◄دزدان
اسلامیِ
کارخانه
محمد
نوری زاد
● من
در سالن
انتظار
دادسرای
زندان اوین
بودم، و دکتر
ملکی و مادر
ستار بهشتی و
نعمتی در اتاق
بازرسی.
هرچهار
نفرمان
نوشته ای
داشتیم از نرگس.
نوشته ی من
این بار ”
نرگس محمدی
بیمار است” بود
که مدام آن را
به دوربین
کنج سالن
نشان می دادم.
مردم می آمدند
و می رفتند و
با هم پچ پچ
می کردند از
سر خیرخواهی.
که اینجا چه
جای اعتراض
است؟
اعتراضی اگر
داری برو
بیرون. برو
جلوی مجلس.
برو خیابان پاستور.
ما اما نیک می
دانستیم این
خورشید از پسِ
کدامین تپه
اگر
سربرآورد به
روشنایی می انجامد. ◄
*********************************************
◄ملک جمشید
اگه
بیرون از
اینجا بودی
یه جور دیگه
باهات حرف می
زدم.
محمد
نوری زاد
● چهار
نفر بودیم.
چهار تنها.
کسی
همراهمان
نبود. باور
کنید اما چهل
نفر بودیم
انگار. شاید
هم چهل هزار
نفر. چرا
نگویم: ما
مردم را درک
می کنیم؟ و
این که: از
مردم نمی شود
فراتر از
توانشان انتظار
داشت. مردمِ
معترضِ ما
هنوز مته به
رگِ حسی شان
ننشسته. وقتش
که برسد بر می
جهند و کارها
می کنند.
منتها
اینجور جستن های
احساسی
هماره بی
سرانجام
بوده است. به
این دلیل که
مردمِ ما در
لحظه،
احساسی می
شوند. و در
لحظه،
جوانمرد و
سینه چاک و
شیدا و
هیجانی می
شوند. و این
عیب کمی نیست.◄
|