوق ملت را
اجرا كنید و آیا
آنرا عملی میدیدید؟
دكتر
بختیار: در
اموری كه
مربوط به
مملكت است و
اموری كه صدها
هزارها نفر و
میلیونها
نفر در آن سهیم
و ذینفع
هستند از نظر
من جنبه غیر
جدی نمیتواند
داشته باشد.
سرنوشت یك
مملكت و یك
جامعه امری نیست
كه به میل من یا
به میل دیگری
باشد. مردم
نارضائیهایی
داشتند از
دست یك عده
چپاول گر، از
دست یك آدم هایی
كه قانون
شكنی میكردند،
از دست یك عده
ای بسیار
معدود كه میخواستند
همه چیز
مملكت متعلق
به آنها باشد
و در عین حال یا
ابداً مسئولیتی
نداشته
باشند یا با
كمال قلدری
بگویند چون
زور داریم هر
كار دلمان میخواهد
میكنیم و با
بند و
بستهائی با
مراكز قدرت،
چپاول را ادامه
میدادند. مالیات
نمیدادند و
ثروتهای
هنگفتی می
اندوختند. من
اسم كسی را نمیخواهم
ببرم ولی همه
اینها را می
شناسند. اینها
می بایست
مجازات میشدند.
اما با
محاكمه
قانونی در
دادگاههای
واقعی و
مجازات
متناسب با
جرم. این كاری
است كه هر وقت
از دست من بر آید
خواهم كرد.
ولی بهیچ وجه
دادگاههائی
نظیر
دادگاههای
اسلامی و
فرمایشی و اعدامهای
بدون دلیل و
بدون دفاع و
بدون حق
اظهار نظر
مردم مملكت،
بصورت هیئت
منصفه، در
ذهن من خطور
نكرده و
نخواهد كرد.
متأسفانه
آن برنامه
اجرا نشد و
حالا در
مملكت ما یك
عده ای خیلی بیش
از آنكه
واقعاً مجرم
باشند بدست
آخوندهای غارتگر
به
مجازاتهای
بسیار شدید
رسیده اند. من
ابا ندارم در یك
مملكتی كه
منافع عالیه
مملكت و
جامعه ایجاب
میكند یك نفر
محكوم به
اعدام بشود
من هنوز ایران
را متأسفانه
آماده برای
لغو مجازات
اعدام نمی بینم.
ولی مجازات
اعدام بر طبق
قانون و تعیین
شده در
دادگاه
واقعی و
قانونی، نه
كشتار آخوندی
و نه اعدام بر
طبق دلخواه هیئت
حاكمه
آخوندی و نه
اعدام بر طبق
دلخواه هیئت
حاكمه وقت،
آنطور كه در
دادگاههای
فرمایشی رژیم
گذشته معمول
بود.
لغو حكومت
نظامی
سئوال
- آقای دكتر، آیا
امیدوار بودید
كه برغم ملغی
شدن حكومت
نظامی نظم و
ترتیب را
برقرار بكنید؟
دكتر
بختیار: مسئله
علت و معلول
است - وقتی كه
من قبول
مسئولیت
كردم نظرم یك
چیز بود:
علت
را از میان
ببرم تا
معلول از میان
برود. درد كجا
بود؟ درد بی
عدالتی بود،
درد فساد
بود، درد
تجاوز بحقوق
مردم بود،
تبعیض ها بود.
من فكر میكردم
كه اگر اینها
برطرف بشود دیگر
دلیلی برای
طغیان و عصیان
باقی نمیماند.
وقتی كه طغیانی
نباشد، وقتی
ماجراجویان
خلع سلاح
بشوند، وقتی
كه آزادی
داده بشود. دیگر
چه دلیل و
مجوزی برای
باقی ماندن
حكومت نظامی
باقی میماند؟
تازه این
موضوع را
گفته بودم
بتدریج عملی
میكنم. یكی دو
مورد هم اجرا
شد. گمان میكنم
در مرحله اول
در شهر شیراز
بود و تا
آنجائیكه بیاد
دارم
همانروز یا
فردای آنروز
سازمان
اطلاعات و
امنیت آنجا
بوسیله
عناصری كه
آنوقت میگفتند
خود ساواكیها
هستند غارت
شد. باید گفت
كه آیت الله
ها هم در آنجا
دست داشتند،
مثل اغلب جنایتهای
آن دوران، كه
برای اینكه
ما موفق نشویم،
برای اینكه
بگویند
حكومت نظامی
ملغی نشد،
دست بچنین
اقدامی زدند.
ولی در هر
حال، وقتی كه
علل برقراری
حكومت نظامی
از بین برود
دلیلی ندارد
كه ما حكومت
نظامی را
ادامه بدهیم.
این
نظر كلی من
بود ولی نه تعیین
وقت كرده
بودم و نه
تعهد به اینكه
همه جای ایران
در یك زمان این
برنامه اجرا
بشود. چرا؟
چون حكومت
قانون غیراز
حكومت خمینی
است. الان در ایران
حكومت قانون
نیست. حكومت
رجاله و
اوباش و حزب
اللهی و
چماقدار است
كه بمراتب از
شدیدترین
حكومت نظامی
بدتر است از این
جهت این
افتخاری نیست
كه خمینی و
آخوندهای
اطراف او بگویند
ما حكومت
نظامی را لغو
كردیم. حكومت
نظامی وقتی
واقعاً ملغی
شده كه آزادی
در دنبال
داشته باشد
نه اینكه
بظاهر حكومت
نظامی ملغی
بشود و یك
حكومتی
بمراتب
بدتر، خشن
تر، و بی رحم
تر در كشور
مستقر بشود.
حدود آزادی
رادیو و تلویزیون
سئوال - آقای بختیار
بخاطر داریم
كه نظر شما
درباره
آزادی
مطبوعات و
آزادی رادیو -
تلویزیون
متفاوت بود
ممكن است
نقطه
نظرهاتان را
درباره
سازمان رادیو
- تلویزیون و
حدود آزادی
آن بفرمائید؟
دكتر
بختیار: راجع
به مطبوعات
آنچه آزادی
بود من دادم. و
البته از طرف
آنهائیكه
بقلم سوگند و
به آزادی
سوگند میخوردند،
جز فحش و
ناسزا چیزی
نشنیدم. در هر
حال در زمان
حكومت من
تمام جرائد
آزاد بود كسی
تحت تعقیب
قرار نگرفت.
چندین دفعه
بعضی از
امرای ارتش
از من
خواستند كه درباره
فلان مقاله یا
فلان خبر
روزنامه ها
دخالت كنم.
گفتم به دادگستری
رجوع كنید. از
طرف وزارت جنگ
به دادگستری
شكایت كنید.
كه فلان
روزنامه بر
خلاف شئون و حیثیت
ارتش مطلبی
نوشته است و
طبق فلان
ماده قانون
مجرم است. این
نكته را در اینجا
باید یاد
آوری كنم كه
هر مملكتی كه
دمكراتیك هم
باشد بعلت
تعدد احزاب و
كورانهای سیاسی،
روزنامه ها
متفاوتند،
هر كدام
طرفداری از یك
گروه یا یك
حزب یا یك اندیشه
ای میكنند.
ولی در آن ایام
و آن زمان همه
روزنامه ها
بالاتفاق
طرفدار خمینی
بودند و این
به خودی خود
علامت عدم
رشد سیاسی
مملكت بود.
گمان نمیكنم
در این مدت سه
چهار مقاله بیشتر،
آنهم با كمال
احتیاط،
نوشته شده
باشد كه حقیقت
را بازگو
كرده باشد.
همانهائی كه
خودشان را
ساخاروف ایران
معرفی میكردند،
همانهائی كه
میخواستند
با فاشیسم
مبارزه
بكنند - و دیدیم
مبارزه آنها
به برقراری
فاشیسم،
سهمگین ترین
و بدترین نوع
فاشیسم
انجامید -
همانها هم
انصاف را هیچوقت
در این زمان
رعایت
نكردند و
واقعیت ها را
تجزیه و تحلیل
نكردند. ولی
من باز امروز
مثل سه سال
قبل معتقد
هستم كه باید
به تمام
روزنامه ها
آزادی داده
شود، بعد
بتدریج خود
مردم انتخاب
میكنند و اگر
كنترل مالی
هم روی
مطبوعات
بشود معلوم میشود
كه اینها
مشتری دارند یا
كارشان بدست
عناصر داخلی
و خارجی میگردد.
پس به
اعتقاد من در
مورد
روزنامه ها
اصل باید
آزادی كامل
باشد. اما رادیو
تلویزیون كه
بخرج دولت و
با سرمایه
مالیات
دهندگان
اداره میشود
نبایستی كه
آلت دست
اغراض خصوصی
بشود. در تنیجه
آن آزادی كه
روزنامه ها
دارند در
مورد رادیو -
تلویزیون
امكان پذیر نیست.
از اینجهت با
دادن حداكثر
آزادی ممكنه
به مطبوعات نمیتوانستم
آن آزادی را
به رادیو - تلویزیون
بدهم. واین را
باید عرض كنم
كه خیلی از
گردانندگان
تلویزیون
دست
نشاندگان
مستقیم
ساواك بودند.
این را من
همان موقع
گفتم و به خیلی
ها برخورد. اینها
بمحض اینكه دیدند
كفه ترازو
بسود خمینی
است و نیروی
او از نیروی
ساواك ممكن
است زیادتر
باشد، فریاد
آزادیخواهی
بلند كردند و
اعتصاب روی
اعتصاب براه
انداختند.
غافل از اینكه
اسامی اینها
در لیست حقوق
بگیران
ساواك در
نخست وزیری
موجود بود. پس
آزادی آنوقت
نبود و من میخواستم
آزادی بدهم
ولی نه آن
آزادی مطلقی
كه بمطبوعات
میدادم. حالا
هم معتقد باین
هستم كه
مخالفین باید
بتوانند نظر
خودشان را از
رادیو - تلویزیون
ابراز كنند.
ولی اگر یك
نفر خواست بیست
ساعت در ماه
صحبت بكند و
همه صحبتش
فحش به دولت و
مخالفت با
دولت، باشد
گمان نمی كنم
كه دولت وظیفه
داشته باشد
كه بودجه این
رادیو تلویزیون
را تحمل بكند.
انتقال بنیاد
پهلوی به
دولت
سئوال
- یكی از
رئوس برنامه
شما آقای
دكتر بختیار،
انتقال بنیاد
پهلوی بدولت
بود این
مسئله را در
جمع چگونه می
دیدید؟
دكتر
بختیار: اول اینكه
یكی از
خواسته های
ملت بود. محمد
رضا شاه بعد
از شهریور ۲۰
املاك رضا
شاه را به
دولت منتقل
كرد و این
بنظر من عمل
صحیحی بود كه
وارد جزئیاتش
نمیخواهم
بشوم. همه میدانند
بعد، گمان میكنم
در سال ۲۷ و ۲۸
بود كه یك لایحه
ای را بردند
به مجلس و
دوباره این
املاك و این
مستغلاتی كه
تابع وزارت
دارائی بود،
به شاه منتقل
كردند و بعد
هم برای اینكه
یك كلاه شرعی
سرش
بگذارند، یك
بنیادی درست
كردند كه این
املاك و
مستغلات و غیره
و غیره در
آنجا متمركز
و موسسه خیریه
باشد و مالیات
هم به دولت
ندهد. مرحوم
دكتر مصدق با
این موضوع
مخالف بود
بدلیل اینكه
اولاً این
املاك و این چیزها
اكثراً
متعلق به
مردم بود و در یك
شرایط غیر
عادلانه ای
كسب شده بود.
افرادی كه در
شمال ایران
املاك و
مستغلاتی
داشتند میتوانند
شهادت بدهند.
ولی این
مسئله یك ضرر
دیگری داشت. این
املاك و این
مستغلات و این
ثروتی كه
برای ایران
آنروز بحساب
میآمد و كم
نبود در زمان
دكتر مصدق
بمصرف
اقدامات ضد
ملی میرسید.
پولها داده میشد
بعلمای
اعلام و حجج
اسلام، به
بهبهانی ها و
امثال او
برای اینكه
بر خلاف
منافع ملت ایران
اقدام كنند. این
چشمه بایستی
خشك میشد. یعنی
مال به حق دار
میرسید یعنی
بملت ایران میرسید.
مرحوم دكتر
مصدق در این
زمینه
پافشاری كرد
و این املاك و
مستغلات
بملت برگشت و
در یك فرمانی
خود شاه
مسئله را
بعنوان
اختصاص آنها
به مصارف خیریه،
عنوان كرد.
یعد از
كودتای ۲۸
مرداد ۳۲ ، دو
روز هم طول
نكشید كه
دوباره
املاك
مستغلات و
تمام اینها
منتقل شد به
دربار و در
آنجا شد آنچه
كه شنیدید و دیدید.
قمارخانه ها
بود، جزیره كیش
بود و اینجور
چیزها بود.
برای كی؟
برای آنهائی
كه البته از
مزایایش
متمتع میشدند
و خلاصه آخر
كار كانون
فساد شده بود.
البته ممكن
است بفرمائید
بعضی از
دانشجویان
در خارج یا
بعضی از مردم
بی بضاعت در
داخل بهره ای
میبردند. ولی قطره
ای از دریا
بود. و بنظر من
این عمل یعنی
انتقال
اموال بنیاد
پهلوی بملت ایران
یعنی به
صاحبان
واقعی ، عمل
كاملاً صحیحی
بود. ولی خوب،
زمان اجازه
نداد كه كار
را به انجام
برسانیم.
آنچه را كه ما
كردیم این
بود كه لایحه
ای بردیم و این
لایحه تصویب
شد كه بملت
برگردد.
حیثیت بخشیدن
به دادگستری
سئوال
- آقای
بختیار
سازمان
قضائی كشور
از جمله
دستگاههائی
بود كه در
گذشته بسیار
مورد تعدی
قرار گرفت و
اعتباری را
كه شایسته اش
بود از دست
داد. برای حیثیت
بخشیدن و سر و
سامان دادن
باین سازمان
چه برنامه ای
داشتید؟
دكتر
بختیار: ابتدا
اجازه بدهید یك
موضوعی را
عرض كنم كه
بنظر من،
اگر نگویم
مشكل ترین،
لااقل یكی از
مشكل ترین
كارها برای
من شغل قضا
است. قضاوت
كردن یكی از
مشكل ترین
كارهاست. خیلی
صفات، خیلی
محاسن، خیلی
اطلاع و خیلی
سعّه صدر
لازم است تا یك
قاضی بتواند
واقعاً قاضی
باشد. حتی
تقوای تنها
كافی نیست،
حتی وطن
پرستی تنها
دلیل نیست،
حتی داشتن
دانش و تمایلات
مترقی كافی نیست.
قاضی باید
مجموعه خیلی
از صفات باشد.
حالا فكر بكنید
در قضاوت
علاوه بر
نقائص شخصی
قاضی و شرایط
زندگی قاضی،
دخالت خارجی
هم موثر باشد.
من نمیخواهم
بگویم در ایران
در همان زمان
هم قاضی های
پاكدامنی
نبودند. قاضی
هائی بودند
كه با كمال
شهامت ایستادگی
میكردند. ولی
این قبیل
قضات یا
مطرود میشدند
و شغل قضاوت
را ترك میكردند
یا آهسته
آهسته به
دستگاه نزدیك
میشدند. من
كمتر دیدم در
سطح بالا یك
قاضی، امانت
و شجاعت و بیطرفی
كه لازمه این
شغل است حفظ
كرده باشد.
البته حفظ این
امانت و
شجاعت مشكل
هم بود. وقتی
كه تلفنی از طرف
دادگاههای
نظامی یا از
طرف ساواك به یك
قاضی جوان یا یك
قاضی پیر با
زن و بجه و وضع
اجتماعی
آشفته، میشد،
خیلی مشكل
بود كه
استقامت
بكند و
واقعاً بر
طبق ندای
وجدان خودش
رأی بدهد. بد نیست
كه یك موضوعی
را بیاد ملت ایران
بیآورم.
بدلائلی كه
بسیار مفصل
است، شاه
موافقت كرد
كه رأی
دادگاه نظامی
درباره دكتر
مصدق، كه
اطلاع دارید
در چه شرایط
ننگینی صادر
شده بود، بدیوان
عالی كشور
برود. دیوان
عالی كشور
مركب از
افرادی است
كه آخر عمرشان
است. در هر
صورت آخر عمر
قضائی شان
است. به بالاترین
مقام قضائی
رسیده اند.
پرونده به دیوان
كشور رفت و این
سه نفر قاضی و
وزیر
دادگستری
وقت آنقدر
شهامت
نداشتند كه این
رأی دادگاه
را بشكنند.
چون قانوناً
حق داشتند این
حكم را نقض
بلا ارجاع
بكنند. اگر میكردند
چه میشد؟
بازنشسته میشدند
ولی شهرتی پیدا
میكردند خیلی
بالاتر از
رأی آن قاضی
انگلیسی
دادگاه لاهه
كه بنفع ایران
و علیه
انگلستان
رأی داد. پیش اینها
هر چه كه
توانستیم
كوشش كردیم و
گفتیم كه آقا
از ابتدا تا
انتها این
پرونده مهمل
است، این
استدلال صحیح
نیست، این
حرفها معنی
ندارد، حریف
نشدیم. نه
شهامت اینرا
داشتند كه
نقض بكنند و
نه اینكه تأیید
بكنند. آمدند یك
جمله بی معنی
پیدا كردند
كه گویا وزیر
دادگستری
وقت به آنها
تلقین كرده
بود. باین
صورت كه با در
نظر گرفتن
شرایط خاصی
متهم حكم تأیید
میشود. یعنی این
شخص آدمی نیست
كه ما بتوانیم
بطور عادی
راجع به او
قضاوت بكنیم
و خلاصه
مجبورمان
كردند كه
قضاوت بكنیم.
ارباب هم فوق
العاده
عصبانی شد و این
آقایان
بازنشسته
شدند. حالا
چقدر آسان
بود كه اینها
رأی را نقض میكردند
و در تاریخ
كشور اسمی و
مقامی رفیع پیدا
میكردند.
حالا ملاحظه
كنید در این شرایطی
كه دیوان
عالی كشور در
این وضع باشد
شما از
بازپرس فلان
شعبه یا
كارشناس
فلان محكمه
چه توقعی میتوانید
داشته باشید؟
استقلال
قوه قضائی نمیتواند
با دیكتاتوری
سازگار باشد.
از اینجهت هیچوقت،
جز در موارد خیلی
استثنائی،
قضات ما
نتوانستند
عادلانه رأی
بدهند. و تمام
اصلاحاتی كه
مرحوم دكتر
مصدق بوسیله
لطفی وزیر
دادگستری
كرده بود بعد
از او از میان
رفت. اولین
كاری كه دولت
زاهدی كرد
لغو این لوایح
بود كه بر طبق
قانون اختیارات
تدوین شده
بود. باین
بهانه كه این
ها جزء اختیارات
نبوده است. در
صورتیكه همه
میدانستند
كه جزء اختیارات
بود و متن
قانونی كه از
مجلس گذشته
موجود است.
خلاصه روز
بروز در راه
تسلط قوه مجریه
بر قوه قضائیه
جلو رفتند. و
من وزرای
دادگستری را
میشناسم - كه
الان در جنوب
فرانسه یا در
سویس
سرگردانند -
كه لوایحی
بردند كه بر
طبق آنها اگریك
پاسبان یا یك
ژاندارم
ساده زد توی
گوش رئیس دیوانعالی
كشور هر دو باید
بروند در
دادگاه نظامی.
و همین افراد
بودند كه پایه
دادگستری را
متزلزل تر
كردند و همین
وضعیت بود كه
دادگستری را
به آنجا
رساند كه
اطلاع دارید
و همین افراد
بودند كه
امروز داعیه
آزادیخواهی
دارند و میگویند
ما نمی فهمیم چرا
خمینی آمد. خیلی
ساده است بهمین
علت آمد. یقیناً
فراموش
نكرده اید كه یك
جوانی را چند
سال پیش در یك
مغازه ای
محافظ یك
خانمی كه
شوهر او یك
مقام عالیرتبه
ساواك بود
جلوی چشم
مادرش و همه
مشتری ها كشت:
پرونده در
شهربانی تشكیل
شد. اما خیال میكنید
چه كردند. از طرف
ساواك
فرستادند
پرونده را
گرفتند و
بردند و آتش
زدند یا پاره
كردند. خلاصه
معدوم كردند.
این
دادگستری
نبود.
دادگستری
شعبه ای از
ساواك یا از
وزارت دربار
شده بود. من از
آنجائی كه
اعتقاد دارم
بدون
دادگستری هیچ
كاری در
مملكت میسر نیست،
كوشش كردم
دادگستری را
به جا و مقام
خودش
برگردانم. یعنی
جائی كه قاضی
اگر اشتباه
هم میكند در
مقابل وجدان
و در مقابل
رأی خودش
مستقل باشد، یعنی
بتواند آنچه
كه وجدانش به
او دیكته میكند
روی كاغذ بیآورد،
نه اینكه
بخواهش و
مخصوصاً به
تهدید
مقامات بالا
رأی بدهد.
برای همین
بود كه چون
وجود كمیسیون
شاهنشاهی یك
دخالت مستمر
در امور
قضائی كشور
بود، لایحه
انحلالش را
بقید دو فوریت
دادم و در
روزهای آخر
حكومتم به
تصویب
رساندم.
بایستی،
بنظر من،
محاكم نظامی
فقط در اموری
نظامی -
همانطور كه در
همه جای دنیا
هست - رسیدگی
بكنند مسئله
مثلاً هروئین
و تریاك و
قاچاق و این
حرفها
ارتباطی با
دادگاههای
نظامی ندارد.
تمام كوشش من
در درجه اول این
بود كه ضمن سایر
اصلاحات،
استقلال
قضات را به
آنها
برگردانم و این
در برنامه
دولت
گنجانده شده
بود، و
رفورم های دیگر
دستگاه قضا،
مثل لغو بعضی
از محاكم
اختصاصی، به
بعد موكول شده
بود.
برنامه عدم
تمركز
سئوال
- از
جمله برنامه
های دولت شما
آقای دكتر،
مسئله عدم
تمركز بود و
البته بخاطر
داریم كه
دولتهای
قبلی در این
باره بسیار
گفتند ولی
هرگز به
مرحله عمل
نرسیدند. شما
در این زمینه
چه میخواستید
بكنید؟
دكتر
بختیار: بمرحله
عمل نرسیدند
برای اینكه
نمیخواستند
برسند. ما همه
چیز را بصورت
كاریكاتور و
بصورت ظاهر
سازی میخواستیم.
دولتها میگفتند:
كار مردم را
باید بدست
مردم داد ولی
اولین كار كه
انتخاب نماینده
پارلمان است
بدست دولت
بود من گاهی
بر سبیل مزاح
میگفتم كه
مملكت ما
چنان مملكتی
است كه وكلا را
استاندارها
تعیین میكنند
و بعد
استاندارها
را وكلا تعیین
میكنند. بنظر
من یك مسائلی
هست كه مربوط
به وحدت ملی
است، مربوط
باستقلال
ماست، مربوط
به عظمت
مملكت ماست،
مربوط به
حرمتی است كه
باید در دنیای
متمدن داشته
باشیم، این
ها مسائلی
است كه بایستی
در سراسر كشور
یكسان بررسی
و حل و فصل
بشود ولی در
مناطق مختلف
مملكت
مسائلی
دارند كه
مربوط به
منطقه خودشان
است و باید در
محل بررسی
بشود. من كمتر
بیاد دارم در
ایران یك نفر
بعنوان
شهردار
انتخاب شده
باشد كه اهل همان
شهر باشد. در
مسجد سلیمان
شهردار از
رضائیه میآید
باحتمال قوی
در مشهد هم از
اهواز میرفت.
اولین كار
مردم كه كار
شهرداریست و
كار دهداریست،
مستمراً بوسیله
اعمال نفوذ
دولت مركزی
انجام میگرفت.
و این نحوه
عمل چند عیب
داشت. اولاً
وقتی شما
شهردار یك
شهری میشوید
كه اهل آنجا نیستید
كه در آنجا ریشه
و تبار و خانه
و سابقه ندارید
آمده اید در
مدت كوتاهی یك
چیزی به جیب
بزنید یك
حقوق و مزایائی
بگیرید و بروید.
ولی خودتان
را مسئول در
مقابل مردم
آنجا نمی بینید.
ازطرفی
انجمن شهر كه
البته میدانید
در چه شرایطی
انتخاب میشد،
از همان
افراد انجمن
شهر كسی حق
نداشت شهردار
بشود. شهردار
بایستی خارج
از اینها می
بود كه اگر
سركشی كرد با یك
ابلاغ وزارت
كشور معزول
بشود. در صورتیكه
اگر عضو
انجمن شهر
بود بالاخره
كار مشكلتری
بود. در ایران
ما همه چیز
داشتیم ولی
همه چیز ما
قلابی بود.
مجالس ما
قلابی بود،
دادگستری ما
قلابی بود.
شهرداریهای
ما همینطور و
غیره و غیره.
دائماً به
ظاهر سازی و
بزك كردن ایوان
مشغول بودیم.
در حالیكه
خانه از پای
بست ویران
بود. اصل این
بود كه فلان
روزنامه
نگار ایتالیائی
كه چند هزار
دلار گرفته
بود چند صفحه
راجع به ترقیات
چشم گیر ایران
در سنوات اخیر
بنویسد.
ما میخواستیم
در صحنه بین
المللی
دائماً
خودنمائی
بكنیم. این
مسئله سپردن
كار مردم
بخود مردم هم
از همین جا
سرچشمه میگرفت
كه بگویند
دمكراسی
بهتر از این
كه كار مردم
را بخودشان
سپردیم.
فرهنگشان با
خودشان است،
بهداشتشان
با خودشان
است، همه
كارهای
شهرشان با
خودشان است،
چنین عدم
تمركزی هیچوقت
در هیچ گوشه ایران
عملی نشد
برای مثال
اگر مسئله
زبان و فرهنگ
را بگیریم. این
مسئله هیچ
مشكلی در زمینه
وحدت ملی ایجاد
نمیكند و من
معتقدم كه باین
مردم اعم از
تركمن،
آذری، یا كرد
بایستی
اجازه داده
بشود كه تا
حدود ۸ كلاس ۹
كلاس زبان
خودشان را یاد
بگیرند
البته در كنار
زبان فارسی
كه زبان تمام
كشور ما و
زبان هویت
ملی ماست. ما،
با همه این
اقوامی كه
گفتم، ایرانی
هستیم و به این
ایرانی بودن
خودمان
افتخار میكنیم،
پس در ضمن اینكه
بایستی تمام
قسمتهای
مملكت روی
فرهنگ ایرانی،
روی وحدت و
استقلال ایران
روی عظمت و
شكوفائی
كشور از هر
جهت متحد
باشند، به
نظر من بایستی
در مناطق
مختلف و بعلت
اینكه
دردهای هر
محل را اهالی
محل میدانند،
حداكثر عدم
تمركز را رعایت
كرد.
كشاورزی و
صنایع
سئوال
- آقای
بختیار شما سیاست
اقتصادی
دولتتان را
بر اساس حمایت
و باز سازی
كشاورزی
قرار داده
بودید یا
صنعتی كردن
كشور و
اصولاً به
نظر شما ایران
باید در راه
بدست آوردن یك
كشاورزی
خودكفا قدم
بگذارد یا
بجرگه
كشورهای
صنعتی بپیوندد؟
دكتر
بختیار: این
مسئله یكی از
حادترین و
مهمترین
مسائلی است
كه هر دولتی
در ایران
سركار بیآید
در مقابل خود
خواهد دید.
نظر شخصی من اینست
كه ما در
ابتدا باید
كشاورزی
خودمان را كم
و بیش خودكفا
بكنیم - میگویند
میسر نیست.
البته ممكن
است برای
بعضی
فرآورده ها
ما به خارج
احتیاج
داشته باشیم.
ولی این دلیل
این نیست كه
وضع ما اینطور
كه هست یا
آنطور كه بود
باقی بماند.
ما در زمان
مرحوم دكتر
مصدق گندم و برنج
و پنبه
وسنگهای
معدنی و غیره
بخارج صادر
می كردیم. ما
الان غیر از
نفت تقریباً
هیچ چیز
بخارج صادر
نمی كنیم. ما
در سال ۵۷
حدود ۳۰ درصد
مصرف قندمان
را از خارج
آوردیم و
حالا به بركت
وجود خمینی
فقط بیست و
پنج درصد تولید
میكنیم و ۷۵
در صد از خارج
میآوریم. چرا و
بچه دلیل
كشاورزی ما
باین وضع رسیده
است، دلائل زیادی
دارد. یكی اینكه
ما حاضریم به
قیمت دو هزار
تومن یك تن
گندم از یك
مملكت خارجی
بخریم ولی
حاضر نیستیم
كه نصف آنرا
بدهیم به
كشاورز ایرانی.
بنده نمی
خواهم این
موضوع را پیش
بكشم كه
خطرناكترین
چیز برای
مملكتی مثل ایران
نداشتن نان
است.
شما میتوانید
از فانتوم
بجای ده تا
پنج تا بخرید،
شما میتوانید
بجای صد
لكوموتیو ۵۰
تا بخرید ولی
شما نمیتوانید
نصف مصرف
گندم ایران
را بخرید
برای اینكه این
بمعنای قحطی
است. این
مسئله بایستی
در خود ایران
حل بشود: چه
سازمانی چه
تدبیری، چه
وضعیتی، با
امكانات
آبرسانی و
كود شیمیائی
و مسائل دیگر
كشاورزی. اینها
را باید
متخصصین
چاره جویی
كنند. نظر شخص
من اینست كه
مسئله
كشاورزی اهمیت
خاصی دارد. در
دنیای
امروزه نگاه
كنید شوروی
كه یكی از قویترین،
شاید از بعضی
جهات قویترین
كشور دنیا
است. برای
نداشتن یك رژیم
كشاورزی صحیح
با داشتن
اوكراین كه
مساحتش بیشتر
از تمام ایران
است، تقریباً
هر سال
گرفتار
كمبود غلات
است كه از قضا
همین امسال یكی
از بدترین
سالهایش است.
و امریكا
الان در
روابط با
شوروی گندم
را بعنوان
آتوئی در دست
گرفته است.
حالا وقتی با
شوروی اینطور
معامله
بكنند با ما
چطور معامله
خواهند كرد.
ما اگر به
كشاورزی
خودمان آن
امنیتی كه
لازم دارد
ندهیم، به
نظر من خیانت
میكنیم به آینده
ایران. بطور
مسلم این
مانع از این نیست
كه صنعت را
نادیده بگیریم.
صنایع سنگین
ما عبارت از
صنعت نفت،
پتروشیمی و
تا حدی بعضی
فلزات است.
اما آنچه را
كه ما در این
چند ساله
رواج دادیم
در حقیقت
صنعتی كردن
مملكت نبود
مونتاژ صنعت
كارخانجات
خارجی بود.
وقتی كه در
اصفهان یا در یزد
یك دوك نساجی
از كار میایستاد،
ما مجبور بودیم
كه منتظر بشویم
كارخانه
سازنده
قطعات را
بفرستد. یكی
از نكبت ها و
بدبختیهای
وجود خمینی اینست
كه الان - صنایع
ما از خارج هم
آن قطعات یدكی
كه باید دریافت
كنند، نمی
كنند. بهرحال
اگر ایران
بخواهد
واقعاً
صنعتی بشود
باید بعنوان
اولین صنعت
بعد از این
صنایع مادر،
مثل ذوب آهن و
گاز و پتروشیمی
و نفت،
كارخانه ماشین
سازی ایجاد
بكنیم یعنی
كارخانه ای
كه بما اجازه
بدهد ماشین
بسازیم. خوب،
شما خواهید
گفت كه این
كار امروز و
فردا نیست. هیچ
چیز كار
امروز و فردا
نیست ولی یك
روزی باید
شروع بشود.
مگر دمكراسی
فردا در ایران
میشود مثل
سوئد باشد؟
نه. .. ولی یك
روزی باید
شما شروع كنید.
این روز و این ایام
متأسفانه خیلی
بهدر رفت و ایكاش
بجای
خودنمائیهای
مستمری كه ما
در این چند
سال اخیر دیدیم،
بفكر یك
برنامه عمیق
صنعتی بودیم.
كشاورزی مان
را از دست دادیم
صنعتی هم نشدیم.
نفرمائید كه
خمینی آنچه
كه ما داشتیم
از بین برد. این
دلیل این نمیشود
كه ما قبلاً
صنعت صحیح و
كشاورزی صحیح
داشتیم.
دستگاه
اداری و
كارمندان
دولت
سئوال
- آقای
بختیار در
مورد دستگاه
اداری و
كارمندان
دولت چه برنامه
ای داشتید؟
دكتر
بختیار: اصولاً
یك اصل تناسب
هست كه اگر
توجه كنید همیشه
صادق است: شما
نمیتوانید یك
مملكتی را پیدا
كنید
دادگستری
انگلیس را
داشته باشد و
ارتش
اوگاندا را. یا
یك انسانی را
ببینید كه
دست یك مرد سی
ساله را
داشته باشد و
پای یك بچه ۱۸
ماهه را. این یك
چیز غیر عادیست
و عملاً پیدا
نمیشود.
مسئله
كارمندان از
تمام این
مسائلی كه اینجا
مطرح شد جدا نیست.
همین موضوع
راجع به
ارتش، همین
موضوع راجع
به
دادگستری،
همین موضوع
راجع به
انتخابات
مجلس، همین
موضوع راجع
به صنایع و
كشاورزی و غیره
... كارمند كیست؟
كارمند شخصی
است كه در
مقابل یك
حقوق و یك مزایائی
كه از یك دولت
مركزی میگیرد
انجام وظیفه
میكند. این
آدم وظایف خطیری
دارد و یك
قسمتی از
قدرت جامعه
باین آدم
سپرده شده،
بایستی
حداقل رفاه
او و زندگی او
تأمین بشود.
اگر بخاطر
داشته باشید
در یكی از
جلسات مجلس
گفتم: من شرم
دارم كه در
مقابل خانه
هائی كه در
اطراف من
هست، منجمله
خانه خود من،
گاه و بیگاه یك
پاسبان می بینم
كه از سه راه
آذری آمده
است. چه ساعتی
بیدار شده و
حركت كرده تا
ساعت ۸ صبح به
اینجا برسد و
در گرما و
سرما كشیك
بدهد. اگر من
باید آرام
بخوابم و امنیت
داشته باشم،
او هم باید خیالش
راحت باشد و پیشنهاد
كرده بودم كه
صدهزار متر
در چندین
نقطه تهران
اول برای این
طبقه بسازند.
نقشه اش را هم
شروع كرده بودیم.
فوریت مسئله
رسیدگی به
رفاه
كارمندان هم
از آنجائی
بود كه میدیدم
كارمندانی
هستند كه ۱۵۰۰
یا ۱۶۰۰ تومن
بیشتر حقوق
نداشتند.
اضافه كردن
حقوق كارمند
مسئله را حل
نمی كند
مسئله مربوط
به قدرت خرید
اوست چه فایده
دارد كه شما
به یك
كارمندی بیست
هزار تومن
حقوق بدهید
ولی
قدرت خریدش
به این
كارمند
اجازه یك
زندگی متوسط
را ندهد.
مملكت اول باید
یك سیاست كلی
داشته باشد
كه جلو تورم
خارج از
اندازه را بگیرد،
قدرت خرید پایین
نرود البته این
امر مربوط به
همه جامعه
است.
اما
كارمندان
دولت یك
وظائف و تكالیفی
دارند كه اگر
اجرا نكنند
جامعه از هم میپاشد.
اگر بد اجرا
بكنند آنهم
هزار و یك ضرر
خواهد داشت.
پس اینها بایستی
یك تأمین
مالی و تأمین
شغلی از نظر
ترفیع و ترقی
شان داشته
باشند تا
بشود از آنها
انتظار
انجام وظیفه
صحیح داشت.
روزی مرحوم
دكتر مصدق میگفت
سردار سپه
آنموقع كه
هنوز شاه نشده
بود یكروز
آمد منزل من
از چیزهای
مختلف صحبت میكردیم.
صحبت از امنیه
شد، گفت این
امنیه ها همه
دزدند. من
پاسخ دادم كه
شما چقدر به
آنها حقوق میدهید.
جواب داد هشت
تومن. گفتم
پانزده تومن
بدهید. گفت
باز هم دزدی میكنند.
گفتم آنوقت
اعدامشان كنید
نه حالا كه
هشت تومن به
آنها میدهید.
مقصود من از این
مثال اینست
كه اول باید
زندگی كسی را
تأمین كنید
بعد از او
انتظار خدمت
داشته باشید.
اما یك
دستگاه
حكومتی كه
فاسد شد این
مسئله پیش میآید
كه تبعیض به
جائی میرسد
كه حقوق ها به
نسبت یك، نه،
به ده نه، به بیست
نه، به سی نه،
به پنجاه،
بلكه به صد میرسد.
من یك وقتی از یك
افسر ارشد
ارتش كه هیچ
هنر خاصی هم
نداشت پرسیدم
حقوق و مزایای
شما چقدر بود.
گفت ۸۶ هزار
تومن در ماه میگرفتم
مزایای
اضافی هم
داشتم، اینجا
چه داشتم،
آنجا چه
داشتم. تازه این
آدم خانه
سازمانی هم
داشت. شما
چطور در یك
مملكتی با این
همه تبعیض
نباید منتظر
انقلاب باشید
در مملكتی كه یك
آدمی ۸۶ هزار
تومن حقوق میگیرد
كه تنها هم نیست
و بالاترین
حقوق را هم
نمی گرفته در
كنار مردمی
مثل همان
پاسبانی كه
عرض كردم، كه
باید با هزار
و پانصد تومن
زندگی كند. نه
لازم است لنین
بیآورید،
نه لازم است
روبسپیر بیآورید،
نه لازم است
صحبت از
انقلاب بكنید،
انقلاب در هر
گوشه همچه
مملكتی حّی و
حاضر است.
اكثریت
كارمندان
دولت دچار
زندگی
واقعاً
فلاكت باری
بودند. فرهنگیها
مثل سایرین
شاید بدتر از
سایرین،
كارمندان
راه آهن همینطور
و بقیه هم همینطور،
بگذرید از یك
عده ای كه با
بند و بست و
اضافه كار و
هزار دوز و كلك
میتوانستند یك
در آمدی برای
خودشان درست
بكنند. اینست
كه سیاست ما
در مورد
كارمندان
دولت از سایر
قسمتها جدا
نبود. شما
برای اینكه
وضع زندگی
كارمند دولت
را تغییر بدهید
باید
دادگستری را
اصلاح كنید،
باید تبعیض را
از بین ببرید،
باید تورم را
مهار كنید،
باید جلوی زمین
بازی و زمین
خواری را بگیرید.
مثلاً یكی
از آن چیزهایی
كه كمر مملكت
را شكست
موضوع زمین و
زمین خواری
بود. زمینخواران
ایران
ثروتهائی
اندوختند كه
هیچ كس حساب
دقیق آنها را
نخواهد داشت. یك
نفر برای خود
من گفت كه در
محدوده شهر
تهران یك میلیون
متر زمین
دارد. چطور میخواهید
حسابش را بكنید
و چگونه اینها
بدست آمده
است. این
مسائل نتیجه
همان تبعیض
است، نتیجه
همان فساد
است. نتیجه
همان حالتی
است كه در یك
مملكتی
كارها از روی
اصول پیشرفت
نمی كند و
آخرش هم
سرهمه بسنگ
می خورد و
مملكت باین
صورت در میآید
كه آمد. البته
مردم اینرا
نمی
خواستند،
آنها یك تغییر
و تبدیل بنیادی
و اساسی میخواستند،
كه با رفورم
ها و با
اصلاحات پی گیر
و عمیق میسر
بود.
حالا
وضع بمراتب
بدتر شده ولی
بدتر شدن وضع
آن وضعی را كه
باعث بدبختی
كنونی شده
تبرئه نمیكند.
آن بجای خود و
این بجای خود.
عده ای از شیادان
قدیمی كه
آبروئی
ندارند،
امروز میگویند
حالا بهتر
بود یا آنوقت.
خوب، در مقایسه
آنوقت بهتر
بود. ولی
آنوقت هم خیلی
بد بود و شما
هم در آوردن
خمینی و در اینكه
مملكت را باینجا
برسانید سهم
عمده ای داشتید.
پس امور مربوط
به كارمندان
دولت، اعم از
كشوری و لشكری،
باید بر روی یك
اصول و
عدالتی باشد
كه شما در
ممالك متمدن
می بینید
الان یك وزیر
در فرانسه
حقوقی می گیرد
كه معقول است
ولی هیچ چیز
لوكس ندارد
همینطور یك
وكیل مجلس،
همینطور
كارمندان
عالی رتبه
دولت. اینست
كه این مسائل
وقتی كه تغییرات
بنیادی در
مملكت دادید
بخودی خود حل
میشود.
اخراج
كارمندان
زائد خارجی
سئوال
- آقای دكتر
بختیار از
جمله برنامه
های پیشنهادی
شما اخراج
كارمندان
خارجی زائد
بود. مقصود
شما از
كارمندان
زائد خارجی
چه بود و چه كسانی
مشمول این
تصمیم میشدند؟
دكتر
بختیار-
ولخرجی های
دولت در زمان
هویدا
مخصوصاً و در
آمد نفت كه
بصورت سرسام
آوری ازدیاد
پیدا كرده
بود و در حقیقت
اورگانیسم
مملكت ما و
اقتصاد ما
قادر بجذب این
پول نبود - و یكی
از دلائل
شورش و
انقلابی كه
شد در مملكت
همین موضوع
بود - تبعیض ها
را زیادتر
كرد و اختلاف
طبقاتی را
تشدید كرد. این
سئوال پیش
آمده بود كه این
افرادی كه از
خارج میآیند
بچه دلیل و
برای چیست،
ما با تمام
تبلیغاتی كه
میكردیم
راجع به
دانشگاهها،
تعداد زیادی
مهندس، تكنیسین،
طبیب،
دندانپزشك و
غیره كم داشتیم.
خوب، این
افراد را ما
بایستی از
خارج دعوت میكردیم
و كمك میكردند
بجریان امور
و عده زیادی
از هند -
پاكستان و غیره
بایران
آمدند تا
آنجا كه شنیدیم
از اسرائیل
هم آمده
بودند چه
مهندس چه طبیب،
اینكار صحیحی
است در حدود
امكانات
كشور و
ملاحظه اینكه
ایرانیها
تعدادشان
كافی برای این
خدمات نیست
ولی یك عده ای
هم برای آن
بلند پروازیهای
بی موردی كه
دولتهای
متعدد كرده
بودند كه مثلاً
سانترال اتمیك
میخواهیم.
حتماً این
سانترال اتمیك
بایستی كه
چند نفر
كارمند اول
داشته باشد
چند نفر دلال
داشته باشد،
چند نفر پادو
داشته باشد،
تا به
نورچشمی ها و
عزیز كرده ها
آنچه كه باید
برسد. یا اینكه
برای امور
نظامی ما
متخصص خارجی
لازم داریم.
اسلحه نو میآید
ما اطلاع
نداریم
چگونه این
اسلحه باید
بكار برده
شود، پس بهتر
اینست كه ایرانیها
را به آن
مملكتی كه
فروشنده
اسلحه بود
بفرستیم و
تمرین بكنند
و بدانند و
برگردند به ایران
این كار هم تا
حدی شد.
یكی دوسال
اگر لازم
باشد اشكالی
ندارد ولی
گاهی ایجاب میكرد
كه سلاح ها
بسرعت مورد
استفاده
قرار بگیرند
در اینصورت
هم آمدن آنها
بصورت معدود
و محدود را بنده
قبول میكنم.
ولی سراغ
دارم درجه
داران خارجی
برای اموری
كه مطلقاً
احتیاج به
نبوغ و دانش
فوق العاده
نداشت، به ایران
میآمدند و
سالها با چه
شرایطی
زندگی میكردند
كه بالاتر از
زندگی یك وزیر
ایرانی بود.
من با این
افراد و
امثال اینها
وافرادی كه
برای
عشرتكده ها
دعوت میشدند یا
افرادی كه هر
روز بصورت
هنرپیشه میآمدند
و هیچ هنری
نداشتند،
مخالف بودم. این
مسئله باعث این
میشد كه
تعداد خارجیان
كه در ایران
هستند تقلیل
پیدا بكند
ولی بهیچ
عنوان تصور
نكنید كه در این
فكر خدای
نخواسته یك
حالت ضد
خارجی یا
باصطلاح
گزنوفوبی
داشتم. بهیچوجه.
من معتقدم هر
قدر پزشك،
مهندس، تكنیسین،
و غیره كه
كشور ما لازم
داشته باشد،
حتی اگر لازم است
از جهاتی دیگر
صرفه جوئی
بكنیم، باید
بكنیم تا به اینها
بتوانیم
بپردازیم،
تا بیآیند
بما كمك
بكنند ولی این
حد دارد. در
گذشته چون ما
در یك حالت
التهاب
تكنولوژی پیشرفته
بدون داشتن
تمام وسائل
بودیم، عده زیادی
خارجی وارد ایران
میشدند و
حقوقهای
هنگفتی میگرفتند.
من خودم در یك
شركت خارجی
كار میكردم
كه رئیس آن
شركت كرایه
خانه اش بیست
هزار تومان
بود. حالا فكر
كنید كه كل
حقوقش چقدر
بوده است. چنین
حقوقهائی
بقول معروف
بخشش از كیسه
خلیفه بود و
همین تبعیضات
و همین
اقدامات بود
كه چشم مردم ایران
را یواش یواش
باز كرد به
مسائلی كه تا
آنوقت ندیده
بودند. بگذریم
از پولهائی
كه به ممالكی
میدادیم كه
ملت ایران
اسم آن ممالك
را هم نشنیده
بود، بگذریم
از اینكه ما
شهر میساختیم
بنام كی یا
بنام كی در
خارج از ایران،
ولی در هر حال
من اعتقاد
دارم كه برای
ساختن سدها،
راه آهن،
مترو و تمام این
امور هر قدر
كه پول لازم
باشد هر قدر
كه مهندس
متخصص لازم
باشد از وظایف
ماست كه
اجازه بدهیم
این خارجی ها
بیایند و بما
كمك كنند.
عدم دخالت
در تجارت و
صنعت
سئوال
- آقای
بختیار شما
اعلام كردید
كه دولت در
امر تجارت و
صنعت، جز صنایع
مادر، از قبیل
نفت و گاز
دخالتی
نخواهد كرد. آیا
فكر نمی كنید
این عدم
دخالت اجازه
میداد كه آن
گروه خاصی كه
بدون هیچ
ضابطه ای
صنعت و تجارت
كشور را در
انحصار گرفته
بودند
همچنان به
اعمال
خودشان
ادامه بدهند؟
دكتر
بختیار: شما
به همین
فرانسه كه
بوسیله یك
حكومت سوسیالیست
اداره میشود
نگاه كنید.
الان بعضی از
صنایع، مثل
صنایع سنگین،
مثل كنسرسیوم
های بزرگ
صنعتی ملی
شده نه حالا،
بلكه از چهل
سال پیش خیلی
از صنایع ما
در ملی شده
است. البته هر
مملكتی باید
با در نظر
گرفتن وضع
خاص خودش در این
زمینه عمل
كند، صنایع
را ملی بكند یا
نكند یا نیمه
ملی بكند، یعنی
نظارت با
دولت، تصدی
با بخش خصوصی
باشد. چون بخش
خصوصی بعضی
مسائل را
بهتر می فهمد.
تجارت آزاد
هم اگر رقابت
باشد و سالم
باشد، مسلما
به نفع مصرف
کننده خواهد
بود. اگر با
بند و بست
باشد مسلماًَ
این دیگر
آزادی نیست. این
بر میگردد
بهمان فسادی
كه اینقدر
درباره اش
صحبت میكنیم.
شما با یك شخص
متنفذی بند و
بست میكنید
كه دیگر فلان
كس حق ندارد
فلان
كارخانه را بیآورد
چون من دارم،
انحصار دارم
و میفروشم.
اگر این مال
دولت باشد
مسئله ای باین
صورت پیش نمی
آید. یا اقلاً
نصف مال دولت
باشد با حق
نظارت دولت، آنوقت
قیمت تعیین میشود.
ولی اگر كه
مال افراد
خصوصی باشد
كه بند وبست
دارند - همان
وضعی پیش میآید
كه آمد. حب وطن
بجای خود بسیار
بسیار محترم
است. درسش را
هم كسی بما نمیتواند
بدهد، ولی دلیلی
ندارد كه یك كیلو
آهن كه در
اهواز تولید
میشود بیش از یك
كیلو آهن كه
از هامبورگ
با كشتی حمل میكنند،
باشد. برای اینست
كه بنده عرض
كردم صنایع
سنگین و صنایع
مادر باید
ملی شود.
دلائل خیلی زیادی
هم دارد كه
فرصت بحث
درباره آنها
نیست، ولی سایر
صنایع و
تجارت را ما
آزاد میگذاریم
با نظارت
دولت. البته
بشرط آنكه
آزاد باشند. اگر
مفید باشند
بانحصار كشیده
میشوند و در انحصار
قیمت را آن
تراست یا آن
كارتل - یا هر
چه اسمش را
بگذارید - تعیین
خواهد كرد
ووقتی هم تعیین
كرد رقیبی
ندارد و شما
مجبور هستید
كه آنرا
بمصرف كنند ه
تحمیل بكنید.
از اینجهت من
معتقد به این
بودم كه
تجارت بایستی
آزاد باشد و
جز صنایع
مادر، بقیه
صنایع و
تجارت با
نظارت دولت
آزاد باشد. یعنی
دولت نظارت
كند. ولی تصدی
راحتی
المقدور بدست
خود مردم
بدهد.
سازمان
برنامه و
بودجه
سئوال
- آقای
دكتر، یكی از
برنامه های
دولت شما تجدید
نظر در
سازمان
برنامه و
بودجه بود.
بطور كلی مقصودتان
از این تجدید
نظر چه بود و
چه نقشی برای
سازمان
برنامه در
نظر گرفته
بودید؟
دكتر
بختیار: شخصاً،
من هیچوقت
معتقد نبودم
كه بودجه
دولت در
سازمان برنامه
باشد، دلیلی
برای این
موضوع نمی دیدم.
برنامه برای یك
دو سال، پنج
سال، یا هفت
سال، هرچه
هست، تعیین
شده و باید
اعتبارش تأمین
بشود. این كار
دولت است.
دولت
تعیین میكند
كه امسال
برای طرح های
مختلفی كه
بوسیله
سازمان
برنامه و تأیید
وزارتخانه
های مربوطه
به مطالعه
گذاشته شده،
چه بودجه ای
تخصیص بدهد.
سازمان
برنامه یك
وقتی یك چیز
عظیمی شده
بود. مثل همه
كارهای ما از
حالت عادی خارج
شده بود.
وزارتخانه
ها، مجبور
بودند تكدی
كنند و خواهش
و التماس
بكنند كه ما یك
چنین پروژه
ای داریم،
خودتان هم
تصویب كردید
بودجه اش را
بدهید. جواب میدادند
ما تصویب
نكردیم، یا یك
تغییراتی
درش داده
شده، امسال
نه سال دیگر.
من میخواستم
فقط برنامه
تحت نظر
متخصصین امر
طرح ریزی
بشود و در هیأت
دولت تمام این
طرح ها از نظر
مفید بودن آن
و هم از نظر
اهمیتی كه
دارند یا از
نظر اینكه این
طرح ها به
اقتصاد كشور
و به رفاه
مردم، تا چه
حد كمك
خواهند كرد
بررسی و اجرا
بشود. بنا
نبود كه
سازمان
برنامه منحل
بشود، یا
بكلی تغییر
بكند بنابراین
بود كه
سازمان
برنامه طراح
باشد و اجرای
تمام این طرح
ها واقعاً
بدست
وزارتخانه
ها باشد و دائماً
بین
وزارتخانه
ها، و
سازمان
برنامه این
جنگ و جدال
نباشد كه
بودجه بده،
ندارم بدهم.
بودجه ای كه
خود دولت باید
در دست داشته
باشد. وقتی كه
طرح در
سازمان برنامه
تهیه شد و
مورد تصویب
دولت قرار
گرفت، دیگر
آن وزارت
دارائی، آن
خزانه داری
كل است،
آنجائی كه
پول مملكت
متمركز است
كه باید پول
برای اجرای این
طرح ها بدهند.
نه اینكه
سازمان
برنامه هم
طرح بدهد،و
هم بودجه
بدهد، و هم
نظارت بكند.
اصولاً من با
لوث شدن
مسئولیت
مخالفم. شما
اگز اعتماد
ندارید بیك
وزیری، بیك
معاونی، بیك
مدیر كلی، بیك
مسئولی باید
اورا از آن
سمت بردارید.
اگر كه او را
قبول كردید
باید اختیارات
كافی و لازم
برای اجرای
طرح ها به او
بدهید.
مبارزه با
تورم
سئوال
- آقای
بختیار، شما
در برنامه هایتان،
مبارزه با
تورم را هم
وعده داده
بودید، این
مبارزه را
چطور و با چه سیاستی
میخواستید
اعمال بكنید؟
دكتر
بختیار: بطور
كلی وقتی كه
شما طرح های غیر
تولیدی و طرح
هائی را كه
بازده
اقتصادی
ندارند زیاد
میكنید در
مملكت تورم ایجاد
میشود.
اصولاً تورم
نتیجه عدم
تعادل مابین
عرضه و تقاضا
است. در
ممالكی مثل
آلمان -
فرانسه - جلوگیری
از تورم كار
مشكل تر و پیچیده
تری است، چون
عوامل بسیار
متعددی وارد
تعیین قیمت
ها میشود.
بدون اینكه
بنده ادعای
خاصی داشته
باشم، گمان میكنم
در شرایط روز
كافی بود كه
ما اقتصاد
سالمی داشته
باشیم تا
تورم مهار
بشود. ولی
تمام اینها
بر میگردد باینكه
امور مملكت
ما روی روال
منطق و بنفع
اكثریت
جامعه نمی
گشت، وكسی هم
حق اعتراض
نداشت. واعتراض
بعنوان
خرابكاری یا
كارشكنی
تلقی میشد. یك
عمل ضد
انقلاب بود.
آنوقت ضد
انقلاب سفید
بود، حالا ضد
انقلاب خمینی
است. ما اگر یك
كاری میتوانستیم
بكنیم كه دیگرانقلاب
نكنیم كار
درستی كرده
بودیم. فردا
باز اگر یك
انقلابی
كردند،
انقلاب
قرمز،
انقلاب زرد و آبی،
باز هر كس حرف
حسابی بزند
خواهند گفت این
ضد انقلاب
است. این را ول
كنید. اگر حرف
های حسابی
دارید بزنید،
مملكت ما
باندازه
كافی تجربه
انقلاب های قلابی
را كرده است.
ما نمیتوانیم
ایران را به
آزمایشگاه
انقلاب های
رنگارنگ
مبدل كنیم. كه
هر روز ببینیم
این رژیم
چطور است، آن یكی
چطور است.
من
معتقدم كه ایران
احتیاج بیك
اصلاحات بنیادی
دمكراتیك و
ملی دارد به چیزی
كه احتیاج
ندارد
انقلاب است،
چون
متأسفانه
ممالكی كه
هفتاد سال پیش
هم انقلاب كردند
باز صحبت از
ضد انقلاب میكنند.
آخر این
انقلاب یا
بثمر رسیده یا
دیگر هیچوقت
نخواهد رسید.
این مردم ایران
یا مسلمان
شده اند یا دیگر
بعد از ۱۴۰۰
سال نخواهند
شد. این یك
مسأله دروغی
است كه مطرح میكنند.
این مسأله
واقعیت
ندارد. اما
برگردیم به این
سئوالی كه كردید.
با بالابردن
تولید و
كنترل آن چیزهایی
كه در دست
دولت است، یا
باید باشد
مثل زمین، و
بالاخره
جلوگیری از
فساد، بنظر
من تورم مهار
میشود. البته
در آن شرایط
بحرانی كه ما
بودیم، فرصت
این نبود كه یك
عده ای مأمور
بشوند تمام
علل تورم را
بررسی كنند و
برای مبارزه
با آن تدابیر
لازم را
اتخاذ كنند.
ولی بهر حال یكی
از علل تورم،
مسلماً ورود
ناگهانی یك
پول هنگفتی
به ایران بود.
این پول اگر
در سرمایه
گذاریهای
واقعی در
خارج كشور - نه
مثل سرمایه
گذاری در
كروپ
ورشكسته یا
سایر
اقداماتی كه
فقط بمنظور
پركردن جیب
مسئولین
انجام میشد -
بكار گرفته میشد،
اگر چنین چیزی
انجام میشد و
پول فقط
باندازه احتیاج
اقتصاد كشور
در مملكت بود
و نفت در زیر
خاك می ماند،
تورم این
حالت دیوانه
كننده را پیدا
نمیكرد.
پس
بنظر من باید
اولاً از
كارهائی كه غیر
تولیدی است،
و منفعتش
بمردم نمیرسد،
از قبیل مثلاً
جزیره كیش،
كه یكی از
گناهان غیرقابل
بخشش
دستگاههای
سابق بود،
جلوگیری كرد.
موضوع جزیره
كیش نه تنها
از نظر
اخلاقی در
كنار مردمی
كه كفش بپا
نداشتند
مذموم بود،
اصولاً این
طرح فایده
تولیدی برای
هیچكس نداشت
و فقط برای
تفریح یك عده
قلیل پول دار
بود.ما بجای اینكه
زیر بنای
اقتصادی یك
جامعه را
بطور سالم و
محكم پی ریزی
كنیم،
دائماً بفكر
ظاهر و بفكر
زرق و برق
خارج بودیم.
حالا كه
مسئله دیگر
مطرح نیست.
اصل و فرع
كلاً از بین
رفته و ما باید
همانطور كه
آخوندها میگویند
بر گردیم
بصدر اسلام. یعنی
ایران بشود یك
بیابان
برهوت و ما
سوار شتر بشویم
اگر پولش را
داشته باشیم،
چون همه كس
شتر نخواهد
داشت.
قطع صدور
نفت به اسرائیل
و افریقای
جنوبی
سئوال
- آقای
دكتر بختیار،
در زمینه سیاست
خارجی اولین
تغییر، قطع
صدور نفت به
اسرائیل و
افریقای
جنوبی بود. آیا
این تغییرات
بهمین مسائل
محدود میشد یا
بدنبال آن
مسائل دیگری
را هم پیش بینی
كرده بودید؟
دكتر
بختیار: اول این
را باید عرض
كنم مملكتی
مثل ایران
هزار درد
دارد و هزار
مسئله دارد
كه باید یك یك
حل بشود. وقت میخواهد،
كوشش میخواهد،
دلسوزی میخواهد،
و صبر و حوصله
میخواهد. من
از این
خودنمائی ها
در صحنه بین
المللی همیشه
بیزار بودم
من معتقدم كه
ما مسائل بیشماری
در ایران داریم
كه باید قبل
از اینكه برسیم
به دروازه
تمدن بزرگ یا
دروازه
طلائی، حل كنیم.
سیاستی
كه من پیشنهاد
كردم دو جنبه
داشت یكی اینكه
اصولاً ما باید
صلح و صفا را
با تمام همسایه
های خودمان برقرار
كنیم و در
امور داخلی
آنها دخالت
نكنیم. كاری
كه خمینی
مستمراً میكند.
ممكن است ما
نسبت به فلان
رژیم مقداری
تمایل داشته
باشیم یا
آرزو داشته
باشیم كه چنین
رژیمی در
مملكت
برقرار بشود.
ولی بهیچ
صورت معتقد نیستم
كه به آن بلند
پروازی های
خارجی، یا
باین سیاست
احمقانه
كنونی كه
عبارت از این
است كه هر جا و
هر كس را كه من
گفتم كافر
است قشون
اسلام باید
برود آنجا را
فتح كند و
آنها را تار و
مار بكند.
مثالی برای
شما میزنم،
قبل از اینكه
به فروش نفت
اسرائیل و
آفریقای
جنوبی برسم.
مسئله
خلیج فارس كه
در مجلس بحث
كردم. این را
باید بگویم و
برای همه
مردم دنیا
بگویم كه این
اسم را ما روی
خلیج فارس
نگذاشتیم،
دو هزار سال
است كه خلیج
فارس، خلیج
فارس است. این
مسئله كه
بخواهند اسم
دیگری مثل خلیج
عربی یا خلیج
اسلامی روی
خلیج فارس
بگذارند یك
بحث مهمل و
احمقانه ایست.
ولی ما در خلیج
فارس مسئله
ای نداشتیم، یك
شاهراه آبی
بزرگ است در
جنوب ایران و
در شمال
عربستان
سعودی و
امارات خلیج
فارس. از اینجا
كالاها و
مخصوصاً نفت
به دنیای
خارج صادر میشود.
این راه باید
همیشه باز
باشد. ولی ما
ژاندارم آن
نباید باشیم. یعنی
ما نباید
بگوئیم چون
ما اینجا هستیم
حفاظت اینجا
با ماست. این
اولاً یك
ادعای بسیار
بی مورد است
ما باید
سواحل
خودمان را
حفظ كنیم كه
قاچاقچی نیاید
ما باید
سواحل
خودمان را
حفظ كنیم كه
بما از ممالك
مجاور تجاوز
نشود. كه
البته بنده
مملكتی را
نمی بینم كه
قبل از خمینی
حتی فكر
تجاوز بخاك
ما و آبهای ساحلی
ما بخاطرش
خطور كرده
باشد. در نتیجه
مسئله خلیج
فارس وجود
ندارد.
اما
راجع به
مسئله نفت كه
گفتید، گو اینكه
رفتار فلسطینی
ها با ایران،
بعلت همكاری
نزدیكی كه با
خمینی
داشتند گمان
نمیكنم برای
ایرانی ها دیگر
قابل تحمل
باشد، من عقیده
داشتم كه
مسئله فلسطین
مسئله ای است
كه ایران در عین
حال كه نباید
دخالت بكند
نمیتواند
نسبت به آن بی
تفاوت باشد.
من گفته بودم و
- افكار مردم ایران
را منعكس
كرده بودم - كه ۸۲
كشور سازمان
آزادیبخش
فلسطین را
برسمیت
شناخته اند،
ما هم دفتری
به اینها میدهیم
مثل سایر
ممالك، ولی
باین معنی نیست
كه آنها در
امور داخلی
ما حق كمترین
دخالتی
داشته باشند یا
ما را به اینطرف
و آنطرف
ببرند. من فكر
نمیكنم الان
دولتی كه بعد
از دولت خمینی
میآید - هر كه
باشد و هر چه
باشد - بتواند
مثل من از چنین
سیاستی دفاع
بكند. من اولین
نخست وزیری
بودم كه این
اجازه افتتاح
دفتر رابه
فلسطینی ها
دادم و گفتم
نفت به اسرائیل
و مخصوصاً
اسرائیل و
آفریقای
جنوبی نمی
فروشیم، بآن
دلایلی كه میدانیم.
در مورد
اسرائیل
مسئله اینست
كه اسرائیل
باید قبول
كند كه مسئله
فلسطین وجود
دارد و آنرا
حل كند. در
مورد افریقای
جنوبی
بدلائل سیاست
تبعیض نژادی
بود. ولی بنظر
من این موضوع
عدم فروش نفت
به این دو
كشور فقط
برای نشان
دادن جهت كلی
سیاست ما بود.
ما در یك دنیائی
زندگی میكنیم
كه با زورگو
هر كه باشد،
مخالفیم و از
جمله آنهائی
كه زور میگویند
این دو
كشورند نسبت
باین دو
مسئله.
البته
باید بگویم
كه من پاداش سیاست
خودم را از
سازمان آزادیبخش
فلسطین
باندازه
كافی گرفتم،
ملت ایران بیشتر
از من گرفت.
ولی حرف ما
حرف حق بود. یعنی
آنوقت
هشتاد، نود
درصد ملت ایران
موافق بود كه
سازمان آزادیبخش
فلسطین در ایران
دفتری داشته
باشد. بعدها
با آمدن خمینی
و بند و بست
هائی كه كرده
بود و
پولهائی كه
گرفته بود و
پولهائی كه
داد و اینها
همه بضرر ملت
ایران تمام
شد، آن بحثی
است كه
ارتباطی به
من ندارد.
اصولاً سیاست
حسن همجواری
و عدم دخالت
در امور
داخلی دیگران
و تحمل رژیم
های مختلف
برای من
محترم است.
اصول سیاست
خارجی ما بر این
پایه ها قرار
داشت.
شما
ممكن است در
فكرتان بیطرف
نباشید برای
فلان مملكت
سمپاشی
داشته باشید.
برای فلان رژیم
نداشته باشید.
ولی در عمل ما
حق نداریم كه
در امور
كشورهای دیگر
دخالت بكنیم.
و این سیاستی
است كه من
معتقدم بهترین
سیاست ممكن
در دنیای
امروز است.
ابر قدرت ها
بعد از یالتا
دنیا را تقسیم
بندی كردند.
حالا بهر دلیل
و بهر تقدیر
ما كه نمیتوانیم
تقسیم بندی یالتا
را بهم بزنیم.
اگر بتوانیم
باید كمك بكنیم
باینكه هر
ملتی،
آزادانه
بتواند رژیمی
را كه میخواهد
انتخاب بكند
و در صلح و صفا
با سایرین
زندگی كند. این
آرمان من در حیات
بین المللی
بوده و هنوز
هم هست.
الان
در مملكت ما
اگر این رژیم
ترور و وحشت
از بین برود و
مردم در محیط
آرام و بدون
دخالت خارجی
به رژیم
سلطنت
مشروطه یا به
جمهوری ملی
رأی بدهند به
كسی چه ربطی
دارد. البته
مشروطه
سلطنتی
واقعی و
جمهوری ملی
واقعی نه
جمهوری پل پت
و نه جمهوری
اسلامی كه
برای من غیر
قابل تحمل
است. ما اگر
قبول میكنیم
كه حاكمیت
متعلق به ملت
است باید
خودش تعیین
تكلیف بكند و
هیچكس حق
ندارد بجای
او و برای او
رژیم تعیین
كند.
بخش چهار از
متن مصاحبه
رادیوئی
دکتر شاپور بختیار
روابط با
كشورهای
حوزه خلیج
فارس
سئوال
- آیا
شما برای
روابط با
كشورهای
منطقه خلیج
فارس ارجحیتی
قائل بودید؟
دكتر
بختیار: بنده
معتقدم كه
ممالك خلیج
فارس هیچگاه
دشمن ما نه میتوانند
بشوند و نه حقیقتاً
هستند. از این
جهت با این
ممالك داشتن
روابط حسنه
كاملاً میسر
و برای طرفین
بسیار مطلوب
است. جمعیت
تمام ممالك
خلیج فارس از
كویت تا عمان
اگر اشتباه
نكنم، از دو
میلیون كمتر
است و نصف اینها
از ممالك
خارج از حوزه
خلیج فارس
هستند كه عده
كثیری هم
مخصوصاً در
كویت و در بحرین
ایرانی
هستند، یعنی
ایرانی
الاصل هستند.
البته من نمی
خواهم از این
موضوع سوء
استفاده
بكنم. ولی چرا
ما با این
ممالك سرستیز
داشته باشیم؟
چرا با این
ممالك بخواهیم
وارد جدال
بشویم؟ چرا
بخواهیم به این
ممالك كه در
هر حال تهدیدی
برای امنیت ایران
نیستند بچشم
دشمن نگاه كنیم؟
از این جهت
است كه به این
ممالك مثل
تمام ممالك
همجوار من
بچشم دوست و
بعنوان طرف معامله
نگاه میكردم،
كه میتوانستیم
متقابلاً
بهم كمك بكنیم.
بدون اینكه
بگوئیم ما شیعه
هستیم شما
سنی هستید ما
چنینیم، شما
چنانید ما رژیم
سلطنتی یا رژیم
جمهوری داریم
شما رژیم چنین
یا چنان دارید.
استعفای نمایندگان
مجلس
سئوال
- آقای
دكتر بختیار،
بسیاری از
نمایندگان
مجلس كه
چگونگی وكیل
شدنشان و
وابستگی شان
به رژیم شاه
برای همه
معلوم است،
بدستور خمینی
استعفا
دادند و قصد
داشتند كه
مجلس را از اكثریت
بیاندازند و
پایه های
حكومت را كه
مبتنی بر
قانون اساسی
بود سست كنند
نظرتان در این
مورد چیست؟
دكتر
بختیار: این
متأسفانه واقعیت
است. اولاً اینها
وكیل مردم
نبودند و این
را بنده
قبلاً هم عرض
كردم. ولی
بهمان دلائلی
كه گفتم بی
مجلسی را
صلاح نمیدانستم،
و تا آنجائیكه
میشد با اینها
مماشات كردم.
البته اگر میخواستند
حرفهای خارج
از منطق
بزنند امكان
انحلال هم بر
طبق قانون
اساسی بود و انتخابات
آزاد هم، اگر
كه آنقدر
مملكت آشفته
نبود شاید خیلی
زودتر
انتخابات را
شروع میكردم.
ولی در آن شرایط
میسر نبود.
این
آقایان كه ایمان
ندارند و ایمانشان
همان مقام و
پول و منصبی
است كه رژیم
سابق به آنها
داده بود،
شروع كردند
به تماس با خمینی
و ایادی خمینی
برای اینكه
مرا در تنگنا
بگذارند. اینها
تصمیم گرفته
بودند كه
استعفا
بدهند و
امروز از همین
افراد هستند
كه خودشان را
رهبر یك
قسمتی از
اوپوزیسیون
میشناسند و
معتقدند كه
ناجی آینده ایران
خواهند بود. اینها
جزء اشخاصی
بودند كه با
وجود تمام
تمتعی كه از
رژیم شاه
داشتند شروع
كردند به
تماس با خمینی
و ایادی او و
فریادها بر
علیه ظلم شاه
زدند و دادها
بر علیه
اجحافات
ساواك كه
موكل واقعیشان
بود، زدند.
البته اینها
تحت فشار
قرار گرفته
بودند ولی خیلی
ها شان شخصاً
میخواستند
خوش رقصی
بكنند بیش از
آنجه از آنها
میخواستند.
قصد داشتند
مرا در تنگنا
بگذارند و به
امام بگویند،
ای امام، تو
فرمودی ما هم
اطاعت كردیم.
ما نوكریم،
در هر حال باید
نوكر یك كسی
بود. ما نوكر
ملت كه نبوده
ایم نوكر
ساواك بوده ایم،
حالا نوكر
شما هستیم.
وقتی این را
من شنیدم و
خبر شدم چند
نفر از این
باصطلاح
وكلاء
استعفا داده
اند، یك روز
در سالن بزرگ
نخست وزیری
آقایان را خیلی
محترمانه
دعوت كردم و
در حدود
هشتاد، نود نفرشان،
و در هر حال
اكثریت شان
آمدند. در
همان روزهای
سخت در
برابرشان گفتم
اگر به تهدید یا
تحبیب و بهر
دلیل و بهر
تقدیر تا نفر
آخر استعفا
بدهید خیال
نكنید كه من
استعفا میدهم.
شما استعفا میدهید،
یا میترسید یا
میخواهید
متمتع شوید
از رژیم آینده،
ولی من در اینجا
خواهم ماند و
هیچ مانعی
ندارد كه
شورای سلطنت
بر طبق قانون
اساسی، وقتی
كه مجلس از
اكثریت
افتاد، یا
همه استعفا
دادید.
انتخابات را
اعلام كند.
بعد از سه ماه
دیگر
انتخابات را
بمرحله اجرا
میگذاریم تا
ببینم چه
كسانی
انتخاب میشوند.
تمام این آقایان
از آنروز
حساب كار
خودشان را
كردند. و بعد هم
گفتم شما چرا
مردانه عمل
نمیكنید. من
فردا میآیم
مجلس، آنجا
شما مرا در
اقلیت بگذارید.
هم خوش خدمتی
تان را كرده اید
و هم من دیگر
نخست وزیر نیستم.
اینكار را
البته جرأت
نكردند
بكنند. باید اینرا
هم بگویم كه
فشارها تنها
روی وكلا
نبود، روی
وزرای كابینه
هم بود.
فشار روی وزیران
سئوال
- موضوع
فشار روی وزیران
هم در آن ایام
زیاد مورد
بحث بود
وظاهراً وزیران
را به
وزارتخانه
ها راه نمی
دادند؟
دكتر
بختیار: این
موضوع واقعیت
ندارد. تمام
وزراء حتی
اگر چند
كارمند بیشتر
حاضر
نبودند، به
وزارت خانه میرفتند.
ولی تحت فشار
بودند. فشار
دوستانه،
خواهش و تمنا یا
تهدید میكردند
كه استعفا
بدهند. این
موضوع وقتی
بگوش من رسید یكروز
در هیئت دولت
قبل از اینكه
جلسه شروع
بشود. من بلند
شدم به آقایان
گفتم شما
آزادید اگر
بخواهید همین
الساعه
استعفای همه
تان را می پذیرم
، هر كدام میخواهید
استعفا بدهید،
استعفا بدهید.
ولی فكر نكنید
كه من استعفا
میدهم. دولت
را نخست وزیر
تشكیل میدهد.
شما میتوانید
بروید. من سعی
میكنم كه
دولت دیگری تشكیل
بدهم. اگر هم
تشكیل ندادم
میتوانم بر
طبق قانون
خودم تمام
قسمتهائی كه
شما داشتید
بگردن بگیرم
با یك مدیر
كل، با یك
معاون كار
وزارتخانه
ها را میگردانم.
حالا اینجاست
كه هر كدام
مردانه باید
بگویید میمانید
یا میروید.
شما با من
همكاری بكنید
یا نكنید من
در نمی مانم.
بدانید كه
خطر زیاد است
وشانس موفقیت
هم كم است ولی یك
وقت مرد در
زندگیش باید
تصمیم بگیرد.
حالا هركدام
مایل هستید
بمانید و هر
كدام مایل نیستید
بروید. از شما
آقای وزیر،
كه روبروی من
نشسته اید
خواهش میكنم
اول شما صحبت
بكنید. بتدریج
هر چهارده
نفر این آقایان
بلند شدند و
واقعاً با یك
شرافت و با یك
احساساتی كه
هیجوقت
فراموش نمیكنم،
گفتند كه میمانند.
یك نفر از اینها
حاضر نشد
استعفا بدهد.
گفتند هر چه
سرنوشت
شماست
سرنوشت ما هم
همان است.
البته یكی از
اعضاء كابینه
قبلاً
استعفا داده
بود و آن بدلایل
دیگری بود و
متأسفم كه
بگویم همان
شخص و تنها
همان شخص
الان در
زندان خمینی
ست و سایر
وزرای من،
خدا را شكر،
آزادند، در
ایران یا در
خارج از ایران
آزادند و آن یك
نفر كه تحت
فشار
خانوادگی
استعفا داد
در زندان خمینی
است.
یك مملكت
یك دولت
سئوال
- آقای
بختیار،
مخالفین میگویند
كه وقتی خمینی
بازرگان را
بعنوان نخست
وزیر تعیین
كرد شما
واكنش موثری
نشان ندادید.
الان بعد از
گذشت نزدیك
به سه سال فكر
میكنید كه در
آن شرایط چه میتوانستید
بكنید كه
نكردید؟
دكتر
بختیار: وقتی
من مطلع شدم
كه آقای
بازرگان از
طرف آقای خمینی
بعنوان نخست
وزیر معرفی
شده صریح ترین
و قاطع ترین
عكس العمل را
نشان دادم.
در یك
مصاحبه
مطبوعاتی كه ۱۵۰
خبرنگار
داخلی و
خارجی و رادیو
و تلویزیون
بودند گفتم اینكار
در حد شوخی
است و آقایان
در خانه
خودشان
نشستند و
آقای
بازرگان و غیره
را بعنوان
نخست وزیر و
وزیر معین
كردند. خوب،
ما هم بصورت
شوخی می پذیریم
ولی اگر كه یك
نفر از این
آقایان وارد یك
وزارتخانه
ای بشود
دستور داده
ام - همانجا توقیفش
كنند. ما یك
مملكت داریم
و یك دولت هیچكدام
هم، نه آقای
بازرگان و نه
كسان دیگر
جرأت نكردند
به
وزارتخانه
ها بروند. ولی
گرفتاری من
جای دیگری
بود. من روی
عناصری حساب
میكردم كه
آنها غیرت
نداشتند. چه میشود
كرد.
دولت
ائتلافی
سئوال
- آیا حقیقت
دارد كه شما
برای تشكیل یك
دولت
ائتلافی با
دار و دسته خمینی
تلاش میكردید؟
میگویند كه
شما باین دلیل
تعداد اعضای
كابینه تان
را محدود كردید
كه برای وزیران
باند
بازرگان هم
جا بماند. آیا
این حقیقت
دارد؟
دكتر
بختیار: این
موضوع باین
صورت حقیقت
ندارد. واقعیت
اینست چون
نظر شاه این
بود كه زودتر
كابینه تشكیل
بشود و با وضعیتی
كه آقای
ازهاری دربیمارستان
داشت، از
بلاتكلیفی بیرون
بیآئیم. منهم
سعی كردم كه
اقلاً دو سوم
وزراء را تعیین
بكنم و
انتخاب بعضی
از وزراء را
بگذارم برای بعد
سرفرصت، و همین
كار را هم
كردم. ولی
اولاً باید
عرض كنم كه
همه دوستان
من، همه آشنایان
من و همه
افرادی كه به
آنها امید
بسته بودم
حاضر به شركت
در كابینه
نبودند. دوست
من بودند ولی
شهامت اینكار
را نداشتند.
بعضی هاشان
همانوقت
اعتراف
كردند و
گفتند ما
دلمان میخواهد
ولی میترسیم.
و این خودش
شهامت است كه
اقلاً بگویند
ما میترسیم.
اما در اطراف
مهندس
بازرگان و
دوستان دیگری
كه ما با آنها
مبارزات
مشترك داشتیم،
افراد صالحی
بودند،
البته نه از
اطرافیان خمینی،
كه مهندسان و
كارشناسان
خوبی بودند، اشخاصی
بودند، كه میتوانستند
مورد
استفاده
قرار بگیرند.
هیچ مانعی
نداشت كه اگر
بازرگان شخصیت
نشان میداد و
هم آهنگ میشد
با من ،
سازمان
برنامه یا
وزارت آب و
برق یا از این
وزارتخانه
هایی كه جنبه
فنی شان به
جنبه سیاسی
می چربد، در
اختیار
دوستان ایشان
كه خود من
آنها را میشناختم
و میدانستم
عناصر ملی
هستند،
گذارده میشد.
ولی از طرف خمینی
و دوستان خمینی
هیچ وزیری را
نه قبول میتوانستم
بكنم نه
آمادگی
داشتم كه
اشخاصی را كه
نمیشناختم
قبول كنم.
اشكال كار
جای دیگر هم
بود من تصمیم
گرفته بودم و
علت را
خودتان استنباط
میكنید كه هر
كس در آن
اواخر وزیر
شده بود نمی
بایست وزیر میشد
و این انتخاب
مرا محدود میكرد.
من
سعی كردم
وقتی باین
مجلس رستاخیزی
منفور منحوس
وارد میشوم،
كسی ایراد نگیرد
كه این آقا
مسئولیت
مشترك در
فلان كابینه
را داشته، از
اینجهت
مجبور شدم كه
برای بعبضی
ها سطح را پایین
بیآورم. یكی
دو سه وزیر شاید
لیاقت
نداشتند كه
وزیر بشوند.
علاقه داشتم
كه دو سه وزیر
كه در كابینه
شریف امامی و
كابینه
آموزگار وزیر
بودند، در
كابینه خودم
بیآورم. ولی
بمحض اینكه
چنین كاری میكردم
همان وكلای
منتخب ساواك
و متنعم از
كابینه های
قبلی شروع به
داد و بیداد میكردند
كه ببینید اینهائی
كه بمملكت چه
كردند، اینهائی
كه مملكت را
به اینروز
نشاندند،
دوباره وزیر
شدند. از اینجهت
بود كه بنده
آنها را نمی
توانستم بیاورم.
یك عده ای هم میترسیدند.
فراموش میكنند
كه من در چه
شرایطی روی
باصطلاح
طناب خیلی خیلی
باریكی بایستی
تعادلم را
حفظ میكردم.
فردا
انشاءالله
در ایران بعد
از فتنه خمینی
بعد از برهم ریختن
این بساط ننگین
اگر یك آدمی
باشد كه با
آقای
بازرگان
دوست و رفیق
بوده در
زندان یا در
شركتش یا در
كارخانجاتی
كه او داشته
كار میكرده،
كار موثر به
چنین آدمی دادن
بنظر من گناه
نیست. ما نبایستی
خیال كنیم كه
خودمان مدل و
مقیاس و معیار
بشریت و ایرانی
بودن هستیم.
مسئله
جوانان ایران
و كار را
بدستشان
دادن باید در
سر لوحه
برنامه دولت
آینده قرار
بگیرد.
اسناد
خانه سدان
سئوال
- آقای دكتر
بختیار،
حالا كه به
طرح بعضی
اتهامات
مخالفان علیه
شما پرداختیم،
اجازه بدهید
این نكته را نیز
مطرح كنیم تا
چیزی ناگفته
نماند. میگویند
در
اسنادخانه
سدان سندی پیدا
شده كه شركت
نفت انگلیس و
ایران متن
نطقی را برای
شما تهیه
كرده تا در
كنفرانس بین
المللی كار
در سال ۱۹۴۸
در پاسخ نماینده
كارگران ایران
ایراد كنید.
در این مورد
چه میفرمائید؟
دكتر
بختیار: با اینكه
این سئوال
برای شاید
صدمین دفعه
مطرح میشود،
باز خوشحالم
كه یك فرصتی میدهد
كه حقایق را
بشما بگویم.
وقتی كه من
مبارزات
خودم را بر علیه
شركت سابق
نفت شروع
كردم، نفت
ملی نشده بود
و مصدق هنوز
نخست وزیر
نشده بود. من میتوانم
عرض كنم كه
رفتار من در
آبادان و در
مناطق نفت خیز
به شهادت
آنهائی كه
هنوز زنده
هستند،
آنچنان بود
كه وقتی وزیر
وقت مرا
منعزل كرد و
دقیقاً
بخاطر
طرفداری از
همین نماینده
كارگرانی كه
به او اشاره
شد، كارگران
شركت نفت
اعتصاب
كردند و برای اولین
مرتبه در تاریخ
ایران، یعنی
بدون تحریك
توده ای ها و
بدون خواسته
خود انگلیسی
ها، مرا با
مأمورین
حكومت نظامی
به تهران تبعید
كردند.
گواهانی
هم دارم كه در
همین فرانسه
هستند و میتوانید
از آنها
سئوال كنید.
اما صندوق
سدان، اینها
ساخته و
پرداخته
آدمی است بنام
مظفر بقائی
كه در اوائل
كار خودش را
به دكتر مصدق
چسباند به
دلائلی كه بسیار
بسیار ساده
است حالا
دستش روشده
ولی آنوقت
تشخیص هدفش
مشكل بود.
من
مكرر در مكرر
خواسته ام كه
این نامه را یك
جوانمردی بیآورد
به من نشان
بدهد. نامه ای
كه تازه میگویند
كسی به یك كس دیگر
نوشته راجع
به من، یعنی
نوشته اند كه
ما میخواهیم یا
مراقبت كرده
ایم كه در
پ |