ع. ش. زند زین
همرهان سست
عناصر دلم
گرفت شیر خدا
و رستم
دستانم
آرزوست مولانا
جلال الدین،
دیوان کبیر شاپور
بختیار یا مبارزه
با فاشیسم از
تهران
تا پاریس بخش
دوم (1) ــ اتهام
بی اساس و
بیشرمانه ی تشویق
صدام به حمله
به ایران یا
همکاری با او
دراین زمینه بر
سبیل مقدمه،
و پیش از
وارسی زاویه
ی ورود افترا
ازجانب یکی
ازمعارضانی
که ما بعنوان
نمونه انتخاب
کردیم،
دربحث مربوط
به حمله ی
صدام حسین به
خاک ایران،
به این
یادآوری
بسنده می
کنیم
که کسانی که
هنوز نمی
دانند محرک
این عمل
جنایتکارانه
و درعین حال
سفیهانه،
علاوه برجاه
طلبی
بیمارگونه ی
صدام، طرح
دولت آمریکا
بمنظورضربه
ی کاری به
جمهوری
اسلامی بود، از
واقعیات
تاریخ فرسنگ
ها عقب اند؛ ضربه
ای که آمریکایی
زخم خورده،
بعد ازخروج
جمهوری
اسلامی
ازمجاری
عادی حل و فصل
اختلافات
بین المللی،
و بویژه
اقدام به
گروگان گرفتن
نمایندگان
یک دولت
خارجی، که
بنا به تعهدات
بین المللی و
ضمانت رسمی
ملت شریف و
متمدن ایران
از مصونیت
دیپلماتیک
برخوردار
بودند، با
همدستی
انگلستان و
دسائس پشت
پرده ی
اسرائیل، آن
را عملی کرد.
باری، چنین
کسانی،
مانند خوش
خیالان
دیگری که
درتعرض صدام
به کویت
هنوزدست
دولت آمریکا
را ندیده
اند، از
واقعیات
تاریخ تنها
سطح آنها را
می بینند و
اگراز وجود
عمقی هم با
خبر باشند آن
را با
خیالبافی
برگذارمی کنند. قرارومدارهاي
مخفي باند هواداران
رونالد
ریگان و
جمهوریخواهان
در پنتاگون و
سی آی ای با
نمايندگان
جمهوري
اسلامي، که
مدت ها پيش از
انتخاب
ريگان به
رياست جمهوري
و بدون اطلاع
دولت کارتر
صورت گرفته
بود وعلاوه
بر تعويق
آزادي
گروگان ها،
چندسال بعد
از آن، در سال
1985به فروش
قاچاق اسلحه
به جمهوري اسلامي،
ابتدا به
وساطت
اسرائيل و
سپس بطور
مستقيم،
انجاميد و
قضيه ي ايران
گِيت (Iran Gate)
را درپی داشت
واقعيت هايی
که بخشی از
آنها
را دو
برنامه ی
اخير کانال
سوم
تلويزيون
فرانسه نيز،
بمناسبت سی امین
سال جمهوری
اسلامی از
زبان
کارگردانان
آن و مسؤولان
سابق آمریکا افشا
کرد ، در سال
های نود به
تفصيل در
تاًليفات اعضاي
سابق سي آي اي،
و همچنین در
آثار متعددی
(از جمله بقلم
گَری سيک و
فخرالدين عظيمی) منعکس
شده است . اتهام
بالا را، که
ازهمه ی
پرگویی هایی
که الهامات
غیبی به
"مورخ" ما
القاء کرده
اند
گستاخانه
تراست،
چنانکه
خواهیم دید،
تا کنون هیچ
منبع یا
شخصیت معتبر
و آبرومندی
به شاپور
بختیار
نبسته است.
ببینیم
مستند "مورخ"
باریک بین ما،
چیست. ایشان
می نویسند: " آقای
بختيار
هيچگاه آن
صداقت و
شجاعت را
پيدا نکرد که
تمامی حقيقت
را بگويد و
لذا کار
تحقيق
برعهده
روزنامه های
معتبر
فرانسوی
افتاد که حدود
۹ ماه بعد از
حمله عراق
موضوع رابطه
وی با صدام را
با جزئيات
افشا کنند.
برای مثال،
روزنامه لوموند
با اشاره به
مدارک بدست
آمده از سوی محافل
فرانسوی،
جزئيات طرح
صدام- بختيار
را اينگونه
بر ملا کرد:
«ستاد مشترک
ارتش عراق
قرار بود در
عرض کمتر از
يک هفته
خوزستان به
قول عراقيها
عربستان- را
اشغال کند و
کردها مناطق
کردنشين را
در دست
بگيرند و روز
۵ اکتبر در
اهواز
شاهپور [کذا] بختيار
حکومت آزاد
تشکيل دهد." (۶) این نوشته
ازجانب کسی
که برای
مجموع مقاله
ی خود 47 حاشیه
(تحت عنوان
زیرنویس) ذکر
می کند و تازه
درجایی هم به
«آرشیو های
تازه
منتشرشده» ای
اشاره می کند
که گویا فرصت
استفاده از
آنها را هنوز
نیافته است (کیست
که با این رجز
خوانی ها
دچاربلوف
نشود؟) البته
ازیک کوری
دیگر، یا
تظاهردیگری
به کوری،
حکایت می کند. آیا می
توان فرض کرد
کسی که برای
افترای خود
به دو شماره
روزنامه ی
فرانسوی لوموند
(آنهم با عدم
ذکرمأخذ
فارسی که
ازترجمه ی غلط
آن استفاده
شده است!)
استناد می
کند، از
نتیجه ای که
بدنبال این
اتهامات
دامن روزنامه
ی لوموند را
گرفته بی خبرباشد؟
البته این
فرض درباره
یک فرد عادی
یا یک روزنامه
باف جنجالی
ِسطح پایین
قابل فهم است
ولی برای کسی
که داعیه ی
تاریخ نویسی
دارد چه؟ اما آنچه
که دم خروس را ازپس
قسم های ...(47
حاشیه
برمقاله)
بخوبی ظاهر
می سازد این
است که، درست
اندک زمانی
پس ازمقاله ی
دیگر ِهمین "تاریخ
نویسِ" باریک
بین ِما علیه
دکتر بختیار،
در ماه مارس 2008،
در نشریه ی
"انقلابِ [هنوز]اسلامیِ"
آقای بنی
صدر، مقاله
ای درپاسخ به
دشمنان زنده
یاد بختیار
به قلم آقای
مهندس حمید
ذوالنور، درتارنمای
نهضت مقاومت
ملی ایران، برای
دومین بار منتشر
شد، مقاله ای
که ضمن آن
درباره ی این
مفتریان
چنین می خوانیم: «اگرمأخذ
و منبع
اتهامات» شان
«به دکتر
بختیار براساس
ادعاهای
عوامل
جمهوری
اسلامی باشد
باید گفت وای
برایشان و
درغیر این
صورت مآخذ
خود را
درمورد
اتهامات
نسبت داده
شده به
دکتربختیارباید
هرچه
زودترانتشار
دهند.»؛ که آنها «
بدون ارائه
هیچگونه
دلیل ومدرکی
اتهاماتی را
اثباتاً
تکرارکرده
اند که
درخوریک
انسان آزاده و
آرمانخواه
نمی تواند
باشد. زیرا
آرمانخواهی
واعتلاجوئی
جزبا پای
بندی به بعضی
مراتب
اخلاقی که در
رأس آن انصاف
قراردارد
سازگاری نمی
تواند داشته
باشد. انصاف
یعنی داوری
دیگران و خود
برحسب
موازین مورد
قبول
بشرمتمدن،
زیرا
درجامعه
مدنی و
دموکرات چون
اِتهامی به
کسی وارد شد
هم قانون وهم
افکارعمومی
دلیل می طلبد
و درصورت عدم
ارائه دلیل
[اتهام زننده]
مُفتَری
شمرده خواهد
شد و قابل
مجازات
خواهد بود.» آقای
مهندس
ذوالنور درمقاله
ی خود چنین
ادامه می دهد: «چنانچه
درفرانسه
روزنامه لوموند
همين اِتهام را تلويحاً
(با واسطه گري
يکي
ازخبرنگاران
آن که با بعضي
ازسران
جمهوري
اسلامي
روابط
دوستانه
داشت) متوجه
بختيارکرد. و
بدنبال آن
دادخواستي
ازطرف دکتر
بختيار
ونهضت
مقاومت ملي
عليه
روزنامه دردادگستري
فرانسه مطرح
گرديد
وبالاخره روزنامه
لوموند
محکوم به
پرداخت
غرامت
سمبوليک و
اِنکارمقاله
خود [انتشار
رديه ي دندان
شکن دکتر
بختيار]
درهمان
روزنامه شد.» (تأکيد
ها از ماست؛
توضيح اينکه
پرونده ي
قضايي
قطوراين
ماجرا که به
عقب نشيني ِ لوموند
انجاميد
درآرشيوهاي
نهضت مقاومت
ملي ايران موجود
است) برهيچ
قانوندان و
کارشناس
امور
مطبوعاتي و اخبار
سياسي
پوشيده نيست
که، روزنامه
اي با اعتبارجهاني
لوموند، و
احاطه ي کامل
و دسترسي آن
برهمه ي
آرشيوهاي
خبري جهان،
اگر سرِمويي
سند و برهان
درتأييد
افتراي
مغرضانه ي
روزنامه
نگارِ بي
وجدان و خود
فروخته ي خود
در اختيار
داشت، پس از
مدتي طولاني
دفع الوقت و
بسردواندن
شاکي،
دردفاع از
حيثيت خود تا
پايان ِکارايستادگي
کرده، برسر
موضع خود مي
ماند و به هيچوجه
با درج رديه ي
دندان شکن
دکتر بختيار
به تسليم تن
درنمي داد!
اگر سرانجام
به اين کارتسليم
شد بدين سبب
بود که
درصورت
امتناع
درهرحال به
حکم قانون به
اين
کاروادارمي
شد و جريمه ي
سنگيني هم مي
پرداخت! حال
ما پرسش بالا
را به اين شکل
تکرارمي
کنيم.
نويسنده اي که
داعيه ي
تاريخ نويسي
دارد و با
آراستن مقاله
ي خود به 47
يادداشت
پانوشت به
منظور رد گم
کردن از راه
مستند جلوه
دادن کار خود
(يعني قسم هاي
حضرت عباس)، و
اشاره به
"آرشيو هايي
که هنوز فرصت
استفاده از
آنها را
نکرده است (!)"،
ولو اينکه
اتهام لوموند
را خوانده
باشد، اما
حتي اصل
رَدّيـه ي
مبسوط و
دندان شکن
زنده ياد
بختيار
برافتراي
روزنامه ي لوموند
را که آن
روزنامه تحت
فشار قانون
ناچار
ازانتشار آن
شد، در آن
نشريه
نخوانده
باشد امری که
خود نقصاني
نابخشودني
درکار کسي
است که
اتهامي را
بدون تحقيق
کافي
تکرارمي کند
، ولي با توجه
به مقاله اي
که بخشي از آن
در بالا نقل
شد، و در
تاريخ هجدهم
آوريل 2008 براي
دومين بارهم
در تارنماي
نهضت مقاومت
ملي ايران (NAMIR) منتشر شد،
چگونه مي
تواند بدون
توجه به چنين اطلاعي
و دست کم
تحقيق
بيشتري
درباره ي چند
و چون آن، افترايي
را که
روزنامه اي
با شهرت
جهاني لوموند
با درج رديه ي
آن عملأ پس
گرفته، از
قول همان روزنامه
تکرار کند(!)؛
يا اگر
تکرارمي
کند، چنين
وانمود کند
که ازدنباله
ي آن، که آنهم
درهمان
روزنامه
منعکس شده،
بيخبر است؟ براي
کسي که با
داعيه ي
تاريخ نويسي
سنگين ترين
افترا را به
يک شخصيت
تاريخي
استثنائي
وارد مي کند
"بي خبري" عذري
پذيرفتني
نيست. کسي که
نه فقط از
جزئيات بلکه
ازاُمّــَهات
ِاسناد
مربوط به
امري بي خبراست
نبايد به خود
اجازه ي
"تاريخ
نوشتن" پيرامون
آن موضوع را
بدهد؛ و اگر
نوشت نبايد
به خود اجازه
ي داوري و
افترا زدن
دهد! واگر چنين
کرد و رسمأ
ازکارخود
ابرازپشيماني
ننمود افترا
دامن خود او
را مي گيرد،
يعني مفتري
شمرده مي شود! نقل
قول هاي
نشريات کم
اعتبارترجهان
نيز بطريق
اولي ازاين
قاعده
مستثني نيستند. چه
بسيار اتفاق
مي افتد، و
همه حتي دردموکراسي
هاي غربي
بارها شاهد
آن بوده اند، که
نشريه اي قول
مصاحبه
شونده اي را
يا ناقص و مثله
شده نقل، يا
از راه سهو آن
را غلط
منتقل
کرده، يا حتي
به عمد مورد
تحريف
قرارداده، و
اعتراضات يا
تصحيح شفاهي
شخصيت هاي
سياسي يا
سخنگويان
آنان
دراينگونه
موارد بدون
اينکه
هرباره باشد
امرنادري هم
نيست. درمورد
شخص شاپور
بختيار، به
عنوان مثال،
روزنامه ي معتبر
فرانسوي فيگارو،
در روز سي و
يکم سپتامبر
1990، يعني
بلافاصله پس از
حمله ي
آمريکا به
عراق براي
بيرون راندن
ارتش اين
کشور از
کويت،
مصاحبه اي با
نامبرده انجام
داده بود. دکتربختيار
ضمن تکرار
نقطه ي نظر
هاي هميشگي خود
نکته اي نيز
افزوده بود
که به
طرز ترسيم
نقشه ي عراق
بعد از جنگ
اول و مقايسه
ي ميان سواحل
عراق و کويت
مربوط مي شد.
از آنجا که روزنامه
نگار فيگارو
اين قسمت از
اظهار نظر
مصاحب شونده
را بکلي نادرست
نقل کرده و
دستاوريزي
به هواداران
ديکتاتوري
شاهنشاهی
گذشته براي
حمله به
شاپور
بختيار داده
بود، همان روز
از طرف دفتر
دکتربختيارتصحيح
نامه اي براي
دفترآن
روزنامه
ارسال شد که
بدون هيچ
مسئله اي در
شماره ي روز
بعد آن
روزنامه
منعکس گرديد. وانگهي،
چطورمي توان
قبول کرد که
کسي اعلاميه
دکتر بختيار
درموقع شروع
جنگ و محکوم
کردن آن را
نخوانده
باشد و در اين
زمينه به
دعوي نوشتن
تاريخ
بپردازد. دکتر
بختياردراعلاميه
اي که
بلافاصله پس
از حمله ي
ارتش عراق به
خاک ايران
منتشرساخت
نتايج شوم
اين فاجعه
براي هردو
کشوررا
يادآورشد. او
همچنين به
سرعت به
بغداد رفت تا
صدام حسين را
با
گوشزدکردن
شکست حتمي او
دربرابرحس
شديد ميهن
پرستي
هموطنان
ايراني خود و
اراده ي
نيرومند
آنان دردفاع
ازوجب به وجب
خاک ايران و
آمادگي ملت
ايران براي
جانبازي
دراين راه،
ازادامه ي
اشتباه فاجعه
بار و بزرگي
که با تجاوز
به ايران
مرتکب شده
بود منصرف
سازد. او
دراعلاميه ي
خود دراين
باره از جمله
گفته بود: «درشرايط
ناگوارو
خطيري که ملت
قهرمان
ايران درحال
مبارزه عليه
حکومت سياه و
استبدادي خميني
است،
تحريکات
مستمرومغرضانه
رژيم روحاني
نمايان در
تحميل حکومت
خود از يک سو و
دخالت
درامورساير
کشورها
ازسوي ديگر
به دولت عراق
امکان داده
است تا با
استفاده
ازآشفتگي
حاکم بر کشور
به خاک ميهن
عزيزما حمله
ورگردد و
مصيبت تازه
اي براي مردم
ستم ديده
ايران ببار
آورد. با درود
فراوان به
ارتش دلير
ايران که
عليرغم همه
نامردمي ها و
بي عدالتي
هاي رژيم
غاصب خميني
دربرابرتجاوزبيگانه
مردانه قد
برافراشته و
جان برکف
ازخاک وطن
دفاع مي کند و
همچنين با
درود به مردم
شجاع و ازجان
گذشته اي که
همدوش ارتش خود،
دراين جنگ
ميهني شرکت
نموده اند،
آمادگي خود
را، همانطور
که قبلا هم
اعلام داشته
ام، جهت بکار
بردن کليه
امکاناتي که
در اختيار
دارم به
منظوردفاع
ازتماميت
ارضي و
استقلال ميهنم
اعلام مي
دارم.» از
اعلاميه ي
دکتر شاپور
بختيار -
پاريس 21
مهرماه 1359(نک:
تارنماي
نهضت مقاومت
ملي ايران http://www.namir.info/) باری،
کیست که
نداند که دکتر
شاپور
بختیار
درباره ی
حمله ی عراق
به خاک ایران
بارها
وبارها
درمُصاحبه
ها
وگفتارهای
خود اعلام
کرد که «این
جنگ هدیه
ایست به
جمهوری
اسلامی و
وسیله ایست
برای تقویت
وتداوم آن»،
چه این نظام
آنرا وسیله
ای
قرارخواهد
داد برای
سرپوش
گذاشتن
برناتوانی
های خود
دراداره
مملکت و
سرکوب
اعتراضات مردم
که در حال اوج
گرفتن بود و
بی جهت نبود
که آقای خمینی
«این جنگ را
رحمت الهی »
نامید. بالاخره نيز
وقتي
نيروهاي متجاوزعراقي
به خارج
ازمرزهاي
ايران رانده
شدند و شوراي
امنيت
سازمان ملل
قطعنامهً
آتش بس و
متارکه ی جنگ
را تصويب
کرد، و
درزمانيکه
کشورهاي
عربي حاضر به
پرداخت ميلياردها دلار
بعنوان
غرامت جنگي
به ايران
بودند، نهضت
مقاومت ملي
ايران، و در
رأس آن دکتر
بختيار،
تنها گروه
سياسي بود که
آن قطعنامه
را تأئيد کرد
و براجراي آن
اصرارمي
ورزيد. مضافأ
به اين که
عاقبت کار،
يعني آن خط
مشي را نيز که
پيرو ِآن
دراثراِمتناع
جمهوري
اسلامي
دراجراي آتش
بَس وشعار ِ«فتح
قدس ازطريق
کربلا»
هزاران نفرِ
ديگرجان باختند
و صد ها
ميليارد
غرامت
واردشده به
ملت ايران به دولت
متعرض
بخشوده، و
ميليون ها
دلار نيز
لِفت وليس شد
و بالاخره
کاربه نوشيدن
جام زهرکشيد
ــ
همه مي دانند؛
و نيز اينکه
آقاي خميني
حتي در نطقش
به مناسبت
قبول
قطعنامه 598 باز
دست از
رجزخواني هايش
بر نداشت و
همچنان مي
خواست
اسلامش را به تمام
نقاط دنيا صادر
نمايد و گفت : «ملي گراها
تصورنمودند
ما هدفمان "
پياده كردن"
[کذا] اهداف
بين الملل
اسلامى در
جهان فقر و گرسنگى
است. ما مى
گوييم تا شرك
و كفر هست، مبارزه
هست. و تا
مبارزه هست،
ما هستيم.
ما بر سر
شهر و مملكت
با كسى دعوا
نداريم. (!)(تأکيد
ازماست) ما تصميم
داريم پرچم
لا اله الا
اللّه را بر قلل
رفيع كرامت و
بزرگوارى به
اهتزاز
درآوريم. "و رجزهاي
ديگري ازاين
دست... براي
ثبت درتاريخ
ذکراين نکته
ي مهم ضروري
است که
مناسبات و
ديدارهاي
دکتر بختيار
با سران يا
مسئولان
بلند پايه ي
کشورهاي
جهان چون
سلاطين،
رؤساي
جمهور، نخست
وزيران، يا
احتمالأ
وزيران (آقاي
ژيسکار دستن
رئيس جمهور
فرانسه،
انور سادات و
حسني مبارک
رؤساءِ
جمهور مصر،
پادشاه
عربستان
سعودي، يا
صدام حسين رئيس
جمهورعراق)،
همواره صورت
رسمي داشته و
همراه با
آداب مرسوم
در
ديدارهايي
بوده که در آنها
بالاترين
مرتبه ي هر
شخصيت
درگذشته يا
حال ِ او با
توجه به شئون
متعلق به آن
مرتبه باید رعايت
شود. به عنوان
مثال، ترتيب
يک ديدار با يک
وزير، به
لحاظ تفوق
مقام نخست
وزير بر
وزير، به
صورت
ديدارآن
وزيرازنخست
وزيرسابق
ايران صورت
مي گرفت، و نه
بر عکس. بعنوان
مثال روزی که
به دعوت
تلویزیون
فرانسه
قراربود
شاپوربختیار
و رولان دوما وزیر
خارجه ی
فرانسه،
مشترکأ در یک
بحث
تلویزیونی
شرکت کنند،
چون وزیر
خارجه ی
فرانسه، که
به جمهوری
اسلامی
بسیارنزدیک
بود و از
احاطه ی کامل
طرف بحث به
زبان فرانسه
و سیاست بین
المللی
بخوبی آگاهی
داشت،
زیربار یک
بحث درشرایط
برابرنرفت دکتر
بختیار نیز
امتناع خود
ازشرکت دربحث
در شرایط
نابرابر را
اعلام کرد. زمامداران
جهان که
دردوران
نخست وزيري
شاپور
بختيارتوانسته
بودند از
خلال حوادث
کشور ما با
شخصيت قوي و
منش
استثنائي او
آشنا شوند،
به هنگام
چنين ديدارهايي
مي دانستند
که با چه کسي
روبرو مي شدند.
همه ي آنها به
تجربه ازاين
حقيقت آگاه
بودند که
دربرخورد با
بختيار، بر
سرِحرمت و
منافع ملت
ايران با
کوهي
ازغرورملي و
با مدافعي
سرسخت بر سر
ِمصالح
کشورش
سروکار دارند،
و آنهايي که
همچون
آمريکايي ها
قادربه درکِ
اين ظرافت
هاي فرهنگي و
تاريخي
نبودند، بويژه
اينکه سخن ما
به دوران
رونالد
ريگان مربوط است،
نمي
توانستند با
او تماس
مستقيمي
برقرارکنند. پس از
اظهارات
اهانت
آميزرونالد
ريگان رئيس
جمهورآمريکا،
نسبت به
حيثيت ملت ايران،
که طي آنها
ملت ما را
وحشي خطاب
کرده بود، در
ميان
ايرانياني
که از آبرويي
در جهان برخورداربودند،
دکتر بختيار
تنها شخصيتي
بود که
پاسخي صريح
و دندان شکن،
که تنها واکنش
رسمي شايسته به ياوه
هاي آن کاوبوي
ِآمريکايي،
و درخورمقام وعزت
تاريخي ملت
ايران بود،
براي او
فرستاد. ــ نمونه
ای آموزنده
از نوع
دقت جناب
مورخ در ذکر
مآخذ و اسامی! درهیچ
محکمه ی جهان
مرسوم نیست
که نام متهم
را غلط
بنویسند
وغلط قرائت
کنند، اما در دادگاه
بلخ ِ آقای
مورخ عجیب
ما، همه چیز
را می توان
قلب کرد، حتی
نام
متهم را! در
مورد
استنادات
این آقای
مورخ نوظهور،
که پیش از این
به نمونه ای
ازآن اشاره
شد، همین بس
که از ابتدا
تا به آخر، نه
تنها نام
ِ کسی را که
به عنوان
آماج حملات
پوچ و
مغرضانه ی
خود انتخاب
کرده است،
بطور
سیستماتیک
غلط می
نویسد، بلکه
حتی درکار
حساس ِ ذکر
مأخذ نیز
وقتی به کتاب
قربانی
حملات خود می
رسد آن را غلط
نقل می کند چه
عنوان کتاب
مورد بحث
چنین است یکرنگی شاپور
بختیار اما
مورخ بسیار
باریک بین و
موشکاف ما
نام کتاب و
نویسنده را
که با حروف
بسیار درشت
بر جلد آن درج
شده چنین نقل
می کند یکرنگی شاهپور
بختیار اگراین
کوری نیست( یا
کری؛ چه نام یک
شخصیت
تاریخی را
هرکسی به گوش
هم شنیده
است)، و تظاهر
به کوری هم
نیست، پس جز
کوردلی چه
نام دارد؟ اگرجهالت
صرف و بی
اطلاعی مطلق
ازتاریخ
ایران، که
شاپوربعنوان اسم
خاص( حتی
گذشته از نام
سه پادشاه ساسانی)
درآن جایگاه
ویژه ای
دارد، نیست،
پس جز نیرنگی
کودکانه، در
پایین ترین
سطح ِ ابتذال
برای ایجاد
تداعی میان
نام
بختیار با
نام افراد
خانواده ی
سلطنتی
سابق، شاه و
برادران او،
به هر قیمتی
که شده، چه می
تواند باشد؟ کدام
مدرسه رفته
ای، نمی داند
که کلمه ی شاهپور،
مانند شاهدخت،
با آنکه
معنای روشنی
دارد، علاوه بر اینکه
اسم خاص نیست،
واژه ی کهنی
هم نمی باشد،
و در دوران
خاندان های
سلطنتی
دیگر، تا
پایان
قاجاریه
وجود نداشته
و بکار نرفته
است؛ به
شهادت
لغتنامه ی
دهخدا: «شاهپور.( اِِ مرکب) [اسم ِ
مرکب]) پورِ
شاه . پسر شاه .
فرزند نرینه
ٔ شاه .
شاهزاده . || (اِخ
) اطلاقی که درعصر
پهلوی
فرزندان شاه
را کردندی
بجای
شاهزاده . (از
فرهنگ نظام ).
رجوع به
شاپور شود.» (تأکید از ماست)؛ و
دررجوع به اسم
خاص شاپور،
همین
لغتنامه
پنجاه مورد
از اسامی
خاص، را ذکر
می کند که بخش
اعظم آنها،
به شکل ساده ی
شاپور، نام ِ
شخصیت های
شهیرِتاریخی
است، و بخش
کمتری از آنها
که کلماتی
مرکب اند نام
های تاریخی و
جغرافیایی،
مانند جُندی
شاپور(یا
گندی شاپور). بعلاوه
حتی درعصر ما
نیز
شاپورهمچنان
اسم خاصی است
که هزاران
خانواده ی
ایرانی بر
فرزندان
ذکورخود می
گذارند. اما
گویی این امر
پیش پا
افتاده هم در
مخیله ی کوچک
جناب مورخ ما
نمی گنجد. در
نتیجه پاسخ
ما به پرسش
بالا این است:
نه کوری، نه
تظاهر به
کوری، نه
کوردلی؛
بلکه شدت باریک
بینی و دقت
بیش از
اندازه در
نقل صحیح
حقایق و مآخذ
آنها! آیا به
بیراهه نمی
رویم؟ آیا
توسل به چنین
ابتذال
کودکانه ای
ازجانب مردی
با موهای
سپید، که خود
را مورخ هم می
داند واقعأ
خنده
آورنیست.
راستی که
کارِ این
جامعه به کجا
کشیده است؟ این
کوری دست کم
چهارباردرذکرغلط
ِ مأخذ، و دست
کم دوازده
بار در متن رخ
می دهد. یعنی
اگرنویسنده
استعداد
بیشتری داشت
و بجای
مقاله،
رمانی با
همین کلمه ی شاهپورمی
نوشت، شخصیت
رمان او به یک
معما تبدیل
می شد و برای
فهم خواننده
بشدت ایجاد
مشکل می کرد! دردنیایی
که باستان
شناسان خرد
ترین قطعات یافته
شده در کاوش
های خود را با
کمال دقت و
مراقبت ازگزند
حوادث محفوظ
می دارند و ازانواع
جدیدترین وسائل
و روش های فنی
و علمی
استفاده می
کنند تا مگراطلاعاتی
هرچه باریک
تر درباره ی
گذشته های
دوراز دسترس استخراج
کنند و پرتوی
هرچه نافذ تر
بر دوران های
دیرینه ی
انسانیت
یبافکنند؛ در
دورانی که
ادیبان و متن
شناسان پس از
عمری ممارست
می کوشند تا
با مقابله ی
روشمند حد
اکثر نـُسَخ
ِ خطی اصیل
موجود، درست
ترین روایت
دواوین
شعرا، یا
اصلی ترین
دست نوشته ی
یک اثر
موسیقی را
بدست آورند و
درجستجوی
چنین هدفی درمقابل
هیچ مانعی
بازنمی ایستند
و از تحمل هیچ رنجی
روی برنمی
تابند؛ در
جهانی که
مورخان و
زبانشناسان
کوشیده اند و
همچنان می
کوشند تا کهن
ترین ریشه
های واژه های
امروزی هر
زبان و قدیمی
ترین شکل نام
های
باستانی،
بویژه نام
های
مشاهیرهزاران
سال پیش ازاین
را به صحیح
ترین شکل آن
بازسازی
کنند، آیا کسی می
تواند مدعی ابتدایی
ترین گام درتاریخ
نویسی باشد و درهمان
حال شکل
بدیهی ِنام واضح
شناخته شده
ای را هم درمتن
و هم در ذکر
ماًخذ، که
صحت آن یکی ازمقدمات
ساده ترین
کار ِتحقیقی
است، و نه فقط
دردسترس
همگان قرار
دارد، که متعلق
به فرهنگ عام
است، یا نشناسد
یا آگاهانه
قلب کند ؟
آیا
فوری ترین
وظیفه ی چنین "محققی"
این نیست که
در اولین
فرصت درباره
ی انگیزه ها،
یا
دانش بسیار
ابتدایی
خود، و بطور
خلاصه در
طریق خود
شناسی گام
بردارد ؟
اینکه قرن
های متمادی،
نسل بعد از
نسل، به هرزبان
و هر شیوه، به
شعر و به نثر،
و فارسی و عربی
گفته اند خود
را بشناس: خود را
بشناس تا
خدایت را بشناسی مَن عَرَفَ
نفسِه فََـَقــَد
عَرَفَ رَبِـِه،
(حدیث) اندراین
ره که راه ِ
مردان است هر که
خود را شناخت
مرد آن است (حکیم سنایی
غزنوی)، ای دل
گرت شناختن
راه حق هواست خود را
بدان، که
عارف خود
عارف خداست (ابن
یمین)، (...)، از
این جهت گفته
اند که بدون شناختن
خود نه
شناختن
حقیقت ممکن
است و نه، بطریق
اولی،
شناختن حق! و
نخستین و
رهایی بخش
ترین ثمر
ِخود شناسی
نیل به
فروتنی است،
فروتنی قلبی
و صادقانه و
نه ریایی، که
شخص را از وسوسه
های خود
نمایی و خود
فروشی و قدرت
طلبی درامان
می دارد. اگرناچاراز
چنین
توضیحاتی می
شویم
خواننده
تصدیق می کند
که مسئولیت
آن برعهده ی
ما نیست؛ برعهده
ی کسانی
است که بدون
اندک آگاهی و
کارآزمودگی
درآنچه تحقیق
می نامند، با
استفاده از محیطی
آشفته که کسی سخنان
نسنجیده ی کسی
را حسابرسی
نمی کند، به
خود اجازه ی
هربیهوده
گویی، حتی
استنساخ و نقل
غلط ِ نام ِ،نه
یک شخصیت اوستا
یا اوپانیشاد
ها، بلکه یک
چهره شناخته
شده ی تاریخ
زنده ی
معاصرراهم
می دهند ؛ . ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ) Garry Sick, October
Surprise, Americas Hostages in Iranand the
Election of Ronald Reagan, New York, 1991; F. Azimi,
The Quest for Democracy in Iran
, )
اینجا
درباره ی نگاه و روش
برخورد دکتر
بختیار نسبت
به سیاست
ایالات متحده یک
یادآوری
تاریخی مهم
ضرورت دارد. در دوران
دولت امینی،
زمانی که
جبهه ملی
توانست مردم
را به
اجتماعی در
میدان
جلالیه ی آن
زمان دعوت
کند، اجتماع
موفقی که به
میتینگ
صدهزار نفری
موسوم شد،
بختیار یکی
از سخنرانان
رسمی
جبهه ملی
بود. برخی از
رهبران جبهه
ملی که با
موقعیت
متزلزل
امینی حمله ی
مستقیم
و فوری به
سیاست
آمریکا را به
مصلحت روز
ندانسته بودند
احتیاط
بیشتری را
لازم
می دانستند
و رعایت آن را
از سخنرانان
خواسته
بودند. اما
آنچه آن روز
اجتماع
بزرگ
جلالیه، یعنی
اولین
تظاهرات
بزرگ بعد از
28مرداد را با ابراز
احساسات
حاصران به
لرزه درآورد
سخنان بختχیار
بود، زمانی
که او اعلام
کرد« ما [در
صورت تشکیل دولت
جبهه
ملی] در
پیمان های
ظالمانه ی منعقد
شده از طرف
دولت ایران
با دول
دیگر، از
جمله پیمان
سنتو، تجدید
نظر خواهیم نمود.»،
و کسی که در
موهومات موجود
در یکی از
نمونه هایی
که در این
مقاله بدان اشاره
شد، گستاخانه متهم
شده که
سیاست خود
در قبال
زیادت طلبی
های آیت الله
خمینی را بنا به
رهنمود های
کارتر تنظیم
می کرده،
همان کسی است
که پس از
متینگ
تاریخی
جلالیه،
بدلیل صراحت
لهجه
دربرابر
سیادت طلبی
آمریکا، مدت مدیدی
مورد انتقاد
برخی از
همترازان
خود در جبهه
ملی قرار
گرفته بود.
نک، مرغ
طوفان، همان،
ص14. ) حال دیگر چه
جای شگفتی از
اینکه چنین
"محققی" از«
اجماع
متخصصان
انقلاب »
درباره ی
انقلاب 1957
ایران سخن
بگوید. گدشته
از این که
اجماع یکی از
اصول
چهارگانه ی فقه
اسلامی است (
درکنار ِ
کتاب، سنت و
عقل) و
تازه تعریف
خود آن هم از
ابتدا میان
نحله ها و
مذاهب اسلام محل
اختلاف بوده(
تعریف خود
اجماع
مورد اجماع
نیست)،
اگر از راه توسع ازاین
مفهوم
اتحاد نظر
را اراده
کنیم، باید
بلافاصله
بگوییم
که در علوم،
خواه علوم جدید و
خواه علوم
قدیم، هرگز
اجماع محلی
از اعراب
نداشته است. تنها کسانی
که تازه
در رشته ای
زبان باز
کرده باشند
ممکن است
ندانند که
حتی درعلوم
دقیقه مانند
ریاضیات،
منطق و فیزیک
نیز از آغاز
تکوین روش ها
و فرضیه های
جدید در این رشته
ها
هرگز بر سر
هیچ فرضیه ای
اجماع
بوجود
نیامده است. نظریات
اساسی
گالیله و نیوتون
از همان
ابتدا مورد
بحث و معارضه
ی متخصصان
معاصر آنان
قرارگرفت.
زمانی
که
یکی از عمده ترین
مشکلات
نظریه
نیوتون ( اثر
نیروی جاذبه
با وحود
فاصله میان
دوجسم )
با نظریه نسبیت
عمومی
آینشتین مرتفع
شد، در نظریه
اخیر
مشکلاتی بو
حود آمد که هنوز
ادامه دارد و
مهمترین
آنها به ساده
ترین زیان
عدم
همخوانی آن
با فیزیک
کوانتوم (
یعنی فیزیک
کوانتوم
میدان ها) است
که تقریبأ
همزمان با آن
بوجود آمد.
حتی پیش از
پیدایش
معضل اخیر،
در ابتدای
قرن بیستم ،
برخی از
متخصصان
تاریخ علم ــ بویژه
فیزیکدان
فرانسوی پیر
دوهم (Pierre
Duhem) در
تاًلیفات
خود، از حمله
کتاب " نظریه
در فیزیک" (La Thιorie
Physique) ــ با
استناد به مثال ها
و ادله ی
فراوان متذکرشده
بودند که
نظریه ی
نهایی یا دائمی
در فیزیک امکان
پذیر نیست.
حتی همین نظر پیر
دوهم نیز، به
شکلی که او
بیان کرده
بود، خود مورد
"اجماع "
صاحبنطران
بعد از او
قرار نگرفته
است !... در
ریاضیات،
بحث هایی که
به علت
وحود تناقضات
موجود
در این رشته ،
در قرن
نوزدهم
در طرح تئوری جدید
اعداد بوجود
آمد، با
اینکه اعداد
یکی از ارکان
ریاضیات
بشمارمی
رود، و با
وجود ِ، یا به علت
ِ، اثبات قضایای
بسیارمهمی
( دو قضیه ی
معروف گودل" Kurt Gφdel "، منطقی
و ریاضیدان
بزرگ اتریشی) که دریچه
های حدیدی را
به روی این
علم باز
کرده، تا
امروز نظریه
ی کاملی که محل اتفاق
همه ی ریاصی
دانان باشد بوجود
نیامده است. البته
چنین حاشیه
ای جای تفصیل
در این مباحث
نیست وگرنه
دامنه ی موضوع بیکران
است. این
تصور نیز که وجود
کاربردهای بسیاری
از نظریات
علمی، که
همواره
در محدوده ی
تقاریب عملی
اعتبار دارند، دلیل
اعتبار کامل
و قطعی
شکل نظری آنهاست
تصوری است باطل و
ابتدایی. حال
تنها اضافه
می کنیم درجایی
که درعلوم
دقیقه
اتفاق نظر
متخصصان
امکان پذیر
نباشد،
چگونه می
توان از "اجماع
متخصصان
انقلاب" ـ آری، از
امکان اجماع
در فرآیندی
به پیچیدگی
انقلاب سیاسی
ــ سخن گفت و آنگاه خود را
محقق پنداشت. ) در
یکی از نوشته
هایی که به
قلم یک مبارز
ملی باسابقه
اندک زمانی
پس از قبول
نخست وزیری
از طرف شاپور
بختیار، بدون
ذکر نام
نویسنده،
منتشر شده و
طی آن نویسنده
از جمله
خاطراتی را
نیز ذکر می
کند که همگی
جنبه ی سیاسی
دارد، به
نکته ای در
این باره بر
می خوریم که
مربوط به سال
های بعد از
کودتاست.
نویسنده نقل
می کند که :
بیزاری او از
شاه «در
محاورات
عادی و خصوصی
و تلفنی هم
همیشه آشکار
بود، و برای
کسانی که او
را می شناختند
مسلم بود که
در این
بیانات
[سرزنش سخت و طرد
کسانی (بویژه
از دوستان و
همرزمان
قدیم) که، ولو
به قصد خدمت
به مردم، پست
سیاسی در دولت
می پذیرفتند]
صادق است و
بهیچوجه تظاهر
نمی کند و ریا
نمی ورزد. او
حتی به کسانی
که اشتباهأ نام
کوچکش را به
جای شاپور،
شاهپور تلفظ
می کردند با
ناراحتی
تذکر می داد
که " آقا من
شاهپور
نیستم و از
این تلفظ نیز
خوشم نمی
آید؛ من
شاپورم و بختیار.»
همان، ص. 13. |