پری
سکندری در
دادگاه قاتلان
بختیار
شرح واقعه روز پنجشنبه، 8 اوت 1991 برابر با 17 مرداد 1370، حدود
ساعت 11 و 50 دقیقه صبح، اجساد آقای شاپور بختیار و
منشی او آقای سروش کتیبه در محل اقامت آنها واقع در شماره 37
کوچه کلوزره در شهرک سورن کشف شد. 48 ساعت از مرگ آنها گذشته بود، مرگ به سبب
خفگی، شکستگی حنجره و ضربات متعدد کارد و خونریزی
زیاد صورت گرفته بود. آقای بختیار که از سال 1979 (1358) در
فرانسه پناهنده سیاسی شده و در حال تبعید به سر میبرد،
زیر حمایت پلیس امنیتی فرانسه قرار داشت و
پلیس موظف بود ورود و خروج افرادی را که در ویلا به ملاقات او
میرفتند کنترل کند. در چنین شرایطی بود که بلافاصله بعد از
کشف دو جسد، آخرین کسانی که برای ملاقات آقای
بختیار به ویلا رفته بودند مورد سوءظن قرار گرفتند. این سه تن
عبارت بودند از: فریدون بویراحمدی، محمد آزادی و
علی وکیلیراد. آنها روز 6 اوت ساعت 5 بعد از ظهر بعد از
انجام تشریفات کنترل وارد ساختمان محل زندگی آقای
بختیار شده و یک ساعت بعد از آنجا خارج شده بودند. بلافاصله حکم جلب
این سه نفر صادر شد اما آنها ناپدید شده بودند. از آن سه تن فقط
علی وکیلیراد در تاریخ 21 اوت 1991 (30 مرداد 1370) در
حوالی دریاچه لمان (سویس) بازداشت شد. به دنبال بازجوئیهایی متعدد معلوم
میشود که آن سه نفر پس از ارتکاب جنایت با اتومبیل ب.ام.و
فریدون بویراحمدی از آنجا دور شده و خود را به جنگل
بولونی میرسانند. در آنجا محمد آزادی و علی
وکیلیراد لباس خود را که آغشته به خون بود تعویض کرده و در
زبالهدانی واقع در جنگل میاندازند که این لباسها روز بعد
توسط یک زن روسپی پیدا شده و به پلیس تحویل داده
میشود. پس از تعویض لباس، فریدون بویراحمدی آن
دو را جلوی در ورودی یک مترو پیاده میکند و
هنگامی که از آنها جدا میشود به آنها میگوید که بعداً
به آنها خواهد پیوست. وکیلیراد و آزادی همان غروب در
صدد ترک خاک فرانسه از طریق مرز سوئیس بر میآیند. آنها میدانستند که کسان دیگری مأمور
فرارشان بوده و در سوئیس منتظر آنها هستند. در واقع طرح فرار آن دو،
پیش از ارتکاب جنایت از ماه ژوئن 1991 طرحریزی شده
بود. آن دو با جزئیات طرح ترور و پس از آن فرار و رسیدن به
ایران آشنا بودند. اما این طرح چگونه بود؟ برنامهریزی
جنایت برنامه ورود علی وکیلیراد و محمد
آزادی از چند ماه پیش از جنایت طرحریزی شده بود.
به هر یک از آنها دو گذرنامه داده بودند. برای محمد آزادی
یک گذرنامه به همین نام و یک گذرنامه جعلی به نام ناصر
نوریان. برای علی وکیلیراد گذرنامهای به
همین نام از تهران صادر شده بود و گذرنامه جعلی دیگری
با نام کمال حسینی. گذرنامههای جعلی را در ترکیه
و به کمک تشکیلات جنایتکاران که ستاد خود را در آنجا مستقر کرده و
شخصی به نام مسعود ادیب سوی مسئول آن بود به دست آورده بودند.
برای گرفتن ویزا یا روادید میبایستی
از فرانسه یک دعوتنامه رسمی برای این دو فرستاده شود.
در اینجا فریدون بویراحمدی که مرکز اصلی انجام
جنایت بود از دوست دختر خود ماریز میشل که در شهر رنس اقامت
داشت دو دعوتنامه گرفته و به ایران میفرستد. در روزهای 23 و
24 ژوئن 1991 (2 و 5 تیرماه 1370) وکیلیراد و آزادی به
کمک مسعود سید هندی فرم تقاضای ویزا را پر میکنند.
در این دو فرم هدف از سفر به فرانسه تجارت و خرید از شرکت
سیفاکس، فروشنده لوازم الکترونیکی قید شده است. مسعود
هندی نماینده این شرکت در ایران بود. مسعود هندی
که در صدور این دو ویزا نقش قاطعی داشته در بازجوئی
گفته است که به درخواست حسین شیخ عطار، دوست قدیمیاش و
مدیر طرح ماهواره در وزارت پست و تلگراف و تلفن ایران، برای
این دو نفر تقاضای ویزا کرده است. تحقیقات نشان میدهد که فریدون
بویراحمدی از ماه ژوئن 1991 (دو دهۀ آخر خرداد ـ دهه اول
تیرماه 1370) در انتظار ورود «دو دوست» به فرانسه بوده است. بنابراین میشود گفت که شاید قرار بوده
جنایت بسیار زودتر از زمانی که به وقوع پیوست، صورت
بگیرد. در فاصله ژوئن تا اوت که جنایت انجام گرفت، فریدون
بویراحمدی چند بار برای ملاقات این دو دوست و یا
کسب اطلاعاتی از رابطین در اطراف سفر این دو نفر به
اتریش و آلمان سفر میکند. اما سفر علی وکیلیراد
و محمد آزادی به تعویق میافتد. میتوان حدس زد چون
افرادی که در مرحله دوم طرح میبایست شرکت کرده و قاتلان را
فراری بدهند، نتوانسته بودند دعوتنامه و ویزای سفر خود را به
دست آورند. بنابراین محمد آزادی و علی وکیلیراد
از ویزائی که مسعود هندی برای آنها گرفته بود استفاده
نکردند و در تاریخ 17 ژوئیه 1991 (26 تیرماه 1370) بار
دیگر به سفارت فرانسه مراجعه و دو فرم جدید را برای اخذ
ویزا پر کردند. این بار هدف از سفر به فرانسه نه تجارت و خرید
از شرکت سیفاکس، بلکه دیدار دوستانه از فریدون
بویراحمدی مقیم شهر رنس قید شده است. در 25 ژوئیه علی وکیلیراد با
نام ناصری از تهران به شخصی در پاریس تلفن زد و یک
استودیو (آپارتمان یک اطاقه) مبله را از تاریخ 2 اوت 1991 (11
مرداد 1370) واقع در شماره 36 خیابان ایتالیا در محله
سیزدهم پاریس اجاره کرد. بعداً معلوم شد که این استودیو
پس از جنایت، محل اختفای موقت بویراحمدی شده است. در تاریخ 27 ژوئه (5 تیرماه 1370) که
بویراحمدی در یک نشست سیاسی فوقالعاده در منزل
شاپور بختیار شرکت کرده میگوید که منتظر دو دوستی است
که به زودی از ایران خواهند آمد. روز 30 ژوئیه 1991 (8 مرداد
1370) فریدون بویراحمدی برای استقبال از علی
وکیلیراد و محمد آزادی به فرودگاه اورلی میرود.
بازجوییها نشان میدهند که وکیلیراد هرگز او را
ندیده بوده اما محمد آزادی با او آشنایی داشته است.
بویراحمدی آن دو را به هتل پرنتانیا واقع در شماره 142 بولوار
«گرونل» میبرد و برای آنها اتاقی میگیرد و آن
دو تا بامداد روز 6 اوت، یعنی روزی که بعد از ظهر آن
جنایت انجام میگیرد در آنجا اقامت دارند. تحقیقات نشان میدهد که علی
وکیلیراد روز دوم اوت کلید استودیو را میگیرد.
روز سهشنبه 6 اوت، بویراحمدی که ریش خود را کاملاً
تراشیده است به سراغ آنها به هتل پرنتانیا میرود و به اتفاق
آنها از هتل خارج میشود. پس از آن به شرکتی که اتومبیل اجاره
میدهد مراجعه و تقاضای اجاره یک «اتومبیل بزرگ
سریعالسیر» را مینماید. مسؤول شرکت از او میخواهد
که طبق معمول گواهینامه رانندگی خود را به او نشان بدهد.
بویراحمدی میگوید که گواهینامه به همراه ندارد و
از اجاره کردن اتومبیل صرف نظر میکند. آنها ساعت 5 بعد از ظهر همان
روز وارد ویلای شاپور بختیار شده و حوالی ساعت 6 از
آنجا خارج میشوند. بویراحمدی پس از آنکه محمد آزادی و
علی وکیلیراد را جلوی ورودی یک مترو
پیاده میکند به استودیوی اجارهای خیابان
ایتالیا میرود. پس از آن هم رد پای او در
استودیوی دیگری در شماره 112 کوچه سن شارل واقع در محله
پانزدهم پاریس گرفته شده و پس از آن ناپدید میگردد. محمد آزادی و علی وکیلیراد طبق
برنامه خود را به ایستگاه قطاری میرسانند که میبایست
به طرف سوئیس برود اما به علت اشتباهی که میکنند در
ایستگاه «لیون ـ پراش» پیاده میشوند. پس از آن با
یک تاکسی در ساعت دو بامداد روز 7 اوت، خود را به شهر آنسی
میرسانند. در مرز سوئیس، پلیس مرزی با دیدن
گذرنامههای جعلی، بیآنکه توقیفشان کند آنها را به طرف
خاک فرانسه بر میگرداند. آن دو به ناچار تا روز 11 اوت، اول در «هتل
دوفرانس» و سپس در هتل «دولست» اقامت میکنند. بنابر اعترافات علی
وکیلیراد آن دو نفر روز 12 اوت (21 مرداد 1370) یعنی
شش روز پس از انجام جنایت موفق میشوند با استفاده از اتوبوس از مرز
عبور کرده و خود را به شهر ژنو در سوئیس برسانند. تحقیقات نشان میدهد که به موازات
اقداماتی که در ایران و در فرانسه به منظور تهیه مقدمات
ارتکاب جنایت و فرار دادن عاملان آن صورت میگیرد، در شهر
استانبول در ترکیه نیز ستادی تشکیل میشود که در
واقع برنامه جنایت از اول تا آخر از آنجا رهبری میگردد.
رهبری این ستاد به عهده یک ایرانی تبعه
ترکیه به نام مسعود ادیبنیا، یا ادیبسوی
گذاشته شده است. تحقیقات نشان میدهد که به درخواست ادیب
سوی دو قاچاقچی مواد مخدر به نامهای قهرمان و
آیدین که جاعل اسناد نیز هستند دو گذرنامه ترک را در
اختیار محمد آزادی و علی وکیلیراد قرار میدهند.
درواقع این دو گذرنامه به وسیله شخصی به نام بیژن
اکبری که به ادعای علی وکیلیراد جریان
این جنایت را رهبری میکند در اختیار آنها گذاشته
میشود. از سوی دیگر دو ایرانی به نامهای
بیژن اسفندیاری و منوچهر شیبانیفر از ماه
آوریل 1991 (فروردین ـ اردیبهشت 1370) از ایران با
ادیب سوی در تماس هستند و او برای ماه اوت آپارتمانی را
در همسایگی خود در استانبول، در اختیار آنها قرار میدهد.
این دو نفر از اعضاء تشکیلات جنایتکاران بوده و در مرحله دوم
جنایت یعنی فرار قاتلان و رساندن آنها به ایران
میباید انجام مأموریت بنمایند. گذشته از اینها
سه نفری که در فرانسه دکتر شاپور بختیار و سروش کتیبه را به
قتل رساندند، پس از ارتکاب جنایت به کرات به این دو نفر و
همچنین به مسعود ادیبسوی در استانبول تلفن میزنند. از
جمله میتوان به این ارتباطات تلفنی اشاره کرد: 1 ـ پیش از ارتکاب جنایت، به ویژه روز
اول اوت 1991 (10مرداد 1375) چه از منزل
فریدون بویراحمدی واقع در ناحیه «ایسی له
مولینو» و چه از کابین تلفن مجاور هتل پرنتانیا در
پاریس، محل اقامت وکیلیراد و آزادی، چندین بار
به اسفندیاری تلفن میشود. 2 ـ روز ارتکاب جنایت یعنی 6 اوت دو
بار حوالی ساعت 4 و 45 دقیقه بعد از ظهر از کا بین تلفن مجاور
منزل دکتر بختیار به استانبول تلفن میشود. (این دو تماس
تلفنی زمانی انجام میگیرد که این سه نفر هنگام
نزدیک شدن به ویلای دکتر بختیار متوجه بازگشت بیهنگام
سروش کتیبه که میبایست خیلی دیرتر به خانه
برگردد میشوند). 3 ـ پس از ارتکاب جنایت، یا آزادی
یا وکیلیراد از ایستگاه راه آهن لیون ـ پراش به
استانبول تلفن میزنند. روزهای بعد، هر روز چندین بار از
شهرهای انسی و انماس و بیشتر از ده بار از شهر والاس به ستاد
جنایتکاران در شهر استانبول تلفن زده میشود. در ژنو نیز محمد آزادی، که بدون شک با کمک
مأمورینی که میبایست در مرحله دوم طرح انجام نقش کنند
در هتلی اقامت میگزیند، به ترکیه تلفن میزند.
در واقع آپارتمان ادیبسوی در ترکیه محل ملاقات همه
کسانی بود که هر یک به نحوی که در پرونده آمده است در انجام
نقشه جنایت شرکت داشتند. وکیلیراد و محمد آزادی پس از
رسیدن به شهر ژنو از یکدیگر جدا میشوند. علت آن آشکار
نیست. وکیلیراد دو شب یعنی تا 14 اوت را در هتل
ویندسور میگذراند. او روز 21 اوت (30 مرداد) کنار دریاچه ژنو
دستگیر میشود. در بازجوئی اظهار میکند که گذرنامه ترک
خود را که جعلی بوده در تاریخ 13 اوت به بیژن اکبری
میدهد و اکبری به او میگوید که روز بعد او را خواهد
دید و گذرنامه دیگری را در اختیار او خواهد گذاشت. اگر
سخنان علی وکیلیراد راست باشد، بیژن اکبری که
وکیلیراد ادعا میکند از شیراز قدم به قدم او را دنبال
میکرده و او را مجبور به انجام جنایت کرده در شهر ژنو نیز
حضور داشته است. بنابر اعترافات وکیلیراد، روز بعد او دیر به
محل اقامت میرسد و بیژن اکبری را دیگر نمیبیند
و تا روز دستگیری سرگردان میماند. محمد آزادی وضع دیگری پیدا
میکند. از تحقیقات چنین بر میآید که
کسانی به اسامی ناصر قاسمینژاد و زینالعابدین
سرحدی به او کمک میکنند و در شهر ژنو او را پناه میدهند.
محمد آزادی روز 13 اوت وارد هتل اتوال در ژنو میشود. قاسمینژاد
از تاریخ 9 اوت اتاقی در این هتل برای خود گرفته و
منتظر حداقل محمد آزادی است. اگر فرض شود که مأموریت او فقط فرار
دادن آزادی بوده، نه وکیلیراد. قاسمینژاد چگونه به سوئیس میآید؟
معلوم شده است که شخصی به نام حسین شوریده
شیرازی، شغل ظاهراً بازرگان، از آقای «سیگریست»
مدیر شرکت کوماترا در شهر ژنو خواهش میکند تا برای دو نفر از
دوستانش که برای خرید قصد سفر به سوئیس را دارند دعوتنامهای
بفرستد. یکی از این دو نفر ناصر قاسمینژاد است که به
او یک ویزای پانزده روزه داده میشود که از تاریخ
7 اوت اعتبار دارد. قاسمینژاد پس از رسیدن محمد آزادی، هتل
خود را عوض میکند و به هتل ژان ژاک روسو میرود. تما هتلهایی
که در ژنو مورد استفاده این اشخاص قرار میگیرند در
حوالی دفتر شرکت هواپیمائی ایران ایر قرار دارند.
در هتلی که قاسمینژاد و محمد آزادی اقامت میکنند، هر
دو نشانی خود را در ایران شماره 413 خیابان نیروی
هوائی ذکر میکنند، اما محمد آزادی به جای نام خودش از
نام حمید رزاق استفاده میکند. چه کسی برای آنها هتل
رزرو کرده مشخص نشده است. آزادی و قاسمینژاد روز 15 اوت هتل ژان ژاک
روسو را ترک میکنند. تحقیقات نشان میدهد که محمد
آزادی در شهر ژنو با چند ایرانی ملاقات داشته و این
افراد طبق نقشهای که از پیش تعیین شده وسایل
فرار او را فراهم میکنند. از سوی دیگر معلوم میشود شخصی
به نام زینالعابدین سرحدی نیز در همان روزها وارد ژنو
شده است. جریان بدین قرار است که زینالعابدین
سرحدی در تاریخ 30 ژوئیه (8 مرداد 1370) از سفارتخانه
سوئیس در تهران ویزای ورود به سوئیس را میگیرد.
طبق سخنان سرحدی، او قرار بوده برای خدمت در سفارت جمهوری
اسلامی در برن، به آن شهر برود اما در برن هیچکس سرحدی را به
یاد نمیآورد. در عوض او در تاریخ 12 اوت به هتل برنینا
در ژنو مراجعه میکند. در فیش هتل او هم نشانی خیابان
نیروی هوائی را میدهد. روزهای 13 و 14 اوت
نیز سرحدی از اتاق خود با هتل ژان ژاک روسو که قاسمینژاد و
آزادی در آن سکونت دارند تماس تلفنی میگیرد. در 15 اوت
سرحدی هتل برنینا را ترک میکند و به هتل «یوولی»
که کمی دورتر است میرود. او تا روز 17 اوت در این هتل به سر
میبرد و بعد رد پای او گم میشود. کاملاً آشکار است که هدف
از سفر سرحدی به ژنو کمک به محمد آزادی برای فرار است. با
این همه وقتی سرحدی در 13 دسامبر 1991 (2 دی 1370) در
شهر برن دستگیر میشود سفر خود را به ژنو به کلی انکار
میکند و میگوید وقتی میخواسته به سوئیس
سفر کند هنگامی که در فرودگاه تهران برای گرفتن گذرنامه خود مراجعه
میکند، به او میگویند که گذرنامهاش گم شده است. او هم بدون
معطلی فرودگاه را ترک میکند و به محل کار خود در تعاونی
وزارت امور خارجه بر میگردد. سپس با یک گذرنامه جدید در سوم
سپتامبر وارد شهر برن در سوئیس میشود. موضوع دو سفر سرحدی
بسیار پیچیده است. با این همه کارشناس خط قویاً
تأیید کرده است که امضاء گذاشته شده زیر فیش هتل ژنو در
ماه اوت امضاء خود سرحدی است. از طرف دیگر با اینکه
سرحدی ادعا میکند که از طرف وزارت امور خارجه رسماً به سمت
بایگان به برن میرفته اما در درخواست ویزای او علت
سفر، توریستی قید شده است. تحقیقات نشان میدهد که اقدامات همه جانبه از
ایران، ترکیه، فرانسه و سوئیس برای انجام جنایت و
فرار دادن قاتلان صورت میگیرد و طراحان جنایت از ماهها
پیش در تدارک آن هستند. کاملاً روشن و مسلم است که در کشورهای
ایران، ترکیه، سوئیس و فرانسه یک گروه متشکل از
تبهکاران به وجود میآید که هدف آن توطئه علیه اعضاء سازمان
نهضت مقاومت ملی ایران و به ویژه رهبر آن شاپور بختیار
است. داستانی که «قاتل بیگناه» در دادگاه بههم
بافت تقسیم
وظایف در بین جنایتکاران 1ـ
علی وکیلیراد از میان سهتن عاملان جنایت فقط علی
وکیلیراد دستگیر میشود. او در بازجوییها،
شرکت مستقیم خود را در جنایت انکار میکند و رابطۀ خود
را با گروه جنایتکاران چنین توضیح میدهد: او که طرفدار نهضت مقاومت ملی ایران بهرهبری
شاپور بختیار بوده بهوسیلۀ دو نفر به اسامی بیژن
اکبری و محمدحسینخان طاهری مأمور میشود که بهاتقاق
محمد آزادی به فرانسه سفر کند و طرح تخریب پالایشگاه نفت
شیراز را به بختیار نشان بدهد. شخصی بهنام بیژن که نهتنها در ایران
بلکه در ترکیه نیز امکان تماس با او وجود داشته، گذرنامه،
بلیت هواپیما، پول و لباس مخصوص (کت و شلوار و کراوات مشکی بهمناسبت
قتل عبدالرحمن برومند، یکی از مسؤولان نهضت مقاومت ملی) در
اختیار او قرار میدهد. او بویراحمدی را که در فرودگاه
اورلی بهاستقبال آنها میرود نمیشناسد و حتی
نمیداند قصد واقعی از این سفر چیست. تنها روز
پیش از جنایت است که بویراحمدی به او میگوید
که هدف اصلی، کشتن شاپور بختیار است. علی وکیلیراد
میگوید که او را در برابر یک عمل انجامگرفته قرار دادند و
خصوصاً چون خانوادۀ او را تهدید میکردند او قادر به عقبنشینی
نبوده است. بعداز ظهر روز سهشنبه 6 اوت او بهاتفاق محمد
آزادی و فریدون بویراحمدی به محل اقامت دکتر
بختیار میرود. نقشه چنین است که او کنار شاپور بختیار
بنشیند و نقشۀ تخریب پالایشگاه را روی میز
پایهکوتاه جلوی کاناپه باز کند. شاپور بختیار خم میشود
که نقشه را از نزدیک ببیند. در این لحظه محمد آزادی از
پشت سر به او حمله کرده و با دو دست گلویش را فشار داده و او را
زمین میزند. در همین لحظه، بویراحمدی نیز
ابتدا با دست به خفه کردن سروش کتیبه میپردازد و بعد با
کاردی که از آشپزخانه برمیدارد به کتیبه ضربات متعدد وارد
میکند. وکیلیراد تنها کاری که انجام میدهد
این است که میز را تمیز میکند و کاردهای
خونی را به آشپزخانه میبرد و بویراحمدی و آزادی
به تمیز کردن لباس خود که پر از لکههای خون بوده میپردازند. علی وکیلیراد جریان فرار خود و
محمد آزادی را نیز تعریف میکند و همه جا میکوشد
خود را بیاطلاع از نقشۀ جنایت نشان دهد اما تحقیقات
نشان میدهد که از اواسط ماه ژوئن 1991 (اواخر خرداد 70) اقداماتی
صورت میگیرد که برای او با نام جعلی کمال
حسینی روادید گرفته شود و خود او در جریان این
امر قرار دارد. مسعود هندی نیز اعتراف میکند که او را به
اتفاق محمد آزادی در مرکز تلویزیون ایران
(ایریب) ملاقات کرده و با آنها اوراق ویژه درخواست
روادید را پر کرده و با آنها به سفارت فرانسه رفته است. از سوی
دیگر کارشناسان، عکسهای کمال حسینی و علی
وکیلیراد را با همه مقایسه کرده و صریحاً اظهار
میدارند که هر دو عکس متعلق به یک نفر است. در واقع اگرچه
علی وکیلیراد مدام از شخصی بهنام بیژن
اکبری سخن میگوید اما کاملا آشکار است که از طرف حسین
شیخ عطار که در وزارت پست و تلگراف و تلفن دارای
مسؤولیتی است بهکار گرفته شده است. بنابراین با توجه به
اظهارات علی وکیلی راد، اگر واقعاً قصد از سفر، ملاقات
دوستانه با شاپور بختیار است، چه دلیلی دارد که مسعود
هندی وارد جریان شود و برای علی وکیلیراد
و محمد آزادی با اسامی مستعار، روادید سفر بگیرد.
علی وکیلیراد ادعا میکند که از طرفداران نهضت مقاومت
ملی است. بههمین دلیل منطقی بهنظر نمیرسد که
سازمان دهندگان جنایت، برای چنان مأموریت خطرناکی،
کسی را که از هواداران بختیار است برای کشتن او به فرانسه
بفرستند. مهمتر از همه با توجه به نوع عمل، سرعتی که مأمورین
ویژه برای خفه کردن و کشتن شاپور بختیار و سروش کتیبه
از خود نشان میدهند میتوان به این نتیجه رسید
که قبلا کاملا تمرین این عمل را کردهاند. آثار خون در صندلی
عقب اتومبیل بویراحمدی که پر از لکههای خود است
نیز نشان میدهد که هر سه نفر با هم مرتکب جنایت میشوند
و در داخل اتومبیل لباسهای خونی خود را عوض میکنند. باز تحقیقات نشان میدهد که علی
وکیلیراد با گروهی از ایران به ترکیه میرود
و در آپارتمانی که مسعود ادیبسوی در اختیار آنها قرار
داده و در آن ستاد جنایتکاران را تشکیل میدهند در ارتباط
مداوم است. او چه قبل و چه بعد از جنایت نهتنها خود با ترکیه در
تماس تلفنی است، بلکه سلول مستقر در ترکیه نیز با شماره تلفن
علی وکیلیراد در تهران، که این شماره در زندان از طرف
علی وکیلیراد به یک زندانی ظاهراً مورد اعتماد
داده شده، در تماس است. بهطور کلی تحقیقات به نتیجه
مهمتری رسیده و آن این که نام علی وکیلیراد
نیز جعلی است و نام شخصی که خود را علی
وکیلیراد معرفی میکند، کوثری است و او
یکی از اعضای مهم وزارت اطلاعات است و قبلا در ادارۀ
امنیت داخلی سپاه پاسداران مشغول به کار بوده است. 2ـ محمد
آزادی محمد آزادی از اسامی دیگری مثل
کیا و ناصر نوریان نیز برای معرفی خود استفاده
کرده است. آزادی متواری است و در تاریخ 14 اوت 1991 (23 مرداد
1370) برای او قرار بازداشت بینالمللی صادر شده است. او
برای آخرین بار در هتل ژانژاکروسو در ژنو دیده میشود
و از 13 تا 15 اوت 1991 (22 تا 24 مرداد 1370) بهاتفاق قاسمینژاد در
این هتل اقامت دارد. موارد جرمی که به او نسبت داده میشود،
همانهایی است که در مورد علی وکیلیراد میشود. بنا بر سخنان آقای علوی، دبیر
بینالمللی سازمان مجاهدین خلق، محمد آزادی در
تاریخ 24 اوت 1991 (2 شهریور 1370) به سفارت ایران در برن
میرود و در آنجا مخفی میشود. آزادی نام واقعی
اوست و او از افسران عالیرتبۀ اطلاعات سپاه پاسداران بوده و با
انتقال به دایره نیروهای مقدس، انجام عملیات
تروریستی را در خارج از خاک ایران برعهده گرفته است.
علی وکیلیراد نیز که عضو نیروهای قدس است،
تحت اوامر محمد آزادی قرار داشته است. 3ـ
فریدون بویراحمدی بویراحمدی چند سال است که در فرانسه اقامت
دارد. او پیش از وقوع جنایت بهاتفاق پسرعموی خود جهانشاه طاهری
در شماره 31 کوچه «ژانپییر تیبو» در ناحیه
«ایسیلهمولینو» در حومۀ پاریس سکونت داشته و در
شهر «رنس» نیز در خانۀ دوست دختر خود «ماریز میشل»
اقامت میکرده است. او صبح روز سهشنبه 6 اوت (15 مرداد 1370) از خانه
خارج و ناپدید میشود. پسرعموی او طاهری متوجه میشود
که او ریش خود را که بلند کرده بود، تراشیده است. بنا بر اظهارات
افراد نزدیک به بویراحمدی پدر او به دست برادر خود
یعنی عموی فریدون به قتل رسیده است. موضع فریدون بویراحمدی نسبت به
رژیم حاکم در ایران بسیار پیچیده بهنظر میرسد.
در واقع بویراحمدی از افراد بسیار نزدیک به شاپور
بختیار بهشمار میرود. او در جلسات نهضت مقاومت ملی شرکت
میکند و در تاریخ 27 ژوئیه 1991 (5 تیر 1370)
یعنی درست همان زمانی که قرار بود «دو دوست» او از
ایران بیایند و در نشست سیاسی خانه شاپور
بختیار شرکت کنند، بسیار ناآرام بهنظر میرسد. از سوی
دیگر بسیاری از ایرانیان عقیده داشتند که
بویراحمدی شخص قابل اطمینانی نبوده و این سوء ظن
نسبت به او وجود داشته که با سازمان جاسوسی جمهوری اسلامی در
ارتباط است و میتواند آزادانه به ایران سفر کند. بنا بر اظهارات
اطرافیانش، او آدمی مادی و جاهطلب است و شاید
همین عامل سبب همکاری او در انجام جنایت شده است.
فریدون بویراحمدی بارها به ترکیه که در آنجا
اعضای سازمان نهضت مقاومت ملی شاپور بختیار
تشکیلاتی داشتند سفر کرده و از کلیه اقدامات آنها باخبر بود. فریدون بویراحمدی متهم است که هم
مقدمات جنایت را آماده میکند، هم جنایتکاران بهدعوت و
راهنمایی او به فرانسه میآیند و هم خود در جنایت
شرکت مستقیم دارد. 4ـ
علی وکیلیراد کیست؟ علاوه بر بازپرسیهای متعدد، علی
وکیلیراد مجبور میشود در طول مدت محاکمه بارها زندگی
خود را تعریف کند. میگوید نام همسرش فریبا هاشمی
است و نام پسرش احسان که وقتی دستگیر شد، او حدود دو سال داشت. تمام
گناهان را به گردن شخصی بهنام بیژن اکبری میاندازد و
میگوید او بود که سبب شد کارش به اینجا بکشد. میگوید
در سال 1365 که در شیراز کار میکردم با بیژن اکبری
آشنا شدم. او را دوستی بهنام بناسفید شیرازی به من
معرفی کرد. این شخص را زمان خدمت سربازی شناخته بودم. در
شیراز که او را دیدم گفت رانندۀ تاکسی شده است. او بود
که حسین خان طاهری را به خانۀ من آورد و از فعالیت او
در نهضت مقاومت دکتر بختیار صحبت کرد. بیژن اکبری را چند روز
بعد از این ملاقات در خانه بناسفید دیدم. دو افسر
شهربانی شیراز هم آنجا بودند. گمان میکنم نام
یکی از آنها پیمان بود و در بخش گذرنامه کار میکرد.
دیگری نامش مختاری بود. بعدها هر دوی آنها را در تهران
دستگیر کردند. رئیس:
بیژن اکبری کی بود؟ علی وکیلی راد: او ظاهراً همهکارۀ
محمدحسینخان طاهری بود که خود از زمینداران بزرگ و
ایلاتی بود. رئیس:
بین شما و بیژن اکبری چه گذشت؟ علی وکیلیراد: چندماهی
خبری از او نداشتم. مادرم بیمار بود. در سال 1366 بناسفید و
بیژن اکبری در تهران به خانۀ من آمدند. رئیس:
برای چه آمده بودند؟ علی وکیلیراد: از من خواستند کاستهای
ویدیویی را که دربارۀ آیتالله
خمینی بود، تکثیر کنم. رئیس:
کاست درباره چه بود؛ چه میگفت؟ علی وکیلیراد: مزخرفاتی درباره
آیتالله خمینی. من 15 کاست برای آنها تکثیر کردم
چون وسایلش را داشتم. در بهار همین سال بود که اکبری از من
خواست تا با نهضت مقاومت ملی بختیار کار کنم. وقتی مادرم فوت
کرد بناسفید، بیژن اکبری و محمدحسینخان در تهران به
دیدن من آمدند و باز از من تقاضای همکاری کردند. از
آنجایی که میدانستند من مشکل مالی دارم، حسینخان
به من کمک کرد. دو ماه بعد، بهدعوت آنها به شیراز رفتم. باز از من
تقاضای همکاری کردند و وعدۀ کمکهای مالی دادند.
در 1367 که به تهران برگشتم، بیژن اکبری برای دیدن من
به خانهام آمد و گفت به دیدن یک فرش فروش به بازار بروم رئیس:
نام او چه بود؟ علی وکیلیراد: گمان میکنم نامش
حاج حقیقت بود و گفتند او به من وام بدون بهره خواهد داد. بهتوصیه
اکبری به دیدن این مرد رفتم و او به من صدهزار تومان داد و
گفت میتوانم صدماهه بدهم. هر وقت خواستم بدهم. وقتی علی وکیلیراد موضوع وام را
مطرح کرد دادستان از جا برخاست و گفت آقای رئیس، این شخص دروغ
میگوید. مگر صدساله وام میدهند؟ در حقیقت، مترجم
رسمی دادگاه آقای رضوانیان بهجای این که ترجمه
کند صدماهه، ترجمه کرده بود صدساله. مدتی از وقت دادگاه به جرّ و بحث در
مورد این وام گذشت. دادستان:
درآمد شما چقدر بود؟ علی وکیلیراد: گفتم که 4000تومان بود. دادستان:
چقدر اجارهخانه میدادید؟ علی وکیلیراد: 4500تومان. دادستان با عصبانیت بیشتری میگوید
میبینید که دروغ میگوید. مگر میشود
4000تومان درآمد داشت و 4500تومان اجاره خانه پرداخت؟ دادستان حق داشت چون نمیدانست در ایران چه
میگذرد و مردم چطور زندگی میکنند و وقتی با پرسشهای
پشت سر هم، علی وکیلیراد را به جان آورد، او با
عصبانیت به مترجم گفت به این آقای دادستان بگو شبها چراغ قوه
برمیداشتم و دزدی میکردم. کار خراب شد و دادستان متوجه طنز موضوع نشد. از او
پرسیدند که آیا باز هم وامی گرفت یا نه. گفت بله،
یکصدهزار تومان دیگر گرفتم. دادستان:
قبل از قتل دکتر برومند بود یا بعد از آن؟ وکیلیراد فکری کرد و گفت مرا به شک
انداختید. گمان میکنم قبل بود. وکلای شاکیان
خصوصی نپرسیدند وکیلیراد چکاره بوده و چه کاری
از او برمیآمده که برای جلب موافقت او آن همه پول را در
اختیارش قرار میدادند. رئیس
دادگاه گفت ادامه بدهید. علی وکیلی راد: در سال 1368 پسرم متولد
شد. مدام مریض بود. بیژن اکبری به دیدن من آمد و به من
مقداری اعلامیه داد که پخش کنم. وقتی دید حال و حوصلهاش
را ندارم، رفت. دو ماه بعد باز شخصی بهنام مهرداد دماوندی به سراغ
من آمد و مرا به شخصی بهعنوان یک عضو نهضت معرفی کرد. بعد از
آن بناسفید و بیژن مدام برای من اعلامیه و
اطلاعیه میآوردند. یک بار هم پاسداران مرا گرفتند اما متوجه
اعلامیهها نشدند. یک بار
هم که مهرداد را دیدم به او گفتم به اکبری بگوید که
مایل به ادامه همکاری نیستم. یک هفته بعد بیژن
اکبری به دیدن من آمد و عقیدۀ مرا عوض کرد. این
بار هم بهاتفاق محمدحسینخان طاهری آمد. مشکل مالی داشتم. به
من پول دادند. گفتم موضوع پول نیست، فقط نمیخواهم با آنها
همکاری کنم. باز یک صدهزار تومان دیگر حاج حقیقت با
همان شرایط دفعه اول به من داد. در آن زمان به پول احتیاج
زیادی داشتم. مادرم بیمار بود و میبایستی
پول بیمارستان را میدادم. بعد هم آپارتمانی گرفتم و مجبور
شدم مبلغ دویست هزار تومان برای ورود به آنجا بپردازم. با چهارهزار
تومان اجارۀ ماهیانه. آنچه علی وکیلیراد میگوید
نشان میدهد که مدام به او پول میدادند و بهاین ترتیب
همیشه او را در چنگ خود داشتند. علی وکیلی راد: کمی بعد در
شیراز به دیدن محمدحسینخان رفتم که علاوه بر بیژن
اکبری و بناسفید، یک نفر دیگر هم بود که داماد
محمدحسین خان بود. یادآوری میکنم که وقتی به
پاریس آمدیم، بویراحمدی عکسی به من نشان داد که
این شخص هم در آن عکس بود. در اینجا بود که محمدحسینخان شروع
به صحبت کرد و گفت «این آقایان پاریس» آنجا نشستهاند و فکر
میکنند در ایران کسی کاری نمیکند. حالا به آنها
نشان خواهم داد و بعد طرحی را با ما در میان گذاشت. رئیس:
چه طرحی؟ علی وکیلیراد: طرح ویران کردن
پالایشگاه دوگنبدان شیراز. ما را قسم داد که این اسرار را نزد
خود نگهداریم. زمانی که وکیلیراد داستان انفجار
پالایشگاه را تعریف میکرد رئیس دادگاه و دادستان با
حالتی به او نگاه میکردند که ناباوری در صورتشان بخوبی
دیده میشد. علی وکیلیراد ادامه میدهد. علی وکیلیراد: من حرف او را جدی
نگرفتم و فکر کردم زیاد مشروب خورده است و یا زیاد
تریاک کشیده است. حرف او را قطع کردم و پرسیدم که این
عملیات چطور ممکن است صورت بگیرد و چه فایدهای دارد؟
او گفت که مقامات جمهوری اسلامی سخت به وحشت خواهند افتاد و
این کار ایجاد سر و صدای زیادی خواهد کرد. او
همچنین به قتل دکتر برومند اشاره کرد و گفت این کار پاسخی به
این قتل خواهد بود. حقیقت را بخواهید من موضوع را جدی
نگرفتم و حتی گفتم اگر این انفجار صورت بگیرد جان مردم به خطر
خواهد افتاد. اما محمدحسینخان به من گفت حتی پنج نفر هم نخواهند
مرد. باز بناسفید به دیدن من آمد و گفت این کار جوابی
به قتل برومند خواهد بود. رئیس:
شما آقای برومند را میشناختید؟ علی وکیلیراد: خیر. او به من
گفت که آقای برومند معاون آقای بختیار بود. دوباره که
محمدحسینخان را دیدم تأکید کرد که برای این کار
روی من حساب میکند. من به تهران برگشتم. کمی بعد
کارفرمای من مرا اخراج کرد. بهانه آورد که جدی نیستم و در
نماز جمعه شرکت نمیکنم و مرا اخراج کرد. نمیدانستم خبر را چطور به
زنم بدهم. بهفکر افتادم برای کار به ژاپن بروم. به شیراز نزد
بیژن رفتم و از او خواستم برای من از طریق دوستش در
پلیس شیراز یک گذرنامه بگیرد. او به من اطمینان
داد که این کار را خواهد کرد و مرا در جریان قرار خواهد داد. من به
تهران برگشتم. دو روز بعد بیژن به خانۀ من آمد و از من مقداری
مدارک خواست. شاید در همین روز بود که خبرهای بریده شده
از جراید دربارۀ آقای برومند را برای من آورد. بعد از
آن بهمدت دو ماه خبری از بیژن نداشتم. شاید هم دو ماه و
نیم نگران شدم. رئیس:
چرا؟ علی وکیلیراد:
همینطوری! حتی آنقدر
نگران شدم که تصمیم گرفتم خانهام را تغییر بدهم که مرا
پیدا نکنند. دو یا سه روز پس از درگذشت محمدحسینخان بود که
بیژن به دیدن میآمد
و مرگ او را به من خبر داد. به او پرخاش کردم، چرا آنهمه مرا بیخبر
گذاشته است. گفت که بعداً دلیلش را خواهد گفت. با هم برای شرکت در
مراسم ختم، به شیراز رفتیم. در آنجا بود که متوجه شدم
محمدحسینخان طاهری دو زن داشته است و ما به خانۀ آن زن او که
در یاسوج ساکن بود رفتیم. در آنجا بود که من باز داماد
محمدحسینخان و همچنین محمد آزادی را دیدم که تا آن وقت
نمیشناختم. بعد از مراسم، به خانه بناسفید رفتیم. بیژن
اکبری علت غیبت طولانی خود را اینطور تعریف کرد
که گرفتاری سیاسی داشته و حتی چند نفر از دوستانش
بازداشت شدهاند. حتی گفت که به شهر استانبول در ترکیه رفته است.
کمی قبل از این که به پاریس بیایم متوجه شدم که
در سفر ترکیه، محمدحسین خان طاهری و حسین نیز
بودند و در آنجا با فریدون بویراحمدی ملاقات کردند.
محمدحسین خان 100دلار به بویراحمدی داده بود که برای
خرید اسلحه برای افراد نهضت در داخل به دکتر بختیار بدهد.
این حرفها را بیژن اکبری وقتی برای دریافت
روادید به سفارت فرانسه میرفتیم تعریف کرد. در حالی که دادگاه در سکوت محض فرو رفته بود،
علی وکیلیراد با مهارت به تعریف سرگذشتش ادامه
میدهد. علی وکیلی راد: پانزده روز بعد،
بیژن اکبری به دیدن من آمد و به من گفت باید به
پاریس بروم و آخرین آرزوی محمدحسین خان را برآورده
سازم. نمیدانستم چه کنم. مردد بودم. در شرایط سختی قرار
گرفته بودم. او در روزهای سخت به من بسیار کمک کرده بود. گذشته از
اینها دلم میخواست به پاریس بروم و آقای بختیار
را ببینم. دعوتنامه را فریدون بویراحمدی برای من فرستاد. آنها به من گفتند که
با گذرنامه ایرانی به پاریس خواهم رفت و با یک گذرنامه
تقلبی ترک به ایران بازخواهم گشت و بعد از انفجار پالایشگاه
مرا به ترکیه خواهند فرستاد و پس از آن راهی پاریس خواهم شد!
در شیراز بیژن اکبری دو گذرنامه تقلبی ترک را که بعد
میبایست من و آزادی از آن استفاده میکردیم نشان
داد. تاریخ حرکت ما دو روز بعد معین شد. شب قبل از حرکت، بیژن اکبری به دیدن من
آمد. به من 2500 دلار پول داد و یک دست کت و شلوار سیاه هم
برای من آورد تا هنگام ملاقات آقای بختیار آن را به تن کنم. رئیس
دادگاه با لبخند غریبی میگوید: عجب! کت سیاه و
شلوار سیاه، کفش سیاه، تا وقت ملاقات آقای بختیار نشان
بدهید که در مرگ آقای برومند عزادار هستید. خوب، حالا با
چنین جمعی چطور میخواستید یک پالایشگاه را
منفجر کنید، تعریف کنید. علی وکیلیراد: من نقشه
پالایشگاه را داشتم. اگر پالایشگاه منفجر میشد در زمستان
مردم فارس بدون نفت میماندند و به نارضایتیها دامن زده
میشد و مثل سال 57 میشد و اینجا بود که آقای
بختیار به مردم پیام میداد که شلوغ کنند، مؤسسات را آتش
بزنند و خرابکاری کنند. مردم اگر بی نفت میماندند حتماً شورش
میکردند. رئیس:
بسیار خوب، نقشه انفجار را چطور از فرودگاه خارج کردید، با آن همه
پاسدار که کنترل میکنند؟ وکیلیراد با لهجه لاتی میگوید
بابا، همین جوری که نبوده، رمزی بوده، مثلا بهجای محل
پدافند هوایی عکس کالسکه بچه را گذاشته بودیم! پیداست که هیچکس حکایت او را باور
نمیکند، اما وکیلیراد با آن هیکل ورزیده خود که
حالت یک گاوباز را دارد و با هشیاریای که در هر جلسه
بیشتر میشود خوب میداند چطور کار ضد اطلاعات انجام بدهد و
بختیار را بکوبد. حتی وقتی رئیس فرم تقاضای
روادید با نام کمال حسینی را به او نشان میدهد و
میگوید این عکس خودتان است، نه؟ فکری میکند و
با پررویی میگوید خیر، این من
نیستم، کسی است که به من شباهت دارد! رئیس:
آیا با محمد آزادی دوستی داشتید؟ علی وکیلیراد: خیر، او را
یک بار در مجلس ختم محمدحسین خان طاهری دیده بودم، خودش
آمد و با من آشنا شد. جمعاً دو بار او را دیدم. رئیس:
با فریدون بویراحمدی دوستی داشتید، او را
میشناختید؟ علی وکیلیراد: خیر، به
پاریس که رسیدیم من زودتر از گمرک خارج شدم و آزادی را
گم کردم. او بود که مرا صدا زد. دستم را کشید و گفت بیا،
بویراحمدی اینجاست. رئیس:
پس چطور علت سفر را دیدار دوستانه از بویراحمدی قید
کرده بودید؟ علی وکیلیراد: فرم را من پر نکردم،
بیژن اکبری و چند نفر دیگر پر کردند. وکیلیراد فقط یک نفر را میشناسد:
«بیژن اکبری» که در شهر «انسی» به دیدارش آمد و به او
پول داد. او که در ژنو با او قرار گذاشت و گذرنامه ترک را از او گرفت و
برای روز بعد قرار گذاشت و روز بعد وکیلیراد دیر
رسید و بیژن اکبری برای همیشه ناپدید شد.
بیژن اکبری که در فرانسه و در سویس دو بار هر بار 1000 دلار
به او داده، چه شکلی بوده؟ علی وکیلیراد: حدود 45 سال دارد با
موهای جوگندمی و صورت سبزه. چیزی که از قیافه نحس
او بهیاد میآورم همین است. شغل او فرهنگی است اما
خیلی کارهای دیگر هم میکند. وکیلیراد در ژنو کیف پولش را گم کرده
و با بیژن اکبری حرفش شده. میگوید حتی بین
او و من دعوا شد. او را تهدید کردم که اگر یک مو از سر زن و بچهام
کم شود آنچه از دستم برآید خواهم کرد. بیژن گفت که او مسؤول
این اتفاقات نیست و گفت اگر فکر میکنی من مسؤول
این جریانات هستم میتوانی همینجا مرا
بکشی. رئیس:
چرا بیژن اکبری به انسی آمده بود؟ علی وکیلیراد: نمیدانم، فقط از
من پرسید چرا شما نرفتید. میگفت باید هرچه زودتر
برگردد ایران برای عملیات. نمیتوانم به شما
بگویم که چه چیزها به او گفتم. من نتوانستم بروم. چند روز در ژنو دور
دریاچه میگشتم. بله، من دیر رسیدم. وکیلیراد در یک جلسه دیگر از
محاکمه میگوید که تصمیم گرفته شده بود اگر در روز اول، «کار»
یعنی قتل بختیار بهانجام نرسد در ملاقات بعدی کار را
تمام کنند. رئیس:
ملاقات بعدی کی بود؟ علی وکیلیراد: نمیدانم. قرار
بود یکی دو روز بعد باشد که جواب طرح را از آقای بختیار
بگیریم. دادستان:
اگر از پیش قصد قتل دکتر را نداشتید چرا در پاریس آپارتمان
اجاره کردید؟ علی وکیلی راد: فریدون
بویراحمدی پول و شماره تلفن شخصی را که خانه اجاره میداد
به من داد و گفت خود او میل ندارد با خانم صاحبخانه روبرو شود. این
بود که من آپارتمان میدان ایتالیا را اجاره کردم. دادستان:
درست، اما شما که ادعا میکنید تا صبح جنایت در جریان
نقشه قتل نبودید
نپرسیدید که آپارتمان برای چه اجاره میکند؟ مگر
نمیگویید که برای کسب اجازه از آقای
بختیار درباره یک خرابکاری در ایران به فرانسه آمده
بودید؟ علی وکیلیراد: در فرانسه
اپوزیسیون کار مهمی نمیکند. ما میخواستیم
یک ضرب شست نشان بدهیم! دادستان
برمیخیزد و میگوید آقای رئیس، آقای
وکیلیراد آیا در این مورد توضیحی دارد که
چرا پیراهنش پر از لکههای خون بوده آنچنانکه مجبور شده در جنگل
بولونی لباسش را عوض کند؟ باز وکیلیراد جواب درستی نمیدهد.
وکیل شاکی خصوصی برمیخیزد و میگوید
آقای وکیلیراد ادعا میکند که عضو نهضت مقاومت بوده،
پس بگویید چه کسانی را در نهضت مقاومت میشناخته و
چگونه با آنها تماس داشته. وکیلیراد پس از کمی تردید
میگوید اول بار بود که در نهضت کار میکردم. درست نمیدانم. وکیل
شاکی خصوصی میپرسد مسؤول شما در سازمان چه شخصی است؟ وکیلیراد طفره میرود و بهجای
جواب به سؤال، میگوید پرونده مرا در دسترسم قرار ندادهاند. سه سال
است که فقط دیوار زندان را میبینم. از زن و بچهام خبر
ندارم. شما مرا محاکمه نمیکنید. حالا دیگر روشن است. شما
جمهوری اسلامی را محاکمه میکنید. وکیلی
شاکی خصوصی: آیا شما به انقلاب اسلامی عقیده
دارید؟ علی وکیلیراد: میدانم که
انقلاب به همه وعدههایی که داده بود عمل نکرد. وکیل
شاکی خصوصی: آیا شما در جریان قتلهای
سیاسی در خارج از کشور بودید؟ آیا میدانستید
که این قتلها بهدست عوامل رژیم ایران صورت گرفته؟ علی وکیلیراد: نمیتوانم به
این سؤال شما جواب بدهم. وکیل
شاکی خصوصی: شما که ادعا میکنید عضو
اپوزیسیون بودید! علی وکیلیراد: فقط وقتی
آقای برومند کشته شد سؤال کردم چطور کشته شد؟ به من جواب دادند که
این کار را حتماً جمهوری اسلامی کرده. وکیل
شاکی خصوصی: به شما نگفتند چرا میخواهند دکتر بخیتار
را بکشند؟ علی وکیلیراد: همان صبح فریدون
به من گفت یکی بهعلت قتل دکتر برومند است و یکی
این که او به دکتر بختیار پول داده و پس نگرفته. هیچکس نمیپرسد که منظور وکیلیراد
از این سخنان چیست. وکلای خانواده بختیار هنوز
بیدار نشدهاند. وکیلیراد در یک جای دیگر
توضیح میدهد که در شب آخر قبل از سفر به پاریس وقتی
بیژن اکبری به او پول و لباس داد گفت که بعد از دیدار با دکتر
بختیار باید از راه ژنو به استانبول برود و از آنجا با گذرنامه
جعلی ترک وارد ایران شود. چرا؟ باز کسی نمیپرسد. |