نشریۀ اینترنتی نهضت مقاومت ملی ایران

N A M I R

‏يکشنبه‏، 2011‏/03‏/06

 

 

هر وسوسه را بحث و تفکر بـِمخوانید

هر گمشده را سرور و سالار مدارید

 

مولانا جلال الدین، دیوان کبیر

 

شاپور بختيار

يا

مبارزه با فاشيسم

 

از تهران  تا پاریس

 

بخش سوم(۱)

 

نتیجه گیری

 ع. ش. زند

 

سرآغاز

 

در بخش اول این مقالات، در پاسخ به کسانی که هواداران شاپور بختیار را بدون هیچ سندی متهم به انتقاد نسبت به نقش روشنفکران در دورا ن انقلاب کرده، از نام مردانی استثنائی چون زنده یاد دکتر مصطفی رحیمی به عنوان سپری برای دفاع از دیگران استفاده کرده بودند، ضمن اعتراض به این نسبت ناروا، وعده دادیم که درباره ی موضوع روشنفکری در ایران معاصر، و درنگاهی کلی تر، موضوع تفکر در کشورمان درهمین عصر و تداخل متقابل آن با حوادث بزرگ سیاسی،  سخنی به اختصار بگوییم.  اینک برای ورود در این بحث بغرنج، آخرین بخش این مقالات را با طرح مقدمه ی تاریخی ِ بناچار کوتاهی درباب تحول مقام اندیشه وعلم در ایران از شش قرن پیش به این سو، آغاز می کنیم

 

٭٭٭

 

داستان غم انگیزسیرانحطاطی جامعه و کشورایران که،  پس از یورش، کشتار و تاراج فاتح خونخوار و متعصبی چون تیمور، حتی با رستاخیز ِدوران صفوی نیزتغییرجهت بنیادی نداد، حکایتی بس درازاست، و "داستانی پر از آب چشم".

 بدون اینکه بخواهیم یا بتوانیم تاریخ سیرنزولی کشورمان دراین قرون را حتی در خطوط کلی آن یادآوری کنیم، باید بپذیریم که درغلتیدن نهایی جامعه ی ما به پرتگاه توتالیتاریسم••• کنونی، درپایان قرن بیستم، فرجام غیرمحتوم شکست های متوالی در چندین رستاخیزملی برای  برون رفت ازجاده ی این سیر انحطاطی بوده است؛ و اینکه این حادثه را غیرمحتوم می نامیم از این روست که امروز دیگرمی دانیم  نه درطبیعت، و به طریق اولی، نه درفرآیند های مربوط به علوم انسانی، هیچ  موردی ( جزمرگ و میر در شرایط متعارف) که درهمه ی مراحل مسیرِخود تابع سرنوشتی ازپیش کاملأ معین ومحتوم، به معنای دترمینیستی (déteministe ) باشد، وجود ندارد؛ و این امر نیز به نوبه ی خود نتیجه ی بحرانی است که درقرن بیستم درحتمیتی پیداشد که در قرن نوزدهم عمومأ برای پدیده های مربوط  به علوم طبیعی، و بعضی حتی برای فرآیند های علوم انسانی ـ تاریخی، قائل بودند ‡‡‡٭.  پس آنچه پیش آمد آنچنان هم محتوم نبود که ازما رفع مسئولیت کند، هرچند که علل واسباب زیادی در جهت پیش آمد ِآن عمل می کرد.   

 

 اهمیت توجه به این نکته درآن است که چنین نگاهی به ما این امکان را می دهد که، بدون سلب مسئولیت ازشخصیت ها، افراد و گروه ها و نیروهای اجتماعی، با قراردادن حادثه دریک چشم اندازتاریخی دراز مدت، به منظره ای هرچه وسیعتر ازواقعیت دست یابیم؛ و نیزدراین که با نگریستن به فاجعه ازدیدگاهی وارسته از پیشداوری های درس خواندگان کشوردرشصت ساله ی بعد ازشهریوربیست تا کنون ـ  پیشداوری هایی که اگرنه همگی یکسان باشند دست کم  اکثرأ مشابه اند ـ  برای تشخیص ماهیت عمیق آن، از دام ها  و مهلکه هایی که تنگ نظری های شخصی و گروهی بالاجبار در راه همه ی ما قرارداده، تا حد ممکن بپرهیزیم.

در بحث حاضر وقتی از سیر انحطاطی سخن می گوییم،  بیش ازهرچیزمراد انحطاط  در عرصه ی تفکر است.

تفاوت انحطاط  با آنچه عقب ماندگی نامیده اند (مفهومی  نسبی، و به همین دلیل آمیخته به ابهامی شدید)، دراین است که، برخلاف مفهوم گنگ اخیر، انحطاط به معنای از دست دادن امتیازات بالفعل و خلاقیت های بالقوه ی خویش است، امتیازاتی که یک حوزه ی فرهنگ و تمدن بدنبال یک سیر ِنزولی طولانی، از پاسداری و گسترش، و سرانجام ازانتقال آنها به نسل های بعد بازمی ماند.

 در نتیجه ی این فرآیند درازمدت است که  یک جامعه در بازآفرینی و تقویت ارزش های معنوی و توانایی های مادی خود دچارعجز می گردد، وآنگاه است که رفته رفته در رویارویی با جامعه ها یا حوزه های فرهنگی پویای دیگری  ضعف، و سپس خودباختگی روحی، بر آن غلبه می کند.

 در عرصه ی تفکر، که  انحطاط با سلب پویایی از آن آغاز می گردد، جامعه ما پس از حمله ی تیمور(1336ـ 1405م. ) تقریبأ  دیگر کمر راست نکرد‡٭‡٭.

 حوزه ی تمدن ایرانی بعد از اسلام  حتی  پس از دو بار یورش مغول، با پدیداری مکتب خواجه نصیرالدین توسی(1201 ـ 1274م.) یکی از بزرگترین دانشمندان و فلاسفه ی تمام اعصار، و شاگردان بزرگ او چون قطب الدین شیرازی که ( 1236ـ 1311) که فیزیک و نجوم و فلسفه  دین ِبزرگی نسبت به  آنان دارند، همچنان پویا ترین مرکز خلاقیت علم و تفکر درجهان آن روز بود.

حتی در عصرِ تیمور، یعنی پیش از آشکاری آثار ویرانگر یورش او، فرهنگ ما هنوز در دنیای علوم، ادب  و موسیقی  و اندیشه، در صف اول قرارداشت، و درهمین عصر ستاره ی تراز اولی درخرد و ادب چون حافظ،ِ شیراز، نابغه ی بی همتایی چون عبدالقادرمراغه ای در موسیقی (وفات در 1436م.) و ریاضیدانانی درحدّ ِغیاث الدین جمشید( ابن مسعود) کاشانی (حدود 1388 ـ 1429م.)را در دامن خود پرورانده بود••••.

اما پس از یورش ایران برانداز تیمور، سردار متعصب ترک ـ مغول، همزمان با پیدایش نهضت نوزایی دراروپا که اهم ارکان علمی و نظری خود را از تمدن ایرانی ـ اسلامی اخذ کرده بود، جامعه ی زخمی، از هم گسیخته و بی رمق ما دیگر رفته رفته جایگاه ممتاز خود را به نهضت تازه نفس غرب رها می کرد.

رستاخیز حوزه ی اصفهان، با ظهورمردانی چون ابوالقاسم میرفندرسکی، دانشمند جامع العلوم ( وفات 1050 ه ق)؛ میرِ داماد( وفات 1040/1041ه ق) فیلسوف و ادیب بزرگ، استاد ملاصدرا؛ ریاضی- دان، اخترشناس و ادیب بزرگ شیخ بهایی (953ـ 1031ه ق / 1546ـ 1622م )؛ و بالاًخره فیلسوف کم نظیر صدرالدین شیرازی (پایان قرن دهم ـ 1050 ه ق) چشم انداز بحث های جسورانه ی دوران معتزله، و شک فلسفی دوران دوم زندگی ابوحامد محمد غزالی در المنقذ من الضلالِ ِ او را بار دیگرپیش روی  جویندگان حقیقت قرارداد و بذر نهضت فکری بزرگ و نوینی را پراکنده کرد.

این دوره ی پربار که  طی آن  بار دیگرنطفه های اندیشه ی باز، شکاک و متهور، بویژه تحت حمایت شاه عباس، درآن رو به نضج گذاشت، جهش فکری و علمی نوینی را نوید می داد.

در این روزگار بود که  میرفندرسکی  پس ازاقامتی طولانی و پرباردرهندوستان از جمله  کتاب مهابارة ( مها بهاراتا) حماسه ی عظیم هندوان را ازسانسکریت به فارسی ترجمه کرد (درهمین عصرنیز بود که محمد داراشکوه، شاهزاده ی دانشمند و عارف مسلک هندوستان، پنجاه بخش از کتاب اوپانیشاد ها، رسالات فلسفی و عرفانی و دینی مربوط به کتاب مقدس هندوان را، با عنوان سِرّ ِاکبر، به فارسی ترجمه کرد)؛ فیزیک، ریاضیات و معماری حیات تازه ای یافت؛ صدرالدین شیرازی، پیش از کانت و جسورانه تر از او، در توضیح نقش تعیین کننده ی مخیله درفرآیند ِشناخت گام برداشت٭†، و جزم نوزده قرنی جوهرهای ثابت ارسطویی را با  نظریه ی انقلابی حرکت جوهری شکست، نظریه ای که صحت آن اندکی بعد درنتیجه ی دستاوردهای فلسفه ی مدرن وعلوم جدید غرب، که بنوبه ی خود عملأ جواهر ثابت ارسطویی را کنار گذاشتند، مسلم گردید.

 

اما این نهضت وسیع فکری با انحطاط و انقراض صفویه از یک سو و پیدایش نظام سرمایه داری مدرن و نتایج  سیاسی، فکری و فنی آن درقاره ای نه چندان دوراز سوی دیگر،ِ در آغاز راهی که بازکرده بود منقطع شد، و با وجود تلاش های شاگردان و شارحان ملاصدرا چون عبدالرزاق لاهیجی  و ملاهادی سبزواری، ثمرات مورد نیاز جامعه برای خروج از رکود  فکری و سیاسی را ببار نیاورد (ناگفته نگذاریم که خواجه نصیرالدین توسی، که با برانداختن بساط خلافت بدست هلاکو ایرانیان را از سلطه ی عرب آزاد کرده بود، خود در کتاب اخلاق ناصری، ضمن توصیف انواع حکومت ها، دموکراسی را، که حکومت حریت می نامد و خصوصیات آن را شرح می کند، بنا به استدلالاتی که ناشی از مفروضات اوست، نظامی نامطلوب می خواند).

 

نه قیام  نادر و نبوغ نظامی او، همراه با بازسازی موقت توان نظامی  و اعاده ی  تمامیت ارضی ایران، نه کوشش های وکیل الرعایا، کریم خان زند، در راه امنیت و آبادی کشور، و نه حتی استقرار مجدد نظام سنتی سلطنت و تمامیت ارضی ایران بدست سرداری هوشمند و پادشاهی فرهیخته (اما سنگدل)، چون آغا محمد خان قاجار، و پس از او عباس میرزا، هیچیک  سیر نزولی  جامعه ی ایرانی را درعرصه های مالی، نظامی، سیاسی، و بالاًخره، مهم ترین آنها، عرصه ی تفکر، متوقف نساخت.

٭٭٭

 از آن پس پی درپی با تلاش های دوراندیشانه اما  نافرجام مردان بزرگی چون قائم مقام و میرزا تقی خان امیرکبیر روبروییم که  تا اندازه ای زمینه را برای رستاخیز فکری و سیاسی مشروطه آماده می کنند؛ رستاخیزی  که اگر پیروزی آن با  اوج اقتدار و رقابت های  دو همسایه ی پرقدرت ایران مقارن نشده بود و ثمرات آن با دخالت های این دو عامل ویرانگر در سرنوشت ملت ما برباد نمی رفت، چه بسا  کشور ما را بار دیگر به شاهراه خلاقیت  فکری و فرهنگی که چندین قرن از آن بدور افتاده بود، بازمی گردانید.

 

اما قدرت فائقه ی دو همسایه ی بی شفقت و تازه نفس ایران، در همان حال که هر روز سلطه ی خود را درقلمروهای بیشتری از حیات ما گسترش می داد، با برهم زدن امنیت داخلی از یک سو و ترویج  فساد و خودفروشی از سوی دیگر، با برنامه ریزی و کمک همسایه ی جنوبی و پشتیبانی عملی ِ سیاست همسایه ی شمالی، استقرار یک دیکتاتوری با مشخصات مدرن پلیسی ـ نظامی، چون سلطه ی بلامنازع رضاخان سردار سپه را بدنبال آورد•٭‡‡ ؛ خودکامگی دیکتاتوری که، آگرچه به تاًسیس اولین دانشگاه های مدرن ایران نیز پرداخت، اما در نتیجه ی اختناقی که لازمه ی آن به بند کردن فکر بود، راه را برپویایی اندیشه که  با رستاخیز مشروطه  حیاتی نو درپیش گرفته بود، مسدود ساخت؛ وضعی که دوازده سالی پس از سقوط او، با برقراری اختناق دیگری تحت دیکتاتوری بیست وپنج ساله ی فرزند تُـنـُک مایه اش تمدید و تشدید شد.

 

در نظام های سلطنتی سنتی و بومی کهن پادشاهانی چون سلاطین سامانی یا دیلمی یا قابوس وشمگیر( و حتی خلیفه ای نیمه ایرانی چون ماًمون) یافت می شدند که  به دلیل برخورداری شخصی از فرهنگ ملی خویش و اعتماد بنفس زاییده ی آن، نه فقط اندیشه و دانش را  پایمال خودبینی خویش نمی ساختند بلکه  چه بسا تشویق نیزمی کردند.

اما از آنجا که  تفکر واقعی همیشه با تحکم ناساگار است، در زیرخفقان دیکتاتوری های پلیسی ـ نظامی ِ پس ازمشروطه، که هردو ملهم از خواست و اراده و شیوه های  دیکته شده ی بیگانگان بود، اندک جوانه ی تفکر، که جز با برخورداری از حق  و امکان معارضه ی فکری و سیاسی آبیاری نمی شود و به مرحله ی رشد نمی رسد،  به نیروی  تندباد های سرکوب ریشه کن می گردید، و در نتیجه ی خلائی که هم طبیعت و هم سرشت آدمی از آن نفرت دارد، راه برای ورود و مصرف بلاتفکر، و تصدیق بلا تصورِ کلیشه هایی که  تحت عنوان ِ "فکر" به جامعه راه می یافت، گشاده می شد.

 

٭٭٭

در دانشگاه هایی که تاًسیس شد، فنون و علوم آماده برای تدریس، تا آنجا که تنها برای کاربرد و مصرف بود و نیاز چندانی به خلاقیت مستقیم نداشت، مانند علوم دقیقه چون ریاضیات، فیزیک، شیمی، مهندسی، و پزشکی و به درجاتی نیز حقوق جدید غربی ( در مورد اخیر تا جایی که پای حقوق سیاسی به صورت زنده  و معارضه جویانه ی آن به میان نمی آمد) جهشی قابل تحسین کرد. رفته رفته برخی از فارغ التحصیلان این دانشگاه ها در دوره های عالی و تحقیقی مراکز علمی و فنی و پزشکی جهان به پایه های بلندی رسیدند. اما در زمینه هایی که یادگیری و خلاقیت از همان گام نخست ِ آن جز با آموزش شک و طرح پرسش های بی پایان امکان ندارد، و بدون آنها نیزجامعه هرگز به آن بلوغ فکری که کانت ازآن سخن می گوید٭†† نائل نمی گردد، یعنی در فلسفه ی مدرن، علوم سیاسی و علوم اجتماعی، کارما درحالت جنینی باقی ماند؛ حال آنکه امروز در رشته هایی چون فیزیک نظری  و منطق های مدرن، ازمیان ایرانیان، پیشروان ترازِاولی درجهان صاحب نام شده اند†٭‡.

ازاین زمان بود که علاوه بر گسترش خلق و خوی خودفروشی در برابر قدرت خودی و بیگانه، انواع " ویروس" های هولناکی که حامل بیماری های فکری و سیاسی بشدت مسری  توتالیتاریسم، پدیده ی بی سابقه و ویژه ی قرن بیستم، بود با گذشت هرروزو هرسال در پهنه های گسترده تری ازجامعه پراکنده شد.

 

تحت دیکتاتوری رضاخانی که پادشاه بجای همه " فکر می کرد"  و تصمیم می گرفت و برای همه چیز چاره می اندیشید، بسته شدن عرصه ی برخورد عقاید و آراء سبب شد که  بنام "هواداری از عدالت اجتماعی" تنها یک نحله ی سیاسی، یعنی نحله ای که ازجانب همسایه ی قدرتمند شمالی و اولین نظام توتالیتر جهان پشتیبانی می شد، با فعالیت زیرزمینی مقدمات را برای روزسقوط دیکتاتورآماده کند، بدون آنکه نیروی نقاد اندیشه ی نامقید توانسته باشد با جولان و پویش درآزادی کامل  بذر شک خلاق و عالمانه ی فلسفی را در میان ِ نسل های جدید بکارد و اذهان را در برابر "ویروس" القائات نو، خوش ظاهر و شناخته نشده مصونیت بخشد.

 

درهمان اوان بود که نحله ی افراطی دیگری که منبع الهام خود را درقدرت توتالیتر دیگر، یعنی ناسیونال سوسیالیسم آلمانی، یا نازیسم، یافته بود نیز، توانست بطور نیمه رسمی بخشی از نخبگان کوته نظر و قدرت طلب کشوررا بسوی خود جلب کند. این منبع الهام دوم  که احساسات ملی و ضد استعماری ایرانیان را، با استفاده از کینه ی دیرینه ی هموطنان ما نسبت به دو قدرت امپریالیستی کهنه کارشمال و جنوب، با لحن افراطی ویژه ی فاشیست های اروپا، می ستود و تحریک می کرد، درمیان بخش های مهمی ازجامعه ی مدنی که اختناق فکری عصر دیکتاتوری ازکسب "مصونیت" نسبت به عوارض فکری درآنان نیزجلوگیری کرده بود، هوادارن خود را یافته بود.

با اینهمه شهروندان عادی آن زمان هنوز در مبانی معنوی فرهنگ دیرپای ایرانی و ساخت های خرده ـ دموکراسی(micro- démocratie) سنتی خود، چون رسته و راسته و طایفه، و طبقات اجتماعی که هنوز کاملأ درهم نریخته بود، ریشه های محکم داشتند و کاملأ به توده های بی شکل و سیل مانندی که ستایندگان انقلاب اسلامی به خطا آنان را "توده های مردم" می نامند( و هانا آرنت آنان را توده های "اتمیزه"،<یا غبارینه>، می خواند)، بدل نشده بودند. به همین دلائل نیز مردم هنوز بدون پیدایش تفاهم دراین محیط های نزدیک و ماًنوس خود، و بدوراز شور و کنکاش و تاًیید ریش سفیدان، دچار خواب مصنوعی نشده، سیل وار و بلا اراده بدنبال احدی روان نمی شدند، و درجامعه هنوزخطر پیدایش حرکات افراطی سیل آسا تقریبأ وجود نداشت. و اینهمه علی رغم اینکه  رضاشاه بنام ِ ایجاد حکومت مقتدرمرکزی، و درحقیقت برای تحکیم ِ قدرت بی رقیب خود، با تمام قوا به برانداختن بعضی از ساخت های همبستگی اجتماعی، از جمله همبستگی عشایری، پرداخته بود، و این از جمله نقشه هایی بود که حتی پیش از انتقال فرمایشی سلطنت به خاندان او، سیدحسن مدرس که بخوبی بدان پی برده بود، ضمن پیام مشروحی که توسط رحیم زاده ی صفوی برای احمد شاه بهنگام اقامتش درفرانسه برای او فرستاد، توجه آخرین پادشاه قاجار را نسبت به  خطرات اقتصادی و سیاسی ِ مترتب برآن جلب کرده بود††٭٭

 

با برچیده شدن بساط خودکامگی ِرضاشاهی،  وقتی "افکار" و حرکات افراطی ملهم از منابع خارجی مجال خودنمایی یافت، در حالی که گروه افراطی دوم، سردمداران ناسیونالیسم افراطی هوادار نازیسم، تا حدی تحت فشار متفقین قرارگرفتند، گروه اول، نیروی ملهم از ایدئولوژی افراطی همسایه ی شمالی، با برخورداری از حمایت این قدرت پویا و گسترش طلب٭†•، عرصه را برای نشر و ترویج شعار های خود آماده و آزاد یافت.

در مقابل این دو گرایش افراطی که هریک با امکانات و شعارهای خاص خود، به پرکردن خلاء فکری مشغول شده بودند، تنها انتخاب منطبق با منافع و مصالح ملت و کشور را نیرویی عرضه کرد که، بنا به خواست های استقلال طلبانه و آزادیخواهانه اش و به 

پیروی ازملیون عصرمشروطه نهضت ملی نامیده شد. سامان دهندگان واقعی این نیرو وارثان فکری و سیاسی اصیل نهضت مشروطه بودند که رفته رفته گرد دکتر محمد مصدق را گرفته مردم را زیر پرچم استقلال طلبی و آزادیخواهی او همسو می ساختند.

 

با به میدان آمدن این نیروی اصیل دو گرایش افراطی ملهم ازدو نظام و ایدئولوژی توتالیترخارجی( چه، آلمان نازی  هنوزشکست نخورده بود) با مانع فکری و فرهنگی عمده و اصل و نسب داری که در هویت ایرانی ریشه ای نیرومند داشت، روبروبرمی شدند. به عبارت دیگر، یکی از خدمات بزرگ دکتر مصدق به نسل جوان آن روزکشور، که کمتر بدان اشاره شده، رهانیدن بخش بزرگی ازاین نیروی پویای اجتماعی ازخطرِشوم دمدمه های توتالیتری بود که  آن دو حرکت ایئولوژیکی افراطی به گوش وی می خواندند؛ دو نیرویی که یکی ازآنها ازهمان آغازکار، توانسته بود با استفاده ازحس عدالتخواهی سرشتی جوانان شماربزرگی ازآنان را طعمه ی تبلیغات خود سازد، و دیگری هم بدلیل شکست بعدی نازیسم با موفقیت کمتری بهمین راه می رفت. بنا بر این درکنار دوهدف اصلی نهضت ملی، استقلال و دموکراسی، یا به عنوان یکی از ثمرات ِانتخاب و ترویج این دو اصل، باید ریشه گرفتن مجدد نهال اندیشه ی مستقل، فکرِعدم وابستگی فرهنگی، و عدم پیروی از کلیشه های وارداتی را نیز، که برای نسل های برخاسته در فاصله ی میان شهریوربیست و 28 مرداد موهبتی بزرگ بود، در ترازنامه ی آن به حساب آورد. اما  تناوری این نهال جوان هنوز به زمان درازی نیاز داشت که  در گرو پیروزی نهایی نهضت ملی و پیشرفت های بعدی آن بدست نسل های نوخاسته ی آزاد اندیش بود. با اختناق مهلک و درازمدتی که کودتای 28 مرداد بدنبال داشت، دست و پای این نیروی فکری  پرنوید در قید و بندی چنان آهنین گرفتار شد که، درصورت دوام آن وضع، می توانست ـ و چنین نیز شد ـ برسر ِچرخشگاه های تاریخی بزرگ آینده از آمادگی های لازم بالفعل سازمانی و فکری، به حد مورد نیاز، برخوردار نباشد. و این نکته ای است که  نتایج آن را دربخش سوم (2) مورد بررسی قرار می دهیم. 

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

 

••• ) این مختصر جای آن نیست که ما به توصیف و توضیحی ارضاء کننده  درباره ی مفهوم توتالیتاریسم بپردازیم، چه درباره نظام های توتالیتر که نخستین بار در قرن بیستم  بظهور رسیدند و به آن قرن ( و دنباله ی آن ها به قرن کنونی) منحصر می شوند، ادبیات وسیعی وجود دارد که  باید به آنها رجوع کرد. همین قدر توان  گفت که  از میان خصوصیات این نظام ها  آنچه با بحث حاضر ما ارتباط مستقیم دارد یکی این است که همه ی آنها بر اساس  یک دستگاه ایدئولوژیکی بنا می شوند که  در اثر آن، بربخشی  از جامعه که بدنبال قدرت به حرکت درمی آید، حالتی چون یک هذیان دستجمعی عارض می شود؛ حالتی چنان غیرعادی که در انظار مردم دیگر موجب حیرت و وحشت می گردد، و بسیاری ازناظران خارجی را نیز شگفت زده می کند.

   در قرن بیستم نزدیک به بیست نظام توتالیتر درجهان برپا شد. نظام های شوروی بلشویکی، فاشیسم ایتالیا،  نازیسم آلمان، چین کمونیست، کره ی شمالی، کوبای کاستریست، حبشه ی سرهنگ منگیستو، کامبوج پول پوت، و ویتنام کمونیست، هرچند که مورد اخیر حاصل جنگ ضد استعماری بود، بطورعمده تحت رهبری جنبش های توتالیتر داخلی  و در درجه ی دوم  در نتیجه ی عوامل بین المللی برپا شدند. نظام های توتالیتر اروپای شرقی بطور عمده زیر فشار نظامی و توطئه ی سیاسی عمال شوروی در این کشور ها و کمونیست های اکثرأ معتقد اما ساده لوح تاسیس گردید.

   معذلک شمار ِکشور هایی که اوضاع  و احوال  داخلی و خارجی برای استقرار نظام های توتالیتر در آنها فراهم شد اما از مهلکه ی این فاجعه برون جستند ازاین هم بیشتر بود چه، علی رغم آمادگی همه ی اوضاع و لوازم پیدایش توتالیتاریسم گاه می شود که عامل انسانی، یعنی آگاهی و اراده ی جمعی ِدرابتدا کوچک  که  بروز فاجعه را محتوم نمی شمارد، از آن پیشگیری می کند. در پایان چنگ جهانی دوم کمونیست های یونانی کوشیدند تا در این کشور نیز نظیر نظام  هایی را که همزمان در دیگر کشورهای اروپای شرقی رو به برپا شدن بود بوجود آورند، اما جبهه ی بزرگی از نیروهای آزادیخواه یا متمایل به غرب که، از جابب اخیر پشتیبانی شدند، زیرا  در یالتا قرار نشده بود که دست  شوروی  در یونان بازگذاشته شود، در جنگ داخلی که  برپا شد، در مقابل آن برنامه مقاومت کرد و با رهاشدن کمونیست ها از طرف مسکو تیر ِ این توطئه به سنگ خورد. در آنگولا نیز، در آستانه ی استقلال و بیرون رفتن استعمارگران پرتغالی از این کشور یک جنبش مائوئیستی طی جنگی طولانی که مرگ بخش مهمی از سکنه ی کشور و ویرانی آن سرزمین را بهمراه  داشت، با سرسختی در پی تشکیل یک نظام کمونیستی بود. اما در این کشور نیر مقاومت مخالفان توتالیتاریسم  با کمک چندین کشور عربی یا متمایل به غرب  به خنثی کردن این برنامه انجامید.

 

‡‡‡٭) این بحران که با پیدایش مباحث فیزیک کوانتوم به مقیاس ذرات پایه ای فیزیک( اتم و مشکـّله های آن) محدود بود، با انکشاف نظریه ی جدید دستگاه های دینامیک (dynamiques chaotiques Théorie des systèmes) که در تمام طول قرن بیستم بصورتی خاموش (بویژه در اتحاد شوروی) پیش رفته بود، بعد از کشف ادوارد لورنتس(Edward Norton Lorenz ) دانشمند هواشناس آمریکایی درسال 1972دامنه و معنای نوینی یافت. در فرضیه ای که لورنتس ارائه داد، و با جذب نظریات دانشمندان شوروی به سرعت دامنه ای وسیع یافت، در شناخت دستگاه های دینامیک، جز در مورد چند دستگاه  دینامیک معدود و کاملأ استثنائی شناخته شده، نوعی حتمیت جدید، موسوم به خائوس ِدترمینیستی (chaos déterministe ) که نافی شکل ساده ی دترمینیسم ِ کلاسیک "لاپلاس" (déterminisme laplacien، ماًخوذ از نام لاپلاس، ریاضی دان و فیزیکدان و اخترشناس بزرگ فرانسوی قرون هجدهم و نوزدهم) بود و او آن را بکمک  واژه ی یونانی الاصل " کائو" یا خائوس (نک. لغتنامه ی دهخدا) بیان کرد، جای حتمیت لاپلاسی را گرفت. در این نوع حتمیت دستگاه دینامیک در فرآیند تحول بر سر دوراهه هایی( بعنوان نمونه در اتخاب میان چند فاز ِ ـ حالت مشخص ِ یک سیستم ـ بطورِهمزمان سازگار با شرایط معین) راهی را پیش می گیرد که ازقبل قابل پیش بینی (محاسبه) نیست، و غالبأ  تاًثیرعواملی بسیار ناچیز در مقایسه با ابعاد فرآیند درتعیین حهت سیر آن تعیین کننده می شوند. این رفتار اخیر دستگاه  دینامیک که به زبان علمی "حساسیت نسبت به شرایط اولیه" نامیده می شود، همان است که ا ِ. لورنتز آن را با استعاره ای شاعرانه " اثر پروانه" ( effet papillon) نامیده بود.

درطول مسیر تحول این دستگاه ها  حالت ها  یا مرحله هایی وجود دارد که گاه تحول دستگاه برای مدت نامعلومی در محدوده ی یکی از آنها  مسدود می شود. این حالت ها را به اصطلاح علمی « کشاننده های غریب» (Strange AttractorsAttracteurs estranges - )، و به زبان استعاره ،"حوضه"(Bassin یا "درّه"، می نامند، و علت این تسمیه ها این است که دستگاه بدون اینکه اجبار مطلق به گذار از این"مناطق" داشته  باشد، گاه، بگونه ای نامفهوم، به یکی از آنها کشانده می شود.

یکی از گویا ترین مثال های این پدیده ها گردباد های عظیم اقیانوس هاست که علوم و فنون هواشناسی کنونی با انباشت لحظه به لحظه ی اطلاعات درباره ی آنها بکمک نیرومند ترین وسائل ماهواره ای و با کاربرد سریع ترین حسابگرهای(computer) جهان، در پیش بینی مسیر و قدرت آنها نمی توانند از تقریب های معینی فراتر روند. منظومه ی خورشیدی ( و بطور کلی همه ی منظومه هایی که از بیش از یک کره تشکیل شده باشند) در زمره ی ساده ترین دستگاه های دینامیکی بشمار می روند که ازدترمینیسم خائوسی تبعیت می کنند( قصیه ی هانری پوانکاره موسوم به " قضیه ی سه جسم"). به عکس، قلب دستگاه دینامیک بسیار پیچیده ای است که می تواند گاه بنا به علل نامعلومی ازحرکات چرخه ای منظم خود، به مدتی کوتاه یا بلند، خارج گردد، و گاه نیز بکمک تکانه های مصنوعی به چرخه ی عادی خود بازگشت کند.   

از دیدگاه این انقلاب درنگرش دقیق ترین علوم طبیعت، بدیهی است که علوم انسانی که نسبت به علوم طبیعی  از دقت بسیار کمتری برخوردارند، باز هم بیشتر از پیش قدرت پیش بینی خود را از دست می دهند و پیش بینی حوادث کاملأ محتوم در آنها در زمره ی محالات قرار می گیرد.

 برای اطلاعات  بیشتر دراین موضوع نک. به

, Viking Penguin,1987.Chaos: Making a New Science- James Gleik,

- James Gleik, la Théorie du Chaos, Flammarion, coll. « Champs », Paris, 1988 (réimpr. 1999), 431 p

ـ برای نمونه ای ازشکل علمی دقیق تر(نیمه تخصصی) این مبحث، نک. به

- David Ruelle ; Hasard et Chaos, Odile Jacob (Paris, 1991).

- David Ruelle ; Chaotic Evolution and Strange Attractors (Lecture notes by S. Isola), Cambridge University Press (Cambridge, 1989). .

 ‡٭‡٭) درباره ی سابفه ی دیرین اندیشه ی هستی شناسانه و تفکر فلسفی در ایران دامنه ی بحث فراخ تر از آن است که در این مختصر بتوان بدان گام نهاد.این قدرهست که  شاید بتوان رد پاهایی در این راه دراز برجا نهاد.

علی رغم  اختراع خط میخی در بین النهرین و تکمیل آن بدست ایرانیان، و اختراع الفبای هجا یی کنونی بدست فنیقییان که  تمدن سراسر ِجهان انباشت  و تحول خود را بدان مدیون است، در تاریخ های رایج غربی که به علت غرب مداری از صبغه ی ایدئولوژیکی عاری نیست، رسم چنین است که مبداء ِتفکر فلسفی، علوم روشمند، و بالاخره اندیشه و عمل دموکراسی، یونانیان باستان و بویژه مردم آتن قلمداد می شوند.

اما علی رغم این نوع تنگ نظری های قوم مدارانه، بسیارند خاورشناسان و از آن جمله ایرانشناسانی که مرده ریگ تمدن های مصر و خاورمیانه و ایران را در پیدایش حوزه های بعدی تمدن تعیین کننده می دانند.

در مورد علوم، هندسه ی مصری ها، نجوم سومر و تمدن های دیگر بین النهرین، و در مورد تفکر هستی شناختی و الهیات جایگاه بزرگ زرتشت و ایرانیان مورد تصدیق، بل تأکید این دانشمندان بلند نظر قراردارد. اگر نام اَخـِناتون، یکی از فراعنه ی مصر، به عنوان نخستین مطرح کننده ی تاریخی ِ یکتاپرستی در کتاب های تاریخ ادیان ذکرمی شود، تمدن مسیحی غرب پیش و بیش از همه بر اساس اساطیر کتاب مقدس ابراهیم خلیل را اولین دعوت کننده ی  مردمان به یکتا پرستی معرفی می کند.

اما ایرانشناسان برجسته  با کشف میراث باشکوه زرتشت به این نتیجه رسیدند که علاوه بر تاریخی بودن شخصیت این پیامبر بزرگ، یکتاپرستی  او که با تکوین تمدنی جدید در ایران خاوری همزمانی دارد، و ایزدان متعدد را به مقام مظاهری از اهورا مزدا ( خداوند خرد) تنزل می دهد، نمودار تولد نوع نوینی از تفکر هستی شناختی است که تا آن زمان سابقه ای نداشته است. بعنوان نمونه نک. به

 

- Louis Massignon ( Dir.), L’âme de l’Iran, Paris, Albin Michel, 1951 ; (Nouvelle édition, 1990)

گفتار های زیر

ـ هانری کربن، ایران میهن فلاسفه و شاعران، صص. 27ـ 31.

- Henri Corbin, L’IRAN, PAYS DES PHILOSOPHE ET POÈTES, pp., 27- 31.

ـ رونه گروسه،  روح ایران و مردم باوری (هومانیسم)، صص35ـ 39.

- René Grousset, L’ÂME DE L’IRAN ET L’HUMAISME.pp. 43- 66.

ـ ژ. دوشن ـ گی یـِمن، نواندیشی زرتشت، صص. 43 ـ 66.

43- 66. - J. Duchesne – Guillemin, L’ORIGINALITE DE ZOROASTRE.

ـ در

- Louis Massignon ( Dir.), L’âme de l’Iran, Paris, Albin Michel, 1951 ; (Nouvelle édition, 1990)

ـ همچنین: محمد اقبال لاهوری، رساله ی دکتری فلسفه در دانشگاه مونیخ (ترجمه های انگلیسی و فرانسه)

- The Development of Metaphysics in Persia, Londres 1908.

- Évolution de la métaphysique en Perse, Paris, Sindbad ; (Réimp., Paris, Actes Sud, 1999).

درباره ی ابعاد و دامنه ی تفکر فلسفی و کلامی در دوره ی ساسانی متاًخر همین بس که منابع  بسیاری بر وجود مباحثی گواهی می دهد که در آن عصر میان نحله های مختلف دینی و فکری  در ایران با توسل به منطق و کلام و حکمت جریان داشته است. اینگونه مباحث از سویی میان نـِحـَل ِ مختلف زرتشتی و از طرف دیگر میان آنها و عیسویان، مانویان، مزدکیان، و خاصه عیسویان نستوری که تکیه گاه آنان ایران بوده، و بالاخره میان هواداران ادیان و گرایش هایی که  از اعتقادات دینی رویگردان شده بودند، رواج داشته است.

تحت تاًثیر این مناقشات از طرفی، و اوضاع و حوادث  ناهنجار اجتماعی پیش و پس از دوران خسرو اول انوشیروان و ظهور مزدک، علی رغم  اصلاحات نسبی که بدست این پادشاه صورت گرفت،علمای دین زرتشتی که مسئولیت بزرگی در پیدایش آن وضع داشتند و خود نیز رفته رفته به بروزروزافزون  سستی در عقاید دینی مردم  پی  بردند، به عقیده ی آرتور کریستنسن زمانی  به فکر اصلاح درمبانی  آیین خود افتادند و دست بدان زدند که کار از کار گذشته بود، بدین معنی که پایه های کیش آنان  و همراه  با آن، مبانی معنوی و اداری دولت ساسانی چندان رو به سستی  گذارده بود که نجات آن دولت دیگر سخت دشوار می نمود.

 

به نظراین ایرانشناس بزرگ  دانمارکی، آرتور کریستنسن، مؤلف ایران در زمان ساسانیان، بنا به دلائلی که ذکر می کند، در پایان آن دوران

« اسباب پیشرفت اسلام در ایران متعدد است؛ از آن جمله سببی نفسانی است، که فی الجمله در کتب اخلاقی عهد انوشیروان  آثار آن پدیدار، و بهتر از همه از خلال افکار برزویه  طبیب آشکار است، و برزویه یکی از فاضلترین مردمان و بزرگترین متفکران آن قرنی است که پس ازآن دولت ساسانی منهدم و منقرض گردید (آ. ک. همان، ترجمه ی رشید یاسمی، تهران ،1378، ص. 312).

در توضیح  و معرفی آن کتب  و افکار عهد انوشیروان، درهمین کتاب، ضمن اینکه مؤلف مختصری از حـِـکـَم ِ عملی اندرزنامه های قرن انوشیروان را بدست می دهد، می خوانیم که :

«...شیوع این رسالات به منزله ی آغاز آزادی افکاراست و چندان برای روحانیان قشری مفید واقع نشده است. روحانیان زردشتی هر روز قدمی واپس رفتند، و دیگر قدرت سابق را نداشتند که بتوانند در برابر جریان های جدید سدی بکشند. تعدیات دیانتی تا حدی تخفیف یافت. در محافل دانشمندان حکمت عملی براحکام دینی پیشی گرفت. با توسعه ی افق و انبساط افکارجدید رفته رفته دامنه ی شک وسعت یافت. سادگی افسانه های باستانی، که در اجزای کیش مزدیسنی وارد بوده، تدریجآ حتی علمای دین را هم ناراحت و مشوش نمود. ناچار تاًویلات استدلالی برای حکایات مزبور پیش آوردند و از راه های عقلی در اثبات آنها کوشیدند....»(همان، ص. 310).

همو به این نتیجه می رسد که با رواج نحله ی زروانی، یکی ازمذاهب یا تفاسیر دیانت زرتشتی در آن عهد که پیروان آن به جبر و قضا  و، مانند برخی از آیین های هندو، به لزوم ترک دنیا و زهد باورداشتند « خوش بینی نخستین، که بنیان دین زردشتی و محرک مردمان به کار و کوشش بود، پژمرده و گسیخته شد.»(همانجا).

 

در پاسخ به اینگونه افکار شکاک و نیز در مقابله با مبانی اسلام، دیانت جدید اکثریت پس ازحمله ی عرب، است که رساله یشکند گمانیک و ِزار( ویچار) ــ « توضیحی (گزارشی) که شک و گمان را براندازد» ــ که بعد از دوره ی ساسانیان نوشته شده (؛ ترجمه ی فارسی چاپی این کتاب که در زمان ترجمه ی اثر کریستنسن به فارسی، 1314، وجود نداشت، اکنون سال هاست که چاپ شده است) از جمله می خوانیم:

« طایفه  موسوم به دهری [ منظور همان نحله ی زروانیان است] که منکر خدای، تعالی، هستند، برآن اند که هیچ تکلیف دینی بر آنان وارد نیست و مکلف به عمل خیر نیستند. اما راجع به سخنان بی اساسی که می گویند این یکی را بعنوان نمونه اینجا می آوریم: " این عالم با حوادث گوناگونی که در آن رخ می دهد، و ترکیب اجسام، و ترتیب اعمال، و تضاد اشیا، و اختلاط عناصر با یکدیگر، همه ناشی از تحولات زمان نامتناهی[ منظور همان زروان است] است"، و مدعی اند که "نه برای عمل نیک پاداشی هست، و نه برای گناه کیفری، نه بهشتی هست، نه دوزخی  و نه چیزی که انسان را به عمل نیک یا کار زشت بکشاند." نیز گویند که جز مادیات چیزی در عالم نیست و روح وجود ندارد."»( همان، ص. 311)

همانگونه که در ابتدای این بحث یادآوری شد، منظور از توضیحات بالا، بدون داوری درباره ی هیچیک از عقاید مردم آن زمان، این است که گفته شود چه در دوران هخامنشی و چه درعصر ساسانی ، با وجود قدرت بسی فرون ترمغان زرتشتی دوران اخیر، شک عالمانه و بحث و تفکر فلسفی در ایران مقامی رفیع داشته، و مناقشه ی فکری، بر سر اصالت عالم معنی و هستی مادی نیز، میان متفکران امری رایج بوده است. از جمله شواهد دیگر این امر مباحثات فلسفی است که در مجالس انوشروان با فلاسفه و علماء دینی صورت می گرفته( پیشین، صص. 305، 307) و به عقیده ی کازارتلی( مترجم، مفسر و ناشرِبخشی از کتاب دینکرد) مسئل گوناگون و متضاد درالهیات وعقاید مختلف هستی شناختی که پولـُس ِ پـِرسا روحانی مسیحی در دربار انوشروان تقریر می کرده، و در کتابی مخصوص او گردآورده، و مطالب دیگری که « راجع به آرای فلاسفه ی ایران برآن افزوده  [ تاجایی که] تا حدی مدعی تفوق فلسفه بر دین شده»، ذکر «عقاید متدوال ایرانیان عهد خود ِ» او بوده است (صص. 305ـ 306)، عقایدی که مورد توجه انوشروان بوده اما« به مذاق موبدان خوش نمی آمده است.»(ص.306)

 افزون بر اینها، دامنه ی آزادی ادیان در این عصر در مقایسه با دولت قدرتمند دیگر آن دوران بوده  که کریستنسن درباره ی آن می گوید: «از قیودی که برای سایر مذاهب غیر نصارا در کشور روم قائل شده بودند می توان قیاس کرد که دربار ایران نسبت به آزادی مذاهب دارای چه عقیده  و مقام عالی بوده است...»( پیشین، ص. 306)

 بالاًخره متن مقدمه ی برزویه ی طبیب بر ترجمه ی کلیله و دمنه است که به " باب برزویه ی طبیب" معروف است، و نمونه ای حیرت انگیز از آزاداندیشی برای آن عصر؛ متنی که  اعتقاد به خدمت به نوع را به عنوان والا ترین ِآیین ها، به مصداق بیت معروف :

عبادت بجز خدمت خلق نیست

به تسبیح و سجاده و دلق نیست

و بالاترین ارزش حکمت عملی، یک هزاره پیش از شیخ اجل، مطرح می کند.

  مؤلف دانشمند ایران در زمان ساسانیان بخش های حکمت آمیز ِ پرمعنایی از این متن را (متنی شناخته شده برای هر دانش آموز ایرانی  که باید با کتاب کلیله و دمنه در دوران تحصیل آشنایی حاصل کرده باشد)، در اثر مهم خود نقل می نماید(صص. 304ـ 308؛ صص. 311ـ 314)

 

••••) درباره ی  تاریخ  علم و اندیشه در ایران در آن عصر نک.

George Sarton, Introduction to the history of science, volume II, part II.

جرج سارتون، مقدمه بر تاریخ علم، ترجمه ی غلامحسین صدری افشار، جلد دوم، -بخش دوم، ص. 2238 به بعد؛ دکتر عیسی صدیق، تاریخ فرهنگ ایران.

درمورد بحث برسر مرکزیت زمین یا خورشید در منظومه ی شمسی، در این حوزه ی تمدن، ج. سارتون، همان، صص. 1963ـ 64؛ نیز، اکتشافات ابن شاطر شامی(706ـ،777ه ق) در: دکتر سید حسین نصر:

- Seyyed Hossein Nasr, Sciencese et Savoir en Islam, Sindbad, Paris, 1979, pp. 130-131.

 اهیمت این موضوع از این جهت است که  بویژه بر اساس روش اندازه گیری نجومی جدیدی موسوم به روش " سه نقطه" که ابوریحان بیرونی ابداع کرده بود احمد (ابن عبدالجلیل)سجزی اخترشناس معاصر او مرکزیت خورشید را دقیقأ پیشنهاد کرد و بر اساس همین روش اندازه گیری و محاسبه بود که، پنج قرن بعد، نیکولا کوپرنیک نیزبه همین فرضیه پی برد و آن را دراثری که از خود باقی گذاشت ذکر کرد(انقلاب کوپرنیکی)؛ می دانیم که نزدیک به یک قرن بعد این فرضیه بنوبه ی خود به هیئت یوهانس کپلر و ازاین طریق به نظریه ای انجامید که انقلاب نیوتونی نامیده می شود که همراه با آثار گالیله فصل اول فیزیک و مکانیک مدرن را تشکیل می دهد. (بنا به نظر دکتر نصر(پیشین)اینجا بايد افزود که بسيار محتمل است که ترجمه ی لاتينی اين آثار از طريق روم شرقی (بیزانس) به دست کوپرنیک رسیده بوده است

بیرونی  بعد از آشنایی با نظریه ی سَجـّـِزی آن را پسندید اما اعلام کرد که  تغییر مرکز گردش ها ـ اینکه بگوییم  آسمان (خورشید) به گرد زمین در حرکت است یا به عکس ـ در اصل و نتایج امر تغییراساسی نمی دهد.(هرچند می دانیم در شکل محاسبات  تغییر کلی وارد می سازد). در این نتیجه گیری ِاخیربیرونی در واقع ما برای اولین بارشاهد شکل اولیه و تلویحی ِ نظریه ای هستیم که شش قرن بعد گالیله آن را اثبات کرد و امروز نسبیت گالیله ای (نسبی بودن حرکت) نامیده می شود!

بیرونی همچنین شش قرن پیش از کپلر وجود مدار های مدور ارسطویی را بر اساس روش ها و محاسبات خود مردود اعلام کرده، مانند کپلر بیضوی بودن مدارها را نشان داده  و خروج از مرکز (excentricité) بیضی ها را حساب کرده بود!

 

•٭‡‡) نک.به خسرو شاکری، میلاد زخم...، تهران، 1387، فصول 13ـ 17؛ برای جزئیات نقش دو همسایه ی جنوبی و شمالی در صعود رضاخان سردارسپه به اریکه ی سلطنت، همچنین نک. حسین مکی، تاریخ بیست ساله ی ایران،مجلد سوم، تهران، علمی، 1325، صص. 153 و ما بعد؛ در مورد نقش خاص دولت جوان شوروی : صص. 198، 250ـ 251، 262، 267، و بویژه : 291ـ 298؛ مجموع اطلاعات درباره ی "قیام سعادت"  و "سفرنامه ی خوزستان" رضاخان سردارسپه، و جایگاه شوروی در این ماجرا ها.          

٭†) نک. کریستیان ژامبه، منطق مشرقیان، فصل چهارم(به فرانسه) با مشخصات زیر:

-Christian Jambet, La Logique des Orientaux, Henry Corbin et la science des formes, Éditions du Seuil, Paris, 1983. 315 p., Chapitre 4.

٭††) امانوئل کانت، ( درپاسخ به  این پرسش که روشنگری چیست)

- Immanuel Kant (Beantwortung der Frage : Was ist Aufklärung?)

ترجمه ی فرانسه:

- Emmanuel Kant, Qu'est-ce que les Lumières ?

†٭‡) در مورد نخست می توان از کامران وفا، از نظریه پردازان رده ی اول فیزیک نظری نام برد، و در رشته ی دوم آز آقای لطفی زاده، پایه گذاراصلی منطق"مجموعه های" نادقیق(La logique floue/ fuzzy logic,)، یا مجموعه هایی که اعضاء آنها میان دو ارزش تصدیق و نفی، ارزش های بینابینی را نیز( با احتمال کمتر از یک) می پذیرند، نوعی تعمیم منطق مبتنی برجبربول (Algèbre de Bool)، که نقش مهمی درکلیه ی علوم و بویژه درکاربردهای گوناگون تکنولوژی سیبرنتیک وانفورماتیک پیشرفته دارد.

 

††٭٭)  حسین مکی، همان، صص. 320 به بعد.

در این پیغام شفاهی مفصل مدرس در درجه ی نخست به احمد شاه هشدار می دهد که نقشه ای در کار است برای تغییر بنیادی  نظام اجتماعی  و سیاسی کشور بدست رضاخان، تغییری که  دارای جنبه ی استعماری است و با ارکان هستی ملی مردم ایران منافات دارد. باید توجه داشت که این هشدار های مدرس درباره موضوعات دقیق و معینی است و جنبه ی ایدئولوژیکی ندارد، و بالاخص به هیچوجه  ناظر به  سیادت  نمایندگان مذهب نیست.

فرستاده ی او درپاسخ شاه که  از او می پرسد آیا « در نقشه ی آقای مدرس روحانیون هم شرکتی دارند»  می گوید« عرض کردم هرچند روابط آقای مدرس با روحانیون همواره خوب است، اما ایشان این عقیده را [ن] دارند که با دست روحانیون  و پیشوایی آنان نهضتی را بوجود آورند زیرا بنظر آقای مدرس  در نهضت های روحانیون همواره نوعی از ارتجاع وارد می شود و بجای آنکه جامعه  رو به پیش حرکت نماید سوی عقب می رود. (ص. 320)؛ هشدار مدرس  در مورد نیت رضاخان به «تخت قاپو کردن ایلات»، و نتایج نامطلوب و شوم اقتصادی و اجتماعی آنها، صص.. 315ـ 316؛ درباره ی دشمنی سیاسی رضاخان با بازار و نقشه ی او برای تضعیف آن، صص. 316ـ 317.    

٭†•) نک. خسرو شاکری، اندر پايه گذاري حزب توده به دست ادارهء اطلاعاتِ ارتش شوروي، (1)، (۲)، تارنمای  احترام آزادی، 2008:

http://davarpanahp.blogfa.com/post-460.aspxhttp://davarpanahp.blogfa.com/post-

 

تصحیح

در بخش دوم (2؛ ب) این مقالات اغلاطی راه یافته که  در زیر، همراه با چگونگی ِ تصحیح آنها، نقل می شود: 

1ـ  در پارگراف یک ، جمله ی : " بعنوان شاهد احضارمی کند و ازقول اینان ادعاهای ِ خلاف واقعی را بهم می بافد؛" ، درکلمه ی " ادعا های" یاء  ِ اضافه در حروفچیینی  ازقلم افتاده است و باید جمله به صورت بالا، یعنی با افزودن  یاء ِ اضافه ی "ی ِ "، تصحیح گردد.

2 ـ در پاراگراف هفت، صفحه ی 2، ، هلالین ( افزون براین محقق دقیق ما توضیح نمی دهد که از چه زمانی جمهوری اسلامی ناسزا و دروغ  درباره ی  مصدق، بختیار و دیگر یاران آنان را تحت سانسور قرارداده است) و جمله ی داخل آنها، که متعلق به پانوشت و تکرار آن بوده، زائد است.

3 ـ در صفحه ی 4، جمله ی : " تکیه گاهی که او می جست، و بدان نیازمند داشت، البته پسوند ِ : "مند" به غلط راه یافته و جمله ی صحیح : " تکیه گاهی که او می جست، و بدان نیازداشت"، می باشد.

4 ـ در پاراگراف پنج، عبارت : "بلکه این امر حاصل شناخت روز افزون مردم"، کلمات " این امر" زائد بوده، و شکل صحیح  جمله : "بلکه حاصل شناخت روز افزون مردم"، است.

 

  -----------------------------------------

بخش سوم (۲) ـ پایان