تغيير لحن خمينی

سئوال - آقای دكتر بختيار ما،‌ يعنی گروه تحقيق راديو ايران بعد از دوباره شنيدن پيامهای خمينی در نوفل لوشاتو احساس كرديم كه از يك زمان معينی لحن صحبتش عوض شد. از اول، يعنی از موقع استقرارش در پاريس تا اين زمان كه گفتيم، بصورت يك مبارز با استبداد و اختناق،‌ يك مبشر سلامت و بهروزی مردم، يك هوا خواه حقوق بشر، يك طرفدار حرمت و حقوق زن و يك شيفته عدالت صحبت ميكند. مكرر در مكرر ميگويد كه علما خودشان نميخواهند حكومت كنند و من يك طلبه هستم. از آزادی بيان، آزادی مطبوعات، حقوق اقليت های مذهبی و اينطور چيزها حرف ميزند. ولی از اواسط راه يكباره لحن صحبتش عوض ميشود. حالت يك رهبر و قائد و زمامدار بخودش ميگيرد. دستور كشتن ميدهد. فتوای قتل ميدهد، به دولتهای خارجی اولتيماتوم ميدهد كه اگر از دولت ايران حمايت كنند تمام قراردادهايشان را لغو ميكند، يك قطره نفت ديگر به آنها نخواهد فروخت. حتی علناً ميگويد كه اگر دولت منصوب شاه، ايران را مبدل به بهشت هم بكند مقبول ما نيست و مقبول من نيست. ما اين تغيير لحن خمينی را تقريباً مقارن ديديم با رفت و آمدها و ملاقاتهای پشت سرهم افرادی مثل رمزی كلارك وزير اسبق دادگستری امريكا يا جوزف مالون يكی از روسای سابق سي. آي. ا. در خاور ميانه، كه الان روشن شده كه در ارتباط خيلی نزديك با اينتليجنت سرويس هم بوده، و زيگموند ناگورسكی عضو كميسيون مشورتی روابط خارجی امريكا و افراد زياد ديگر. و ما باين نتيجه رسيديم كه از اواخر آذر و اوايل دی بند و بست های بين المللی انجام شده بود و آنهائی كه دست اندر كار توطئه بودند، قول و قرارهايشان را با خمينی گذاشته بودند و مأموريت ژنرال هايزر در ايران، برای اجرای اين برنامه های از پيش تنظيم شده بود و ما تقريباً باين اعتقاد رسيديم كه هر قدر آقای بنی صدر خودستائی بكند كه من نگذاشتم بين بختيار و خمينی ملاقاتی صورت بگيرد تصور ما اينست كه انجام نشدن اين ملاقات نتيجه توافقهای نوفل لوشاتو بود.البته آنموقع طبيعی است كه شما نميتوانستيد از توافقهای پنهانی كه پشت درهای بسته انجام ميشد، مطلع باشيد ولی امروز در پرتو وقايع و اتفاقات بعدی ميخواهيم نظر شما را راجع به اين نكته كه اين توافقها در يك زمان معينی در نوفل لوشاتو انجام شده بود بدانيم؟

 

دكتر بختيار - گذشته از اين توافق هائی كه گفتيد و در كتب متعدد و در روزنامه ها منتشر شده و خود شما هم اطلاع پيدا كرده ايد و خوانده ايد، ميخواهم توجه تان را به يك نكته جلب بكنم. فراموش نكنيد كه خمينی، با تمام بی سوادی و بی دانشی، يك آخوند و تقريباً يك روضه خوان است. حتماً توجه كرده ايد كه يك آخوند روضه خوان بالای منبر خيلی آرام و با طماءنينه شروع ميكند به موعظه كردن،‌ بعد گريز به صحرای كربلا ميزند و شور و غوغا به پا ميكند. خمينی يك موجودی است كه بنظر من در عين بی سوادی يك شم خاصی در مورد تحميق مردم دارد. در ابتدا وقتی كه شروع كرد به موعظه كردن ميخواست شاه را بكوبد كه ای مردم اين مفاسد را ببينيد و ما اين آزادی ها را خواهيم داد. بعد در يك زمانی مواجه شد با اينكه يك شخص ديگری هم آمده كه وضع گذشته را محكوم ميكند و آن آزاديهائی را هم كه او ادعا ميكند، خيلی بيشترش را ميدهد،‌ از آنموقع شروع كرد به صدايش را بالا بردن و گريز زدن، و بعد وقتی مسئله بقاء و دوام شاه يا رفتن او مطرح شد و تصميم گرفته شد كه نگاه داشتن شاه و رژيمی كه او داشت. مقصودم رژيم آريامهری است نه رژيم سلطنت مشروطه، مشكل است، خمينی اطمينان بيشتری پيدا كرد و باز صدايش را بالاتر برد. رفت و آمد آن افراد، كه اشاره كرديد،‌ با خمينی مسلم است و وعده و وعيدهائی كه دادند مسلم است. از اين ها مداركی هست كه قابل انكار نيست. ولی من باز ميخواهم توجه شما را باين نكته جلب كنم كه خمينی بوسيله افرادی كه با او تماس داشتند از ارتش اطمينان پيدا كرده بود كه عليه او كودتا نميكند و ساكت ميماند. من برای اينكه درباره ساخت و پاختی كه خمينی با بعضی از سران ارتش كرده بود روشن بشويد، واقعه ای را نقل ميكنم، يك روزی در بهمن ماه،‌ آقای دكتر سحابی از من وقت خواست و خواهش كرد كه تيمسار قره باغی و تيمسار مقدم رئيس ساواك و يكنفر از نزديكان آقای بازرگان هم باشند. باين عنوان كه ميخواهيم يك مذاكراتی با شما بكنيم. بنده اين آقايان را در محل اقامت نخست وزيری ساعت 5 بعدازظهر پذيرفتم. حدود دو ساعت در حضور قره باغی و مقدم و آن جوان مورد اعتماد آقای سحابی و بازرگان، كه اسمش يادم نيست، صحبت كرديم. صحبت ايشان اين بود كه اين مبارزه و استقامتی كه شما ميكنيد، نتيجه ای ندارد و يك خونريزی ميشود كه بيخود و بيفايده است. خلاصه حرفهائی زد كه فقط يك آدمی كه بقول شما ساخت و پاخت هايش را كرده باشد، ميزند. من سحابی را هيچوقت يك مرد سياسی ندانسته ام و نميدانم ولی آدم ملعونی نيست، دراين موقع يك كار فوری داشتم،‌ گفتم من نيم ساعت ميروم آنطرف دفتر نخست وزيری - كه همجوار بود - و بر ميگردم. كار لازمی بود كه بروم يك مداركی را امضاء كنم يا به كسی وقت ملاقات داده بودم. وقتی بعد از نيم ساعت، سه ربع برگشتم گفتم شما صلاح هم رفتيد، آقای دكتر سحابی؟ در هر حال من نميتوانم به ارتش بگويم تسليم بشود. تسليم كی بشود؟ برای چه تسليم بشود؟ مسائل آزادی هايی كه منظور نظر بود، خود شما بهتر ميدانيد كه حل شده است. حالا ديگر چه ميخواهيد؟

 

وقتيكه ديدند من از موضع خودم تكان نميخورم، و اقدامشان به نتيجه ای نميرسد، بلند شدند كه بروند. يادم هست پيشنهاد كردم با اتوموبيل نخست وزيری كه ضد گلوله بود بروند كه اتفاقی نيفتد. دكتر سحابی دست مرا گرفت و آورد پائين توی سرسرا، دور از آن سه نفر ديگر ‌و بمن گفت آقای دكتر بختيار، فراموش نكنيد چه روزها و چه شبهائی را گذرانده ايد و چه گرفتاريهائی داشتيد و چه مبارزاتی كرديد و چه محروميت ها كشيديد. اينها را كه به ياد داريد؟ گفتم بله، همه اينها برای اين بود كه آزادی و دمكراسی رابه مملكت برگردانيم. مبارزه كرديم حالا هم آماده هستيم ادامه بدهيم. شما كه از وقايع صحرای كربلا كاملاً و بيشتر از من اطلاع داريد. خوب، امام حسين كه جنگ ميكرد برای حقانيتش بود. من معتقدم كه ما برای يك چيزی مبارزه كرديم و آن چيز را تقريباً بدست آورده ايم و حالا بايد محكم نگهش داريم. گفت شما وسيله نداريد. گفتم شما اين آقايان را كه ديديد. يك نگاهی بمن كرد كه چند روز بعد بيادم آمد و معنايش را فهميدم. آن نگاه عجيب را كرد و گفت: حيف كه شما هستيد. يك كاری نكنيد شما قربانی بشويد. من برای شخص شما به پاس آن دوستی ها كه داريم و آن سوابقی كه داريد ناراحتم و دلسوزی ميكنم. شما روی اين آقايان هيچ حساب نكنيد. اين حرفی بود كه دكتر سحابی آنروز در اقامتگاه نخست وزيری به من زد. بعد از گذشت ايام و بعد از اينكه تسليم شدن فردوست و قره باغی را ديدم، اعتقاد پيدا كردم كه آن روز اين عمل انجام شده بود. يعنی تصميم گرفته شده بود، منتهی روز و ساعت و دقيقه و چگونگی اجرايش را بايستی با هم توافق ميكردند. اين حرفی كه دكتر سحابی دوسه روز قبل از 22 بهمن بمن زد. توام با تأثری كه در نگاهش ديدم، كه معنی و مفهومش خيلی روشن بود كه شما با اين سوابق و مبارزاتی كه كرده ايد حيف است قربانی بشويد. اگر نخست وزير ديگری بود، خوب، به جهنم. من با روی گشاده گفتم آقای دكتر، يك روزی آدم بايد بميرد. اگر يك نفر قربانی بشود برای اينكه مملكتی نجات پيدا كند، زهی سعادت. من برای نجات مملكتم وارد مبارزه شدم. شما خودتان خوب ميدانيد،‌ آقای دكتر، كه اگر اوضاع عادی بود كسی مرا نخست وزير نميكرد، خواستند يك آدمی در اين موقعيت نخست وزير باشد كه چند خاصيت داشته باشد، از جمله اينكه غير قابل نفوذ باشد و نميتوانم جز قولی كه داده ام، جز راهی كه رفته ام، جز عملی كه كرده ام كار ديگری بكنم .ايشان سوار اتومبيل بنده شدند و رفتند. قره باغی و مقدم هم رفتند و من برگشتم به دفتر نخست وزيري.