نشریۀ اینترنتی نهضت مقاومت ملی ایران

N A M I R

‏سه شنبه‏، 2012‏/08‏/14

21

 

 

سخنرانی امین ریاحی

 

من به مناسبت بیست و یکمین سالروز ترور دکتر بختیار اینجا هستم و با شما صحبت می کنم. من بعنوان یک جوان متولد دهه ی شصت و قربانی ناخواسته خشونت پیدا و پنهانی که جامعه ی ایران را فراگرفته و هنوز هم ادامه دارد، با برخورد به انقلاب سال ۱۳۵۷ اندیشه و عمل دکتر بختیار را کاملا مایه شگفتی می بینم .البته در اینجا قصد قهرمان سازی و قهرمان ستایی ندارم و به عملکرد دکتر بختیار هم بی شک نقد دارم اما به گمان من دکتر بختیار ۳۳ سال پیش مسائلی را دید که برای دیدنش باید شناخت دقیقی از پیچیده گی های توتالیتریسم وجامعه ایران داشت و ایشان دست به اعمالی زدند که انجام دادنش نیاز به شجاعت، درایت و وارستگی توام با آن دارد و نهایتا تصمیمی را گرفت که نهایتا دکتر بختیار را درجایگاه فعلی اش در تارخ ایران قرار داد و باعث شد که جزو شخصیت هایی، که اگر نگویم نایاب، بسیار بسیار کمیاب سیاست ایران باشد. امروزه روز، ما با پوست و گوشت و استخوان مان خطرناکتر تر بودن استبداد نعلین را نسبت به دیکتاتوری چکمه حس کرده ایم و سه دهه کابوسی را که بر ایران گذاشت بما فهماند که در حکومت دینی نه تعدد گروههای سیاسی پذیرفته می شود و نه دموکراسی. روحانیت قانون الهی را اجرا می کند و همه چیز از اینجا شروع می شود و در اینجا هم تمام می شود به دلیل این درک عریان و بی واسطه ی ما از واقعیت استبداد دینی و اطلاعاتی که نسبت به نگاه دقیق دکتر بختیار داریم و مقالات و کتب زیادی در این زمینه نوشته شده است، من از این بخش می گذرم وعلاقه مند هستم اول راجع به یک بخش از افکار دکتر بختیار درباره منافع ملی، که کمتر به آن اشاره شده صحبت کنم. و فکر می کنم که این بخش هنوز هم درد جامعه ی روشنفکری ماست و سپس به یک تصمیم خاص دکتر بختیار بپردازم که همانطور که گفتم، بنظرم بختیار را بلند مرتبه کرده است. بختیار یک عبارت کلیدی درباره انسان بودن و ایرانی بودن دارد که نگاه دقیقش را به مسئله ناسیونالیسم و میهن دوستی روشن می کند. دکتر بختیار درجایی می گوید که او انسان است بیش از آنکه ایرانی باشد و مسلمان باشد، و ما همه می دانیم که او چه عشقی به آزادی داشت و چه عشقی به آزادی ایران داشت و همین عشق، زندگی و مرگش را در مبارزه با استبداد در ایران پیوند زد.

به گمان من دکتر بختیار به موضوع مهمی دست می گذارد که هنور هم در اندیشه ی ایرانیان کمرنگ است و آن مفهوم ناسیونالیسم قراردادی و مبتنی بر منافع ملی است. متاسفانه همیشه دو نگاه کاملا متضاد به مفهوم دولت و ملت درجامعه سیاسی بر ایران غالب بوده است. یک نگاه، اصولا واقعیت مبنای دولت ملت را نمی دید و می خواست ایران را به دامن بلوک شرق ویا غرب بیندازد، یا ایران را سپر بلای اسلام کند، یا کشور را قربانی مفهوم گنگِ پا برهنگان و مستضعفان جهان کند. و نگاه دیگر غرق در گذشته ی ایران بود وهمه فکر و ذکرش معطوف به ۲۵۰۰ سال پیش بود و با ساختن یک مفهوم ماورائی از ایران، دچار نگاه نژادی توأم با خودبرتربینی و تحقیر دیگران شده ودر برخورد با مشکلات حال کشور و دردها و رنجها به دامان گذشته آویخته بود.

 امّا به گمان من، دکتر بختیار با این عبارت که او اوّل انسان است بیش از آنکه مسلمان و یا ایرانی باشد، گفت که او نه فاشیست است و نه نژاد پرست و نه به بقیه ملل و فرهنگهای دیگر نگاه تحقیرآمیز دارد. بلکه، انسانیت اوست که مقدم برهویت دینی و ملی وی می باشد. اما در عین حال دکتر بختیار می دانست در دنیایی که اغلب مناسباتش بر مبنای دولت ملت و منافع ملی است فعالان سیاسی کشور نمی توانند جهان وطن باشند و کشورشان را نمیتوانند سپر بلای کارگران جهان و یا مستضعفان جهان بکنند.

تا زمانی که مناسبات بین المللی بخواهد بر منافع ملی ما چیره شود- ضمن اینکه تفاوت بین هستی شناختی بین ایرانی و غیر ایرانی قائل نیستم- معتقدم که ما باید به منافع ملی ایران پای بند باشیم و بر این مبنی یک نوع ناسیونالیسم قراردادی و مبتنی بر منافع ملی کشورمان را پی گیری کنیم و از دوباره افتادن در چاه گذشته یا رها کردن ایران در دست گرگها خارج بشویم. این مسیری است که دکتر بختیار رفت و به گمان من ما هم باید برویم.

یک صحبت کوتاه هم راجع به تصمیم بزرگ دکتر بختیار می کنم و عرایضم را تمام می کنم .

وقتی که به دکتر بختیار و عملکرد ۳۷ روزه اش فکر می کنم شگفت زده می شوم از اینهمه خرد ورزی، شجاعت، مقاومت و سلامت اخلاقی توأمان که کمتر جمیع این صفات در یک انسان دیده می شود، اما به گمان من آنچه که بختیار را بختیار می کند و در جایگاهی قرار می دهد که دشمنان ِ قهرمان ستایی را هم مجبور به تحسین و حتی گاهی به ستایش از او کنند، بیش از تیزبینی هایش، جلوتر از زمان بودنش، نوع زندگی و کشته شدنش، درک صحیح  او از مفهوم منافع ملی و وظایف سیاست مدار وامثال اینها، ایستادگی اش و این است که بختیار را درجایگاه امروزی اش قرار می دهد. و اما منظورم، ایستادگی درمقابل فاشیسم و دیکتاتوری و استبداد نیست، در برابر شاه یا خمینی نیست، بلکه ایستادگی اش در مقابل توده ی هیجان زده ی مردم است  که بختیار را بختیار می کند. دیکتاتورها می توانند در برابر ملت خودشان بایستند. اما آزادیخواه، با حمایت ملتش زنده است و به تحسین ملتش احتیاج دارد ، آنهم نه یک ملت بدنام و متجاوز بلکه ملتی که در سال ۵۷ نوع ِ جنینی انقلاب رنگین و مبارزه بدون خشونت را خلق کرد. امّا بختیار وجوه  تمایز میان چنین ملتی و آن توده ی مسخ شده و به خیابان ریخته ی خمینی را می دانست و به همین دلیل در مقابل «آن توده» ایستاد. و این کار از عهده دیگران خارج است. بختیاری که زندگی و مرگش را برای آزادی کشورش وملتش خرج کرد، ترجیح داد که آن مردم علیه او توی خیابانها شعار بدهند، اما حاضر نشد که دست در دست استبداد دینی بگذارد یا روزهایش را به سکوت طی کند. بختیار در برابر مردمی که به قول خودش به جنون دسته جمعی دچار شده بود ایستاد و از آزادی ایران دفاع کرد. به گمان من انسانهایی که همراه با ملت خودشان علیه رنج و مرارت مبارزه می کنند بسیار بزرگ هستند و درخور احترام. اما انسانهایی که به قیمت جان و مال و حیثیّت خود و از سر عشق به ملت خویش، در برابر توده ی مردم می ایستند، بی همتا هستند و بختیار یکی از این انسانهاست.