پاسخي به مرکز اسناد انقلاب اسلامي:اعتصاب مطبوعات: نقش بختيار و خميني و ماجراي يک دسيسه خيانت بار

دکتر شاپور بختيار:. درباره من، هرچه مي خواهيد بنويسيد و انتقاد کنيد. از سوي من اعتراضي نخواهيد شنيد. اما آن حرفي را که در آغاز بحث گفتم فراموش نکنيد صداي نعلين آخوندها از صداي چکمه نظاميان خطرناک تر است و در صورت به قدرت رسيدن آخوندها، شما خودتان نخستين قربانيان آن ها خواهيد بود."

 

جواد طالعي (دفتر اروپائي شهروند(* 

تاريخ مکتوب ايران انباشته از جعل و دروغ است. اما جعل تاريخ، هرگز به اندازه بيست و هفت سال اخير گسترده، بي پروا و بي شرمانه نبوده است. اخيرا، کتابي را ورق مي زدم که با عنوان "دولت بختيار و تحولات انقلاب اسلامي" به قلم دکتر برات دهمرده از سوي مرکز اسناد انقلاب اسلامي انتشار يافته است. در آغاز صفحه 157 اين کتاب خواندم :

 

"..... امام همچنين با فراخواندن متصديان مطبوعات براي پايان دادن اعتصاب، مانع از آن شد که بختيار بتواند وانمود کند که وي شرايط و امکان آزادي بيان و قلم را فراهم آورده است...."

 

اين يکي از آن جعل هاي بي شرمانه تاريخي است. آبانماه سال 1357 خورشيدي، در دوران حکومت نظامي ارتشبد زاهدي، هنگامي که فرمانداري نظامي تهران مقررات ويژه اي را براي کنترل و سانسور مطبوعات اعلام کرد، خانواده بزرگ مطبوعات ايران وارد اعتصابي شد که تا روز پانزدهم ديماه ادامه يافت. اين اعتصاب، روز شانزدهم ديماه، همزمان با آغاز رسمي نخست وزيري دکتر شاپور بختيار پايان يافت.

 

آيت الله خميني، که در آن زمان در نوفل لوشاتوي پاريس رحل اقامت افکنده و با پشتيباني شبکه هاي خبري غرب خود را براي قبضه کردن قدرت آماده مي کرد، از همان آغاز اعتصاب کوشيد به وسيله هواداران خود در بازار و کميته استقبال امام خميني اعتصاب مطبوعات را به مبارزات تبليغاتي گسترده خود پيوند بزند و وانمود کند که اين اعتصاب به خواست و اراده وي ادامه دارد.

 

حدود يک ماه پس از آغاز اعتصاب، از آنجا که پرداخت حقوق نويسندگان، خبرنگاران و ساير همکاران مطبوعات متوقف شده بود و بسياري از آن ها با دشواري هاي معيشتي دست به گريبان بودند، سنديکاي نويسندگان و خبرنگاران مطبوعات، با گشايش يک حساب بانکي، از مردم خواست که به اعتصابيون کمک کنند. در آن زمان، محمد علي سفري، محمد خوانساري، هرمز مالکي، ستار لقائي، بحرالدين مهين تاش، جليل خوشخو و من به عنوان اعضاي هيئت مديره، سنديکا را هدايت مي کرديم. شادروان محمد علي سفري (روزنامه نگار و وکيل دادگستري که چندي پيش درگذشت) دبير و محمد خوانساري دبير سنديکا و رئيس هيئت مديره بودند.

 

اعتصاب را، در واقع خود مطبوعاتي ها آغاز کردند و هيئت مديره هاي سه سنديکاي صنفي نويسندگان و خبرنگاران، کارکنان وسايل ارتباط جمعي و کارگران واحدهاي مطبوعاتي، بلافاصله آن را مورد تاييد قرار دادند. آن ها با تشکيل شورائي مرکب از برگزيدگان سه هيئت مديره، رهبري اعتصاب را نيز، رسما عهده دار شدند. هدف اعتصاب، نه سرنگون ساختن حکومت، که مقابله با سانسور حکومت نظامي و حفظ آزادي مطبوعات بود که در دوران شريف امامي با امضاي منشور آزادي مطبوعات از سوي نمايندگان سنديکا، شريف امامي، منوچهر آزمون و دکتر عاملي تهراني، رسميت قانوني يافته بود. اين منشور، دولت را متعهد به رعايت آزادي و حقوق مطبوعات مي کرد. اما مقررات اعلام شده از سوي فرمانداري نظامي تهران، آن را زيرپا مي نهاد.

 

اعتصاب مطبوعات، از همان آغاز مخالفاني هم داشت. عباس پهلوان، عليرضا نوري زاده، حسين سرفراز و چندتن ديگر، در بيان آشکار مخالفت با اعتصاب، ساير مخالفان را، که اقليت کوچکي از روزنامه نگاران سنديکائي و غير سنديکائي بودند، نمايندگي مي کردند. استدلال آن ها اين بود که شرايط مملکت بسيار حساس است و اعتصاب مطبوعات سبب مي شود که مردم نسبت به واقعيات آگاه نشوند و اين به نفع جامعه نيست. آن ها حاضر نبودند بپذيرند که در شرايط اعمال مقررات حکومت نظامي، نمي توان واقعيات را آنطور که هست به آگاهي جامعه رساند.

 

سنديکا، ماموريت انتشار بولتن اعتصاب را به آقايان رضا مرزبان و فيروز گوران سپرده بود و آن ها مي کوشيدند مهمترين اخبار کشور را، بدون سانسور حکومت نظامي، در بولتن روزانه اي که تيراژ آن حدود سي هزار نسخه بود به آگاهي همگان برسانند، اما هرچه بود، هم اعتصابيون و هم مخالفان اعتصاب را، اعضاي خانواده مطبوعات تشکيل مي دادند و هيچ يک از هواداران و پشتيبانان روحاني و غير روحاني آيت الله خميني، در آن شرکت نداشت.

 

اولين اقدام آقاي خميني براي تحت نفوذ قرار دادن اعتصابيون، تجليل از اين اعتصاب بود. ايشان، در يک سخنراني يا مصاحبه، ضمن تاکيد بر اهميت اعتصاب مطبوعات، خطاب به روحانيوني که هنوز خاموش مانده بودند، گفتند: "روزنامه نويس هاي خودشان هم سر به اعتراض برداشته اند. شما چرا خاموش نشسته ايد؟"

 

يکي دو هفته پس از گشايش حساب بانکي کمک به اعتصاب، حاج حسين مهديان و حاج محمود مانيان، دو بازاري معروف، در تماس با هيئت مديره سنديکاي روزنامه نگاران و خبرنگاران، خواستار ملاقات با آن ها شدند. اين دو، يک روز به دبيرخانه سنديکا آمدند، نيم ساعتي در جلسه هيئت مديره آن شرکت کردند و گفتند که بازاريان تهران حاضرند کمک مالي قابل توجهي در اختيار اعتصابيون قرار دهند. پاسخ هيات مديره، صريح و روشن بود. به اين دو بازاري که بعد ها نقش عجيبي در تحولات آن دوران يافتند، اعلام شد: "مصوبه مربوط به افتتاح حساب بانکي، ما را متعهد مي کند که از هيچ موسسه، سازمان، مقام و شخصيت سياسي کمک دريافت نکنيم تا استقلال سنديکاها و اصالت اعتصاب خدشه دار نشود. بنا بر اين، از دريافت کمک يک جاي بازار معذوريم. در عين حال، بازاريان نيز، اگر مايل باشند، مثل همه مردم ايران، به صورت فردي مي توانند به حساب اعتصابيون کمک کنند".

 

حاج محمود مانيان و حاج حسين مهديان، رنجيده از عدم پذيرش کمکي که هدف آن وصل کردن اعتصاب به بازار و امام خميني بود، رفتند. اما چند روز بعد، ناگهان بنگاه خبرپراکني بي بي سي، خبر دروغي را منتشر کرد که خشم اعتصابيون را برانگيخت. بي بي سي گزارش داد که آيت الله خميني 6 ميليون تومان به اعتصاب مطبوعات کمک کرده است! هيئت مديره سنديکا، در واکنش به اين خبر دروغ، بيانيه اي به زبان هاي فارسي، انگليسي و فرانسوي تهيه کرد و در اختيار خبرگزاري ها قرار داد. در اين بيانيه، اعلام شد: "آقاي خميني تاکنون هيچ کمکي به اعتصابيون نکرده است و اگر هم قصد اين کار را داشته باشد، با توجه به مصوبه سنديکا، کمک ايشان پذيرفته نخواهد شد".

 

در روزهاي سيزده يا چهاردهم ديماه، باز هم حاج محمود مانيان و حاج حسين مهديان** که حالا پادوي دکتر بختيار شده بودند، پيام رساندند که آقاي دکتر شاپور بختيار مايل است پيش از اعلام رسمي نخست وزيري خود، با هيئت مديره سنديکا ديداري داشته باشد. اين دو، بعدها، هنگامي که پس از توافق با بختيار ( و نه به فتواي آقاي خميني) مطبوعات به اعتصاب خود پايان دادند، يکبار هم پيام دادند که کميته استقبال از امام خميني خواستار ديدار با هيئت مديره سنديکاي نويسندگان و خبرنگاران مطبوعات است! اين هر دو ديدار انجام شد. اما در اينجا، بر حسب موضوع تنها به شرح ديدار با شادروان دکتر بختيار مي پردازم:

 

اعضاي هيئت مديره سنديکا، غروب روز پانزدهم دي ماه سال 1357 خورشيدي، طبق قرار قبلي، در خانه آقاي بختيار به ديدار ايشان رفتند. من نيز، طبعا به عنوان عضو هيئت مديره در ميان آن ها بودم. ديدار، در فضائي دوستانه و تفاهم آميز برگزار شد. شادروان بختيار، ابتدا در چند جمله کوتاه توضيح داد که چرا در اين شرايط حساس با پذيرش پيشنهاد شاه براي خود دشمن تراشي کرده است. او توضيح داد که مملکت دارد به دست آخوندها مي افتد و از ديد او صداي نعلين آخوندها حتي از صداي چکمه نظاميان خطرناک تر است. وي کوشيد ما را متقاعد کند که در صورت به قدرت رسيدن روحانيت شيعه، از آنجا که اساس تفکر شيعه بر تقليد است، حرف آخر را آقاي خميني خواهد زد و هرکه در مقابل حرف ايشان بايستد نابود خواهد شد. به اين ترتيب، ايران از دام ديکتاتوري سلطنتي به دام ديکتاتوري مذهبي خواهد افتاد که بسيار بي رحم تر و خطرناک تر است. وي، بعدا توضيح داد که در تمام عمر خود به خاطر دفاع از آزادي از همکاري با رژيم سلطنتي خودداري ورزيده و علت گزينش فعلي او چيزي نيست جز آن که به شدت نگران آينده مملکت است. بختيار سپس گفت که براي پذيرش نخست وزيري چهار شرط قائل شده است: انحلال ساواک، آزادي کليه زندانيان سياسي، آزادي کامل مطبوعات و سرانجام خروج شاه از کشور.

 

آخرين جمله شادروان بختيار، که در جريان اين مذاکرات بر ما اثري بسيار مثبت نهاده بود، چنين بود:"من، فردا، نخست وزيري خود را اعلام خواهم کرد و دوست دارم که خبر اين تصميم در روزنامه هائي چاپ شود که کاملا آزادند. به عنوان نخست وزير به شما مي گويم: هر مقام کشوري و لشگري را که جرئت کرد قدم به عرصه مطبوعات بگذارد، بيرون بياندازيد. من پشتيبان شما خواهم بود. درباره من، هرچه مي خواهيد بنويسيد و انتقاد کنيد. از سوي من اعتراضي نخواهيد شنيد. اما آن حرفي را که در آغاز بحث گفتم فراموش نکنيد صداي نعلين آخوندها از صداي چکمه نظاميان خطرناک تر است و در صورت به قدرت رسيدن آخوندها، شما خودتان نخستين قربانيان آن ها خواهيد بود."

 

با تضمين آزادي مطبوعات، از سوي مردي که خود دست کم به دشمني با آزادي شهره نبود و مي رفت تا مقام نخست وزيري را به عهده بگيرد، اعتصاب به هدف خود رسيده بود. سنديکا، در پي تغيير رژيم نبود. بويژه که نشانه هاي حاکميت انحصاري تندروترين بخش روحانيت شيعه نيز ، آشکار شده بود. با اين همه، در پايان نشست، به آقاي بختيار گفتيم که پيشنهاد ايشان را براي پايان اعتصاب، پس از مشورت با جمع بزرگتري از اعضاي سنديکا، همين امشب در نشست خودمان بررسي خواهيم کرد.

 

از خانه آقاي بختيار، به دفتر دبيرخانه سنديکا در خيابان رامسر تهران رفتيم. دبير سنديکا مامور شد تا با سردبيران و دبيران و فعالان سنديکائي ديگر در واحدهاي مطبوعاتي بزرگ تماس بگيرد ، کليات مربوط به مذاکرات را با آنان در ميان بگذارد و نظر آن ها را درباره پايان اعتصاب بپرسد. پس از تماس ها، دريافتيم که بخش قابل توجهي از نويسندگان، خبرنگاران، کارکنان و کارگران روزنامه هاي کيهان، اطلاعات، آيندگان و رستاخيز، در تحريريه هاي خود گردآمده اند تا از نتيجه مذاکرات با خبر شوند. آن ها، به اتفاق آراء خواستار بازگشت به سر کارهاي خود بودند. سپس، نشست هيئت مديره تشکيل شد و پس از مذاکراتي کوتاه تصميم گرفتيم که روز شانزدهم ديماه به اعتصاب پايان دهيم.

 

در اين ميان، محمد خوانساري، نوه آيت الله خوانساري، که به دليل عضويت در يک خانواده روحاني ظاهرا روابطي نيز با آيت الله طالقاني، آيت الله مفتح، آيت الله مطهري و چند عضو ديگر کميته استقبال از امام خميني برقرار کرده بود، ناگهان پيشنهاد کرد که از طريق يک تماس تلفني با مرحوم آيت الله طالقاني، نظر ايشان را هم درباره پايان اعتصاب بپرسيم. در اين جا، من برآشفته شدم و گفتم: "آقاي خوانساري! ما هنگامي که اعتصاب را آغاز کرديم، نظر کسي را نپرسيديم و حالا هم نظر کسي را نمي پرسيم. جامعه مطبوعات ايران، مستقل از ديگران تصميم به اعتصاب گرفت و حالا هم مستقل از ديگران به اعتصاب پايان مي دهد".

 

ساير اعضاي هيئت مديره هم همين نظر را داشتند. بلافاصله، تصميم هيئت مديره، از طريق تماس هاي تلفني، به آگاهي فعالان سنديکائي در واحدهاي مطبوعاتي رسيد و از آن ها خواسته شد که همکاران را براي آغاز کار در روز بعد فراخوانند.

 

ماجراي يک دسيسه خيانت بار

صبح روز شانزدهم ديماه سال 1357 خورشيدي، صدها عضو خانواده مطبوعات ايران، مسرور از آن که اعتصاب خود را، پس از 62 روز سخت، با پيروزي به پايان رسانده اند، کار روزمره خود را آغاز کردند. من، در آن زمان، دبير سرويس شهرستانهاي کيهان بودم. از همکارانم خواستم که در حوزه هاي خود به نظرسنجي درباره اعتصاب مطبوعات بپردازند و غرق کاري سنگين شدم. حدود نيمروز، هنگامي که نخستين نسخه هاي چاپي روزنامه به دستم رسيد، با حيرت و ناباوري ديدم که در صفحه نخست کيهان تيتر زده اند: "به فتواي امام خميني اعتصاب مطبوعات پايان يافت" و در تيتر کوچک ديگري نوشته اند: "امام خميني: آقايان مطبوعات به سر کارهايشان بروند"! (انگار که هيچ زني در مطبوعات کار نمي کرد.)!

 

مشاهده اين تيترها، مرا چنان آشفته کرد که بلافاصله روزنامه را برداشتم و بر سر ميز رحمان هاتفي (حيدر مهرگان) رفتم. او، در آن زمان، عضو ارشد شوراي سردبيري کيهان بود و عملا نقش سردبير را ايفا مي کرد. با لحني دردمند و معترض به هاتفي گفتم: "اين ديگر چه دسته گلي است که به آب داده ايد"؟ (بعدها فهميديم که رحمان هاتفي، محبوب ترين عضو تحريريه کيهان، از سال ها پيش، مسئول تشکيلات مخفي حزب توده در ايران بوده و نشريه نويد را منتشر مي کرده است.(

 

هاتفي با خونسردي به من گفت: "از رئيستان بپرس"!

پرسيدم: "رئيسمان کيست؟"

با انگشت به محمد خوانساري اشاره کرد که در آن زمان، دبير سرويس اقتصادي کيهان بود، از روابط عمومي بانک مرکزي مواجب مي گرفت، نوه آيت الله خوانساري بود و شب قبل کوشيده بود اجازه پايان اعتصاب را از آيت الله طالقاني کسب کند!

 

خوانساري، از پاسخ به اعتراض من طفره رفت. اما از مجراهاي ديگر توانستم اصل قضيه را دريابم: حدود ساعت 10 صبح، در حالي که اعتصاب عملا بدون اطلاع و دخالت آيت الله خميني پايان يافته بود و تحريريه ها سرگرم آماده ساختن روزنامه بودند، خوانساري، با دفتر کميته استقبال از امام خميني در مسجد قباي تهران تماس مي گيرد. آن ها مي بينند که از قافله عقب افتاده اند. بلافاصله با آقا در پاريس تماس مي گيرند و ايشان، با تاخير چند ساعته، فرمان صادر مي کنند که "آقايان مطبوعات به سر کارهايشان بروند" ( و لابد خانم هاي مطبوعات در آشپزخانه بمانند)!

 

عامل اين جعل بزرگ تاريخي، به طور مستقيم، نوه آيت الله خوانساري بود و زنده ياد رحمان هاتفي هم، که انسان نيکي بود، اما منافع حزب را منافع ملت ايران مي دانست، نقش مهمي در آن ايفا کرد، اما هيئت مديره سنديکاي نويسندگان و خبرنگاران نيز، که من هم عضو کوچک آن بودم، راه خطا پيمود: هيئت مديره، در پايان اعتصاب چهار روزه دوره شريف امامي، با واداشتن دولت به امضاي منشور آزادي مطبوعات، سندي برجاي گذاشت که جعل شدني نبود. اما اين بار، هنگامي که پس از تضمين آزادي مطبوعات از سوي شادروان بختيار به اعتصاب پايان مي داد، حتي يک بيانيه صادر نکرد تا همه بدانند حقيقت چه بوده است و حواريون آقاي خميني نتوانند صدها اعتصابي مستقل را فرمان برداران آقا معرفي کنند.

 

هرچه هست، خلاف ادعاي مرکز اسناد انقلاب اسلامي، آيت الله خميني، نه در راه اندازي اعتصاب مطبوعات نقشي داشت، نه در تداوم آن و نه در پايان بخشيدن به آن. حتي تلاش هاي سخاوتمندانه او براي خريدن اعتصابيون بي ثمر مانده بود. به عنوان شاهدي از درون، شهادت مي دهم که حد متوسط آگاهي اعضاي خانواده مطبوعات آن زمان، از نويسنده گرفته تا کارمند و کارگر، فراتر از آن بود که سرنوشت خود را به دست کسي بسپارند که هنوز نمي شناختند.

 

خوب است اين را هم بدانيم که محمد خوانساري، دبير سرويس اقتصادي کيهان، کارمند بانک مرکزي و نوه آيت الله خوانساري، بعدها، هنگامي که انجمن اسلامي کيهان براي قلع و قمع روزنامه نگاران آزاديخواه تشکيل مي شد، تنها عضو تحريريه کيهان بود که پاي بيانيه تاسيس اين انجمن امضا نهاد! چند هفته پيش از آن، من و او، در پايان يکي از جلسات هيئت مديره، در کافه اي، گيلاس هاي ويسکي را به سلامتي آزادي مطبوعات به هم زده بوديم!

 

پانويس:

* نويسنده در سال هاي 1355 تا 1358 عضو هيئت مديره سنديکاي نويسندگان و خبرنگاران و در دوران اعتصاب مطبوعات عضو شوراي رهبري اين اعتصاب بود که از نمانيدگان سه سنديکاي نويسندگان، کارکنان اداري و کارگران مطبوعات تشکيل شده بود.

 

** حاج حسين مهديان، در آن زمان بزرگترين تاجر آهن در بازار تهران بود. او، در بهار سال 1358 خورشيدي از سوي بنياد مستضعفان به سرپرستي موسسه کيهان منصوب شد، روزنامه نگاران مستقل را تصفيه کرد، اداره روزنامه را به انجمن اسلامي و هفت، هشت عضو بي اعتبار تحريريه سپرد و بلافاصله در صفحه نخست کيهان تيتر زد: "آهن کيلوئي 5 ريال گران شد"!