توضيح:
مقاله زير بخش دوم نوشته ای است که توسط يکی از فعالين نهضت ملی ايران
تحت عنوان" من مرغ طوفانم....." در باره اقدامات دکتر شاپور بختيار تا
بهمن 1357 تهيه شده و از طرف نهضت مقاومت ملی اِيران انتشار
يافت.
من
مرغ طوفانم.....
(2)
29 اسفند
1357، شيراز
ترسم که صرفه ای نبرد روز
بازخواست
نان حلال شيخ ز آب حرام ما
«حافظ»
در فروردين ماه
1355 دکتر بختيار چند روزی برای استراحت در شيراز بود و هر روز شايد
چند بار به آرامگاه خواجه حافظ محبوبش سری می زديم و در حين صحبتهای
سياسی از اشعار خواجه مدد می گرفتيم، در يکی از اين دفعات بود که اشاره
به نوشته کاشی کاری شده درهنگام تجديد بنای آرامگاه حافظ نمود و نکته
جالبی را بيان کرد و قطعاً اين مطلب را به دفعات و به افراد مختلف نيز
گفته بود. می دانيم که در ساختمان نوشته ای است به اين مضمون که ( بنای
آرامگاه در سال 1317 و در زمان سلطنت... رضا شاه و به وسيله وزير معارف
حکمت به انجام رسيد...) دکتر بختيار به صدای تقريباً بلند می
گفت:« آدم اين درد رابه که بگويد، ديکتاتوری و فردپرستی از زمان آن «
نکبت» به حدی بيشتر شده است که در زمان اين آقا (محمد رضا پهلوی)
يکنفر وزير يا نخست وزير جرأت آن را ندارد بگويد که فلان ساختمان در
زمان تصدی يا وزارت من پايان يافت چه رسد به اين که بنويسد. حتماً بايد
همه چيز به نام منحوس خودش باشد، اين است راز بدبختی و فلاکت
ما». در همين سفر بود که به مناسبتهايی به بچه ها می خواست هديه ای
بدهد و به قول خود ناچار شده بود سکه پهلوی تهيه کند. موقع دادن آنها
با اشاره به يک روی سکه از بچه ها معذرت خواست که ببخشيد، هديه من
اينهاست ودر روی آن اين اين تصوير کثيف وجود دارد.
از اقدامات
قابل ذکر سالهای اخير دکتر بختيار که در مبارزات سياسی ايران به هر حال
مبداء تاريخی به شمار می رود امضای اعلاميه خرداد 1356 بود. در آن
تاريخ از شيرين کاريها وکثافت کاريهای دستگاه حاکم يکی هم تغييرتاريخ
به تاريخ شاهنشاهی بود و به اصطلاح می بايست در مکاتبات تاريخ
2536 را به کار برد ولی در اعلاميه تاريخ رسمی هميشگی را به کار برده
بودند و خود اين عمل برای آريامهر!! عصبانی کننده بود. اين اعلاميه
خطاب به شاه در زمينه نقض قانون اساسی و حقوق مسلم مردم ايران و عدم
احترام به آزاديها، معروف به اعلاميه سه امضايی ( دکتر کريم سنجابی،
دکتر شاپور بختيار و داريوش فروهر) گرديد. اگر چه صدور آن تنها با سه
امضاء و نبودن تعداد زيادی از امضاء هايی که می بايست در اعلاميه باشد
و نويد يک اتحاد بزرگ از نيروهای ملی مبارز را بدهد خيلی حرفها و
بحثها را پيش آورد و پس از سپری شدن بيش از دو ماه و از دست رفتن
فرصتهای گرانبهايی گناه عدم توافق برای امضای اعلاميه را جناحهای مذهبی
و غير مذهبی به گردن هم انداختند و به هر حال اين تفرقه اوليه به شدت
مايه تأسف شد (مهندس بازرگان اصرار داشت امضای چند نفر از دوستانش به
ويژه امضای هاشم صباغيان در اعلاميه باشد) ولی عمل صدور اعلاميه
مذکور در خفقان سياه آن تاريخ حرکت مؤثری بود و انعکاس داخلی و جهانی
قابل توجهی داشت و بايد برای ثبت در تاريخ گفته شود که در آن زمان
اوضاع چنان نامطمئن و حکومت استبدادی تا آن حد پابر جا بود که دکتر
بختيار، دکتر سنجابی و داريوش فروهر پس از صدور اعلاميه چمدانهای وسائل
زندان خود را بستند و در انتظار مأمورين ساواک نشستند، ولی عجيب بود که
بازداشتی صورت نگرفت و در نتيجه دل و جرأتها زياد شد و مسئله نبودن
امضاء های ديگر در اعلاميه بگومگوها را زيادتر کرد.
متن اين
اعلاميه چنين بود:
پيشگاه اعليحضرت همايون
شاهنشاهی
فزايندگی تنگناها و نابسامانيهای
سياسي، اجتماعی و اقتصادی کشورچنان دورنمای خطرناکی را در برابر ديدگان
هر ايرانی قرار داده که امضاء کنندگان زير بنابر وظيفه ملی و دينی در
برابرخدا و خلق خدا با توجه به اينکه در مقامات پارلمانی و قضايی و
دولتی کشور کسی را که صاحب تشخيص و تصميم بوده، مسئوليت و مأموريتی غير
از پيروی از « منويات ملوکانه» داشته باشد نمی شناسيم و در حالی که
تمام امور مملکت از طريق صدور فرمانها انجام می شود و انتخاب نمايندگان
ملت و انشاء قوانين و تاسيس حزب و حتی انقلاب در کف اقتدار شخص
اعليحضرت قرار دارد که همه اختيارات و افتخارات و بنابراين مسئوليتها
را منحصر و متوجه به خود فرموده اند اين مشروحه را عليرغم خطرات سنگين
تقديم حضور می نماييم.
درزمانی مبادرت به چنين اقدامی می
شود که مملکت ازهرطرف درلبه های پرتگاه قرار گرفته، همه جريانها به بن
بست کشيده، نيازمنديهای عمومی بخصوص خواروبار ومسکن با قيمتهای تصاعدی
بی نظير دچار نايابی گشته، کشاورزی و دامداری رو به نيستی گذارده،
صنايع نوپای ملی و نيروهای انسانی در بحران و تزلزل افتاده، تراز
بازرگانی کشور و نابرابری صادرات و واردات وحشت آور گرديده، نفت اين
ميراث گرانبهای خدادادی به شدت تبذير شده، برنامه های عنوان شده اصلاح
و انقلاب ناکام مانده و از همه بدتر ناديده گرفتن حقوق انسانی و
آزاديهای فردی و اجتماعی و نقض اصول قانون اساسی همراه با خشونتهای
پليسی به حداکثر رسيده و رواج فساد و فحشاء و تملق، فضيلت
بشری و اخلاق ملی را به تباهی کشانده است.
حاصل تمام اين
اوضاع توأم با وعده های پايان ناپذير و گزافه گوئيها و تبليغات و
تحميل جشنها و تظاهرات، نارضائی و نوميدی عمومی و ترک وطن و خروج
سرمايه ها و عصيان نسل جوان شده که عاشقانه داوطلب زندان و شکنجه و مرگ
می گردند و دست به کارهايی ميزنند که دستگاه حاکمه آن را خرابکاری و
خيانت و خود آنها فداکاری و شرافت می نامند.
اين همه
ناهنجاری در وضع زندگی ملی را ناگزير بايد مربوط به طرز مديريت مملکت
دانست، مديريتی که بر خلاف نص صريح قانون اساسی و اعلاميه جهانی حقوق
بشر جنبه فردی و استبدادی در آرايش نظام شاهنشاهی پيدا کرده است. در
حالی که «نظام شاهنشاهی» خود برداشتی کلی از نهاد اجتماعی حکومت درپهنه
تاريخ ايران می باشد که با انقلاب مشروطيت دارای تعريف قانونی گرديده و
در قانون اساسی و متمم آن حدود «حقوق سلطنت» بدون کوچکترين ابهامی
تعيين و «قوای مملکت ناشی از ملت» و«شخص پادشاه از مسئوليت مبری»
شناخته شده است.
در روزگارکنونی
وموقعيت جغرافيايی حساس کشورما اداره امورچنان پيچيده گرديده که توفيق
در آن تنها با استمداد از همکاری صميمانه تمام نيروهای مردم درمحيطی
آزاد و قانونی و با احترام به شخصيت انسانها امکان پذير ميشود. اين
مشروحه سرگشاده به مقامی تقديم می گردد که چند سال پيش دردانشگاه
هاروارد فرموده اند:
«نتيجه تجاوز
به آزاديها فردی و عدم توجه به احتياجات روحی انسانها ايجاد سرخوردگی
است و افراد سر خورده راه منفی پيش می گيرند تا ارتباط خود را باهمه
مقررات و سنن اجتماعی قطع کنند و تنها وسيله رفع اين سرخوردگيها احترام
به شخصيت و آزادی افراد و ايمان به اين حقيقت هاست که انسانها
برده دولت نيستند و بلکه دولت خدمتگزار افراد مملکت است». و نيز
به تازگی در مشهد مقدس اعلام فرموده ايد «رفع عيب به وسيله هفت تير
نميشود و بلکه به وسيله جهاد اجتماعی ميتوان عليه فساد مبارزه
کرد».
بنابراين تنها
راه باز گشت و رشد ايمان و شخصيت فردی و همکاری ملی و خلاصی از تنگناها
و دشواريهائی که آينده ايران را تهديد می کند ترک حکومت استبدادی،
تمکين مطق به اصول مشروطيت، احياء حقوق ملت، احترام واقعی به قانون
اساسی و اعلاميه جهانی حقوق بشر، انصراف از حزب واحد، آزادی مطبوعات،
آزادی زندانيان و تبعيد شدگان سياسی و استقرار حکومتی است که متکی
براکثريت نمايندگان منتخب از طرف ملت باشد و خود را بر طبق قانون اساسی
مسئول اداره مملکت بداند.
بيست و
دوم خرداد 1356
دکتر کريم
سنجابی
دکتر شاپور
بختيار
داريوش فروهر
بعد از صدور
اين اعلاميه يا نامه سرگشاده می بايست فعاليت سياسی وحرکت جامعه
بر عليه رژيم به نحوی مجددا آغاز شود. فعالين جبهه ملی و در راس آنها
دکتر بختيار در صدد اجتماع و تظاهر علنی بودند و دستگاه نيز آماده و
مترصد سرکوب اين جماعت بود. روز 30/8/1356 به مناسب عيد قربان فرصتی
پيش آمد و جمعی در کاروانسرا سنگی جاده کرج - باغ گلزار اجتماع
نمودند. صحبت يکی ازآقايان روحانيون به نيمه نرسيده بود که حدود
ساعت چهارونيم بعداز ظهر عمال رژيم در لباس کارگران «متعصب وعصبانی !!»
با چوب وچماغ وزنجير به باغ حمله ور شدند و در ستيزی
فاتحانه سر و دست و سينه بود که شکستند و شکافتند. در اين جنگ غافلگير
کننده نابرابر مانند همه حاضرين که مضروب و مجروح شدند، دکتر بختيار
نيز تمام بدنش کبود شد و دستش شکست و با توجه به اينکه همه را در
بيابانها و باغها تارومار و پراکنده کرده بودند توانست ساعت حدود 12 شب
به منزل برسد و بعد دربيمارستان به معالجه دست شکسته بپردازد. آثار
شکستگی و نقص دست پس از بهبودی در دکتر باقی مانده است. و لابد وقتی به
آن نگاه می کند يک ديگر از يادگارهای لطف آريامهر(!) و مبارزات 25 سال
گذشته را چون پرده سينما از برابر چشم می گذراند.
×××
مطالب بالا را
صرفا برای نشان دادن طرز فکر و اخلاص دکتر بختيار نوشتم زيرا با شناخت
عميق روحيه او عجيب است باور کنيم که يک مصلحت بزرگ و يک جريان
کاملا استثنائی برای ميهن دربين نبوده، دکتر بختيار صرفا برای ارضای
خود خواهی خواسته باشد، از فرمانروايی مانند محمد رضا پهلوی فرمان نخست
وزيری دريافت نمايد!
دکتر بختيار با
همه کس خيلی زودجوش نبود واز آن تعارفات بی محتوا نمی کرد و گاهی طرز
بيان مطالب و اظهارعقيده و صراحت او در شنونده ای که او را خيلی نمی
شناخت اين اثر را باقی می گذاشت که در ذهن خود از او آدمی خود خواه
تصوير نمايد و شايد روی اين خصوصيت بود که تعدادی از افراد عادی هيات
رهبر جبهه ملی و حتی حزب ايران با او تفاهم کامل پيدا نمی کردند و نمی
توانستند او را درک بکنند. به نظر من بسياری از اين افراد به حق از نظر
مطالعات و معلومات هم پايه او نبودند. ولی بهر حال نمونه های مظاهر
فرهنگ کوچه و بازار و اعتقادات عاميانه بشمار می رفتند. من زمانی احساس
کردم که دکتر بختيار به اين دليل که اکثريت قريب به اتفاق مطبوعات
ونشريات فارسی را مبتذل و بی خاصيت و وابسته می شناسد که تنها وظيفه
مداحی را انجام می دهند وقت خود را صرف مطالعه آنها نمی کند. اگر چه
منزلش هميشه ودر تاريکترين روزهای مملکت از لحاظ خفقان، مرکز تجمع و
گفتگوهای سياسی بود ولی خود بر عکس متظاهرين ريا کار کمتر به ميان مردم
می رفت زيرا خيال می کرد اين کار نوعی عوام فريبی و ريا ورزيدن است،
غافل از اين که ديگران به اين بهانه او را شخصی فاقد پايگاه «مردمی»
معرفی خواهند کرد. شک نيست شخصی مانند او با آن منطق قاطع و بيان گرم
می توانست هر گروه خالی الذهن يا منتقد با حسن نيت را به سادگی به سوی
خود جلب کند و البته، اين روش را در ايام خدمت خود در آبادان به
خوبی آزمايش کرده بود.
دکتر بختيار«
جاه طلبی» مردان سياسی (مردان سالم و دارای مکتب سياسي) را کتمان نمی
کرد و همواره می گفت جاه طلبی موتور مرد سياسی است. البته اين را در
چارچوب عقايد و افکار خود موجه ميدانست، نه به هر قيمت و باقبول هر
موقعيتی (کما اين که پيشنهادهای وزارت در زمان حاکميت مطلق شاه را رد
کرده بود). او با اين طرز فکرهميشه دنبال فراهم کردن امکانات و
موقعيتها بود و هر وقت بازنشستگی سياسی و کنار کشيدن بعضی از همرزمان
مطرح می شد می گفت من تا آخرين نفس مبارزه خواهم کرد و به محض بازشدن
کوچکترين دريچه اميد برای قبول هر نوع مسئوليتی به ميدان خواهم آمد.
برای من کناره گيری از مبارزات مفهومی ندارد.
بايد به ميهن
پرستی دکتر بختيار و تعلق خاطرش به ايرانيت حتما اشاره بکنم زيرا او را
بی نهايت ايران دوست و ميهن پرست ميشناسم. نگرانی اش از خطر تجزيه
مملکت واز بين رفتن فرهنگ ايرانی و تسلط بيشتر سياستهای بيگانه با
سازهايی که مقدمات کوک کردن آنها درهر گوشه و کنار کشورعزيز شنيده می
شد يک بلوف يا وسيله ای برای ترساندن مردم نبود و از اين اتفاق واقعا
واهمه داشت. تمدن شرق و غرب يعنی حاصل تلاش انسان در جهت تعالی
طی قرون متمادی را احترام می گذاشت و معتقد بود که ايرانی بايد از
تکنولژی غرب با هوشياری بهره مند گردد اما هويت ايرانی و اصالت
ملی خود را هرگز فراموش ننمايد. در مورد فرهنگ و ادب ايرانی هم البته
سليقه مخصوص خود را اعمال می کرد. دکتر بختيار يکی از عاشقان
حافظ و فريفته مبارزات او بر عليه زاهد ريايی وشيخ و محتسب مست بود و
بيشترين غزليات خواجه را می دانست و از لحاظ ملی ولی نمی دانم
چرا به فردوسی و شاهنامه خيلی اظهار علاقه نمی کرد. من مطمئن هستم از
لحاظ ملی و ميهنی به فردوسی ارج می گذاشت، ولی اغراق نيست اگر گفته شود
اين عدم علاقه کافی به فردوسی از نفرت او به شاه و رژيم شاهنشاهی مايه
می گرفت.
دکتر بختيار به
موسيقی و ورزش نيز شديداً علاقمند بود. او ضمن درک موسيقی کلاسيک
اروپائی و لذت بردن از آن، از موسيقی اصيل ايرانی نيز دچار شور و حال
می شد. علاقه او به ورزش نيز از تناسب اندام و ورزيدگی حرکات و رفتارش
مشهود بود و به ورزش شديداً دلبستگی داشت او بعد از 28 مرداد ماه 1332
و رهايی از زندان کوهنوردی را ورزش مورد علاقه دايمی خود قرار داده بود
و آن زمانها از جمله معدود افراد روشنفکری که در کوه ديده می
شدند يکی نيز دکتر بختيار بود و در تابستان و زمستان در کوهستانها بدون
پوشيدن پيراهن حرکت کردن از خصوصيات دکتر بختيار و چند نفر ديگر
به شمار می رفت. سالهای بعد که تعداد کوهنوردان واقعی و همچنين
متظاهرين به علاقمندی به اين ورزش زياد شده بود ساعات راهپيمايی و مدت
استراحت در کلک چال يا محلهای ديگر فرصتی را برای تبادل نظرها و
گفتگوهای مملکتی وسياسی فراهم ميکرد. با اين سابقه
ورزشکاری چقدر تأسف انگيز بود که به عنوان شعار و تبليغات مخالف بختيار
مطلب مربوط به ترياکی بودن او را سر زبانها انداخته بودند!! لابد صرفاً
به دليل اين که بيشتر خوانين بختياری ترياک می کشيدند و يا شيارهای
صورت او اين توهم را در بيننده به وجود ميآورد! بعد از سقوط دولت او و
شايعه بازداشت وی يکی از نزديکان من می گفت مردم می گويند پس از
بازداشت در بازداشتگاه دکتر را اذيتی نکرده اند تنها دستور داده اند
ترياک به او نرسانند! وقتی که جواب دادم دکتر بختيار کوهنورد باسابقه
ای است که حتی سيگار هم نمی کشد هيچ نوع اعتياد ديگری نيز ندارد از
تعجب مدتی مرا ورانداز کرد و گفت عجب مردم بی انصافند و مطالب واهی و
بی اساس را اين چنين قطعی بيان می کنند!
از آزادگی و
آزاديخواهی دکتر بختيار نمی توانم سخنی نگويم . يکی از مبانی اعتقادی
وی ايمان به آزادی و دموکراسی است منتها همان طور که بدون پروا و رعايت
سياست بازی اظهار می کرد، او آزاديخواهی و پافشاری روی
خواستهای منطقی را جدا از هياهو و فرياد مردم کوچه و بازار می دانست و
معتقد بود خواستها و اعتراضها بايد در گروها و احزاب سياسی با تمرينها
و برخوردهای متين متبلور گردد، و الا ريختن هر روزه مردم کم اطلاع به
خيابان و فرياد خشن وپرطنين آنان الزاماً موجه و قابل اعتنا نخواهد بود
( البته در اين سخن اجتماعات بزرگ و همگانی و حساب شده مردم مد نظر
نيست زيرا که ارزش و اهميت خاص خود را دارند).
در روزهايی که
صدور عنقريب فرمان نخست وزيری قطعی شده بود با چند نفرازدوستان حزبی در
منزل دکتر بوديم. يکی از دوستان اطاق خلوتی را گيرآورد و دکتر و مرا
آنجا برد و در حضور چند دوست ديگر در حالی که به شدت دچار احساسات و
هيجان شده بود با چشمان اشک آلود و لبهای لرزان خاطره پيغام دکتر
به ملکه ثريا در ايام زندان را به يادش آورد و آنگاه گفت حتماً به خاطر
داريد که در سال 1339 در آبادان منزل من ستاد عمليات دوستان به نفع شما
جهت فعاليت های انتخاباتی بود وما با شورو صميميتی تمام کارمی کرديم و
گاهی اختلاف سليقه هايی هم پيدا می شد. حالا من ضمن آرزوی
موفقيتب برای شما در اين موقعيت خطرناک و بحرانی مملکت در حضور
اين دوستان به جنابعالی اخطار می کنم چنانچه کوچکترين انحرافی از اصول
آزادگی و صلاح و صواب و آنچه که ما از شما می شناسيم، پيدا کنيد منزل
من اين بار ستاد و مرکز عمليات برعليه دکتر بختيار خواهد بود و اولين
قدم و مبارزه را دوستان شما آغاز خواهند کرد.
دکتر همه را
گوش کرد و در جواب با متانت تمام گفت مخالفت با نظرات ديگران در شأن
آدمهای آزاده و دموکرات و سيستم دموکراسی است، تمام جريانات
گذشته را به ياد دارم و به شما حق می دهم که از کمترين خطا و انحراف
اصولی من نگذاريد، و ما به ياد فعاليتهای انتخاباتی مورد بحث افتاديم
که چگونه مانند تمام دوره های مجالس قلابی آراء ساختگی به صندوقها
ريختند و حق و آراء مسلم دکتر را که نماينده طبيعی خوزستان بود از بين
بردند!
شبی که پس از
فرياد اله اکبر شبانه تهرانی ها از پشت بامها برای اولين بار اين فرياد
اعتراض از پشت بامهای شيرازهم بلند شد، تلفنی اين خبر را از شيراز به
دکتر دادم و گفتم از تمام گوشه و کنار شيراز صدای اله اکبر و اذان بلند
است. انتظار داشتم در موقعيت حساس آن روزها از اين خبر استقبال نمايد
اما او گويی به هزار مسئله و مطلب بعدی که می خواست اتفاق بيفتد پی
برده بود. زيرا بلافاصله گفت آقا ما دنبال آزادی و دموکراسی هستيم اين
که صحيح نيست با اين مقدمات از زير ديکتاتوری پوسيده «چکمه» به زير
ديکتاتوری تازه نفس « نعلين » بغلطيم، بايد آزاده بود و آزادی را تبليغ
و ترويج کرد. چگونه می خواهيم انسانها را به بند تاريک ديگری به
کشانيم؟ بايد اعتراف کنم که از حرف دکتر تعجب کردم و آن را دور از
احتياط و مصلحت و واقع بينی دانستم واحساسم را به دوستانی نيز گفتم.
اما او در فرصتهای ديگر وحشت و نگرانی خود را از اين که مبارزات مردم
با رژيم خود کامه پس از موقيت درمسير تعصب آميزمذهبی و به دور از
آزاديخواهی واقعی قرار بگيرد باز بيان نمود و متعصبين غير قابل انعطاف
را هر روز بيشتر تحريک کرد و به دشمنی با خود واداشت. باو از اين نظر
نمی شود ايراد گرفت زيرا بخاطر اين عشق و ايمان بود که در جوانی رسماً
با فاشيسم جنگيده بود. و دراثرآزاديخواهی واقعی بود که به مسئله
تساوی حقوق زن و مرد اعتقاد کامل داشت و قشريون مذهبی را که با
انکار حقوق انسانی و مسلم زنان آنان را مورد تحقير و اهانت قرار ميدهند
با خشم و نفرت می نگريست، معتقد بود چنين افرادی در مسائل ديگر جامعه
مانند آزادی و آزادگی هم بهترازمورد زن نمی توانند ايده و انديشه ای
داشته باشند. با اين ملاحظات نتيجه می گيريم که دکتربختيار در قبول
مسئوليت نخست وزيری و مخالفت با افکار يک بعدی متظاهرين به مذهب
دقيقاً به اعتقادات هميشگی خود تکيه داشت وهوس نخست وزيری نبود
که او را به اين گفتار و رفتار وا داشته باشد.
در مورد صفت
شجاعت و قاطعيت دکتر بختيار دوستان قديم و کسانی که در دوره نخست
وزيری اش با او آشنا شده اند، يا افرادی که تنها نطق و مصاحبه های او
را شنيده و کارهای دوران کوتاه حکومت او را ديده اند، مقفق القولند. من
نمی گويم هرنوع شجاعت و قبول خطر به ويژه در کارهای سياسی را می توان
خود به خود از محاسن انسانها دانست، اما بايد قبول کرد که در پاره ای
از موقعيتهای تاريخی تنها کسانی با روحيه و خصوصيات دکتر
بختيارميتوانند با شهامت داخل آتش شوند وبه اميد فقط چند درصد موفقيت
يا شکستن بن بست موجود سراپا بسوزند وخاکسترشوند و اين کار از بزدلان
متلون المزاج هرگز ساخته نيست مسلماً درمورد اين قبيل افراد تاريخ
قضاوت خود را پس از سپری شدن دوره ای و در فرصت مناسب می نمايد، حتماً
خواننده گرامی نيز مانند نويسنده به جا و به حق به ياد کتاب سيمای
شجاعان کندی و لحظات تصميم گيری بزرگان تاريخ افتاده است و زير لب
زمزمه ميکند که تنها امثال شاپور بختيارها هستند که می توانند
بگويند:
من مرغ طوفانم
نينديشم ز طوفان موجم، نه
آن موجی که از دريا گريزد
×××
طبيعی است
ايمان به اوصاف و خصوصيات بالا هرگز مانع از آن نخواهد شد که اشتباهات
و نقاط ضعف دکتر بختيار و کابينه اش را هم بازگو کنيم. لازم به ياد
آوری است که نگارنده و دوستان ديگر دکتر از همان ابتداء به دلايل متعدد
مخالفت قبول زمانداری از طرف دکتربختيار بوديم اما صميمانه آرزو
ميکرديم در اين مسئوليت خطير و تاريخی حداکثر توفيق را به دست آورد.
معلوم بود طوفانی از مخالفتها، افتراها و کارشکنيها به پا خواهد شد و
او درمقابله با اين طوفانها اين نهنگ درياها تنها و بی پناه است. در
حدود دو هفته بعد از شروع به کار بود که با مشاهده ضربه های تضيف کننده
از جانب جبهه ايها، مذهبيون، چپها و چپنماها ( در اجتماعات ومجالس و
روزنامه ها) به يکی از دوستان پيشنهاد کردم از آقای دکتر بختيار طی
نوشته ای مشروح خواهش کنيم حالا که هيچ کدام از جناحها به عمد يا به
خطا متوجه نيات واقعی او نيستند و او در نهايت بی انصافی در ميان دو
سنگ آسيای خرد کننده قرار گرفته است، عطای فرمان نخست وزيری آريامهری!
را به لقايش ببخشد، ولی نوشتن اين نامه به علت دوری من از تهران دير
صورت گرفت و در تاريخی انجام شد که تا به دستش برسد موضوع عملا با شعله
ورشدن مرموز آتشها ونقش های پيچيده ای که در پس پرده بازی کردند منتفی
شده بود. اما اينک از خود می پرسم آيا هرگاه دکتر بختياراين مسئوليت را
قبول نمی کرد وخود را آنچنان که در آن ٤٥ روزنشان داد عرضه نمی نمود،
از نظر مردم، همان بختيار امروزی بود و جوهر وجود او را هرگز می
شناختند يا حداکثر فردی بود نظير فلان و بهمان که امروز به نحوی مشت
خالی شان باز شده است؟
آخرين باری که
با دکتر تلفنی صحبت کردم حدود ساعت ٣٠ /١٠ روز ١٢ـ١١ـ١٣٥٧ بود. بعد از
آن که تلويزيون اشغال شده به وسيله نظاميان جريان پخش مراجعت آيت اله
خمينی را ناتمام گذاشت و با اعلام گوينده مبنی بر بروز اشکالاتی در پخش
مراسم استقبال، تصوير شاه مخلوع با دستپاچگی روی صفحه تلويزيون آمد و
سرود شاهنشاهی نواخته شد، همه کسانی که با اشتياق چشم بر صفحه تلويزيون
دوخته بودند در خشم و بهت فرو رفتند. با دکتر در نخست وزيری تماس گرفتم
و پرسيدم آقای دکتر مسئولين تلويزيون چرا اينقدر مردم را عصبانی می
کنند؟ می دانيد اقدام به قطع پخش مراسم استقبال چه تأثير بد و ديوانه
کننده ای در مردم باقی گذاشت؟ گفت می دانم ! متأسفانه دو گروه نظامی و
چپی تلويزيون را در اختيار گرفته اند و به نحوی که زورشان به هم ميرسد
امور را می گردانند. کار مستقيماً کار آنها بود. گفتم ولی با توجه به
بعضی صحبتهايی که شما در مورد آيت اله کرده ايد بدبختانه مردم کم اطلاع
اين کار را از چشم شما می بينند. گفت اميدوارم به من فرصت بدهند تا
برايشان روشن بشود که اصل قضايا چگونه است. مردم سرانجام آگاه خواهند
شد. من هرگز دستور اين قبيل سانسورها و اقدامات بچگانه را نمی دهم و از
آنچه پيش آمده متأسفم!
×××
با اين شناخت
مختصر از روحيات و طرز فکر دکتر بختيار بايد مخالفين و معترضين او و
حرفها و دلايل مخالفتشان را هم بشناسيم و منطق و استدلال آنها را در
ترازوی قضاوت قرار دهيم، اين مخالفين و معاندين به شرح زير احصاء می
شوند:
١ـ جبهه ملی
ايران : اولين فرياد نابهنگام و بسيار عجولانه در مخالفت و محکوم کردن
دکتر بختيار به مناسبت قبول نخست وزيری از جانب جبهه ملی ايران بلند شد
و ظاهر حرفشان اين بود که او با صف شکنی و تکروی مرتکب بی انضباتی شده،
اصول و ضوابط و خط و مشی جبهه ملی را زير پا گذاشته، و به عبارتی به
جبهه ملی خيانت کرده است. در اينجا اشاره بسيار کوتاه به اين نکته
ضرورت دارد که انتشار موضوع اخراج دکتر بختيار از جبهه ملی که خود موسس
مجدد آن بود و اعلام عجولانه خبر به راديو بي.بي.سی قبل از طرح درست
امر در شورای جبهه ملی از طرف افراد تازه کار و جويای نام و به تبع
آنها پيروان غافل کاملا مغرضانه و با سوء نيت صورت گرفت و دکتر بختيار
هم بی جهت در شورا برای بحث و دفاع حاضر نشد، چه هر گاه دکتر بختيار در
شورايی که چنين تصميم مهمی را می خواست اتخاذ نمايد حضور پيدا می کرد
مطلب به هر حال به صورت ديگری درميآمد. اما بحث اصلی عبارت از اين است
که آقايان از کدام اصول جبهه ملی و کدام خط مشی و انضباط تشکيلاتی صحبت
ميکردند؟!
اصول مورد قبول
جبهه ملی تا آنجا که همه به ياددارند اجرای صحيح « قانون اساسی »، «
شاه بايد سلطنت کند نه حکومت »، « استقرار حکومت قانون » و نظاير اين
شعارها بود که در آن زمانها کاملا مترقی بودند، منتها با مسافرت
ناگهانی و بدون کسب اجازه قبلی دکتر سنجابی به پاريس در آبان ماه ١٣٥٧
و ملاقات با آيت الله خمينی و انتشار اعلاميه سه ماده ای در يک نشست و
برخاست ( بايد توجه کرد انتشار اعلاميه فقط از جانب دکتر سنجابی بود و
يک اعلاميه مشترک نبود) فاتحه اين اصول خوانده شد و عجيب اين است که
دکتر سنجابی نه تنها به خاطر اقدام خود سرانه و عجولانه و فراموش کردن
اصول مورد قبول که ظواهر امر نشان می داد در موردشان با شورای جبهه يا
هيات اجرايی مشورتی نکرده بود، مورد سؤال و بازخواست قرار نگرفت، بلکه
اين اقدام يعنی تير خلاص به شقيقه جبهه ملی رها کردن و تحت انقياد مطلق
پرچم آيت اله قرار گرفتن او را شاهکاری به حساب آوردند. آن زمان
اطلاعيه های زير از سوی جبهه ملی ايران صادر گرديد:
بنام خدا
- هم ميهنان:
اطلاعيه جبهه ملی
ايران
استقرار حاکميت
ملي
هدف جبهه ملی ايران
است
اعلاميه زير پس
از آخرين ديدار از حضرت آيت اله العظمی خمينی مرجع عاليقدر شيعيان جهان
و توديع از معظم له از طرف آقای دکتر کريم سنجابی رهبر جبهه ملی ايران
صادر گرديده است.
متن اين
اعلاميه قبل از صدور مورد موافقت حضرت آيت الله العظمی خمينی قرار
گرفته است.
بسمه تعالي
يکشنبه چهارم ذيحجه
١٣٩٨
مطابق با چهارم آبانماه
١٣٥٧
١ـ سلطنت کنونی
ايران با نقض مداوم قوانين اساسی و اعمال ظلم و ستم و ترويج فساد و
تسليم در برابر سياستهای بيگانه فاقد پايگاه قانونی و شرعی است.
٢ـ جنبش ملی
اسلامی ايران با وجود بقای سلطنتی غيرقانوني، باهيچ ترکيب حکومتی
موافقت نخواهد کرد
٣ـ نظام حکومت
ملی ايران بايد بر اساس موازين اسلامی و دموکراسی و استقلال به وسيله
مراجعه به آراء عمومی تعيين گردد.
دکتر کريم
سنجابي
بعد از اين
اطلاعيه بی مناسبت نيست که اطلاعيه ديگری هم از جبهه ملی ايران آورده
شود.
اطلاعيه
به نام خدا
- هم ميهنان:
استقرار حاکميت
ملي
جبهه ملی هدف
ايران است
ساعت شش بعد از
ظهر ديروز رئيس سازمان اطلاعات و امنيت کشور به خانه آقای دکتر کريم
سنجابی رئيس و دبير کل هيات اجرايی جبهه ملی ايران مراجعه کردند و
ايشان را به کاخ نياوران برای ديدار پادشاه بردند.
آقای دکتر
سنجابی در اين ديدار ضمن تشريح اعلاميه چهارم آبان ماه ١٣٥٧ صادر شده
در پاريس تاکيد نمودند که بنا بر بند دو اعلاميه مذکور در اوضاع کنونی
جبهه ملی ايران در هيچ ترکيب حکومتی شرکت نخواهد کرد.
اين ديدار مدت
يکساعت به طول انجاميد و آقای دکتر کريم سنجابی ساعت هفت بعد از ظهر به
خانه خود مراجعت کردند.
پنجشنبه ٢٣ آذر ماه
١٣٥٧
جبهه ملی ايران
٭ ٭ ٭
فعلا صحبت بر
سر اين نيست که عنوان کردن اين سه ماده ضرورت نداشت يا بيموقع بود،
بلکه ايراد بر سر اقدام خودسرانه واز دست دادن هويت واستقلال است. به
هر حال با اعلاميه پاريس، جبهه ملی که بيش از قدرت تشکيلاتی بر شهرت
نام و سابقه خود تکيه داشت، ديگر عملا يک گروه سياسی مستقل صاحب تز و
نظر نبود و گردانندگان آن افرادی صرفاً مجری برنامه روحانيت در حد فلان
تيمچه بازار بودند و به اين ترتيب معلوم نبود دکتر بختيار به کدام اصول
خيانت کرده است و آن اصولی که نديده گرفته کدامند؟
مسلم است که
پيشرفت روز به روز انقلاب و تصرف مواضع مهمتر از طرف انقلابيون همواره
ايجاب می نمود مردم قربانی داده و زجرکشيده هر روز متناسب با پيروزی،
اصول و خواستهای جديدی را مطرح سازند کما اين که خواستها از تشکيل يک
مجلس ملی و انجام انتخابات آزاد به تغيير رژيم و استعفای شاه حتی بعدها
محاکمه و اعدام شاه رسيده بود. صحبت برسراين است که تغييراصول و خط مشی
در داخل يک تشکيلات سياسی که دارای مرجع تصميم گيری و هيات رهبری است
به چه ترتيب بايد انجام پذيرد و آيا پشت پا زدن به اصول و اتخاذ تصميم
خاص از جانب دکتر سنجابی مقبول شناخته ميشود و از طرف دکتر بختيار
مذموم؟ آيا يک رهبر سياسی می تواند صرفاً تحت تأثير افکارعمومی و بدون
آينده نگری يکباره همه معتقدات و هويت خويش را انکارنمايد؟ البته هيچکس
از يک فرد حزبی و تشکيلاتی تکروی و صف شکنی را نمی پذيرد و هر گاه
تشکيلات دارای قدرت و انضباط جمعی و واقعی باشد بايد بلافاصله کيفر
چنين فردی را تعيين نمايد، منتها اين کار را بايد بطور مطلق و اعم
انجام دهد، نه هر وقتی که دلش خواست. اما بطور کلی بايد توجه داشت که
در زمان مورد بحث مملکت به بن بستی گرفتار آمده بود و به منظور رهايی
با امثال احمد بنی احمد، دکتر سنجابی، دکتر صديقی، و دکتر بختيار برای
قبول نخست وزيری مذاکره می کردند. شرايط نخست وزيری هم به منظور آرامش
طوفان در چند شرط خلاصه می شد. برخلاف ادعاهايی هم که به عمل آمد دکتر
بختيار تمام مذاکرات خود را با شاه به دکتر سنجابی بازگو و کسب تکليف
کرده بود و دکتر سنجابی عقيده داشت هرگاه شاه به تعهدات مهمی که کرده «
رفتن از ايران » و « دادن اختيارات کامل به نخست وزير » و « عدم مداخله
در کارها » عمل کند قبول پست نخست وزيری اشکالی ندارد ( زيرا جبهه ملی
سالها برای آغاز چنين تحولی روزشماری ميکرد ) منتها قضيه آنجا
خراب می شود که در جبهه ملی متوجه می شوند طرف مذاکره و خطاب شاه
برای نخست وزيری شخص دکتر بختيار بوده نه جبهه ملی که فردی را انتخاب
نمايد، و آنگاه مخالفتها شروع می شود و می گويند هرگاه نخست وزيری از
جبهه ملی تعيين می شود چرا اين شخص بايد دکتر بختيار باشد و مثلا دکتر
سنجابی نباشد؟!
به علاوه
نگارنده شاهد بود که دليل اصلی مخالفت همرزمان جبهه ملی يا اعضای
علاقمند حزب ايران با نخست وزيری دکتر بختيار، صرفنظر از مسئله تکروی،
اين بود که امکان ندارد شاه، ايران راترک کند و او اين طرح يعنی موضوع
نخست وزيری را برای خراب کردن دکتر بختيار و ايجاد شکاف در جبهه ملی
ارائه داده است. بنابراين اين گروه وقتی که می ديدند اقدام عظيمی که
همه در انتظارش بودند يعنی رفتن شاه محقق شده است چنانچه سوء نيت
نداشتند و تريدشان زايل شده بود آيا نمی بايست در حملات و طرز قضاوت
خود تجديد نظر نمايند و خبرنامه جبهه ملی را صرفاً به فحش نامه ای بر
عليه دکتر بختيار تبديل نکنند؟ باری در اين ميان بدون اينکه قصد موجه
جلوه دادن تکروی در ميان باشد بايد قبول کنيم که بيعت عجولانه و بدون
تضمين دکتر سنجابی با آيت الله خميني، راهگشای بی انضباطی بود و به اين
ترتيب در واقع حکم انحلال جبهه ملی صادر گرديد:لذا خروج از « اصول » يا
« تکروی » برای دکتر بختيار به صورت مغرضانه ای که عنوان گرديد مطرح
نبوده است و علاوه بر يأسی که به او از امامزاده جبهه ملی با وجود
تصميم گيرندگانی چون دکتر سنجابی و دستيارانش احمد سلامتيان و مسعود
حجازی دست داد شايد بتوان وضع دکتر بختيار را با مرحوم دکتر مصدق، آن
کوه سرفراز استقامت در مجلس شانزدهم هنگام طرح لايحه نفت و پيشنهاد
نخست وزيری او از جانب جمال امامی مشابه دانست که بدون مشاورت با
فراکسيون جبهه ملی بنا به مصالح عالی فی المجلس پيشنهاد نخست وزيری را
پذيرفت و با نيت انجام برنامه های خود بهانه را از دست حريف گرفت و او
را مبهوت ساخت. بايد مجدداً يادآوری کنيم که از مدتها پيش بر اثر عدم
تحرک و جذب نکردن تمام نيروها برای ايجاد اتحادی بزرگ، از جبهه ملی به
عنوان سازمانی با تز و روش مستقل و قابل اتکاء اثر محسوسی باقی نمانده
بود تا خروج از « اصول » آن مطرح باشد و نيروهای مذهبی و نيروهای چپی
زير خيمه مذهبيها بودند که جريانات را اداره و رهبری می کردند. اما
کوبيدن دکتر بختيار از سوی جبهه ملی به آن صورت بی رحمانه و مستمر چراغ
سبزی بود که نشان داده شد تا ديگران بدون کمترين پروا و در نهايت هتاکی
هر چه می خواهند بگويند.
مسلماً تاريخ
خواهد نوشت که تعدادی از به اصطلاح رهبران جبهه ملی چنان مرعوب سر و
صداهای کوچه وبازار بودند که در منکوب ساختن يکی از همسنگران مؤمن و با
ارزش خود به مسابقه برخاستند تا اجر و پاداش خود را دريافت
دارند!
٢ـ دکتر بختیار
و حزب ایران: متعاقب اقدام عجولانه
و تند جبهه ملی در مورد اخراج و تقبیح دکتر بختیار هیات اجرایی موقت
حزب ایران در محظور قرار گرفت و سرانجام به موجب اعلامیه ای که در
اخبار جبهه ملی منتشر شد او را از سمتهای خود درحزب منعزل شناختند (
دبیر کلی موقت حزب که در شرایط سخت و در روزهائی که اثر محسوسی از حزب
نبود آن را با جمع و جورکردن دوستان برای فعالیتهای تازه پذیرفته بود)
و در همان اعلامیه اخراج وی از حزب به نظر پلنوم حزبی موکول شد اما در
حدود دو ماه بعد در گردهمایی اعضاء حزب برای تجدید انتخاب کمیته مرکزی
گفته شد که تصمیم در این مورد به دادگاه حزبی محول گردیده
است.
نقطه نظر
هیات اجرایی در اتخاذ تصمیم مذکور علی الاصول تکروی و اقدام خود سرانه
از جهت قبول سمت نخست وزیری ذکر می شد که قاعدتاً نگارنده دفاعی ندارد
و از یک فرد حزبی منضبط در چنین اقدام خطیری نمی توان پذیرفت که یاران
حزبی خود را دقیقا در جریان نگذارد و از« تشکیلات » کسب نظر ننماید.
این ایراد اصولی درست، اما بطور کلی و به ویژه در پاسخ عده معدود تازه
از گرد راه رسیده که فریاد می زنند: دکتر بختیار با این کار آبروی حزب
را برد و کمر آن را شکست، می خواهم بپرسم رفقا در آن لحظات و موقعیتی
که سپری شد و ظاهرا آن برهوت خالی از همه چیز از نظرها محوگردیده است
شما از کدام « حزب » و کدام « تشکیلات » مستحکم صحبت می کنید؟ به قول
یکی از هم مسلکان کارگر که دریایی از ایمان در بیاناتش وجود دارد اگر
درآن روزها حزب و تشکیلات به معنی واقعی وجود می داشت و نظرش این بود
که دکتر بختیار نخست وزیری را نپذیرد، حتی اورا در حزب بازداشت می
کردیم و مانع از اقداماتش می شدیم. پس باید قبول کنیم که به هر علت
چیزی در بین نبود. به علاوه در آن اوضاع و احوال که عده کثیری در حال
خوف و واهمه از سایه خود برای شرکت در اجتماع حزبی حرکت می کردند و با
دعوتهای مکرر تنها تعداد معدودی حاضر می شدند، به همت بختیار و معدودی
از یاران بود که حزب تجدید حیاتش را شروع کرد. البته این حرفها دلیل
نمی شود که عدم اطلاع و کسب نظر بختیار از حزب را ( آنچه که تا حدی
وجود داشت)- چنانچه این کار صورت نگرفته باشد- موجه جلوه گر سازیم. ولی
واقعیت این است که عده ای ریاکارانه سنگ حزب را به سینه می زنند و
گریبان چاک می دهند. در آن روزها این متعرضین پرحرارت هرگز معلوم نبود
که مخلصانه عضو حزب بودنشان را اعلام دارند. اما در مورد این که اقدام
دکتر بختیار آبروی حزب را برده است، باید گفته شود که هرگاه در آینده
سهم بختیار در تسریع حرکت انقلاب به سوی هدف و به ثمر رسیدن مبارزات از
لحاظ برداشتن مانع اصلی، درست ارزیابی و داوری گردد و در این میان
قضاوت منصفانه به عمل آید آنوقت موجبی برای شرمساری حزب نخواهد بود، جز
این که در چنان مقطع زمانی و لحظات تحول که همه محاسبات و تصمیمات می
بایستی استثنایی و جدا از ضوابط عادی باشد از کمترین یاری دکتر بختیار
دریغ ورزید ( البته حزب برای عدم اقدام خود عضویت در جبهه ملی و
پوزیسیون جبهه در این مورد را دلیل می آورد!) . وانگهی دکتر بختیار
درعین اظهار اخلاص به معتقدات جبهه ملی و حزب ایران صریحا بیان کرد در
قبول مسوولیت نخست وزیری شخصا قدم پیش می گذارد و اگر شکست خورد تنها
او است که شکست خورده است. در اینجا بار دیگر لازم است موقعیت باریک و
استثنایی مملکت که تصمیم گیری غیر عادی را فوق همه چیز ساخته بود و عدم
تشکیلات واقعی حزبی را در نظربگیریم. ایرادهای دیگری به اقدام دکتر
بختیار وارد است که گفته خواهد شد اما ایراد غمخواران حزبی به این
مضمون که او با این عمل کمر حزب را شکسته است بی پایه و ناله ای کاذب
است. در زمان قبول نخست وزیری دکتر بختیار از نظر یک میهن پرست بقا یا
اضمحلال ایران و سرنوشت سی و پنج ملیون ایرانی مطرح بود نه تایید یا
تکذیب گروهی بسیار معدود که قطعا تعدادی حسن نیت هم داشتند، لذا مصلحت
« وطن » می بایست فوق همه چیز قرار گیرد، مسئله ای که نگارنده در گردهم
آیی حزبی مورخ دهم ویازدهم اسفند ماه ١٣٥٧ نیزبه صورت سوال در حضور جمع
مطرح نمود این است که چه دلیل دارد یک اقدام مشابه از جانب نفر حزبی در
مرجع تصمیم گیری حزب سبب اتخاذ تصمیمهای متفاوت شود؟ هرگاه مجازات قبول
سمت نخست وزیری از جانب دکتر بختیار این است که او را از سمتهای خود
عزل و عضویتش در حزب را هم به نظر پلنوم یا دادگاه حزبی محول نمایند و
این تصمیم را رسما اعلام می دارند، به چه علت عین این تصمیم در مورد
دکتر کریم سنجابی، علی اردلان، دکترحبیب داوران به ترتیب برای قبول
وزارت امورخارجه، وزارت اقتصاد و دارائی و استانداری گیلان در دولت
موقت انقلاب اتخاذ نمی شود و ظاهرا پس از مدتی فقط به آقایان تذکر می
دهند تا در مورد اقدام خود به حزب توضیح بدهند!؟ لابد پاسخ این است که
قبول نخست وزیری در رژیم طاغوتی با قبول وزارت و استانداری در دولت
موقت انقلاب فرق دارد! اما آیا این تفاوت به فرض ثبوت، نحوه عمل و
رفتار هیات اجرایی موقت و نفس بی انضباطی راموجه می سازد؟ امیدوارم
سوال مطروحه در گردهم آیی که با توضیحات بیشتری بیان شد و جواب قانع
کننده ای به آن ندادند لااقل در صورت جلسات دقیقاً ثبت شده
باشد.
باری، به نظر
میرسد مردان صاحب فکر و عقیده و سازمانهای سیاسی اصولا به قصد در
اختیار گرفتن حکومت و به منظور اجرلای مقاصد و اهداف خود فعالیت می
نمایند و هر گاه بی موقع و بی دلیل تتها هوس ریاست و حکومت مدعیان را
نفریبد و آنان دقیقاً سربزنگاه تاریخ تصمیم خود را بگیرند می توان بی
انضباطی حزبی آنان را در برابر عظمت تحولی که ایجاد کرده اند (مشروط بر
اینکه نتیجه عملی حکومت واقعاً تحول باشد) ندیده گرفت.
آن روزها کارها
و تصمیمها ضابطه و قاعده بردار نبود و بی مناسبت نمی دانم از خود سوال
نمایم آیا مهندس بازرگان در آن هنگامه قبول نخست وزیری انقلاب ابتدا از
حزب و یاران خود کسب اجازه نموده یا خیر؟ و هر گاه این کار را کرده
باشد در صورت احتمال مخالفت دوستان از قبول سمت نخست وزیری امتناع می
ورزید؟
تصور و عقیده
نگارنده بر آن است که دکتر بختیار نیز پس از سالها مبارزه و
دنبال کردن هدف در انواع شرایط در دوراهی سرنوشت خویش قرار
گرفته بود و با اعتقاد به موقعیت انفجارآمیز مملکت به ظاهر رضایت
تعدادی از یاران حزبی را به قیمت فداکردن خود موقتاً رها ساخته است. او
در اقدام خود آنچنان اثر بی نظیر و افتخار آمیزی می دیده که ناچار گناه
بی انضباطی حزبی را به جان پذیرفته است و حقاً در مورد نتیجه واقعی
قبول مسوولیت بختیار باید در زمان مناسب و پس از فرو نشستن گرد و غبار
اغراض و تعصبها و جانبداریها محققین به داوری بنشینند.
٣ـ دکتر
بختیار و روحانیون قشری و متعصبین مذهبی: به دنبال اعلامیه و نظرات
جبهه ملی که مسلماً گشاینده راه حملات و تخطئه دکتر بختیار بود یورش
همگانی روحانیت نیز با شدت آغاز شد: « حکومت غیرقانونی و غاصب »، «
نخست وزیری که از شاه فرمان گرفته است »، « شخصی که مجلس رستاخیزی به
او رای اعتماد داده » از عناوین روزنامه ها و اعلامیه های صادره از
مراجع مذهبی و متظاهران به طرفداری از انقلاب اسلامی بود. در تب تند
احساسات و از نظر مردم زخمی و خونین، هیچ شکی نمی توان داشت که
اعتراضات درلباس جملات بالا و بسیاری از مطالب از این قبیل نشانی از
منتهای نفرت مردم به رژیم حاکم بود و تا حدودی منطقی و صحیح به نظر می
رسید و اصولا نمیشد در شرایط غیر عادی و اوج تنفر مردم، فرمان نخست
وزیری شاهی منفور و غدار در لحظات ضعف و احتضار را به خصوص که
فرمان گیرنده شخصی چون بختیار باشد، فرمانی قابل قبول و مستحکم و
اقدامی خوش آیند دانست و از بوی تعفن مجلسی آنچنانی و افتضاحی که طی
سالها به پا کرده بود هم چیزی نگفت. اما مسئله این است که در آن روزهای
تعیین سرنوشت و موقعیت حساس مملکت چه می شد کرد؟ من استدلال خود
دکتربختیار را به کار نمی برم که : « دکتر مصدق هم از این شاه فرمان
نخست وزیری گرفته بود » جه، باید قبول کرد که این شاه قطعاً آن شاه
توطئه گر آلت دست ٢٥ سال پیش آمریکا نبود بلکه بکلی جانی و غارتگر
دیگری بود. اما می پرسم در لحظات مورد بحث راه مملکت کدام راه بود؟ تا
هم رفتن شاه که خواست همگان بود عملی شود و هم به هر حال بر خلاف روش
حاکم بر مملکت سمت نخست وزیری برای کسی که آماده پذیرش این سمت
می باشد « قانونی » تلقی گردد؟ البته با دید و قضاوت بعد از سقوط رژیم
و سپری شدن بیش از دو ماه ار تاریخ قبول سمت نخست وزیری بختیار می توان
خیلی تند و ساده قضاوت نمود و عناوین « غیر قانونی » و « غاصب » را بر
زبان جاری سلاخت اما آیا در دهه اول دی ماه ١٣٥٧ نیز حتی مطلعین
صاحب نظر می توانستند پیش بینی کنند که وقایعی که بعدها پشت سرهم اتفاق
افتاد و صحنه ها عوض شد دقیقاً و به همان صورت می بایست اتفاق بیفتد؟
مگر نه اینست که پس ار سرعت گرفتن چرخهای انقلاب گفته می شد یک دولت
ملی باید زمام امور مملکت را به دست بگیرد و « شاه باید برود »؟
در حالی که هنوز انقلاب به آن درجه از اوج خود نرسیده بود که تکلیف شخص
شاه با قتل یا خلع یکسره گردد و همه جا صحبت از مقاومت سرسختانه و
تعیین کننده ارتش تا دندان مسلح در میان بود و خبر کودتایی بسیار خونین
برای قلع و قمع واقعی مخالفین حتی با بمباران و از بین بردن چند صد
هزار انسان روز و شب شنیده می شد، آیا میسر بود برای انتقال قدرت و یا
آغاز مقدمات آن به خاطر اجتناب از خونریزی فوق العاده از راه
دیگری وارد شد؟ بطوری که قبلا هم اشاره کردم در روزهای قبل از صدور
فرمان نخست وزیری زعمای قوم به این علت با عمل بختیار مخالف بودند که
می گفتند امکان ندارد شاه ولو برای مدت کوتاه مملکت را ترک نماید
و از فرماندهی مستقیم ارتش و رهبری توطئه بر علیه انقلاب مردم دست
بردارد، پس در چنین اوضاعی صدور فرمان نخست وزیری از طرف شاه چگونه
یکباره عنوان « غیر قانونی » به خود می گرفت، اگر این فرمان غیر قانونی
بود کدام فرم و کدام فرمان می توانست قانونی و صحیح تلقی
شود؟
در روزهای نهم
یا دهم دی ماه ١٣٥٧ که خبر تکان دهنده نخست وزیری دکتر بختیار در همه
جا پیچیده بود یکی ار ایرانیان مقیم فرانسه از پاریس طی مکالمه تلفنی
مفصل نقطه نظرهای خود را می گفت و ظاهراً از چند و چون شرایط و
ماندن و رفتن شاه از بختیار می رسید و از قرار معلوم می
گفت باید اقدام تندی صورت بگیرد ( نظیر تمام در خارج مانده ها یا از
فرنگ بر گشته ها که در فضای امن و آزاد از انقلابیهای دو آتشه بودند و
هستند و از داغ دل مردم مملکت و وارد در گود بدبختیها بی خبر) بختیار
پس از حدود بیست و پنچ دقیقه مکالمه در پاسخ این شخص گفت:
آقاجان توجه
کنید، من که هنوز نیامده یکباره نمی توانم پس گردن شاه را بگیرم و او
را از مملکت بیرون کنم! باید تحمل داشته باشید ( من به کسی که کنارم
نشسته بود گفتم لابد این مکالمه ضبط می شود و گزارش می گردد و به صفحات
پرونده قطور بختیار یکی دیگر اضافه می شود! ) اوضاع چنان ابهامی داشت و
باوجود ترک برداشتن سقف و ستون « قدرت » هنوز نمی شد از فروریختن کامل
آن به سرعتی که دیده شد مطمئن بود. نقشه ها و توطئه های کشتار و کودتا
که بعد از به ثمر رسیدن مرحله اولیه انقلاب کشف شد نیز نشان داد که
هشدار بختیار در زمینه وجود برنامه کودتا و باز گرداندن قدرت به شاه صد
درصد وجود داشته، واین هشدار حرفی برای ترساندن مردم نبوده است ( البته
محتمل نیزهست که می خواستند قدرت را بدون شاه به یکی از ژنرالها
بسپارند).
بنابراین،
استدلال گروه متعصبین و معتقدین به بروز وقایع غیبی و بازیهای خود به
خود سرنوشت، مضحک مینماید که : شاه در همان موقع و به همان ترتیب بدون
علل و اسباب مجبور کننده «می بایست»
برود و ارتش به
همان سادگی و بدون خونريزی وسيع «می بایست» تسلیم شود و ... خلاصه آن
که بختیار بود یا نبود فرقی در وقایع حاصل نمی شد!
از لحاظ سیر
تاریخی قضایا و وقایعی که در سراشیبی سقوط پهلوی پشت سر هم ظاهر می شد
این حرفها و پیش بینیها را می توان توجیه کرد، اما بحث بر سر این است
که آیا بدون یک سلسله مقدمات و فراهم کردن اسباب می شد خود به خود و
یکباره به همان نتایج رسید؟ یعنی میتوان حکم کرد قبل از آزاد شدن واقعی
روزنامه ها( بعد ازاعتصاب دو ماهه ) و افشاگریهای فراوان درباره جنایات
رژیم که در هیات حاکمه برسرکار و جامعه عصبانی تاثیرات بی چون و چرا
داشت، آزادی زندانیان سیاسی و مصاحبه های آنها و ايجاد تزلزل روحی و بی
اعتمادی در ارتشيان بطور اعم و انجام مصاحبه ها و گفتگوهای دکتر بختیار
که به هر حال رنگ و هوایی غیر از دوران آموزگار و شریف امامی و
ازهاری داشت هر گاه کودتای خونین و دیوانه وار ارتش صورت می گرفت درست
به همان نتایج می رسیدیم که در پایان روز٢٢/١١/١٣٥٧
رسیدیم؟ و اساساً هر گاه آنهمه فشار و تزریق مداوم اطرافیان شاه
در مورد انصراف از خروج از مملکت در این آدم خود باخته و روحیه از دست
داده موثر می افتاد و او به این سفر دست نمی زد وقایع بعدی باز به همان
ترتیب اتفاق می افتاد؟
این مطالب را
هر گاه در قسمت مربوط به خدمات مثبت و تاریخی بختیار بحث کنیم و سهم او
را در جهش انقلاب بشناسیم مناسب تر خواهد بود، غرض این است که در چنان
حال و هوایی حضرات منتقدین مذهبی و به تبع آنها جبهه ملی و
دیگران لقب « دولت غیر قانونی » را به بختیار بخشیدند و نویسنده
این سطور نفهمید در حالی که ملت ستم کشیده و آزادی از کف داده ایران
بیست و پنچ سال به هزاران هزار اقدام غیر قانونی آشکار واهانت آمیز تن
در داده بود، که انقلابیون بعدی عملا این اقدامات را در موقع خود صحیح
شمردند، چگونه در این میان فقط به غیر قانونی بودن نخست وزیری
دکترشاپور بختیار انگشت گذاشتند و چه علت داشت که پس از پیروزی انقلاب
و سقوط رژیم که قاعدتا می بایستی اثری از آثار قوانین گذشته نباشد فی
المثل وقتی که به فعالیت حزب توده ایران رسیدند گفتند این حزب در مملکت
غیر قانونی شناخته شده است و همان قانون هنوز باقی است ولی « قانون
اساسی » ( که البته به معنی واقعی هیچوقت وجود نداشت) و ترتیب انتخاب
نخست وزیر و صدور فرمان به صورت مذکور در قانون اساسی قبل از الغای آن
و به طرفة العینی « غیرقانونی » شده بود!
اما مخالفت
مذهبیون با حکومت و برنامه های بختیار با شناختی که از او داشتند از
دیدگاه خاص آنها صحیح و واقع گرایانه بود، زیرا مسلم بود که در صورت
اجرای برنامه های دموکراتیک و غیرمذهبی (نه ضد مذهبی) دکتر
بختیار و در حالی که او می گفت روحانیون باید به قم و مساجد و منابر
خود باز گردند و در سیاست مداخله ننمایند، خواه ناخواه در نظرات
گروههای میهن پرست و رادیکال و لیبرال به نفع او تغییرات شگرف حاصل می
شد و چون هدف مشترک و اصلی مردم به پاخاسته یعنی رفتن شاه عملی شده بود
و او به هر صورت به وعده خود وفا کرده بود، استقبال از برنامه های بعدی
در زمینه آزادیخواهی و آزادزیستن وبرقراری دموکراسی
وحکومت برگزیده مردم آگاه و مسوول نیز عملی میشد و اینجا بود که دیگر
جایی برای حکومت مذهبی و اجرای یک سلسله مقررات انعطاف ناپذیر مذهبی
باقی نمی ماند. در نتیجه به حکم تنازع بقا و با توجه به خود خواهی
شدید، در عین تظاهر به درویشی و عدم اعتنا به امور غیر معنوی و به علت
حقی که از لحاظ مبارزات اسلامی و راه پیماییها و شهید دادنها برخود
قائل بودند ( البته این ادعا نیز مانند بسیاری از ادعاهای دیگر
خودخواهانه و دور از واقعیت است و طبقه روحانی تلاش تمام مردم مسلمان و
ایرانیان مبارز را بناحق بحساب خود میگذارند) می بایست با ادامه حکومت
بختیار و حرفهای او همچنان مخالفت نمایند. البته این جماعت در انحصار
طلبیهای خود و قائل نشدن هیچگونه سهمی برای دیگران به کلی فراموش می
کردند و یا به روی خود نمی آوردند که در گذشته های نزدیک و در طول
تاریخ تا چه حد در تثبیت و قوام و دوام حکومتهای جبار وامثال آریا
مهرها مستقیما سهیم بودند و دخالت داشتند!
ادامه
دارد |