سال
۲۰۱۵
میلادی مصادف است با هشتصدمین سالگرد فرمان مشروطه کبیردر انگلستان.
مشروطهای که به الگویی برای کلیه کشورهایی که در
۸۰۰
سال اخیر به دموکراسی دست یافتند از جمله آمریکا، فرانسه، استرالیا و ایران
در انقلاب مشروطه تبدیل شد.
در
واقع میتوان گفت
۸۰۰
سال حکومت قانون. بدین ترتیب تصمیم گرفتم فرمان مشروطه کبیر بریتانیا را از
ژانویه
۱۲۱۵
تا به امروز دنبال نمایم.
در انگلستان
داستان «مگنا کارتا Magna Carta»
یعنی «فرمان
کبیر» یا «مشروطه کبیر» از آنجا آغاز میگردد که در قرن سیزدهم درانگلستان
پادشاهی به نام پادشاه جان King John حکومت
میکرد. او کوچکترین پسر هنری دوم و برادرجوان تر ریچارد، ملقب به «ریچارد
شیردل» بود.
هنری
دوم نوه تنها دختر هنری اول بود که به سلطنت رسید و خودش دارای
۳
دختر و
۵
پسر بود که سه فرزند پسر او درجوانی وفات یافتند و پسر ارشد وی ریچارد به سلطنت
رسید و از ده سال پادشاهی تنها شش ماه آن را در انگلستان گذراند و بقیه آن
سالها را در جنگ و کشورگشایی بود و به همین دلیل هم به ریچارد شیر دل معروف شد
و سرانجام نیز در جنگ کشته شد. جان، کوچکترین پسرهنری دوم که مورد علاقه
فراوان پدر بود در سال
۱۱۹۹
میلادی وارث تاج و تخت وثروت و همچنین سرزمین گسترده انگلستان شد.
جان
از بدو تولد محروم از مهر و محبت اولیه مادر بود. مادر به رسم آن دوران در
خانوادههای اشراف، پس از به دنیا آمدن پسر وی را به دایهای سپرد. خودش نیز از
کشور خارج شد. جان دوران کودکی خود را بامحرومیت از مهر و محبت سپری کرد و این
موضوع چنان خشمی در او ایجاد نمود که از یک سو ریشه اصلی کلیه اعتیادهای او شد
و از سوی دیگر وی را به فردی سنگدل مبدل نمود.
خشونت و قساوت او در آدمکُشی، کشورگشایی، میخوارگی، تصاحب مال دیگران،
ثروتاندوزی، قمار، بزهکاری و تبهکاری و تجاوز جنسی مشهور بود. این پادشاه
شخصا برادرزاده خود را به قتل رساند. او فردی حریص، رشوهخوار، معتاد به الکل و
سکس و قمار بود.
در
عین حال جان مردی باهوش، زیرک و خوششانس بود. در سال
۱۱۹۹
وارث تاج و تخت انگلستان شد. وارث خزانهای غنی و سرزمینی وسیع. اما وی نه تنها
قادر به حفظ آن میراث نشد بلکه کشور را به سرحد فقر و ورشکستگی و هم چنین به
جنگ داخلی کشاند.
جان
در طول فرمانروایی خود با دریافت غرامت و مالیات با توسل به زور، خزانه خود را
لبریز نمود اما آن مال هنگفت را برای جنگ و کشورگشایی بر باد داد. در جنگ با
فیلیپ پادشاه فرانسه نیز مبلغ
۱۳۹۰۰۰
پوند را که برای همین جنگ گرد آورده بود با شکست در جنگ بر باد داد.
شاه
شکستخورده و ورشکسته، پس از بازگشت به کشور بارونها Barons (
افراد صاحب منصب و مالکان بزرگ) را در مقابل خود یافت. بارونها تقاضای استرداد
حقوق از دست رفته خود یعنی مشروطه شدند. جالب اینجاست هرگاه در کشوری تحول
بزرگی ایجاد میشود معمولا باید ریشه آن را در گذشته جستجو نمود. ریشه اجتماعی
درخواست بارونها هم به صد سال قبل از آن یعنی به دوران حکومت نیای جان، هنری
اول، بر میگشت.
هنری
اول فرزند پادشاه ویلیام فاتح بود که
۳۵
سال با عدالت سلطنت کرد. هنری اول پادشاهی جدی و سختگیر و آزادیخواه بود
وتحصیلاتش به زبان لاتین در رشته هنر بود. او به زبان یونان باستان بسیاری از
علوم شامل حساب و هندسه، موسیقی، ستارهشناسی، تاریخ و جغرافیا، زبان و ادبیات،
روانشناسی، آیین سخنوری، فلسفه و منطق را فرا گرفت. او همچنین در بحثهای
حقوقی شرکت میجست. آشنایی با این علوم بود که او را به یک پادشاه آزاده آن هم
درقرن دوازدهم مبدل ساخت. هنری اول جهت رسیدگی به اختلافات شهروندان سیستم
عدالتخانه و نیز انجمنهای محلی را جهت دریافت مالیات برای اداره شهرها و
استانها تاسیس کرد. از همه مهمتر وی برای اولین بار وزارت مالیه یا دارایی را
جهت رسیدگی به امور مالی کشور بنیان نهاد. اغلب کسانی که این ادارات را اداره
می کردند از افراد عادی بودند که به نسبت لیاقت و کاردانی و نه وابستگی به
خانواده یا طبقه خاصی در مصدر کار قرار میگرفتند. این پادشاه سیستم کلیسا را
نیز اصلاح نمود. در واقع هنری اول را میتوان اولین بنیانگذار- بدون منشور-
مشروطه نامید. او در طول دوران سلطنت خود داوطلبانه قدرت و حکومت و بخصوص قدرت
تصمیمگیری را با کلیسا و نمایندگان مردم (بارونها) تقسیم کرد. متاسفانه
اصلاحات شگرف و میراث او به علت عدم آگاهی کافی اکثریت مردم و ازدیاد مشغله و
بی اعتنایی آنها نسبت به حقوق خود و همچنین استبداد حکام به مرور زمان محو شد
و به دیکتاتوری پادشاه جان انجامید. تنها فرزند پسری هنری اول در دریا غرق شد و
هنری دخترش ماتیلدا Matilda
را جانشین خود نمود.
اما جامعه پدرسالار قرن دوازدهم ماتیلدا را به عنوان جانشین شاه نپذیرفت؛
ماتیلدا به سلطنت نرسید اما فرزندش هنری دوم وارث تاج و تخت پدربزرگ شد.
بارونها که از زمان هنری اول در تصمیمات امور کشوری شرکت داشتند و به تدریج
کاملا کنار گذاشته شده بودند، جهت رسیدن به حقوق از دست رفته خود علیه پادشاهی
جان اعلان جنگ کردند و خواستار استرداد آن حقوق شدند. در واقع نیروهای کوچک که
شامل بارونها و مردم میشد تبدیل به نیروی عظیمی شدند که مانند کوه در برابر
شاه ایستادند. از آن طرف پادشاه هم مقاومت میکرد تا اینکه سرانجام در
۵ ژانویه
۱۲۱۵
دو جناح، پادشاه و سپاهیانش و بارونها و مردم، درحومه لندن در ناحیهای به
نام ویندزور Windsor که
محل اقامت پادشاه (قصر
ویندزور Windsor Palace )
بود مقابل یکدیگر
قرارگرفتند. مخالفان، پادشاه وسپاهیان او را شکست داده و پادشاه را مجبور به
عقبنشینی و مذاکره کردند. پادشاه از پاپ تقاضای حمایت و کمک نمود. با وجود
اینکه کلیسا و پادشاه همواره در مورد دستیابی به قدرت با یکدیگر در رقابت
بودهاند و با آنکه سالها قبل از این پادشاه روابطاش را با پاپ قطع نموده
بود، اما پاپ حمایت بی چون و چرای خود را از پادشاه اعلام کرد. بارونها دقیقا
میدانستند که چه میخواهند. تنها هدف آنها رسیدن به آزادی بود و نه رقابت با
شاه و یا جانشینی او و یا تکیه زدن بر اریکه قدرت. به همین دلیل درهای مذاکره
از روز اول تا رسیدن به هدف همواره ازطرف بارونها باز ماند و پس از پنج ماه
مذاکره، سرانجام در روز
۱۰
ماه ژوئن
۱۲۱۵
پادشاه با خواستههای آنها موافقت نمود و پنج روز بعد با مُهر پادشاه در کنار
نام بارونها فرمان مشرطه به تصویب رسید و مورد اجرا قرار گرفت.
طبق
ماده
۶۱،
کمیتهای متشکل از
۲۵
نفر از بارونها مسئول و متضمن اجرای قانون اساسی یا فرمان مشروطه شدند. در
واقع قانون و عدالت مانند یک شمشیر دو دَم بُرنده برای حفظ و نگهداری کشور و
حقوق ملت بالای سر پادشاه قرار گرفت و فرمان مشروطه سند همبستگی پادشاه و ملت
شد.
اصل
۳۹
و ۴۰
فرمان مشروطه در باره زندگی و حق زندگی، آزادی و مالکیت نکاتی را مقرر میدارد.
هیج
فردی را نمیتوان دستگیر و زندانی نمود.
هیچ
فردی را نمیتوان تبعید نمود.
هیچ
فردی را نمیتوان تحت هر عنوانی هتک حرمت و بی سیرت و بی عفت نمود.
هیچ
فردی را نمیتوان تحت عنوان مقامات والا و یا قوانین غیر منصفانه مورد اذیت و
آزار قرار داد.
قوانین مربوط به مالکیت و ارث و میراث و ازدواج راهم مطرح می کند.
فرمان مشروطه انگلستان یا مشروطه کبیر با چهار هزار لغت به زبان لاتین باستان
در سیزده نسخه نوشته و به الگویی برای کلیه کشورهایی که در
۸۰۰
سال اخیر به دموکراسی دست یافتند تبدیل شد. در ایران نیز با انقلاب مشروطه بود
که کشور برای نخستین بار دارای یک قانون اساسی شد که اصل
۲۶
متمم آن (۱۲۰۶
میلادی برابر با
۱۲۸۵خورشیدی)
میگوید: “قوای مملکت ناشی از ملت است”.
از
سیزده نسخه فرمان مشروطه کبیر که با آب و خاک و یک نوع جوهر بلوط به لاتین بر
روی پوست حیوانات نوشته شد تنها
۴
نسخه باقی مانده است که دونسخه در کتابخانه بریتانیا و نسخه سوم در کلیسای
سالزبری و نسخه چهارم در پارلمان استرالیا نگهداری میشود.
فرمان مشروطه انگلستان، قرار داد همبستگی ملت و پادشاه بود و مشروطه کبیر تبدیل
به تاجی شد که بر سر پادشاه، کلیسا و ملت به یکسان قرار گرفت و قانون به عنوان
بالا ترین مرجع و مقام در کشور تعیین شد و از آن زمان تا کنون اراده هیچ فردی
بالاتر از آن قرار نگرفت. به همین دلیل محل اقامت پادشاه یا ملکه را قصر
باکینگهام و قصر ویندزور مینامند، محل اقامت شخص اول کلیسا را نیز قصر لمبِث
مینامند و محل اقامت نمایندگان ملت (مجلس عوام و مجلس لردها) را قصر وست
مینستر میخوانند چرا که همه اینها کاخنشین به شمار میروند.
به
هر روی در زمان امضای مشروطه کبیر، باوجود اینکه این سند مُهر پادشاه را بر خود
داشت ولی خود شاه کوچکترین اعتقادی به آن نداشت و در خفا از لویی پادشاه رم
تقاضای کمک کرد و لویی هم با
۷۰۰۰
سرباز وارد انگلستان شد.
اما
شاه در روز
۱۹
اکتبر
۱۲۱۶
ناگهان درگذشت. پس پسر
۱۰
ساله او هنری سوم
جانشین پدر شد و بارونها به اداره امور کشور مشغول شدند.
رمز
موفقیت فرمان کبیر مشروطه در چند نکته بود:
اول
اینکه بارونها و مردم دریافتند که اگرمیخواهند به حقوق خود و به آزادی برسند
میبایست:
۱-
دقیقا بدانند چه میخواهند
۲-
بر روی خواستههای عملی خود تمرکز کنند
۳-
نیروهای
پراکنده را همبسته و تبدیل به یک نیروی عظیم نمایند تا بتوانند در مقابل قدرت
قد علم کرده و مقاومت نمایند.
۴-
از مقابله به
مثل و انتقامجویی بپرهیزند زیرا در فضای خشونت همواره قوۀ شناخت تضعیف میشود
و راه برای یک نیروی انحصارطلب و استبدادی باز میشود.
۵-
بر روی
خواستهها پافشاری کنند و با پایداری آنها را آن قدر تکرار نمایند تا موفق به
دریافت آنها شوند.
۶-
نکته مهم در
موفقیت مشروطه کبیر در انگلستان، باز نگه داشتن درهای مذاکره بود برای رسیدن به
هدف نهایی که لازمه آن به رسمیت شناختن حقوق برابر پادشاه و رهبران کلیسا و
بارونها به عنوان نمایندگان مردم بود.
به
قول جان استوارت میل، رسیدن به آزادی تنها با آزادی از باورهای گذشته
امکانپذیر است.
در ایران
دوره
ناصری از یک سو مصادف شد با طلوع عصر روشنگری در ایران که میرزا تقی خان
امیرکبیر صدراعظم کاردان ناصرالدین شاه راهگشای آن بود و از همین رو نیز قربانی
دسیسههای ملایان و اطرافیان فاسد شاه شد و به قتل رسید.
از
سوی دیگر در آن سالها، فساد دربار و به هدر دادن ثروت مملکت و بعلاوه نفوذ و
دخالت روزافزون بخش قابل توجهی از روحانیون در دستگاه حکومتی و در نتیجه
وخیمتر شدن اوضاع اجتماعی و تشدید فشار بر زندگی مردم، باعث عصیان عمومی شد و
اساس استبداد را به هم ریخت. در انقلاب مشروطه نیروهای کوچک توانستند با
ارادهای استوار و خواستی روشن خود را به نیروئی قوی و منسجم تبدیل کنند و
خواست حاکمیت ملت را به کرسی بنشانند.
هر
چند قانون اساسی مشروطه بارها مورد بی احترامی شاهان پهلوی قرار گرفت، اما مصدق
توانست مجلس را که در آن از یک اقلیت کوچک برخوردار بود، مجبور به تصویب لایحه
ملی شدن صنعت نفت کند. استعمار انگلیس خواست با ترفند شکایت به دیوان داوری
لاهه و درخواست رسیدگی به مسئله نفت، سدی در مقابل مصدق ایجاد کند. درایت مصدق،
یک حقوقدان تحصیلکرده در اروپا، و یاران صمیمی او و پافشاری بر اصل حاکمیت
ملی، قاضی مکنر را متقاعد کرد تا به نفع ملت ایران و به عدم صلاحیت دادگاه برای
رسیدگی به مسئله نفت رأی بدهد.
در
طی یک ربع قرن دیکتاتوری بعد از کودتای بیست و هشت مرداد کلیه امکاناتی را که
نهضت ملی مصدق برای نیروهای سیاسی در جامعه ایجاد کرده بودف مانند آزادی احزاب
و اجتماعات، آزادی مطبوعات، آزادی حضور جریانهای سیاسی در صحنه فعالیتهای
علنی و … به کلی تعطیل شد. در اواخر حکومت محمدرضا شاه جز دستههای افراطی
مذهبی که منابر و مساجد را در اختیار داشتند و بنا بر این از امکانات وسیع
فعالیت علنی برخوردار بودند، هیچ نیروی سیاسی ملی وجود نداشت که بتواند ابراز
وجود کند.
مصدق
در یک دوره هرچند کوتاه اما مؤثر برای مبارزه پارلمانی، که برخورداری از حمایت
وسیع مردم را به دنبال داشت، توانست نه تنها با تأمین آزادی به مشروطیت روح
تازه بدهد، بلکه قادر شد پنجه در پنجه بزرگترین قدرت استعمار آن دوران
بیاندازد و ملت ایران را به پیروزی برساند.
اما
درست در روزگاری که جنبش اعتراضی وسیع مردم ارکان حکومت شاه را به لرزه می
انداخت، دیگر از اتحاد نیروهای ملی که بتوانند عصیان عمومی را به مسیر درست
هدایت و خاطره جنبش مشروطه را زنده کنند، به دلایلی که در بالا آوردم، خبری
نبود.
دکتر
شاپور بختیار میدانست که زمام امور مملکت خیلی دیر به او سپرده شده است. با
این همه وی در طی سی و هفت روز حکومت ملی خود، همه ی آزادی های مندرج در قانون
اساسی مشروطه را زنده کرد. در حکومت او زندانی سیاسی وجود نداشت. مطبوعات از
آزادی کامل برخوردار بودند.
او
میدانست که شانس موفقیتاش، یعنی در حقیقت شانس موفقیت برای ملت، بسیار ضعیف
است. اما او مرد عمل بود و همچون فولادی آبدیده در مکتب مصدق بزرگ، او هم در
سنگر مبارزه برای احیای مشروطیت ماند و از مقابله با انقلاب اسلامی نهراسید.
در
آن روزهای سرنوشت ساز، نیروهای کوچکی که با استفاده از فرصت هرچند کوتاه و
محدود توانسته بودند وارد صحنه کارزار سیاسی شوند، قادر به تبدیل خود به یک
نیروی منسجم و قوی برای جلوگیری ازخطری که جامعه را تهدید میکرد، نشدند.
آری،
سی و شش سال جمهوری اسلامی و اصل لزوم مبارزه با آن برای رسیدن به دموکراسی
ایجاب میکند که نیروهای کوچک با اتحاد خود تبدیل به نیروئی قوی بشوند تا
بتوانند از عهده این امر مهم برآیند. هرچند مصدق و بختیار در کوتاهمدت ناکام
ماندند اما در درازمدت پیروزی از آن آرمانهای آنهاست.
کلام آخر اینکه درواقع فرمان مشروطه کبیر
درانگلستان پیامد خشونتهای حاصل از جنگها، کشورگشاییها، جنگهای داخلی و بی
قانونیها و خستگی مردم بود. نهایتا اما از آن شرایط ناامیدکننده و از آن همه
بی نظمی، دنیایی جدید و چنین نظمی بیرون آمد: حکومت قانون!