توضيح: مقاله زير بخش سوم نوشته ای است که توسط يکی از فعالين نهضت ملی ايران تحت عنوان" من مرغ طوفانم....." در باره اقدامات دکتر شاپور بختيار تا بهمن 1357 تهيه شده و از طرف نهضت مقاومت ملی اِيران انتشار يافت. 

من مرغ طوفانم..... (3)

29 اسفند 1357، شيراز

ترسم که صرفه ای نبرد روز بازخواست

نان حلال شيخ ز آب حرام ما

«حافظ»

٤ـ دکتر بختیار و چپهای وابسته: در این میان تعجبی نداشت هرگاه صدای رادیوی ملی ایران و چپهای وابسته ( به قول بعضیها این احولها!) هم برای وطن سینه چاک دهند و به عنوان این که شاپور بختیار می خواهد نقش تثلیت کننده رژیم سلطنت را بازی کند او را با شدیدترین وضعی سرزنش و ترمزی برای انقلاب مردم معرفی نمایند. آنها همیشه حکومتهای ملی واقعی یا حکومتهایی را که به نحوی راهگشای مقاصد آنها نبوده اند، در نامناسب ترین زمانها کوبیده اند. مگر با حکومت ملی دکتر مصدق چه کردند؟ چه فایده که استغفار و اقرار به اشتباه آنان در مورد دکتر مصدق و طرز برخورد با حکومت او بعدها اعلام شده باشد. انسان زمانی به ریا و تزویر و سیاست بافی این گروه غیر مستقل بیشتر شک می برد که می بیند حزب توده ایران در اعلامیه ها و دستورات کتبی (که مردم ظاهر آنها را می بینند و از قضایای پشت پرده خبر ندارند) از دستورات آیت الله خمینی تبعیت نموده ومخصوصاً اعلام می دارد که در رفراندوم به ( جمهوری اسلامی) رای مثبت خواهد داد و آنگاه با دکتر بختیار که لااقل فردی باتعصبات مذهبی نبوده و اعتقادات سوسیالیستی دارد از سر ستیز برمی آید. اینجا است که نگرانی عده ای واقع بین مصداق پیدا می کند که چپهای غیرملی و مجری سیاستهای جهانی خود را زیر پوشش مذهبیون مخفی نموده اند تا پس از کسب قدرت و با استفاده از نقاط ضعف آشکار، با نهایت زیرکی برنامه های اصلی خود را پیاده نمایند و طبیعی است برای چنین گروهی  حکومتی نظیر حکومت بختیار با همه نقطه ضعفها به علت داشتن خصوصیات یک حکومت کمابیش ملی نمی تواند خوش آیند و قابل طرفداری باشد، چه به هر حال سد راه است.

برای نویسنده، روی تصوراتی که از چریکهای فدائی خلق داشتم تاثرانگیز بود که اعلامیه مفصلی از آنها دیدم پر از هتاکی به بختیار و اطلاعات غلط در باره مبارزات گذشته او و حزب ایران. این جوانان جویای نام که گویا می اندیشند تمام مسائل با چند تفنگ و چندین ترور حل می شود لااقل زحمت تحقیق کامل در مورد تاریخ عضویت بختیار در حزب ایران، تاریخ تشکیل حزب ایران، نقش ایل بختیاری و تعدادی از بختیاریها در وقایع مملکت ( که ازجهات منفی دکتر بختیار راهم در آن سهیم کرده بودند) را به خود راه نداده بودند. اظهار نظر این گروه چپ مدعی استقلال (که معلوم نیست با حزب توده واقعا مخالفند یا جنگ زرگری راه انداخته اند!) هم متاسفانه مغرضانه و خالی از آگاهی و حس نیت بود.

٥ـ دکتربختیار و ارتشیهای طرفداررژیم: در برابر تمام مطالب و مخالفتهایی که گفته شد حرفهای گروهی از ارتشیها و ژنرالها که دوام مملکت و بقای ملت و مردم را در بقای وجود و اقتدار شخص شاه تصور می کردند از همه شنیدنی تر است و به عبارتی منطقی تر و صحیح تر! اینها نیز بختیار را خیانتکار می دانند چرا که وسایل اخراج شاه از مملکت را فراهم کرده و اورا به سفر بی بازگشت راهی نموده است و به حق می گویند که هرگاه بختیار به هر صورت شاه را از کشور روانه دیار خارج نساخته بود، آن جشن و پایکوبی و زلزله ناشی از هیجان مردم به وجود نمی آمد و تمام محاسبات را درهم نمی ریخت. این دفعه شاه با تزویر و نقشه ٢٥ مرداد ١٣٣٢ از مملکت فرار نمی کرد تا در پشت سرش کودتای  سی. آ. ا. آمریکا انجام شود و او را باردیگر با سلام وصلوات به کشور بازگرداند. رفتن این بار آنچنان ذلت و اثرات روحی ویران کننده ای داشت  که حتی قویترین طرفداران او را دگرگون می ساخت، چه رسد به آنهایی که منتظر وزش اندک نسیم حاکی از تزلزل رژیم بودند تا به سختی روی بر گردانند. شاید هیچکس مصاحبه یکی از عوامل درجه اول رژیم یعنی سرلشکر خسروداد یکی از افسران معدوم را فراموش نکرده باشد که با اطلاع از نظرات بختیار در مورد ضرورت مسافرت شاه از سرخشم و غضب به یکی از روزنامه های خارجی گفته بود چنانچه  دکتر بختیار شاه را وادارد به مسافرت از مملکت بنماید به دست خود گور خود را کنده است و منظور از این اولتیماتوم آشکار این بود که هرگاه دکتر بختیار به این اقدام دست بزند آنها او را راحت و زنده باقی نمی گذارند و عجبا طرحهایی که بعدا آشکار شد و وقایع بعدی، حقایق پشت پرده این تهدید را بر ملاکرد و به اثبات رسانید. قطعاً به این دلیل بود که حوالی ساعت یک بعداز ظهر ١٦ دی ماه ١٣٥٧ در فرودگاه تهران چند نفر از ژنرالها و نزدیکان با چشمان پر اشک پای شاه را بغل می کردند و التماس می نمودند که او از کشور نرود و همچنان در مسند قدرت باقی بماند.

اینجا است که انسان بی طرف در برابر سیل اتهامات از خود می پرسد دکتر بختیار چگونه آدمی بوده است که از نظر عوامل درجه اول شاه سابق جنایتکار است و مستوجب مجازات، از نظر مذهبیون تشکیل دهنده دولتی غیر قانونی و غاصب است که می خواهد سلطنت محمد رضا پهلوی راحفظ نماید و از نظر توده ایها فردی است که سد راه انقلاب مردم و تحقق آزادیخواهی آنان بوده است؟  آیا حقایق کشف شده بعدی و ماجراهایی که به وقوع پیوست (البته هنوز تمام اسرار و حقایق آشکارنشده است) نیات خدمتگزاری دکتر بختیار و سوء ظن و اتهام بی دلیل مدعيان و مخالفانش را مشخص نمی نماید؟  وآن اتهامات ناروا را مردود نمی سازد؟

بعد ازاین جناحها و گروههای مخالف که به اختصار به نظرات آنها در مورد دکتر بختیار اشارت رفت و می توان با ظن قریب به یقین چنین پنداشت که نزدیک به چهل روز پس از سقوط رژیم پهلوی (درتاریخ نگارش این یادداشتها) حتماً در تصورات و توهمات قبلی خود تجدید نظر نموده اند، لازم است از جامعه  دیگری صحبت کنیم که تشکیل دهندگان این جامعه خواستها و ایده الهای خود را درحکومت بختیارمی دیدند. فکر می کنم اگر این جامعه را جامعه روشنفکران آزاد بنامیم اشتباه نکرده ایم. این گروه را ایرانیان ناسیونالیست، روشنفکران وطن پرست وآزاداندیش، یعنی کسانی که در عین اعتقاد راسخ به ضرورت تغییر رژیم هرج ومرج بیش از حد را به زیان غیرقابل جبران مملکت می دانستند، افرادی که یا اصولا تعصب مذهبی ندارند و همیشه به «انسان» می اندیشند یا تعصب مذهبی معقولی دارند و خانمهای تحصیلکرده و خانه دارتشکیل می دادند (و میدهند) از نظر این افراد در رفتار وگفتار و وعده های بختیار آنچنان صداقت و صميميتی وجود داشت که شنونده را جذب و مطمئن سازد. اينها باور داشتند که در زیر رگبار قطع نشدنی اتهامات وکارشکنیها بختیار به وعده هایی که قبل از تصدی نخست وزیری داده است بدون اهمال و وقفه عمل می کند و اینکارها در زمانی صورت می گیرد که متاسفانه ارگانهای موثر و اصلی مملکت تماماً و واقعاً در اختیار او نیست و در واقع او تنها ویک تنه درمیدان کارزار می جنگد. در مصاحبه ها و نطقهایش مطالب و نکات بسیار تازه ای می یافتند که در دوران ٢٥ سال گذشته نشنیده بودند. وسعت اطلاعاتش و فصاحتی که در بیان داشت، بالاخص شجاعتش در اظهار عقیده، برای این گروه دلنشین و امیدوارکننده بود و همه احساس می کردند که او دردی، اعتقادی و پرنسیبی خاص دارد.

یک خانم فرانسوی که شوهر ایرانی دارد می گفت در فرانسه بختیار را از لحاظ مصاحبه ها و رفتار با ژنرال دوگل مقایسه می کنند و او را فردی بسیار قوی و مطلع می دانند. یک از خانمهای فرهنگی ایرانی که فریفته آزادیخواهی و قاطعیت دکتر بختیار بود می گفت من از آن جهت او را بیشتر تحسین می کنم که سر انجام یکنفر را شناختم که به هرقیمت در برابر زور وفشار و خودخواهی مقاومت کرد و استعفاء نداد.

من این شهامت را می ستایم.

دانشجوی جوان با حرارتی که به حزب ایران آمده بود مخاطبان خود را شماتت می کرد که شما مگر چند نفر نظیر دکتر بختیار در مملکت و در حزبتان داشتید که او را اخراج نمودید؟!

راننده تاکسی با تاسف از درهم ریختگیها و نابسامانیها میگفت آقا مگر شخصی به قاطعیت بختیار بیاید و کارها را سروصورتی بدهد.

موج فزاینده طرفداری از دکتربختیار مدتها بعد ظاهرشد، یعنی زمانی که بسیاری از حرفهای او مصداق پیدا کرد و به قول عوام سبزشد. زمانی که تعصبات افراطی مذهبیها یا عمالی که درجرگه مذهبیها وکمیته ها و پاسداران نفوذ کرده بودند آزادیها و زندگی افراد را در معرض خطرات ولطمات بی امان قرار داده بود و نغمات تجزیه طلبی و هرج ومرج  و در مقابل این بلاها تبلیغ فقط یکنوع طرز فکر خشک وافراطی شنیده می شد. شاید با ملاحطه این موج بود که در یکی از مصاحبه ها آیت الله خمینی و به تبع او امثال صادق خلخالی از دکتر بختیار به عنوان یکنفر جنایتکار(!) که باید بازداشت ومجازات شود نام بردند!

به تصور گروه هواخواهان دکتر بختیار که بر تعداد آنها مرتباً افزوده می شود وبیشتر از کسانی هستند که او را تنها در دوران بسیار کوتاه نخست وزیری اش شناخته اند، از لحاظ قضاوت عمومی زمان به نفع بختیار است و آینده نشان خواهد داد که او اولا در انقلاب و به ثمر رساندن آن از لحاظ برداشتن مانع اصلی سهم عمده ای داشته است، ثانیاً در بیان عقاید و پیش بینیهای خود کاملا محق بوده است.

این نکته نیز قابل ذکر است که تا مدتها عده ای تصور می کردند میان آیت اله خمینی  و دکتربختیار در پشت پرده توافقهایی به عمل آمده است و برای کندن ریشه سلطنت طرفین باید نقش خاص خود را بازی نمایند و هرکس برای توجیه تصور خود قراین و اماراتی راذکر می کرد. البته چنین تصوری صحبت نداشت، ولی شاید آن دو می توانستند اقدامات بعدی وپیشرفت مسیر انقلاب را برمبنای توافق و همکاری یکدیگر استوار سازند. در این راه آنچه سعی بود از جانب دکتربختیار به عمل آمد لکن به قول او چند نفر از اطرافیان مغرض و بی حقیقت آیت اله مانع از به ثمر رسیدن توافقها و نزدیکیها شدند و عمدا لطمات هولناک و غیر قابل جبران بر پیکر مملکت وارد ساختند.

باری از دیدگاه گروه طرفداران و علاقمندان بختیار او مظهر آزادیخواهی، استقلال، دموکراسی وبالاخص شهامت و شخصیت بود و این صفات ارزنده با پیاده کردن برنامه های سوسیالیستی خاص مملکت ما می توانست و می تواند از او یک چهره ملی و از دولتش دولتی مقبول ساخته، روشنفکران آزاده را عمیقاً خوشنود نماید.

در مورد مخالفت افکار عمومی با دکتربختیار و نبودن پایگاهی برای او در میان مردم خیلی حرفها گفته شده است. شک نیست که طوفان و کولاکی از مخالفتها وجود داشت و هیاهوی فراوان پرده گوشها را پاره می کرد، اما تاکنون کسی به کیفیت افکار عمومی (!)  وارزش و پختگی این افکار در جامعه ما که چگونه گاهی بطور غیر طبیعی و در اثر کم اطلاعی طبقات مردم ساخته می شود دقت نکرده است و مثلا از خود نپرسیده است آیا این طومارسازیهای چند صد متری به نفع برادر! صادق قطب زاده مبین افکار عمومی معتبر و با ارزش و آگاه است وسکوت یا طومار نساختن یا در و دیوار را از شعار موافق بختیار پرنکردن نشانه عدم پایگاه مردمی او؟ و این ملاک و معیار قضاوت نه تنها برای تاریخ که ورای این حرفها عقیده خود را رقم می زند، حتی برای حال کفایت می کند؟

در اینجا لازم است پس از ذکر اجمالی نظراتی که در مورد دکتربختیار وجود داشت وهمچنان وجود دارد عیوب ومحاسن کابینه او و اقداماتی را که این کابینه انجام داد بیان کنیم، اول به مشکلات و انتقادات میپردازیم:

مشکلات و انتقادات

الف - آیا زمان برای تشکیل دولت بختیار مناسبترین زمان بود؟

خود دکتر به این سئوال پاسخ داد وبارها گفت چنانچه وضع مملکت به این درجه از فلاکت و فساد وفنا نرسیده بود هرگز از او برای تشکیل کابینه دعوت نمیکردند. اما آیا دکتر بختیار در قبول این مسئولیت تمام خطرها و موانع و ناتوانیها رادرست ارزیابی کرده بود؟ قاعدتاً اولین سؤال دکتر بختیار می بایست این باشد که چرا مانع از تلاش دکتر صدیقی برای انتخاب وزراء و تشکیل کابینه اش شدند؟ زیرا مسلم بود که او را در نیمه راه یا بهتر بگوئیم در قدمهای اول رها کردند و ماموریتش را پایان یافته خواندند. مطلب دیگر اینکه چرا برای انتخاب همکاران برای دکتر بختیار فرصت کافی قائل نشدند یا خود او این مهم را با تامل و حوصله بیشتری دنبال نکرد، مگر چهره های همکاران حائز اهمیت درجه اول نبود؟

و سوال مهمتر آن که چرا دکتر بختیار قبل ازاین که قطعاً نخست وزیری را بپذیرد کوشش وسیع سیاست مدارانه ای برای فراهم کردن زمینه در افکار عمومی و دردرجه اول جلب نظر موافق رهبری انقلاب به عمل نیاورد؟ قبول دارم که برسر اصول و معتقدات نمی توان سازش کرد به ویژه که دو نفر در دوقطب متضاد قرار گرفته باشند، اما در عالم سیاست و در موقعیت استثنایی آن زمان تلاش برای جلب موافقت آیت الله چه ایرادی داشت؟ آیا زمان می گذشت؟ نمیدانم. (خواننده گرامی توجه دارد که این مطلب مغایر با آنچه که در مورد تلاش دکتر بختیار در زمان نخست وزیری برای تماس و توافق با آیت الله گفتم و بعد بیشتر توضیح خواهم داد نیست. منظور من دقیقاً توافق قبل از نخست وزیری است).

بهرحال باید پذیرفت که در قبول مسئولیت نجات کشتی مملکت از غرقاب، مقدمات لازم فراهم نگردید و بختیار در حالی این وظیفه را به عهده گرفت که جناحهای مبارز وارد میدان، هیچکدام او را تائید نمی کردند و او صرفاً با اعتقاد به تغییر الزامی افکار در مراحل بعدی و گرفتن رای اعتماد از مردم این خطر را به جان خریدار شد.

ب - صرفنظر از جهات مخالفت جبهه ملی و حزب ایران که قبلا اشاره شد ومشکل زمان نخست وزیری ايرادی که عده ای با توجه به توقعات فراوان منتظران می گرفتند ترکیب کابینه و عدم تجانس کامل وزراء و بطور کلی ضعفی بود که از این لحاظ در کابینه احساس می شد. و کاری به این موضوع ندارم که وزرای کابینه موقت انقلاب در مقایسه با این کابینه در سطح بسیار پائین تری می باشند و با وزرای بختیار ابدا نمی توانند مورد سنجش قرار بگیرند، ولی موج احساسات عمومی و افکار عامه (از آن نوعی که گفتم) به ضعف و عدم تجربه و کاردانی آنها بکلی پرده میکشد. همجنین شک نیست تعدادی از شخصیتهای پاک و خوشنام و وطن پرست و متخصص در کار خود در کابینه بودند که مردم آنها را نمی شناختند و با این وجود در مدت کوتاه لیاقت و شرافت خود را ثابت کردند اما به نظر من چنانچه دکتر بختیار چنین تصمیم بزرگی را گرفته و لحظات قبول مسئولیت نخست وزیری را پیش بینی کرده بود می بایست تیم همکار خود را تا حد امکان بطور قطعی ویکدست قبلا انتخاب نموده باشد. می دانم که خواهید گفت وقایع چنان سریع و پشت سرهم و برخلاف انتظار پیش آمد که همه غافلگیر شدند، اما می پرسم آیا به هر شکل و محتوا می بایست کابینه تشکیل شود؟ نکته قابل ذکر و دارای اهمیت فراوان دیگر این است که دکتربختیار پیش خود وروی محاسباتی که می کرد چنین می پنداشت که تعدادی از دوستان و شخصیتهای حزب ایران و جبهه ملی عضویت در کابینه و همکاری با او را رد نخواهند کرد، ولی در عمل اینطور نشد و او به نحو عجیبی تنها ماند. از طرفی خود دکتربختیار گفته بود در یک کابینه ملی ومتفاوت با کابینه های گذشته باید کسانی شرکت کنند که در مسئولیتهای 25 سال اخیر سهمی نداشته اند و از آنهایی که می توانستند به کابینه دعوت شوند کمتر کسی بود که این ایراد را نداشته باشد. در نتیجه در هیات دولت کسانی وارد شدند که یا مردم آنها را خوب نمی شناختند، یا موج بلند شایعه و تبلیغات شک و شبهه ای از آنها بر دلها افکنده بود. مردم حتی یکی دو نفر را دارای احساسات موافق رژیم می پنداشتند که در کابینه شرکت کرده بودند. قطعاً دکتر با نقشه هایی که در سر داشت و شروع کار و اخذ پاره ای تصمیمات سیاسی را بسیار مهم و فوری تشخیص داده بود، اهمیتی به این ایرادها نمی داد و فکر می کرد در اولین فرصت می تواند این عیبها را برطرف نماید.

اسامی وزرای کابینه دکتر بختیار :

دکتر شاپور بختیار نخست وزیر و سرپرست وزارت کشور - یحیی صادق وزیری وزیردادگستری - احمد میرفندرسکی وزیرامورخارجه - دکتررستم پیراسته وزیردارایی و اقتصادی - سپهبد شفقت وزیر دفاع ملی (جنگ) - دکترمحمد امین ریاحی وزیر آموزش و پرورش - دکترمنوچهرکاظمی وزیر کشاورزی - دکتر منوچهررزم آرا وزیربهداری و بهزیستی - مهندس جواد خادم احمدآبادی  وزیرآبادانی و مسکن - دکترعباسقلی بختیار وزیر صنایع و معادن - دکترسیروس آموزگار وزیر اطلاعات - مهندس لطفعلی صمیمی وزیر پست وتلگراف وتلفن - منوچهرآریانا وزیر کار واموراجتماعی.

محمد مشیری یزدی معاون نخست وزیر و فتح اله معتمدی نیز به عنوان معاون نخست وزیر( در آخرین روز کابینه) معرفی شد.

اعضای شورای سلطنت :

سید جلال تهرانی (رئیس) - دکترشاپوربختیار نخست وزیر - دکتر محمد سجادی رئیس مجلس سنا - دکتر جواد سعید رئیس مجلس شورای ملی -  محمد علی پیراسته (وزیر دارائی دکترمصدق) - دکتر محمد حسین علی آبادی - تیمسارارتشبد قره باغی رئیس ستاد.

در مورد مسائل مربوط به ترکیب کابینه و شورای سلطنت یک نکته و چند کناره گیری را که در تضعیف کابینه کاملا موثر بود باید یادآوری نمود.

قبل از اعلام اسامی وزراء بطور رسمی پاره ای از روزنامه ها صحبت از افرادی به میان آوردند که از شخصیتهای ملی و وزین و مورد توجه مردم بودند و چنین افرادی وزن سیاسی کابینه را بسیار زیاد میکردند به این ترتیب سطح توقع منتظران خود به خود بالا و بالاتر رفت. بعد اسم یکی از شخصیتهای نظامی برای وزارت دفاع برده شد که می توانست به کابینه از لحاظ اوضاع نظامی، امیدواری ودلگرمی خاصی ببخشد و احتمالا ارتش را تحت فرم خاصی درآورد. این شخصیت ارتشبد فریدون جم بود که متاسفانه پس از آن که موضوع در اذهان وعمل قطعیت پیدا کرد عدم شرکت خود در کابینه را اعلام داشت. بعد یحیی صادق وزیری که به عنوان وزیر دادگستری وزنه سنگینی بود و از لحاظ خوش نامی و محاکمات بزرگ آینده انتظارات بسیاری برمی انگیخت و روز قبل از انتخاب به این سمت در منزل بختیار دونفری مدتها با هم خلوت کرده بودند، پس از اعلام رأی اعتماد مجلس استعفاء کرد و حالت یأسی پدید آورد. ضربه سوم از لحاظ کناره گیری استعفاء پر سروصدا و اهانت آور سید جلال الدین تهرانی هنگام پذیرفته شدن به حضور آیت الله خمینی در نوفل لوشاتو از ریاست شورای سلطنت بود.

این وقایع مردم آشفته ظاهربین را جری تر ساخت و پنداشتند در مخالفتها و کارشکنیها با دولت بختیار حق دارند و راه درست می پویند.

ج - دکتربختیار مرتباً از تسلط بر ارتش حرف می زد و مسئولیتهای عده ای از امرای خائن و مزدور را که در جهت خرابکاری ومقابله با مردم اقدام می کردند به عهده می گرفت. درحالی که با وجود کلکهای پشت پرده شاه همه می دانستند که او نه آن تسلط را بر سطح بالای ارتش دارد و نه دستور آدم کشیها وتخریبها را می دهد. اینجا هم شاید تصور می کرد به تدریج این تسلط را به دست خواهد آورد و از لحاظ اصولی نمی تواند ادعا نماید نخست وزیر مسئول ومقتدر و با اختیارمی باشد. اما ارتش ازاو تبعیت نمیکند و می دانیم که در خفا و در جلساتی که تشکیل می شد دائماً با امرای فرمانبردار شاه که نقشه های کودتا و تسلط مجدد برکشور را در سر داشتند در جنگ وجدال بود.

به هر حال این ضعف وعیب یعنی عدم تسلط بر ارتش (همچنان که قبلا پیش بینی می شد ارتش در اختیار دولت نخواهد بود) در بسیاری موارد مردم را از قدرت دولت نا امید کرد و آشکارا دیدند چماق بدستها و اوباشان به عنوان طرفداری از شاه  دقیقاً از طرف ارتش حمایت و هدایت می شوند. در اینجا باید از وقایع پشت پرده و آنچه که منجر به حوادث وانقلاب روزهای ٢١و ٢٢بهمن ١٣٥٧ شد و در واقع ارتش متلاشی گردید بیشتر صحبت کنیم اما این وقایع و حقایقی که هنوز نمی دانیم به علت عدم حضور بختیار و عدم دسترسی به او همچنان در پرده استتار است. تنها مطالبی از درگیریهای امرای مأمور کودتا مانند رحیمی، خسروداد و بدره ای با نخست وزیر و مجادله شدید دکتر بختیار با آنها، که همچنان از اطاعت از شاه صحبت می کردند، واسلحه کشیدن یکی از آنها به روی بختیار و اصرار بختیار در زمینه اعلام جمهوری و خلع شاه و سرانجام مأموریتی که برای کنترل و در صورت لزوم قتل بختیار داده شده بود، شنیده شده است که جزئيات مطالب محتاج بر رسيهای بيشتری است. منظور اين است که بگوئیم در زمان نخست وزیری بختیار تعدادی از فرماندهان ارتش بدون آگاهی از پوسیدگی درون ارتش یا برنامه ای که طراحان و اربابان اصلی ریخته بودند همچنان سرگرم پیاده کردن نقشه های خود و بازگرداندن قدرت به شاه بودند و قطعاً گزارش های غلط احمقانه نیز به نخست وزیر می دادند که از جمله آنها می توان به موضوع عکس بزرگ رژه همافران با یونیفورم از برابر آیت الله خمینی اشاره کرد که در روزنامه کیهان چاپ گردید. این عکس واقعی را تیمسار مرموز قره باغی مونتاژ شده از طرف روزنامه اعلام نمود، و متاسفانه دکتر بختیار هم این اداعای ناصحیح را به اتکاء گزارش ارتش، تائید و تکرار کرد.

د - تظاهرات به طرفداری از قانون اساسی را که بطور ضمنی حفظ و حمایت شاه منظوربود همان ارتشیها راه می انداختند و به خیال خود می خواستند در مقابل مردم جبهه ای تاره بگشایند. اما از محتوای قانون اساسی و بیان آن در چنان موقعیتی برای مردم فقط حقوق مطلقه شاه وسلطنت که بی جهت و به زور کسب شده بود تداعی می شد و مردم بهیچوجه قبول نمی کردند که منظور بختیار اجرای صحیح قانون اساسی یا قبول قانون اساسی منهای شاه با تجدید نظرهای لازم درآن است. در واقع قانون اساسی آنچنان با لجن وکثافت رژیم سلطنت آلوده شده بود، که هیچکس نمی توانست اسم قانون اساسی را بشنود و یادآوری اسم و جنایات شاه حالت تهوع نگیرد. در نتیجه اوضاع و احوال به کلی با یکسال ونیم پیش فرق کرده بود که آن زمان ایراد جبهه ملی و دیگران به عدم اجرای قانون اساسی می توانست « مطلبی » برای گفتن و آغاز مبارزه باشد. در بهمن ماه ١٣٥٧ دیگر حربه قانون اساسی را که بسیار کند و کهنه شده بود نمی شد بکار بست!

ه - دکتربختیار چند بار به مردمی که در کوچه وخیابان تظاهر می کردند و قربانی می دادند حمله کرد و آنها را بیکار و اجتماعشان را ناشی از تعطیل سینماها، مدارس و محلهای تفریح دانست. او تحریک احساسات افراطی مردم عامی و فلج کردن بیش از حد کارها را زیان بار می دانست و در این موارد هم قبل از نخست وزیری عقاید خود رابیان نموده و بالاخص به علت بروز آثار انحصار طلبی ها وکجرویها در بعضی اجتماعات شرکت نکرده بود.

اظهارات فوق در مورد تظاهرکنندگان روزانه اگر چه حاوی حقایق و نکات صحیحی بود، از طرف کسی که خود سالها در این طرف خط و با همین مردم شعار می داده است، انتظار نمی رفت لذا سبب عکس العملهای بیشتر مخالفین گردید. البته بسیار بدیهی است که در این قبیل اجتماعات خیابانی و فریادهایی که صرفاً از طریق تحریک احساسات به آسمان بلند می شود حقایق یا خواستهای صد درصد منطقی وجود نداشته باشد و تکرار فریادها و جمع شدنها همه (غیر از متظاهرین حرفه ای) را بستوه آورد، اما هیچکس ازیک نفر مبارز معتقد به سوسیال دموکراسی این نحوه برخورد بااجتماعات آنهم د رچنان شرایط هیجانی،

انقلابی و شوریدگی غیر عادی را دوست ندارد.

و - دکتر بختیار همزمان با حمله به اعتصابیون رادیو و تلویزیون و ساواکی خواندن پاره ای گردانندگان آن، با توجه به لطمه ای که اعتصاب به کار و برنامه های دولت میزد، مطلبی به مخبرین جراید گفت که مدتها وسیله تبلیغ برعلیه او شد. از آنجا که آنروزها مهمترین مسئله دوام دولت بختیار تائید آیت الله خمینی بود واین توفیق به هر حال بدست نیامده بود، او اظهار کرد نه دهم (١٠/٩) روحانیون مملکت از دولت من حمایت می کنند ولی جرأت اظهار صریح مطلب را ندارند!

من نمی دانم این ادعا تا چه حد به واقعیت نزدیک بود اما اظهار آن سبب شد روزنامه های نان به نرخ روز خور میکروفون خبرنگاران خود را دم دهان حضرات بگیرند وتمام روحانیون و مراجع درجه اول این مطلب و ادعا را تکذیب کنند و بر «غیر قانونی و غاصب» بودن دولت او مجدداً تاکید نمایند. پس از این تکذیبها بود که خواننده روزنامه ای شوخی کرده بود که حتماً: منظور دکتر از روحانیها امثال گلوریا روحانی، انوشیروان روحانی ( و ٦ نام روحانی دیگر...) بوده است! همچنین دکتر بختیار عصبانی از سمپاشیهای پاره ای از دوروبریهای آیت الله چند بار به حق ولی به دور از فوت وفن سیاست به آنان حمله کرد وعبارات تندی در موردشان بکاربرد.(باید یاد آوری کنم که قطعاً روحانیون واقعی با ملاحظه اوضاع مملکت، دراظهارات آنروز خود تجدید نظر کرده اند و صحت مطالب بختیار در مورد پارهای اطرافیان آیت الله هم باثبات رسیده است).

اینک پس از بررسی مشکلات و اشاره به انتقادات باید به خدمات و اقدامات مثبت دولت دکتر بختیار، در آن زمانی که در حد چشم برهم زدن بود، بپردازیم. کمان می کنم مخالفین سرسخت و انعطاف ناپذیر دکتر بختیار نیز هرگاه خدمات او به انقلاب را بطور آگاهانه و از روی برنامه قبول نداشته باشند، این اندازه انصاف خواهند داشت که بپذیرند دولت بختیار به هرحال موجد آثار ودگرگون کننده زیربوده است:

اول - ازاولین روزهای آغاز به کاردولت بختیاراعتصاب روزنامه ها پس از شصت و دوروز شکست.

این خود خیلی مهم نبود ولی آزادی واقعی آنها از آغاز انتشار مجدد برای درج مطالب کاملا بی سابقه بود و هیجان وافزایش اطلاعات مردم را سرعت بی اندازه بخشید. در این دوره زندانیان سیاسی زجر و شکنجه های وصف ناپذیر خود و خاطرات دوران سیاه آریامهری را بی پروا در روزنامه ها انتشار دادند. من نمی دانم کسان دیگری اثرات ویران کننده کاخ ستمگری وسیله این مطالب وانتشارات را بررسی کرده اند یا خیر؟ اثر این مطالب در التهاب انقلاب بی شباهت به باد تندی که درجنگل آتش گرفته بیفتد وشعله ها را تا آسمانها ببرد، نبود. باید انصاف داد که تا آن زمان مردم از آنچه که بر خانواده ها، جوانها از دختر وپسر و پدران ومادران گذشته بود یکی از هزار می دانستند واین اخبار و اطلاعات بود که داغ دیدگان و شکنجه گران رامنقلب کرد وبه همان اندازه که قربانی داده ها، ستم کشیده ها و مظلومان به خشم وهیجان آمدند، گردانندگان رژیم و عاملان کشتارها و شکنجه ها هم برخود لرزیدند. تکذیب پشت سر تکذیب بود که از طرف مقامات امنیتی و انتظامی برای خنثی کردن مطالب منتشرمی شد. بطور خلاصه آزادی مطبوعات و در خدمت انقلاب قرارگرفتن آنان اولین اقدام مهم وچشمگیر دولت بختیاربود. حالا می گذریم از اين که این آزادی هرگاه وبالی داشت بیشتر دامن خود دولت بختیار را گرفت. سانسور و کنترل از جانب دولت و سازمان امنیت از بین رفت ولی سانسور سخت وبی رحمانه دیگری از جانب متعصبین داخل روزنامه ها از کارگر چاپخانه گرفته تا فلان ژ-٣ به دست یا دستور دهندگان خارج، جانشین سانسور قبلی گردید! جالب این بود که این روزنامه ها نه از روی اعتقاد، بلکه برای هماهنگی با موج کوچه و بازار بیش از هرکس به شخص دکتر بختیار و دولت او بد وبیراه می نوشتند و پاسخ به تهمتها وافتراها را نیز چاپ نمی کردند و به این مناسبت عده ای مأیوس از آزادی و به علت فراهم نبودن امکانات دفاع از دکتر، دست به قلم نمی بردند! شاید مجموع مقالاتی که به له دکتربختیار منتشر شد از تعداد انگشتان یک دست تجاوز نکرد! ویکی از آنها مقاله تحسین برانگیز و «مردانه» خانم مهشید امیرشاهی در روزنامه آیندگان بود.

دوم - دکتر بختیار گفته بود همه زندانیان سیاسی را آزاد خواهد کرد، غیر از این هم از او که سالها زندانی رژیم  چه در زندانهای کوچک و چه در زندانی به پهنای مملکت بوده انتظار نمی رفت. البته تعدادی از زندانیان قبلا آزاد شده بودند ولی محکومین اصلی و شناخته شده همچنان در زندان به سر میبردند. باری زندانیان معروف ومحبوب بیرون آمدند و به میان خانواده ومردم رفتند و از آنها سپاسگزاری کردند که با مبارزات خونین و پیگیر سبب آزادی آنها شده اند. حق هم همین بود. بعد سخنرانیها، مصاحبه ها و گفتگوهای زندانیان روز به روز تب هیجانات را بالاتر برد.

دکتر بختیار وعده دیگری هم در مورد زندانیان و مصدومین و بازماندگان شهدا داده بود - به این معنی که مقرر بود برای آنها به جبران لطمات مالی مستمری برقرار کند. به این نیت وقصد او مغرضانه تاختند که مبارزان و بازماندگان شهدا نیازی به این مرحمت دولت ندارد! ولی دولت موقت انقلاب عیناً این فکر را که اقدامی ضروری بود دنبال کرد و به نام خود نیز ثبت نمود. ضمناً تاکنون هیچ مسلمان منصف یا رجل ملی آگاهی جرأت نکرده است به سهم بزرگ بختیاردرآزادی زندانیان سیاسی و اقدامات بعدی اواشاره ای بکند.

سوم - دکتر بختیار همچنان که به عنوان مهمترین اقدام وعده کرده بود، ولی کسی انجام آنرا باور نداشت، با لطایف الحیل «طاغوت» را در تابوت نهاد و روانه گورستان تاریخش کرد. این واقعه تاریخی در ساعت یک و چند دقیقه بعد از ظهر روز ٢٦/١٠/١٣٥٧ در فرودگاه مهرآباد تهران صورت گرفت در آن روز روزنامه های کیهان و اطلاعات با درشت ترین خط ممکن که به نظرم مخصوص تیتر روزنامه ساخته بودند با عنوان « شاه رفت » منتشر شدند و عده ای خوش ذوق نیز بلافاصله جمله را به « شاه دررفت » تبدیل کردند.

تهران و شهرستانها جشن و پایکوبی همگانی به معنی واقعی را طی قرون در همین روز دیده اند وبس. بدون شک مشکل بتوان جزییات حرکات و انفجار احساسات مردم از پیر و جوان را تشریح نمود. در آن روز با وجود عدم تکافوی بنزین وکیمیا بودن آن سیلی از ماشین با سرنشینان خوشحال از عمق باطن در خیابانها جاری بود واز هر طرف از جانب مردم گل، نقل وشیرینی به درون ماشینها پرتاب می شد. مردم به هم تبریک می گفتند وشعارهای مرگ برشاه روی دیوارها را به مرگ بر شاه سابق تبدیل می کردند. شیشه پاک کن ماشینها که اغلب به آنها گل ونوارهای رنگین نصب شده بود می رقصیدند و صدای بوقها یک لحظه قطع نمیشد. کاریکاتورها و عکسهای مضحک با جملات «ممد دماغ رفت»، «ساواک بی پدرشد» همه جا به چشم میخورد. راننده ها به سپر پشت ماشین قوطی حلبی و زنگوله بسته بودند. روی ماشینهای بزرگ باری آنها که (تا حد گنجایش) سواربودند، می رقصیدند. چهره ها فاتحانه باز بود و چشمها ولبها واقعاً می خندید. آری آن روز بختیار شاه را به هر تدبیر و بدون خونریزی روانه سفر بی بازگشت نموده بود و به این ترتیب ضربه نهائی و متلاشی کننده را به روحیه هواداران رژیم و آنها که رفتن شاه را فاتحه ای بر پایان هستی شاهنشاهی وحکمرانی خود می دانستند نواخته بود. مجسمه های میدانها فرو میريخت. هرگز نمیشد جلو سیل جمعیت خروشان برای پایین آوردن مجسمه ها را سد کرد. البته بختیار نیز که قند توی دلش آب می شد به هیچوجه قصد چنین مقابله ای را نداشت وشاید با هرمجسمه ای که فرو میافتاد یکذره روح پر از نفرتش به شاه آرام تر می گردید. نیروهای انتظامی به کلی کنار کشیده بودند وتماشا می کردند.

به این مناسبت است که هر گاه رفتن شاه از ایران توفیق عظیمی برای به ثمر رسیدن مرحله اول انقلاب باشد، تاریخ سهم بزرگ بختیار در این موفقیت را به خوبی خواهد شناخت، علیرغم این حرف مهمل که شاه به هر حال رفتنی بود، چه بختیار قبول مسئولیت می کرد یا نمی کرد! معلوم نیست هر گاه این اتفاق مانند نتیجه یک عمل ریاضی می بایست حاصل شود آن همه داد و فریادهای اولیه در مورد این که دکتر بختیار حصول نتیجه انقلاب را به عقب انداخته، سد راه شده است، یا او می خواهد سلطنت را تثبیت نماتید، یا امکان خروج شاه از ایران به هیچوجه وجود ندارد برای چه بود ؟

آیا با این قیاس میتوان بگوییم انقلاب و هم بستگی مردم به همان صورت که دیدیم در هر حال به وقوع می پیوست چه حضرت آیت الله خمینی یا شخصی مانند او به عنوان سمبل وجود میداشت چه نمی داشت؟!

آنروز سه ساعت در میان شور و هلهله مردم تهران درخیابانهای مختلف گشتم واین روز بی نظیررا تماشا کردم. باید اضافه کنم که پس از شادمانی تاریخی و استثنایی بعد از ظهر روز ٢٦/١٠/١٣٥٧ با وجود بروز وقایع شادی آور زیادی در مملکت، آن وجد ونشاط متأسفانه تکرار نشد!

چهارم - دکتر بختیار با همه اظهاراتی که ممکن بود به ظاهر در مورد عدم نیاز به روحانیت بکند با بخواهد در برابر نفوذ روحانیت عظمت مصدق بزرگ و پیروی از او را سپری برای خویش بسازد، پس از قبول مسئولیت نخست وزیری عمیقاً معتقد بود که باید حمایت روحانیت و آیت الله خمینی جلب شود وبا سلیقه و روش خود و با حفظ شخصیت ذاتی صمیمانه در این راه تلاش نمود. شاهدان عادلی چون آقای حسن نزیه روزی شهادت خواهند داد که تا چه حد دکتر بختیار سعی کرد با آیت الله در نوفل لوشاتو دیدار و مذاکره نماید. از جالب ترین اسناد و یادگارهای این تلاش آن نامه معروف به آیت الله بود که عین آن را ذیلا می آورم.

« حضور مبارک حضرت آیت الله العظمی سید روح اله خمینی »

پس از عرض سلام وتقدیم احترام به حضور مقدس آن پیشوای بزرگ روحانی که به الطاف الهی به فضیلت مجاهدت در راه حق آراسته است اجازه می خواهد به اختصار چند نکته قابل توجه آن رهبر عالیقدر اسلامی را به استحضار خاطر شریف برساند. امیدوارم بیاری خدای بزرگ بتوانم آنچه را که به عنوان یک ایرانی مسلمان مبارز به عهده دارم به روشنی بیان کنم مبادا که به سبب تردید در بیان حقیقت نزد بندگان حق پرست و حقیقت جوی خدا شرمسار شوم.

١ - آن حضرت واقفند که برنامه این دولت از صدر تا ذیل کلا و چزعاً همان مطالبی است که طی سالیان دراز دوران اخافه و ارعاب و اختناق مورد نظر آن وجود مقدس وسایر مبارزان راه حق و آزادی بوده است و به محض تصدی نخست وزیری بلافاصله با توکل به خدای متعال باکمال شوق و اخلاص شروع به اجرای آن کردم و جای هیچگونه تردید نیست که اگر مهلت معقولی داده شود به خاطر صيانت حقوق حقه ملت مسلمان و مبارز ایران و به حرمت روان پاک شهیدان راه آزادی و به حکم بیست و پنچ سال سابقه مبارزات سیاسی و برای حفظ استقلال و تمامیت خاک میهنم و به خواست خدای متعال تمام این برنامه را مردانه و مخلصانه به موقع اجراء خواهم گذاشت، این کار البته در گرو توفیق الهی است. امیدوارم  در این راه از برکت انفاس قدسیه آن حضرت و دعای خیر همه نیکخواهان این مرز وبوم برخوردار شوم.

٢ - هرچند زیارت آن پیشوای بزرگ روحانی سعادتی است که من نیز مانند بسیاری از فرزندان ایران که هواخواه آزادی و استقلال ایران و مؤدب به آداب اسلام در تجلیل مقام علمای اعلام و آیات عظام در آرزوی آنم ولی اجازه می خواهد به عرضتان برسانم که به تصور اینجانب در شرایط کنونی به سبب تحریکات گوناگون و حالت عصیانی که در گروههای موافق ومخالف وجود دارد بازگشت آن وجود مغتنم موجب تشنجات واختلالاتی خواهد شد که دولت را از ادامه برنامه ای که متفق علیه هم آزادیخواهان خداپرست ایرانست بازخواهد داشت لذا تمنی دارم استدعای ارادتمند را در تأخیر عزیمت به ایران به سمع قبول تلقی فرمایید.

٣ - اگر پس از تشریف فرمایی مبادرت به اعلام یک سازمان سیاسی بفرمایند که با قانون اساسی کنونی کشور سازگار نباشد یقیناً دولت را در وضع بسیار دشوار و خطرناکی قرار خواهند داد که اینجانب نمی خواهد مسئولیت عواقب آن را بپذیرد.

٤- امیدوارم با توجه به موقعیت اینجانب به حکم درایت حکیمانه ونیت مخلصانۀ خیرخواهانه ای که برای سعادت مردم ایران داشته و دارید اجازه فرمایید که هر تغییر در نظام مملکت از راه صلح وسلم و آرامش بر طبق سنن دموکراتیک معمول در تمام جهان انجام گیرد، مبادا خدای ناخواسته پس از بکربع قرن سیطره خودکامگی و درنده خویی مطلق و فساد عام و شامل دو باره گرفتار مصیبتی عمیقتر و بلایی بزرگتر گردیم که در آن صورت باید بگویم مسکین من ورنجهای بی حاصل من!

حضرت آیت اله

از خدا دان خلاف دشمن و دوست

که دل هر دو در تصرف اوست

من بحکم همین ایمان عمیق آرزومندم که آن پیشوای بزرگ در این لحظه خطیر نیز بالهامات ربانی ملهم شود تا علیرغم اخبار فعلی صمیمیت و اخلاص من در راه حق و آزادی برای آن وجود مقدس آشکار گردد وبه علم الیقین موقن گردند که این استدعا صرفاً به خاطر اجتناب از پیش آمدهایی است که در صورت بروز آن برای من نیز جز نهایت تأسف نتیجه ای نخواهد داشت و کوه اندوهی که از آن حوادث بر دل ما فرود خواهد آمد همه مبارزان راه حق وآزادی را سالیان دراز سوگوار خواهد کرد و روح پاک شهدای راه آزادی را تا ابد متألم خواهد ساخت.

والسلام علی من التبع الهدی

ارادتمند: شاپور بختیار

٣/١١/١٣٥٧

 

این نامه که در سوم بهمن ماه ٥٧ نوشته شد ساعت ٨ بعد از ظهر روز ٥/١١/١٣٥٧ از رادیو ایران پخش گردید و چه امیدها که برانگیخت. دکتر بختیار قبلا سید جلال تهرانی رئیس شورای سلطنت را به منظور مذاکره و توافق به پاریس فرستاده بود ولی بدبختانه آب جوی آمده و غلام برده بود. بعد از این ماجرا تنها به عنوان «شاپوربختیار» خواست به دیدارش بشتابد و به صورت دو « ایرانی » با هم مذاکره نمایند که مقدمات امر و توافقهای اولیه فراهم آمد تا آن حد که دکتر بختیار خوشحال از توفیق آتی چمدان سفر خود را بست. اما در آخرین لحظات به روایتی چند نفر از اعضای جبهه ملی و چند مغرض دیگر که قطعاً با وجود بختیار به حیات خود نمی توانستند ادامه دهند، برنامه را ناجوانمردانه بر هم زدند و شاید به این مناسبت بود که او تعدادی از اطرافیان آیت اله را جانوران وحشی خواند!

دکتربختیار در الغای سلطنت منحوس پهلوی واعلام جمهوری مصمم بود، منتها از مقاومت ارتشیها و توسل آنان به کودتا و خونریزی واهمه داشت و می خواست به نحو آرامی این کار را انجام دهد و مقاومت ارتشیها راخنثی سازد. بناراین لازم بود این مسائل پشت پرده را مستقیماً به آیت اله بگوید، مطالب و اسراری که به هیچوجه در تلفن و نامه نمی گنجیدند و با پیک منتقل نمی شدند. با نهایت تأسف این ملاقات که می توانست فوق العاده با ارزش و ثمربخش باشد صورت نگرفت، اما افتخار تلاش صادقانه برای حفظ منافع ملک وملت با پیش بینی مفاسد درهم ریختگیها و هرج ومرجها که می شد از طریق این ملاقات مانع گردید، برای بختیار باقی ماند.

پنجم - در میان اضطراب و هیجان تمام مردم و با وجود خطرات مسلم ولمس شدنی و در برابراهانتها وادعاهای مبنی بر « غیرقانونی بودن دولت » آیت اله خمینی  را به سلامت و بدون هیچگونه برخوردی وارد مملکت نمود ومانع ازاین شد که درمیان آنهمه شایعات درمورد وجود تروریستهای اسرائیلی و نقشه ربودن « آقا » از فرودگاه وانفجارهواپیما اتفاق ناگواری به وجود آید. شک نیست که مخالفین دکتر بختیار این به خیر گذشتن ماجرا رانیز امری عادی وصرفاً ناشی از قدرت مردم وطرفداران آیت اله (که دراثرات و وجود این قدرت فی نفسه تردیدی نیست) تلقی و آرامش و ورود بدون خطرمشارالیه راحادثه ای محتوم خواهند دانست، و قبول نخواهند کرد که بعدها آنان که قدرت این دیوانگی یعنی هر نوع خرابکاری عظیم را داشتند و از این کار بازداشته شدند و به دست انقلابیون معدوم گردیدند چقدر از اشتباه(!) خود متأسف شدند و بختیار را نفرین نمودند.

ششم -  دکتربختیار دو لایحه مهم را که از روز نخست وزیری اش وعده کرده بود تهیه کرد و به تصویب رسانید: انحلال ساواک ومحاکمه وزراء و چپاولگران بیست وپنچ سال گذشته.

اگر چه وقایع ٢٢ بهمن ماه و واژگون شدن رژیم مملکت این لوایح وآثار آن را چون سیلی خروشان شست و باخود برد و مقایسه اتفاقات و دگرگونیهای بعد از ٢٢/١١/١٣٥٧ با موقعیت مملکت پیش از آن تاریخ که مبنای تصمیمات بر قاعده و قانونی می بایست قرار گیرد، درست نخواهد بود ولی می خواهم یاد آوری کنم که وعده ها انجام گردید. نمی دانم انحلال یک سازمان مخوف ریشه دار و کوتاه کردن چنگال خون آشام آن از سر وسینه ملت با برنامه های منطقی و با نظارت مردم به صلاح نزدیکتر بود یا به زیرزمین فرستادن چندین هزار مأمور کارآزموده مسلح وآشنا به انواع تحریکات و آدم کشیها ؟

( متأسفانه در حال نگارش این یاددشتها هر روز از تحریکات و دسیسه های ساواکیها اطلاعاتی انتشار می یابد و روزی نیست که جوانان پاسداربی تجربه به دست عوامل مخفی کشته نشوند. میدانیم که تا این تاریخ تعداد معدودی از ساواکیها گرفتار شده اند، و شک نیست که در آینده چنانچه سازمانی بیابند به هر اقدامی در بطن کمیته ها و در لباس مقامات عالی و دانی قادر خواهند بود!!) در مورد محاکمه منطقی ودنیا پسند آدم کشان و دزدان و رجاله های مملکت برباده نیز به همین ترتیب می توان استدلال کرد. آیا بهتر نبود محاکمات به صورتی درمی آمد که مشتی خائن وطن فروش قیافه مظلوم پیدا نکنند واعدام قانونی و به حق آنان صورت کشتار ناشی از انتقام شخصی یا بستن دهانهایی که زیادی می دانستند را به خود نگیرد ؟

جواب لابد این است که خیر تنها چاره درد و راه برطرف ساختن فساد وآثار جنایات همین مقابله انقلابی بی محابا و سوزاندن خشک وترباهم وبه دست امثال شیخ صادق خلخالیها بود وبس واقدامات دیگر کارساز نبود!!

هفتم - دکتربختیار تسلط به مسائل مختلف و وسعت اطلاعات و دانش خود را در پیامها ومصاحبه های متعدد طی مدت بسیار کوتاه حکومتش به اثبات رسانید و از این راه بود که تعداد کثیری او و حرفها و برنامه هایش را ایده آل خود شناختند و مجذوبش شدند. در او بدون تردید یک « منش » و « شخصیت » خاص متجلی بود که دشمنانش نیز این صفات رامی شناختند. زمانی که در میان آشفتگیهای مملکت و نافرمانیهای ارتشیان عده ای او را بختیار بی اختیار لقب دادند به خوبی می دانستند که در مورد شخص او بی انصافی میکنند! البته هنوز آنموقع « اختیار »، « قدرت »، و « تسلط » دولت موقت انقلابی را تجربه نکرده بودند تا دستگیرشان شود که این آقای بازرگان و وزرایش هستند که دولت با اختیار(!)اند یا کمیته فلان و حضرت حجت الاسلام بهمان ؟

او در گفتگوها و مصاحبه ها اگر از کلمانسو، دکتر مصدق، دوگل و سایر بزرگان تاریخ نقل قول نمی کرد وشاهد مثال نمی آورد لااقل از کلثوم ننه نمی گفت.

قطعاً در این مورد مخبرین خارجی و آنهایی که نخست وزیران زیادی را با حرفهای قالبی تکراری و تذبذبهای مشمئزکننده دیده بودند می توانستند بهتر قضاوت نمایند. اما دکتربختیار با روش همیشگی خود در این مصاحبه ها بی پروائی ها و حقیقت گوئی های زیاده از حدی را مرتکب شد و فراموش کرد که به قول یکی از دوستان حزبی انسان، به ویژه مرد سیاستمدار، مرغ «حق گو» نیست که مدام حق حق بگوید!.

در این مصاحبه ها با مخبرین داخلی و خارجی بود که کلمات قصاری از او به جای ماند نظیر این گفته ها که: « در اصول نه با شاه سازش می کنم نه با خمینی » ، « یک مملکت یک دولت »، « در زندگی لحظاتی پیش می آید که باید ایستاد و گفت نه »، « از چنگال یک رژیم پوسیده وسانسوریک ساواک رها شدیم اما متأسفانه اختناق جدید و ساواکهای جدیدی جانشین وضع گذشته می شود »، « حضرت آیت اله پس از بازگشت به میهن از آن حالت افسانه ای خارج می شود »، « من تاکنون کتابی در مورد جمهوری اسلامی نخوانده ام وچیزی از آن نمی دانم، دیگران هم بیش از من نمی دانند! »، « ازنزدیکان آیت اله که او را احاطه کرده اند تعدادی نظیر جانوران وحشی هستند »، « حضرات روحانیون می توانند دور قم را دیواری بکشند و در آنجا واتیکانی برای خود بسازند » و ...

دکتربختیار بعد از ظهر ٢٢/١١/١٣٥٧ در حالیکه ناهار مختصر خود را نخورده بود، در میان دود و خون و آتش حاکم بر تهران و با ملاحظه تغییر بازیها و سرنوشت از نخست وزیری خارج شد و به نقطه نامعلومی رفت و در زمانی که به قدرت رسیدگان انقلابی! وروزنامه نویسان در خم رنگ تغییر چهره داده، برای خوش خدمتی فحش نثارش می کردند و معدودی روزنامه نویس با شخصیت وصاحب عقیده با احتیاط اشاراتی به خصوصیات و پیش بینهای او می نمودند، از نظرها غایب شد.

من این مقال را به همین جا تمام می کنم و رقم زدن کامل خوب وبد دولت مستعجل دکترشاپوربختیار را به زمانه که دارای ورق و دفتر و دیوانی است وامیگذارم. اما دلم می خواهد همچنان که در حدود هفت ماه پیش او در مقدمه کتاب « برای آگاهی نسل جوان » نوشته احمد خلیل اله مقدم پیرامون شخصیت دکتر محمد مصدق بیتی را نوشت، من هم همان بیت را در اینجا بیاورم . آن بیت این است:

نقش تودر زمانه بماند چنانکه هست               تاریخ حکم آینه دارد هر آینه ،.

٢٩ اسفند ماه  ١٣٥٧ -  شیراز