نشریۀ اینترنتی نهضت مقاومت ملی ایران

N A M I R

‏جمعه‏، 2016‏/10‏/21

 

 

 

علی شاکری زند

به مناسبت بیست و پنجمین سال

قتل شاپور بختیار

***

نقش دکتر سنجابی در شکست دولت ملی بختیار

و انقراض نظام مشروطه

بخش چهارم

 

کدام جبهه ملی پشتیبانی خود را از

دکتر صدیقی دریغ کرد؛ کدام جبهه ملی

 شاپور بختیار را اخراج کرد؟

در سالهای ١٣۵۶ و ١٣۵٧، در دورانی که این امور در جریان بود جبهه ملی، به دنبال فترتی که در نتیجه ی استعفای همه ی اعضای شورای آن در ١٣۴٢ در کار سازمانی اش رخ داده بود، هنوز نتوانسته بود بار دیگر به سازمانی که بر اساس دموکراسی درونی دقیقی اداره می شد تبدیل شود؛ نه هیئت اجرائیه ی واقعی داشت و، بر خلاف آنچه مطبوعات بنا به سبک کار غیر مسئولانه ی خود می نوشتند، نه دبیرکل، و، بالأخره، نه شورایی که اعضای آن بنا بر رسوم  تشکیلاتی رعایت شده در کنگره ی اول، انتخاب شده باشند. درست به همین علت بود که در خرداد ماه ١٣۵۶، سران نهضت ملی نمی توانستند به نام جبهه ملی اعلامیه ای صادر کنند، و به این جهت نیز بود که وقتی خواستند بار دیگر توجه شاه را به نتایج خطرناک دیکتاتوری و تخطی از قانون اساسی در وضع کشور جلب کنند به نوشتن آن نامه ی سرگشاده ی سه امضائی تاریخی متوسل شدند؛ نامه ای که ابتدا قرار بود سران نهضت آزادی نیز آن را امضاء کنند اما به علت اختلاف بر سر امضاء کنندگانی که آنها پیشنهاد می کردند، سرانجام بدون امضاء سران نهضت آزادی، و نیز به علت موجود نبودن یک تشکیلات رسمی جبهه ملی با امضاء هایی حتی بدون ذکر سمت تشکیلاتی و نسبت امضاء کنندگان با جبهه ملی، که رسماً هم وجود نداشت، منتشر شده بود! به این دلائل می بینیم که اکثر آنچه امروز صاحبنظران، از روزنامه نگاران گرفته تا مفسران وقایع آن سال و یکساله ی پس از آن، درباره ی سمت های مردان قدیمی جبهه ملی در آن می نویسند تقریبی و فاقد دقت تاریخنگارانه ای است که برای فهم جایگاه و نقش واقعی آنان ضرورت دارد۵١.

همین فقدان ترتیبات سازمانی نیز سبب شده بود که در آبان و آذر همان سال ۵۶ دکتر بختیار بکوشد تا با کمک داریوش فروهر از حزب ملت ایران و رضا شایان از جامعه ی سوسیالیست ها و مشارکت خود وی از حزب ایران تشکلی به نام اتحاد نیروهای جبهه ملی ایران را بوجود آورد. ۵٢ آنان همچنین کوشا بودند که در این کار نهضت آزادی را نیز شرکت دهند، اما در این بخش از کوشش خود موفقیتی کسب نکرده بودند. در این ماجرا در میان سران سنتی جبهه ملی، یا به عبارت دیگر، حزب ایران، ابتکار در دست شاپور بختیار بود. از طرف دیگر مهندس بازرگان و دوستانش در صدد بودند که تشکلی بنام جمعیت ایرانی دفاع از آزادی و حقوق بشر بوجود آورند. در این وقت بود که دکتر سنجابی از همکاری با اتحاد نیروهای جبهه ملی خودداری کرد و ترجیج داد به آن تشکل حقوق بشری بپیوندد و تنها زمانی از آنان روگردان شد و باز به سوی تشکیل دهندگان اتحاد نیروهای جبهه ملی ایران بازگشت که مهندس بازرگان به ریاست آن جمعیت حقوق بشر که وی نیز کاندیدای آن بود انتخاب گردید. با اینکه جلسات و فعالیت های این تشکل از میانه ی مهرماه ۵۶، یعنی دو ماه پس از نامه ی سرگشاده به شاه، آغاز شده بود، دکتر سنجابی به استثنای حضور در یک جلسه که در ابتدا برای پایه گذاری این تشکل برگذار شده بود، دیگر آنجا دیده نشد و تنها از میانه ی مردادماه ۵٧ است که نام وی بار دیگر در میان شرکت کنندگان جلسات(اتحاد نیروهای) جبهه ملی دیده می شود. سپس، درجلسه ای که در تاریخ ٢١ این ماه در منزل حاجی مانیان تشکیل می شود درباره ی تشکیل یک شورای موقت بحث صورت گرفته، هیأتی پنج نفره مرکب از دکتر سنجابی، دکتر شاپور بختیار، داریوش فروهر، مهندس کاظم حسیبی و دکتر اسدالله مبشری به عنوان هیئت اجرائی موقت انتخاب می شود.۵٣ نتیجه این که در تشکیل آنچه از این پس، بنا به گذشته های طولانی، از نو به همان نام جبهه ملی خوانده شد دکتر سنجابی سهم مهمی نداشت و اگر دکتر صدیقی هم عضو رسمی آن نبود درست به این دلیل بود که این تشکل هنوز کاملاً جای آن تشکیلاتی را که کنگره را برگذار کرده بود نگرفته بود. پس اولا،ً این که پس از دعوت شاه از دکتر صدیقی به تشکیل دولت ملی دکتر سنجابی در اعلامیه ای ادعا کرد که او سالها بوده که در جبهه ملی عضویت نداشته نادرست بوده، زیرا این تشکیلات که هنوز هم گسترده نشده بود، بسیار جدید بود و گذشته از این دکتر سنجابی هم خود پس از مدت زیادی نوسان و تردید به آن پیوسته بوده است!

دکتر صدیقی با همه ی اعتبار اخلاقی و سیاسی که به عنوان قائم مقام نخست وزیر در دولت دوم مصدق داشت و مقام دانشگاهی و علمی شناخته شده ی وی، پس از آن که شاه بیشتر شروط وی را پذیرفت و او خود را برای تشکیل هیأت دولت خویش، که بختیار را نیز برای عضویت در آن در نظر گرفته بود۵۴، آماده می کرد، هنگامی که این جبهه ملی نوساخته، از زبان دکتر سنجابی، به وی پشت کرد، بسیار ناامید شد. سخنان بسیاری که از او درباره ی «بیسوادی» خمینی و خیالات خطرناک ملایان در گرفتن قدرت سیاسی نقل شده نشان می دهد تا چه اندازه وی نگران حوادث شومی بوده که در انتظار کشورقرار داشت و چگونه آماده بوده که همه ی نام و آبروی خود را به یکباره در راه پیشگیری از این خطرها فدا سازد؛ و در عین حال می بینیم چگونه تنی چند یاران نیمه راه، به انگیزه هایی که شخصی بودن آنها آشکارا به چشم می خورد با محروم ساختن او از یاری های لازم و حمله های تنگ نظرانه وی را از انجام وظیفه ی حساس تاریخی اش باز می دارند. 

پیش از این هم در جای دیگری نوشته بودم که این ادعا نیز که «بدون موافقت خمینی هرکاری غیرممکن بود» یک مغالطه است؛ مغالطه ای از نوع مغالطه ی «پیشگویی هایی که خود را تحقق می بخشند.» ۵۵ مانند انداختن ماهرانه ی شایعه ای بی پایه در بورس، فی المثل درباره ی تنزل قریب الوقوع یک سهام، و به تحقق پیوستن آن شایعه با اثری که خود آن در تنزل آن سهام می گذارد.

در حالی که برنامه های دکتر صدیقی و دکتر بختیار مو به مو همان برنامه های بیست و پنج ساله ی جبهه ملی از بعد از کودتا و شامل خواست های اکثر تشکل های دیگر اوپوزیسیون بود، که در مورد بختیار عزیمت شاه به خارج نیز بدان اضافه شده بود، اتهام رویگردانی از اصول جبهه ملی که دکتر سنجابی بر آنان وارد می کرد، در واقع بیش از هر کس سزاوار خود وی و همراهان آن روز وی بود؛ مشروط ساختن تشکیل دولت ملی به موافقت خمینی به هیچ روی ارتباطی با اصول و برنامه ی جبهه ملی که همانا بازگرداندن حکومت قانون و واقعیت بخشیدن به اصل حاکمیت ملی، روح مشروطیت ایران بود، نداشت و تنها و تنها ناشی از مرعوبیت در برابر خمینی و خودباختگی در برابر انبوه هواداران غیر سیاسی وی در خیابان ها، و کوششی بیخردانه در جهت دست یابی به صدارتی با رضایت دوجانبه ی شاه و خمینی بود، صدارتی که هیچ خطری در بر نداشته باشد!

تصور عدم بخت کامیابی در این کوشش بدون تأیید خمینی نیز تا زمانی که یکپارچگی ملیون پابرجا بود نادرست بود زیرا وجود این همبستگی بطور مسلم می توانست پشتیبانی بخش مهمی از روشنفکران کشور از چنین راهی، و چه بسا همراهی بخشی از سران نهضت آزادی را نیز تأمین کند و تنها در این صورت بود که خمینی ناچار از جستجوی راه تفاهم می شد. زیرا انتظار ارفاق از طرف مقابل بدون در دست داشتن ورق های برنده طمع خامی است، اما با در دست داشتن مهره ی وحدت میان چنان طیفی مذاکره با او معنی واقعی خود را می یافت و به ملیون فرصت لازم  را می داد تا خواست های واقعی دو طرف را به دقت برای روشن بین ترین بخش های مردم تشریح کنند. ۵۶

بطور خلاصه اقدامات دکتر سنجابی از مهرماه ١٣۵٧ تا تشکیل دولت بختیار به قرار زیر است:

ـ در ١۴ مهرماه به روزنامه ی لوموند می گوید:«اگر دوازده ماه پیش برای انتقاد از شاه شجاعت لازم بود امروز برای[دفاع از ...] نیاز به شجاعت وجود دارد. اصل مسئله در اینجاست. ما دیگر جرأت نمی کنیم از سلطنت مشروطه، با اینکه در برنامه ی ماست، سخن بگوییم.» [ت. ا.]

ـ یک ماه پس از آن، در پاریس، بدون هیچ اختیاری از جانب جبهه ملی ایران، در اعلامیه ی سه ماده ای فردیِ خود، با طرح ضرورت رفراندم برای تعیین یک رژیم جدید، و اعلام رسمی و کتبیِ آن به خمینی، اعتقاد اصولی و تعهد سیاسیِ جبهه ملی به قانون اساسی مشروطه را که مبنای همه ی برنامه های آن بوده، با تصمیمی فردی، لغو می سازد.

ـ با غیرقانونی خواندن نظام کشور در دو ماده ی یکم و دوم آن برای کشور وجود یک خلاء قانونی را، که خمینی به بهترین وجهی از آن بهره برداری می کند، اعلام می دارد.

ـ در برابر پادشاه قبول مأموریت تشکیل یک دولت ملی را منوط به موافقت خمینی می سازد(حدود ٢٢ آذرماه).

ـ چون شاه، پس از شنیدن انتقادات دکتر صدیقی به روش استبدادی او پس از ٢٨ مرداد و کارهای غیرقانونی اش و پذیرفتن بخشی از شروط وی، برای تشکیل یک دولت ملی انجام این کار را از وی می خواهد دکتر سنجابی بنای مخالفت با دکتر صدیقی و تشکیل دولتی به ریاست او را می گذارد و به انواع دستاویزهای نادرست در نومید ساختن او کوشش کرده عملاً مهم ترین مانع در برابر این تحول مهم را بوجود می آورد.

و در این اثناء خطر سقوط کشور در پرتگاهی که خمینی برای آن تهیه می دید هر روز شدید تر و نزدیک تر می گردد.

ـ و سرانجام، هنگامی که آخرین امکان پیشگیری از آن خطر مهلک به صورت دیدار میان بختیار و پادشاه، پذیرش کنار رفتن از طرف شاه و سپردن همه ی اختیارات به دولت و تشکیل دولتی ملی به ریاست بختیار مورد آزمایش قرار می گیرد، بار دیگر دکتر سنجابی خود را به میان می اندازد و تمام نیروی خود را، حتی به بهای کوششی نه چندان جوانمردانه برای طرد همرزم سی ساله ی فداکاری که همه ی زندگی خود را وقف مبارزه در راه آرمان های ملی مصدق کرده بود، در این راه به کار می برد.

.          و همچنان، گویا به این امید واهی که نخست وزیر مرد مقتدر روز شود؛ حال این مرد مقتدر هر جباری که می توانست و می خواست باشد، و هر خطر مهلکی که این ماجراجویی برای آینده ی کشور در بر می داشت. او که ادعا کرده است شرط موافقت خمینی با تشکیل دولت جبهه ملی را که با شاه مطرح کرده بود در منزل مهندس حق شناس، در جلسه ی سران قدیمی جبهه ملی، که به گفته ی خود مهندس زیرک زاده، سالها بود همگی از کارهای سیاسی بکلی برکنار بودند، تکرار کرده سپس پیشنهاد کرده بود که فردای آن روز به همراهی شخص دیگری برای کسب موافقت خمینی بار دیگر به پاریس عزیمت کند، گویی بکلی از یاد برده بود که خمینی از طریق دکتر عبدالرحمن برومند با لحنی موهِن، تغیرآمیز و شدیداً آمرانه به وی و دیگر سران جبهه ملی پیغام داده بود که در امور مربوط به تعیین دولت«فضولی نکنند»۵٧ و از این حقیقت بکلی غافل بود که مشروط کردن تصمیمات جبهه ملی در این زمینه به نظر خمینی از همان روزهای اقامت پاریس در حکم خودکشی سیاسی و ملی بوده است. ۵٨

ـ و در پایان، این که هنگام پیشنهاد نخست وزیری از سوی شاه به دکتر سنجابی، نامبرده جز این که قبول خود را به کسب موافقت خمینی منوط کند، آن را به نظر مرجع دیگری، از جمله جبهه ملی، مشروط نکرده بود. دکتر صدیقی هم چنین شرطی را با شاه در میان نگذاشته بود. معلوم نیست بنا به کدام دلیل می بایست شاپور بختیار به روش دیگری عمل کرده، پیشاپیش نظر موافق دکتر سنجابی را جویا می شده است؟

و شگفت انگیز تر از هر چیز این است که زنده یاد دکتر سنجابی چگونه  در نمی یافت که با آن حملات به  مردانی چون صدیقی و بختیار، درخشان ترین چهره هایی که در دوران کهنسالی الهیار صالح جبهه ملی می توانست به آنان ببالد، و با کوشش در شکست آنان، که نتیجه ای جز شکست جبهه ملی و نهضت ملی نمی داشت، شاخه ای را می برید که خود نیز بر آن نشسته بود؛ او که هرچه داشت، از سابقه ی استادی دانشگاه تا عضویت در فراکسیون نهضت ملی مجلس شورای ملی و افتخار وزارت دردولت مصدق، همه به یُمن نظام دموکراتیک مشروطه و قانون اساسی کم مانند آن بود، توجه نداشت که با تخریب آن قانون، در برابر ورطه ی هولناکی که دهان گشاده بود زیر پای کشور و خود را خالی می کرد. 

در این مرحله از بررسی حاضر، بجا و بل سودمند خواهد بود که ملاحظاتی کلی تر درباره ی مناسبات سیاسی سنتی در کشور ما که هم از حقایق بالا ناشی می شود و هم واقعیات تاریخی دیگری بر آنها گواهی می دهد نیز مطرح گردد.

نخستین نکته اینکه عادت ریشه دار جامعه ی ما به «حرف شنوی» کورکورانه از یک قدرت سبب می شود که بسیاری هنوز هم عمق فاجعه ای را که با انقلاب اسلامی و سلطه ی مشتی زورگو که از نادان ترین و تبهکارترین بخش های جامعه ی زمان انقلاب تشکیل شده اند، رخ داده در نیابند. هنوز هم کسانی که، حتی علی رغم مخالفت با حکومت دینی، و با وجود عدم برخورداری از کمترین حقی در اداره ی کشور خود، و مشاهده ی همه ی نتایج شوم انقلاب اسلامی، خاصه برای محروم ترین طبقات جامعه و زندگی دلخراش مرم در فقیرترین استان های کشور، تنها به صرف برچیده شدن نهاد سلطنت و تأسیس یک جمهوری کاذب، همچنان از وقوع چنین انقلابی هواداری می کنند و حاضر به بررسی مجدد مواضع گذشته ی خود در این باره نیستند، و با کوبیدن مهر ضد انقلابی به همه ی مخالفان آن بر آنان داغ تکفیر می زنند، می توانند با این تحلیل ما همچنان مخالف باشند. بی تعارف باید گفت که این گروه ها نه فقط هرگز دارای اندیشه ی واقعاً انقلابی، که باید معطوف به رهایی هرچه بیشتر ملت و یکایک شهروندان از بندهای اسارت سیاسی و فکری بوده رو به سوی پیشرفت اجتماعی و تعالی فرهنگی و معنوی داشته باشد، نبوده اند بلکه دچار حالتی هستند که جز فتیشیسم انقلاب نام دیگری ندارد. برای آنان همین که جنبشی خود را انقلاب نامید یا گونه ای از دشمنان آنان را از میان برداشت حتی اگر سیاه ترین انواع استبداد را هم جانشین قدرت آن دشمنان کند چون نام انقلاب بر خود نهاده است، مانند هر «فِتیش» دیگری قابل تقدیس می گردد، باید از هر نقدی برکنار و مصون باشد و مترقی ترین مخالفان آن نیز آماج نفرت و تکفیر سیاسی قرار گیرند. در حالی که همه ی آن جانبازی های دوران مبارزه با دیکتاتوری پیشین نیز دلیل معقولی برای تقدیس چنین انقلابی بوجود نمی آورد. مگر نه آنکه آن همه جوانانی که در راه برچیدن دیکتاتوری پیشین و برقراری آزادی مبارزه کردند و جان باختند برای چنین انقلابی جان خود را فدا نکرده بودند؟ تصور بیشتر آنان از انقلاب ـ درست یا غلط ـ چیز دیگری بود؛ و هر چه بود این نبود. ۵٩

دست کم بایست به این درجه از انصاف مهندس بازرگان درود فرستاد که با اذعان به شرکت خود و دوستانش در مسئولیت وقوع این فاجعه گفت« سه سه بار، نُه بار غلط کردیم انقلاب کردیم.» همین جمله ی به ظاهر کوتاه کسی که  خود از معماران انقلاب اسلامی بوده باید اسطوره ی این انقلاب را در ذهن کسانی که دچار فتیشیسم انقلاب نیستند و اندکی باخود می اندیشند بشکند. 

یکی دیگر از این نکات اهمیتی است که در کشور ما، حتی در روابط سیاسی که با سرنوشت یک ملت پیوند دارد، تا حد افراط، به رعایت اموری چون شیخوخیت داده می شود. این رسم، که منحصر به ما ایرانیان نیز نیست، هرچند در روابط خصوصی و برخی از مناسبات اجتماعی پسندیده است، هنگامی که سخن از منافع و مصالح یک کشور در میان است می تواند سخت زیانبخش باشد. در بررسی های بالا چند بار دیدیم که دکتر سنجابی با اینکه در کاری پیشگام نبوده به هنگام جدی شدن هر کار در ردیف اول قرار گرفته است. اگر یادآوری کنیم که وی پس از بازنشستگی ابتدا نزد فرزندان خود به ایالات متحده ی آمریکا رفته، در صدد اقامت در آن کشور برمی آید، اما پس از چندی، با برخورد این تصمیم با موانعی، به ایران باز می گردد و از کارهای سیاسی نیز تا حد ممکن دوری می جوید اهمیت این موضوع روشن تر می گردد.

در مورد تجدید فعالیت جبهه ملی در سال ۵۶ دیدیم کسی که پیش و بیش از همه بدین منظور دامن همت به کمر زده بود شاپور بختیار بود که با کمک داریوش فروهر و رضاشایان در صدد تشکیل اتحاد نیروهای جبهه ملی برآمد و پس از قریب یک سال کوشش در این کار موفق شد. اما دکتر سنجابی که ابتدا به جمعیت مدافعان حقوق بشر مهندس بازرگان پیوسته بود هنگامی که کار دوستان قدیمش روی غلطک می افتاد به میان آنان بازگشت، و البته به عضویت هیأت اجرائی موقت هم انتخاب گردید. از این پس اوست که مرتباً می کوشد تا در نقش سخنگو ظاهر گردد و نه فقط بختیار بر سر راه او مانعی نمی شود بلکه، چه بسا که به علت رقابت های سنّی میان اشخاص، دکتر سنجابی در این جهت از مساعدت های غیرمستقیم دیگران نیز بهره مند می گردد. یک نمونه از این موارد مصاحبه ی مطبوعاتی جبهه ملی جدید است که در روز یکم شهریورماه ۵٧ در منزل وی و با حضور خبرنگاران داخلی و خارجی برگذار می شود. در این کنفرانس مطبوعاتی، هر چند که بختیار و حسیبی و فروهر نیز حضور دارند، اوست که در نقش سخنگو ظاهر می شود و ضمن بیان اصول کلی مواضع جبهه ملی نقطه ی نظرهایی را نیز که بعضاً خاص خود او بوده بیان می دارد. در پاسخ به پرسشی درباره ی آتشسوزی در سینما رکس پس از محکوم کردن آن جنایت و بیان این که «جبهه ملی ایران هنوز اطلاع صحیحی از این حادثه ندارد»، اظهاری که با گذشتن تنها سه روز از وقوع حادثه غیرمنطقی نبوده، اضافه می کند که «هیچ ایرانی یا مسلمانی به چنین کاری تن نخواهد داد. ۶٠» در حالی که مفهوم «ایرانی» شامل اکثریت مسلمان کشور نیز می شد، پیداست که اصرار در افزودن واژه ی «مسلمان» به دنبال آن، درست در زمانی که با همه ی آتشسوزی های یک سال و نیمه ی پیش از آن به دست هواداران خمینی اذهان همگی متوجه خرابکاران پیرو او بوده، جز این که گوشه ی چشمی به مرتکبان واقعی جنایت و رهبر آنان باشد معنای دیگری نمی توانسته داشته باشد؛ و این درست همان رفتاری است که کارگزاران جبون دیکتاتوری حاکم آن زمان نیز نسبت به این حادثه ی شوم در پیش گرفتند؛ آنان نیز به منظور بیمه کردن خود برای آینده در اظهارات رسمی خویش یا مسلمانان را از چنین کاری مبرا اعلام می کردند یا «کمونیست» ها را مسئول آن می خواندند. ۶١ آیا روش اصولی تر این نبود که همزمان با محکوم کردن آن جنایت گفته می شد که چنین عملی از هر ناحیه ای که سرچشمه گرفته باشد محکوم است. در پاسخ به خبرنگارانی که از «عدم انطباق بعضی از قواعد اسلامی با شرایط امروزی» می پرسند نیز دکتر سنجابی با به فراموشی سپردن خنجر زهرآگین ابوالقاسم کاشانی در پیکر نهضت ملی، باگفتن این که روحانیت ایران خرافاتی و کهنه پرست نیست، و افزودن این که آقایان شریعتمداری و خمینی گفته اند که مخالف اصلاحات نیستند، بدون این که با استناد به اصل حاکمیت ملی خط روشنی میان ارتجاع و دموکراسی ترسیم کند، از برابر پرسش واقعی، که دیدیم در میدان عمل قابل پرهیز نبود، می گریزد. ۶٢

در مورد اعزام نماینده به کنگره ی انترناسیونال سوسیالیست نیز با وضع مشابهی روبروییم. می دانیم که دعوتنامه برای شرکت در آن مجلس که با پادرمیانی یکی از دستیاران دکتر سنجابی صادر شده بود به نام وی بوده است. اما در چنین مواردی، در صورت موافقت خود دعوت شونده و حتی در صورت تصمیم سازمانی که وی به مناسبت تعلق به رهبران آن دعوت شده، تقاضای تغییر آن به نام کس دیگری معمولاً ممکن است. اگر مصلحت جنبش بیش از مزایای شخصی در نظر بود، آیا تشخیص این که شاپور بختیار، با احاطه ی استادانه اش به زبان فرانسه و توان مکالمه اش در سه زبان انگلیسی و آلمانی و عربی، افزون بر تجاربش در سیاست ایران و تجربه ی وسیعی که با مشارکتش در مبارزات مردم فرانسه در دوران جنگ دوم جهانی در سیاست بین المللی کسب کرده بود و آن را با تماس دائمی با مطبوعات فرانسه و جهان در تمام مدت مبارزاتش در کشور نیز زنده نگهداشته و گسترش داده بود، برای انجام این مأموریت صلاحیت بیشتری داشت دشوار بود؟ اما می بینیم، با این که حتی بخشی از متن سخنرانی تهیه شده برای آن کنگره به قلم شاپور بختیار است، دکتر سنجابی این مأموریت را می پذیرد، و در همان حال با خودداری از عزیمت به کانادا به منظور خوش آمد خمینی، از انجام آن کار بسیار حیاتی در چنان ایامی امتناع می ورزد. در حالی که بختیار با رفتن به چنین مأموریتی می توانست از آن برای بهتر شناساندن آرمان ملت ایران و مبارزات صد ساله ی آن در راه دموکراسی به مردم جهان توجه عمومی را، در خارج و داخل کشور، از تمرکز بر تظاهرات یک ساله ی آخرِ حزب اللهی ها به سوی نهضت ملی ایران منعطف سازد، و آن سفر را به فرصتی طلایی برای تغییر توازن قدرت در افکار عمومی به نفع ملیون تبدیل کند، دکتر سنجابی، درست به وارونه، با تن زدن از مأموریت اصلی خود سفرش را به وسیله ای برای پشت کردن به راه مصدق و سرسپردگی ملیون نسبت به خمینی مبدل ساخت.

می بینیم که فساد و انحطاط فرهنگی و سیاسی و تسلیم پیشگی که دامنگیر بخش های وسیعی از جامعه ی ماست، گرچه با جمهوری ملایان وسعتی بیسابقه یافته اما، با آن آغاز نشده و در زندگی ملی ما ریشه هایی نیرومند و کهن داشته است.

در نتیجه ی ملاحظات بالا نیز، همچنان که بررسی رفتار بسیاری از انقلابیون، بویژه در جنبش های توتالیتر، نشان داده است، می توان بار دیگر این نکته را دریافت که یاغیگری و انقلابیگری همیشه مترادف با آزادمنشی و آزادگی نیست، و در بسیاری از موارد می تواند با روحیه ی اطاعت پیشگی و تسلیم طلبی توأم باشد، و این دو رفتار به ظاهر متضاد در موارد بسیار چه بسا که مکمل یا لازم و ملزوم یکدیگر باشند. در موارد فراوان دیده می شود که یاغیگری جوانانی که به پیروی از شور جوانی، هنگامی که آن شور با کمبود شدید آگاهی نیز همراه می شود، جان خود را نیز در راه هدفی مبهم یا پوچ، و گاه شیطانی فدا می کنند، آن رفتار در حقیقت استتاری است بر نوعی روحیه ی تسلیم طلبی که، ناخوشنود از پدیداری نشانه های ضعف در مستبد پیشین، در جستجوی سرور قدرتمند تری ظهور و عمل می کند. اریک فروم، یکی از پایه گذاران مکتب فرانکفورت، که پژوهش های وی در مورد آزاردوستی(sadisme) و زورگویی های منش های جبون در دستگاه های ظلم و جور و در جنبش ها و نظام های توتالیتر از اهمیت بسیار برخوردار است، رفتارهایی از این گونه را ناشی از «ترس از آزادی»۶٣، که عنوان یکی از مشهور ترین آثار اوست، می شمارد. 

نهضت مشروطه که سران آن همه از مردان و زنان سیاسی فرهیخته و پخته ی کشور بودند، اگر هم انقلاب نامیده شود، باید جنبه ی انقلابی آن را بیش از هر چیز در اندیشه ی بلند بنیادگذاران آن، که پدران بنیادگذارشان می نامیم، و در نهادهای بیسابقه ای جستجو کنیم که کشور بدانها مجهز شد و هنوز هم کسی نتوانسته آنها را از اساس زائل سازد. به عکس در آن نهضت اثری از یاغیگری و انقلابیگری نسنجیده که تنها زاییده ی تحریکات این و آن و عوامل صرفاً عاطفی بوده باشد، دیده نمی شود.

شخصیت های نیرومند این نهضت هیچیک در برابر هیچ فرد و شخصیتی در ماوراءِ خود زانو نزدند و زمام سرنوشت خود و آن جنبش دوران ساز را به دست کسی که آنان را به آلت بلا اراده ی نیات خود تبدیل کند ندادند. داستان رضاخان که نزدیک به پانزده سال پس از پیروزی مشروطه و بیش از هر چیز در نتیجه ی بحران های بزرگ ناشی از جنگ جهانی اول و تجاوزات نیروهای بیگانه رخ داد به مرحله ی دیگری از تاریخ معاصر ما تعلق دارد و چهره ی سران اصلی آن نهضت را از جهتی که اینجا مورد نظر ماست خدشه دار نمی کند. در آن زمان هم دیده ایم که مردی چون مصدق پس از کودتای سید ضیاء و رضاخان، در حالی که در آن زمان والی فارس بود، با عدم اطاعت از فرمان احمد شاه دایر بر انتصاب سید ضیاء الدین طباطبایی به نخست وزیری و اعلام رسمی آن به پادشاه و سرپیچی از دولت کودتاییِ سید ضیاء ـ رضاخان چه درس تاریخی بزرگی از آزادگی و ایستادگی به  مردان و زنان سیاسی ما داد۶۴.      

در جنبش سالهای ۵۶ و ۵٧، اگر منظور تسلیم در برابر جباری به مراتب لگام گسیخته تر از محمد رضاشاه و اراده ی فردی او بود، آن هم با چشم پوشی از حفاظ آبرومندی چون قانون اساسی مشروطه، چرا می بایست یک ربع قرن علیه آن دیکتاتوری مبارزه می شد؟ فریادهای اللهُ اکبر و تظاهرات توده های هوادار خمینی نمی توانست برای پیروی از آنان و تسلیم به رهبرشان عذری پذیرفتنی باشد، چنان که برای صدیقی و بختیار نبود؛ زیرا وظیفه ی رهبران سیاسی راهنمایی توده های ناآگاه است نه پیروی منفعلانه از آنها. در نهضت مشروطه رهبران آن نهضت بودند که سران دینی را راهنمایی می کردند نه وارونه ی آن. با چنان روحیه ای در یک مرد سیاسی مدعی پیروی از مصدق باید بر مردانی چون احتشام السلطنه، اولین رییس مجلس مشروطه هزار افسوس خورد که هرچند یک شاهزاده ی قاجار بود اما بدان اندازه روشن بین، فرهیخته و با شخصیت بود که در نجف مجتهد بزرگ و متنفذی چون آخوند ملاکاظم خراسانی را چنان با هوشمندی، اعتماد به نفس و نفوذ کلام خود راهنمایی کرد که آن رهبر دینی بود که نظر او را پذیرفت، نه عکس آن۶۵. این است تفاوت میان یک مرد سیاسی متکی به خود و آگاه از رموز کشورداری با یک مدعی رهبری فاقد اعتماد به نفس و تنها چالاک در مانع تراشی برای یاران خود(حمله به دکتر صدیقی) و آماده برای طرد آنان(اخراج دکتر بختیار).

پاریس، ١۴ مهرماه ١٣٩۵،

۵ اکتبر ٢٠١۶

پایان

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

۵١ در دولت مصدق دکتر صدیقی، پس از انتصاب به وزارت کشور، به هنگام سفرهای او به خارج قائم مقام نخست وزیر بود، دکتر سنجابی در دوره ی اول وزیر آموزش و پرورش(که در آن زمان وزارت فرهنگ نامیده می شد) بود، و در دوره ی دوم دکتر شاپور بختیار، با بیماری و غیبت دکتر عالمی وزیر کار، کفیل وزارت کار بود. در نهضت مقاومت ملیِ پس از کودتای ٢٨ مرداد از این سه تنها شاپور بختیار شرکت داشت و حزب ایران را نمایندگی می کرد. در تجدید فعالیت جبهه ملی در دوران نخست وزیری امینی دکتر سنجابی و دکتر بختیار هر دو عضو هیأت اجرائی موقت بودند و بختیار مسئولیت جنبش دانشجویی را از طرف هیأت اجرائی بر عهده داشت. الهیار صالح رییس شورای منتخب کنگره بود.

۵٢  نک. مرکز بررسی اسناد تاریخی، همان، صص. ۴١٨ـ ۵۵٣.

۵٣  پیشین، ص. ۴٨۴.  

۵۴ پیشین، ص. ۵۴٠.

۵۵

-Prophétie autoréalisatrice/Self-fulfilling prophecy

روبرت مرتون، جامعه شناس، مفهوم «پیشگویی تحقق بخشنده به خود» را بر اساس قضیه ای که توماس ثابت کرده بود، چنین توضیح می دهد: اینگونه پیشگویی در ابتدا توصیفی نادرست از وضع موجود است؛ توصیفی که رفتاری را (در محیط) برمی انگیزد که در نتیجه ی آن، همان توصیفِ بدواً نادرست به توصیفی درست بدل می گردد.

«C’est, au début, une définition fausse de la situation qui provoque un comportement qui fait que cette définition initialement fausse devient vraie ».

نک.

R. Boudon & F. Bourricaud, Dictionnaire  Critique de la Sociologie, Presse Universitaire de France,  pp. 174-175 et 434, 443.

 

۵۶ این ملاحظات در چارچوب «نظریه ی بازی ها»(game theory)،که یک نظریه و روش ریاضی مبتنی بر حساب احتمالات است و از حوصله ی این بحث خارج، امری عادی است؛ چه در این نظریه تخمین برد و باخت ها بر اساس استراتژی های ممکن مبتنی بر انتخاب میان انواع اتحادهای شدنی میان کنشگران مختلف صورت می گیرد، نه آنکه کنشگری، به منظور دستیابی به بی خطرترینِ بردها، همه ی شانس های خود را در اختیار قوی ترین کنشگر حاضر در بازی قرار دهد.

۵٧ این موضوع در مقاله ی نویسنده: «عدم مشروعیت جمهوری اسلامی...»، در یادداشت شماره ی ٨، به تفصیل شرح داده شده است. خلاصه ی آن از این قرار است که در یکی از دیدارهایی که زنده یاد دکتر عبدالرحمن برومند، در نوفل لوشاتو با خمینی انجام داده بود و از طرف دکتر سنجابی حامل پیامی برای خمینی بود، هنگامی که، به عنوان گزارشی از مذاکرات دکتر سنجابی با شاه، از قول نامبرده به خمینی می گوید که به شاه گفته است «در صورت تشکیل دادن دولت، شاه می تواند وزیر دفاع را تعیین کند اما وزیر خارجه را خودشان(دکتر سنجابی) تعیین خواهند کرد"»  و ادامه می دهد:" پس ما چه کنیم؟ شما می گویید این [شاه] برود؛ این هم نمی رود، [خمینی از جایش]". بلند شد؛ گفت "فضولی به شما مربوط نیست. من خودم به موقع  تصمیم می گیرم."» ! به یاد بیاوریم که نه تنها محمد رضاشاه بلکه حتی رضاشاه هم، که «بد دهنی» او معروف است، در اوج قدرت خود هرگز از چنین لحنی نسبت به کسانی که خود او به کارها می گماشت استفاده نمی کرد.

۵٨ در واقع آن جبهه ملی (اتحاد نیروهای جبهه ملی ایران) که دکتر بختیار با یک سال کار پیگیر و خون دل به حرکت درآورده بود، از این زمان به بعد، و تا روزی که بخاطر دعوت به تظاهرات علیه قانون قصاص از طرف خمینی مرتد اعلام شد، به زائده ای از خمینی تبدیل شده بود، و این اعلام ارتداد پیشآمدی فرخنده بود که از نو خطی عبور ناپذیر میان جبهه ملی و دارو دسته ی خمینی کشید، و اثری مانند دم عیسوی برای احیاء مجدد و بازگشت آن به اصالت خود داشت. و نیز از همین زمان بود که شمار بزرگی از سران آن، از جمله دکتر سنجابی، ناچار از زندگی پنهان و سپس جلای وطن شده مصائبی را به جان خریدند که به عبث کوشیده بودند تا در پناه همکاری با خمینی از آنها در امان مانند.

۵٩ یکی از زندانیان زن آخرین سالهای آن دوران منتسب به سازمان چریک های فدایی خلق که با نام کوچک  فاطمه سخن می گوید ضمن شرح تصورات خود و دوستان همبندش به هنگام گرفتاری در زندان قصر و شرح شعار هایی از نوع «حسین آقا! انقلاب پیروز است» که روزی به مناسبتی خطاب به آشپز مهربان زندان داده بود، شرح می دهد که چگونه، وقتی پس از آزادی از زندان و انقلاب روزی با همان شخص در شهر روبرو شده به هم آشنایی داده بودند، این بار خطاب به وی گفته بود «حسین آقا دیدی بالأخره ما  پیروز شدیم و شاه رفت» و اضافه می کند «یک مشت شعار های مُد آن روزها که "خلق پیروز است"؛ "پیروزی با ماست"... پشت سر هم تحویلش دادم» ... و سپس گوشزد می کند که«لابد حسین آقا هم مثل من و بسیاری دیگر تصورش این بود که براستی پیروز شده بودیم. وقایع هولناکی که در راه بود به ذهنمان خطور نمی کرد.» نک. ویدا حاجبی تبریزی، دادِ بیداد، نخستین زندان زنان سیاسی،  ١٣٥٠ـ ١٣٥٧، جلد ١، چاپ اول، اسفند، ١٣٨١، صص. ٩١ ـ ٩٣.

۶٠  نک. مرکز بررسی اسناد تاریخی، همان، ص. ۵١١.  همچنین نک. علی شاکری زند، در حاشیه ی عملیات تروریستی اخیرِ داعش: جمهوری اسلامی ایران، نمونه ای بزرگ از یک قدرت زاییده ی تروریسم؛ پیرامون آتشسوزی سینما رکس آبادان.

۶١ نک. علی شاکری زند، همان..

۶٣ اریک فروم، گریز از آزادی (یا: ترس از آزادی)، ترجمه ی عزت الله فولادوند. انتشارات مروارید.

درباره ی این منش ها فروم می نویسد«منطبق ساختن هویت خود با یک قدرت فسادناپذیر،  جاودانی و فرهمند به فرد امکان می دهد که از فضیلت ها و فرهی آن بهره جوید. بدین سان فرد از نیرو، غرور، تمامیت و بالأخره از آزادی خویش چشم می پوشد تا مگر به ازاءِ آن امنیت و حیثیت جدیدی تحصیل کند. او از این راه سرگیجه ی شک و تردید را از خود زائل می سازد. نام آن خداوندگاری که وی خود را در پایش تسلیم کرده مهم نیست؛ این خداوندگار خواه یک سرکرده باشد، خواه یک حزب، یا یک حکومت، یا یک دین، یا فقط یک رشته اصول، مهم این است که فردِ خودآزار (masochiste) گویی از این راه نجات یافته است، زیرا از این پس دیگر برای او کافی است که اطاعت کند.

-Erich Fromm, La Peur de la liberté, (The Fear of Freedom), Paris, Buchet-Chastel, 1963, p. 120.

۶٤ در این کودتا نیز احمدشاه و صدراعظم، سپهدار رشتی که پیش از آن انتظار وقوعش را داشتند و می دانستند که در آن دست عمال انگلستان در کار بوده، خود را باخته بودند و با تظاهر به بی اطلاعی از ماهیت واقعه رفتاری در پیش گرفتند که به موقعیت هایشان زیانی نرسد. شاه نه تنها حکم صدارت آن سید را، که در آن هم از قانون اساسی مشروطه نامی برده نشده بود، امضاء کرد بلکه، در حالی که برابر نص همان قانون اساسی خود شاه هیچ اختیاری نداشت، در آن حکم به این صدر اعظم «اختیارات تامه» هم تفویض کرد. اما این احتیاط احمد شاه نیز، مانند احتیاط کاری های سال ۵٧ که در این نوشته تشریح کردیم، فاجعه ی خلع او را تنها پنج سال به تعویق انداخت، در حالی که اگر همان روز مقاومت کرده بود چه بسا که، با همه ی ضعف دولت در آن زمان، به تأسی از شاه، و مانند مصدق و بعضی از والیان دیگر که اطاعت نکردند، و با کمک ژاندارمری که هنوز کاملاً در اختیار کودتاچیان نبود مقاومتی وسیع در سراسر کشور شکل می گرفت. از شباهت های دیگر این کودتا با انقلاب سال ۵٧ یکی این که عاملان این کودتا هم سعی کرده بودند آن را، مانند انقلاب سال ۵٧، حرکتی انقلابی علیه اشراف و ثروتمندان و به نفع مردم محروم (امروز مستضعفان!) و استقلال کشور نمایش دهند، و دیگر آن که کلنل اسمایس و دیگر عمال انگلستان هم در آن زمان با دست به دست دادن یک نظامی و یک آخوند زاده، مانند فرمولی که دیدیم بعداً سالیوان، بنا به اعتراف خودش، برای «حفظ منابع دولت آمریکا» و «جلوگیری از به قدرت رسیدن کمونیست ها» به کار برد، خواسته بودند در برابر پیشرفت و قدرت گرفتن افکار سوسیالیستی که با انقلاب روسیه رو به رواج گذاشته بود، رویارویی کنند. نک. حاج میرزا یحی دولت آبادی، حیات یحیی، مجلد چهارم، صص. ٢١٩ـ ٢۵١.

۶٥ احتشام السلطنه درباره ی یکی از دیدار های خود با مجتهد بزرگ نجف آخوند ملا کاظم خراسانی می نویسد: گفتم «... زیرا که مسئله مشروطه امری است که برای هر ملتی که مدارج ترقی را سیر می نمایند[کذا] قهراً به آن درجه خواهند رسید[کذا]، اعم از این که مطابق میل افراد باشد یا مخالف آن. رژیم مشروطیت یک تحول اجتماعی است که جبر زمان در ممالک بوجود می آورد و هر ملتی دیر یا زود بر ضد رژیم های استبدادی قیام نموده و نظام مشروطه  را جانشین آن می نماید.» و می افزاید «به آقای آخوند عرض کردم اگر مداخله ی حضرت عالی در این مسئله ی ملی وجهه ی شرعی دارد آقا شیخ فضل الله [نیز] مجتهد است و اگر مشروطه را مخالف شرع بداند کافر نخواهد شد. امری است اجتهادی و اگر در اجتهاد ایشان تردید نداشته باشید نباید ایشان را تقبیح بفرمایید. بر حضرت عالی لازم است که اصلاح فی مابین آقایان را بفرمایید و بر این که مخالف شرع است یا موافق آن رجوعی نفرمایید. بعلاوه چون اصول مشروطیت بر حضرت عالی معلوم نیست مسلماً حکم بر موافقت یا مخالفت آن با شرع انور نفرموده و به عنوان مرجع معتمد ملت نظر شخصی و اجتماعی را تبلیغ فرموده اید. لهذا باید به این نکته توجه فرمایید که ارشاد و راهنمایی که در این قبیل موارد می فرمایید بر خلاف فتاوی و احکام شرعی که صادر می فرمایید برای ملت شیعه لازم الاجرا و مفترض الطاعه نیست و اشخاص در قبول یا رد آن مختار هستند. [ت. ا.] نک. خاطرات احتشام السلطنه، به کوشش سید مهدی موسوی، انتشارات زوار، چاپ اول، ١٣۶۶، ص. ۵٧٠.

 

_______________________________________________________________

مقالات منتشر شده الزاما نقطه نظر، بيانگر سياست و اهداف نشریۀ اینترنتی نهضت مقاومت ملی ایران نميباشند. حق ويرايش اخبار و مقالات ارسالی برای هیئت تحریریۀ نشریه محفوظ است.