شريف. د بختيار،
واقع بين و
آرمان خواه راه و
روش و پايان
کار او(شاپور
بختيار)
بسيار شبيه
به مصدق و
امير کبير
است. در ظاهر
رسالت او
ناتمام ماند
همچنان که
اصلاحات
امير با قتل
وی به پايان
نرسيد. اما
آنچه درخور
تعمق است،
تاثير گذاری
انديشه های
آنان در
بنيانهای
فکری
آيندگان، و
نقش آموزههای
آنان برای
ترسيم فردايی
روشن در افق
ايران ماست.آنان
که تيغ به خون
وی آلودند
بيشک از
تاثير گزاری
وی در راهبری
دموکراسی
برای ايران
در هراس
بودند و نيک
به نقش وی در
اين رهگذر
آگاه. و اين
راز
جاودانگی
اوست. همچنان
که بدخواهان
امير با قطعه
رگ او در فين
کاشان آرام
گرفتند و تعبيد
مصدق را
پايان
استقلال
طلبی ايران
پنداشتند، و
اين داستان
بلنديست به
بلندای
تاريخ ايران. از شاپور
بختيار سخن
گفتن بسيار
دشوار است، چرا
که او، در
زمان و
شرايطی
بسيار ويژه
از فراز و
نشيب تاريخ
سياسی ايران
چهره نمود و
رسالتی را به
درستی به
دوش کشيد که
اگر آنرا به
سر منزل
مقصود ميرساند،
چه بسا ايران
ما امروز
چهرهای
ديگر مينمود. در
آن روزهای
دور، صدای حق
طلب او، چنان
در کر بانگ
هياهوی
هيجانزده بی
خرد، گنگ
مينمود که
سالها بايد،
تا بدانيم و بدانند
که او چه
ميگفت و چه میخواست. مرحوم
بختيار
رسالت
تاريخی خويش
را در برهه خاصی
از تاريخ
ايران آغاز
نمود. چنان که
از پيشينه
سياسی وی
برميايد، او
از پيروان و
شاگردان
بزرگمرد ملی
ايران، دکتر
محمد مصدق
بوده است، و
بعد از کودتای
ننگين بيست و
هشت مرداد
بارها طعم
زندان را
چشيد اما
هرگز از اصول
انسانی و
ملی خويش
عدول نکرد. او
بعد از آزادی
از زندان
درشرکتهای
خصوصی مشغول
به کار شد. در
سالهای بعد
از انقلاب،
خوب به ياد
دارم، هنگامی
که در هنگامه
ی هجوم دروغ و
تهمت و ريا و فريب،
که از اجزای
لاينفک آن
دوره بود و
خصوصا بيشترين
اين تهمتها
و دشنامهای ناجوانمردانه
از سوی حکومت
اسلامی و
گروههای چپ
نثار مردان
ملی ميشد،
يکی از
بستگان ما که
از قضا خود
گرايشات
مارکسيستی
داشت از
خاطرات خويش
در شرکت
آبگينه
تهران و
مرحوم
بختيار
ميگفت( که
گويا مدير
عامل آن شرکت
بود) و همواره
از بزرگواری
و متانت،
سواد،
وطنپرستی وی
داد سخن
ميداد. . همين
حکايتها در
گوش من که در
آن زمان
نوجوانی بيش
نبودم سبب
ساز شد که از
اين مرد
بيشتر بخوانم
و بدانم که او
که بود و چه میخواست. بيشک
مرحوم
بختيار در آن
لحظات
سرنوشت ساز
انقلاب
ايران، که به
راستی
تشخيص خوب و
بد يا ثواب و
ناصواب
بسيار مشکل مينمود
و ديدگاههای
روشنفکران
به شدت مبهم
بود، وی به
فراست راهی
را برگزيد که
در صورت
موفقيت میتوانست
آينده ای
روشن را برای
کشورمان
ترسيم کند. اما
دريغ که جز
او، ديگران
نخواستند يا
نتوانستند به
وسعت انديشه
و تفکرّ
سياسی وی پی
ببرند. او
دانسته بود
که راه رهايی
و پيشرفت در
شکستن
ديکتاتوری
هست نه
ديکتاتور. آن
هم
ديکتاتوری
که ايران را
از کوره
راههای فئوداليسم
و فقر و مسکنت
به آشنائی با
تجدد و شکوفايی
اقتصادی
رهنمون شده
بود. ديکتاتوری
که سربلندی و
پيشرفت
کشورش را میخواست،
اما اين همه
را از درون
استبداد، آن
هم متکی بر
يک فرد،
جستجو ميکرد
و اين پاشنه
آشيل سياستهای
وی بود. بختيار
با شم قوی
سياسی خويش و
دريافت
وسيعش از
جامعه شناسی
سياسی
دموکراسی،
دانست که
اکنون از
خروش مردم
ايران
ديکتاتوری
ترک برداشته
است، بهترين
زمان برای
نهادينه
کردن آموزههای
دمکراسی است. وی
با برداشت
صحيح از
دمکراسی
غربی و
لوازمات آن ( مطبوعات
آزاد، انتخابات
آزاد، ... ) و
تلفيق صحيح
آن با شرايط
اقليمی،
سياسی و... کشور
ما، بر آن بود
که بنيانهای
دمکراسی را
بنا گذارد. اين
راه بسيار
دشوار را وی
با صداقت و
جديتی مثال
زدنی، در
زمانی خطير
آغاز کرد و
همه ی عواقب
آن را ( چون
اخراج از
جبهه ملی،
لعن عوامی که
جز پيش پای
خويش را
نميديدند و ... ) به
جان خريد تا
کشور خويش را
فرو غلتيده
در استبداد
سياه نبيند. او باور
داشت که تنها
راه، رهايی
ايران
باروری
بنيانهای
دمکرات و
الگو سازی
راه و روش
مصدق است،
چنان که
بعدها نيز در
پاسخ
انتقادها
گفت: " ده بايد
آزاد باشد تا
کدخدا را
انتخاب کند." میدانست
که آشنائی
مردم با حقوق
حقه خويش سبب
ميشود تا به
هر کسی
اعتماد
نکنند و تخلف
از اين اصل
گمراهی و ضلالت
را به دنبال
خواهد داشت. او اين
رسالت
تاريخی را در
تبعيد نيز
فراموش نکرد،
و برخلاف
بسياری،
يکدم از ياد
آزادی ايران
غافل نشد و شب
و روز در
انديشه
سازماندهی نيروهای
مترقی و وطن
پرست بود و در
اين راه بی
آنکه ادعايی
داشته باشد
چونان رهبری
پيشرو و پيشگام
بود. راه و روش
و پايان کار
او بسيار
شبيه به مصدق
و امير کبير
است. در ظاهر
رسالت او
ناتمام ماند
همچنان که
اصلاحات
امير با قتل
وی به پايان
نرسيد. اما
آنچه درخور
تعمق است،
تاثير گذاری
انديشه های
آنان در
بنيانهای
فکری
آيندگان، و
نقش آموزههای
آنان برای
ترسيم فردايی
روشن در افق
ايران ماست. آنان که
تيغ به خون وی
آلودند بيشک
از تاثير گزاری
وی در راهبری
دموکراسی
برای ايران
در هراس
بودند و نيک
به نقش وی در
اين رهگذر
آگاه. و اين
راز
جاودانگی
اوست. همچنان
که بدخواهان
امير با قطعه
رگ او در فين
کاشان آرام
گرفتند و تعبيد
مصدق را
پايان
استقلال
طلبی ايران
پنداشتند، و
اين داستان
بلنديست به
بلندای
تاريخ ايران. داستان
گلی در رهگذر
خزان. شريف – د |