[بازگشت به ص?حه اول]






براى ثبت در تاريخ
درباره‌ى متوليان ايرانى

جنگ اعلام شده‌ى دولت امريكا در خاور ميانه
(بخش نخست)

* راه اجتناب از خطر دزدان بازار آشفته: حياتى‌ترين تغييرات و اصلاحات نيز مى‌بايست به صورت تدريجى يعنى پله به پله انجام پذيرد
* در شرايط آشفتگى ناشى از بحران‌هاى ناگهانى جنگ و فروپاشى حساب نشده كه «بازار» قدرت سياسى بسختى آشفته مى‌گردد تنها كسانى برنده خواهند بود كه بدون توجه به هيچ قيد و بند دموكراتيك ، ميهن دوستانه و اخلاقى ، حاضرند با هر نيرويى با هر ماهيتى براى تسخير قدرت و بر سر تقسيم آن به توافق برسند
 
على شاكرى (زند) ـ پاريس
سه‌شنبه ۲۷ اسفند ۱۳۸۱

جنگ محتمل در عراق و نيرو‌هاى سياسى تحول‌يافته ايران از ديدگاه آقاى پرهام!
هر روز كه مى‌گذرد آسمان جهان از جولان عقاب‌هاى سياهى كه به پرواز درآمده‌اند سياه‌تر مى‌شود؛ عقاب‌هاى سياه جنگ دهشتناكى كه منطقه‌ى خليج فارس و آسياى باخترى را تهديد مى‌كند.
ايران ، كشور سراپا مجروحى كه مدت نيم قرن است از مصائب ديكتاتورى پليسى نظامى پيش از انقلاب و استبداد شبه توتاليتر كنونى ، به استثناى چند هفته‌ى دولت شاپور بختيار ، هرگز روى و آزادى و آرامش نديده و آب خوش از گلويش پايين نرفته ، از چشم‌انداز چنين جنگى در مرزها و فضاى هوايى‌اش با عواقبى كه احدى قادر به محاسبه‌ى شدت و دامنه‌ى آنها نيست ، جز آنكه استخوان ديگرى در زخم‌هاى سوزانش گذاشته شود چه انتظار ديگرى مى‌تواند داشت آنهم تازه اگر حتى مافياى قدرت با سازش‌هاى پشت پرده با سردمداران جنگ ، از آن سازش‌هايى كه هردو طرف در آن سابقه و مهارتى تام دارند ، براى خود يك بيمه‌ى زندگى دست كم به اندازه‌ى طول عمر يك نسل نخرد يا اينكه با سرايت نائره‌ى شوم جنگ به خاك ايران ، ملت سرانجام آتش تير خلاصى را در تن نيمه جانش حس نكند؛ و چندش آورتر از همه اينكه با صداى بال و پر عقاب‌هاى سياه و برخاستن بوى عفن جنگ در فضاى جهان غريزه حياتى خفاش‌هاى سرزمين‌هاى دور مأموران سرويس‌هاى سرى تنها ابر قدرت كنونى و كركس‌هاى خانگى نيز بار ديگر به جنب و جوش افتاده به اقتضاى فطرتشان يك دسته خود را براى شكار و دسته‌ى ديگر براى نشستن به روى لاشه آماده مى‌كند.
واقعيت اينست كه وقتى در ماه ژانويه‌ى سال پيش پرزيدنت جرج وولكر بوش دكترين خود درباه‌ى وجود يك محور شرارت مركب از عراق ايران و كره‌ى شمالى را با بوق و كرنا اعلام و در رأس اين سه كشور عراق را بعنوان نخستين آماج نظامى استراتژى دولت خود معرفى كرد فرقه‌ى شناخته شده‌ى مشروطه خواهان بعد از مشروطه هم جان تازه‌اى گرفت. از اين طرفه‌تر آنكه با بخروش آمدن طبل‌هاى جنگ برخى از كسانى هم كه در لحظات بحرانى شامه‌ى خود را تيز‌تر مى‌كنند تا بلكه اسب برنده‌ى مسابقه جديد را تشخيص داده «داو» خود را روى اسب برنده گذارند ، چنانكه در آستانه‌ى قبضه‌ى قدرت از جانب آيت‌الله خمينى نيز جمعى بهمين روال عمل كرده بودند ، اين بار نيز گروهى ديگر به سرعت در صدد تشخيص اسب برنده‌ى خويش‌اند (ولو آنكه تازه اگر اسب برنده‌اى دركار باشد آن اسب ترواى ( (
Cheval de Troieهمان ابر قدرت براى ورود به دروازه‌ى شهرى باشد كه ايرانشهر نام دارد). همزمان با تفسير‌هاى پر آب و تاب وزير اطلاعات دوران ديكتاتورى پليسى نظامى پيشين در برخى از راديو‌هاى فارسى‌زبان خارج از كشور در توجيه برنامه‌ى حمله‌ى نظاى آينده‌ى آمريكا به عراق ، كه در آنها از سخنگويان رسمى كاخ سفيد بسى پيشتر مى‌تازد؛ و همراه با پايكوبى آه حسرت كشان آن ديكتاتورى در اننظار اين جنگ احتمالى ، همكاران روزنامه‌نويس ايرانى آن وزير تاريخى اطلاعات در خارج از كشور نيز بيكار ننشسته‌اند. اين تبار خاص روزنامه‌گار كه هرگز يك سطر بدون دريافت حق الزحمه نمى‌نويسند نيز مثل وزير سابق خود سخت دست بكار دليل تراشى و توجيه براى برنامه‌ى جنگ طلبانه‌ى كاخ سفيد شده‌اند و بدين دستاويز كه «مبارزه‌ى» دولت آمريكا براى رفع خطر تروريسم و صد البته استقرار دموكراسى در عراق (!) بمنظور نجات كودكان و زنان و مردان بينوا و محروم كشورى است كه نه در نتيجه‌ى دوازده سال بمباران دائمى دو قدرت بزرگ آنگلوساكسون و محاصره‌ى اقتصادى ، بلكه تنها و تنها بدليل غارت ثروت كشور بدست ديكتاتور آن دچار فقرى رقت‌انگيز و صدها هزار تلفات در نتيجه‌ى فقدان دارو و كليه‌ى زير بناهاى بهداشتيى اوليه بويژه در ميان كودكان و سالمندان شده است. ولى در عوض اين گروه از تخطئه‌ى عاميانه‌ى سياست ضد جنگ دو دولت فرانسه و آلمان و رهبران اين دو كشور همزبان با عامه پسندترين و عقب‌مانده‌ترين مطبوعات آمريكا و انگلستان ، كه به پيروى از وزير جنگ بى فرهنگ آقاى بوش اروپاى متمدن را «اروپاى پير» مى‌نامد كوتاهى نمى كند؛ اينان همصدا با آقاى دونالد رمز فلد و برخى از رهبران عده‌اى از كشور‌هاى اروپاى شرقى سياست فرانسه و آلمان و بلژيك را تحت اين عنوان كه مخالفت آنها با جنگ تظاهرى بيش نيست ، صرفأ بمنظور تأمين منافع اقتصادى خويش است و فقط تا زمانى خواهد بود كه بر سر سهميه‌هاى خود از نفت آن كشور و ساير مواهب ديگر مترتب بر اين بلاى خانمانسوز در پس پرده با آمريكا به توافق نرسيده باشند ، لجن مالى مى‌كنند.  اندكى آگاهى از مابه النزاع اصلى اختلاف ميان دو كرانه‌ى آتلانتيك كه اصل آن تسليم يا مقاومت در برابر سيادت طلبى يك جانبه و بلامانعى است كه آمريكاى كنونى بويژه برهبرى آقاى بوش در پيش گرفته ، بر هركس روشن مى‌سازد كه تعبيرات عاميانه‌اى بر سر «سهم خود در منافع منطقه‌اى» تا چه اندازه عاميانه است و اگر بر ساده لوحى كه مشكل بتوان در اين روزنامه نگاران كاركشته سراغ كرد حمل نشود ، طرز تفكر و روحيه‌ى كاسبكارانه‌ى چگونه محيطى را برملا مى‌كند! البته از اين جماعت نبايد درشگفت شد چه،  در دنيايى كه على رغم دستكارى حرفه‌اى و منظم اطلاعات از طرف مراكز قدرت معهذا شبانه روز اخبار از آسمان و زمين مى‌جوشد و هيچ مانع و رادعى نمى‌تواند از دستيابى جويندگان بدان جلوگيرد ، اين اهل قلم پاره‌اى كارمند و پاره‌اى ديگر كاسب مآب براى ارتزاق و ارضاء خاطر كارفرماى خود حاضرند حتى بر چشم‌هاى خود نيز پرده كشند تا تظاهرات ده‌ها ميليون از مردم دنيا را از شهر‌هاى ايالات متحده گرفته تا استراليا هم نبينند ، تا كوشش نجيبانه انسانى‌ترين نيرو‌هاى جهان براى اجتناب از بلاياى جنگ و بويژه استيلاى يك جانبه‌ى رهبران كاخ سفيد بر سر نوشت كره‌ى ارض را نبينند؛ تا حامى خيالى كار فرمايان خود يعنى دولت ايالات متحده را از ننگ سيادت طلبى و زيادت خواهى تطهير كنند.
در چنين اوضاع و احوالى است كه داستان نمونه وار مشروطه خواه شدن امروز آقاى باقر پرهام يا دقيق‌تر بگوييم اينكه ايشان به طرفدارى از هواداران سلطنت مشروطه‌ى بعد از مشروطه برخاسته‌اند نيز كه آن روز‌ها در هياهوى انقلاب مانند شمار بزرگ ديگرى از «روشنفكران» ناگهان و بدون اينكه يك بار مانند زنده يادان دكتر صديقى ، دكتر بختيار يا دكتر مصطفى رحيمى و بسيارى ديگر از مردمان گمنام از مردم حتى از خود بپرسند «اصلا معناى اين جمهورى اسلامى چيست؟» ، روح قانون اساسى مشروطه را كه حاكميت ملى بود بالكل بدست فراموشى سپرده صاف وساده بدنبال مبدع و رهبر آن جمهورى كذايى و توده‌هاى «اتميزه» و بى شكل هوادار آن رهبر انقلابى شدند ، تكرار همان داستان است. بدين جهت راه حلى كه ايشان براى برون رفت از معضل غامض ايران «يافته‌اند» آدمى را بى اختيار بياد «يافتم! يافتم!» منسوب به ارشميدس مى‌اندازد روزى كه اصل معروف خود را كشف كرد. البته ارشميدس واقعأ «يافته» بود. از آن زمان اين واقعه ضرب‌المثل شد خاصه درباره‌ى كسانى كه خود را مركز عالم پنداشته و گاه ناگهان گمان مى‌برند پاسخ بكرى براى مسأله‌اى بكر يافته‌اند و ذوق زده فرياد برمى‌آورند: «اورك! اوركا!» (يافتم! يافتم!). حال چنين بنظر مى‌رسد كه آقاى پرهام هم «يافته‌اند» كه چنين ذوق زده مى‌نويسند «چرا روشنفكران ايران سكوت را نمى‌شكنند؟» (ص. آخر خطابه‌ى آتلانتاى آقاى پرهام). يا اينكه «بر اين عقيده هستم كه لحظات كنونى تاريخ ميهن ما لحظاتى سرنوشت سازند بر ما فرزندان ميهن است كه مهر سكوت را بشكنيم و گفتنى‌ها را بى ملاحظه و رودربايستى بگوييم شايد گوش شنوايى پيدا شود كه به تأمل بنشيند و ببيند وظيفه‌اش در اين مقطع حساس از تاريخ كشورش چيست ، چكار بايد بكند كه ايران عزيز ما بيش از اين در ورطه‌ى هولناك تعصب و كوردلى و نديدن واقعيات كه حاكمان امروزى (حاكمان امروزى(!) يعنى از روزى كه ايشان هم «يافته‌اند») ايران و نيز بسيارى از باصطلاح مخالفان اين حاكمان سوق‌اش مى‌دهند در نغلتد».
در مورد اين «لحظات كنونى» البته بركسى پوشيده نيست كه منظور چيزى جز لحظات خروش طبل و شيپور جنگ را نيس!  ايشان در اين سخنان تواضع را بكلى از دست داده چنين تصور كرده‌اند كه حال كه خود شايد به آواز طبل جنگ برپا خاسته‌اند تا سكوت را بشكنند اين امرى است كه درباره‌ى همه «فرزندان ايران زمين» صدق مى‌كند و در نتيجه‌ى اين عدم تواضع چند موضوع را از نظر دور داشته‌اند يا فراموش كرده‌اند توضيح دهند. از آنهمه اينكه:
۱ - همه‌ى كسانى را فراموش كرده اند كه از همان ابتداى كار از همه‌ى مصالح شخصى گذشته اند تا همچون ايشان ناچار به «سكوت» نباشند و چون لحظه‌اى هم سكوت نكرده اند در انتظار « يافتم» ارشميدس مآبانه‌ى ايشان نبوده اند تا حال با نداى آتلانتا براى شكستن سكوت مهر از لب بردارند!
۲ - اينكه بفرمايند در اين بيست و سه سال به چه امر حيات و مماتى مشغول بودند كه ايشان را (چنانكه از همين سخنشان بر مى‌آيد) به سكوت وادار كرده بود.
۳ - مگر اين «ميهن عزيز» ساليان دراز نيست كه در آن «ورطه‌ى هولناك تعصب و كوردلى» و نتايج شوم آن مانند ورشكستگى كامل اقتصادى و سياسى فقر هرروز فزاينده‌ى مردم غارت و دزدى و گوش برى‏؛ و انواع ديگر فساد چون خودفروشى شمار بزرگى از دختران جوان در غلتيده كه تازه ايشان تشخيص مى‌دهند«كه حاكمان امروزى ايران و نيز در آن سوق‌اش مى‌دهند»؟
۴ - و اينكه توصيه مى‌كنند كه حال ديگر بايد «گفتنى‌ها را بى ملاحظه و رودربايستى بگوييم» چرا توضيح نفرموده‌اند كه تاكنون كه ايشان در حال ملاحظه و رودربايستى بوده‌اند و ديگر عزم به كنار گذاشتن اين موانع كرده‌اند پيش از اين با چه كسانى دچار «ملاحظه و رودربايستى» بوده‌اند و چه منافع يا مصالح خصوصى (يا شايد هم عمومى؟) بوده كه «ملاحظه و رودربايستى» را براى ايشان موجب مى‌شده و حال چه رخ داده كه آن موانع برطرف شده است؟
۵ - و آنجا كه منظور از نوشته‌ى خود را پاسخ به اينكه «ماهيت نظام كنونى ايران چيست؟» «چرا بحث رفراندوم پيش آمده است؟» و «چه بايد كرد كه اين رفراندوم الى آخر» معرفى مى‌كنند و در پاسخ اين «چه بايد كرد» خويش در صفحات آخر خطابه‌ى آتلانتا پس از مبالغ زيادى زمينه چينى و پيچ و تاب دادن سخن و رد گم كردن (يعنى اينجا هم گويى با «ملاحظه و رودربايستى!» سرانجام به شنونده و خواننده «حالى مى‌كنند» كه آن «راه حل» اتحاد است و راه اتحاد هم همراه شدن با «مبارزه‌ايكه رضا پهلوى (كذا) نزديك بيست سال است در پيش گرفته است» ، «مرد»ى كه «هنگامى اين مبارزه را آغاز كرد كه نوجوانى بيش نبود و در اشتباهات و خطاهاى گذشتگان خود سهمى نداشت» ، اين پرسش‌ها را بر مى‌انگيزند كه اولا چگونه ايشان تصور مى‌كنند اولين كسى هستند كه به ماهيت اين نظام پى برده‌اند؟ (بيچاره ارشميدس)؛ ثانيأ چطور است كه مى‌پندارند توسل به رهبرى شاهزاده به منظور نيل به اتحاد هم از كشفيات ايشان است؟؛ حال درباره‌ى درك ايشان از ماهيت نظام كه فقط جنبه‌هاى صرفأ حقوقى آن را دربرمى‌گيرد و همه‌ى مخالفان بيداردل و «بى رودربايستى» نظام آن جنبه‌ها را هم مى‌شناخته‌اند و هم صدها بار و به زبان‌هاى مختلف بيان داشته‌اند به كنار كه بعدأ درباره‌ى كمبود اساسى آن نظر خود را همراه با توضيحات مكفى پيرامون پيوند على (رابطه‌ى علت و معلول) آن با نظام پيشين مى‌دهيم ديگر چرا حق مشروطه خواهان بعد از مشروطه (م. خ. ب. ا. م) يعنى همان هواداران بازگشت به ديكتاتورى پيشين به رهبرى سياسى شاهزاده رضا پهلوى را كه در اين راه ساليان دراز بر ايشان فضل تقدم دارند زير پا مى‌گذارند و آنگونه وانمود مى‌كنند كه اين «نسخه‌ى شفابخش» هم از كشفيات ايشان است.
۶ - از اينها گذشته سخنران محترم آتلانتا كه هم ماهيت نظام را شناخته‌اند و هم راه برون رفت از آن را ، چرا زمانى چنين دراز ۲۳ سال از بيان اين حقايق رهايى بخش در داخل يا خارج كشور دريغ كرده و كليد مشكل گشاى طلايى خود را پنهان داشته بودند. آيا ايشان هم مثل آقاى خاتمى مى‌خواستند سياسانه و با نهايت ملايمت ، مسالمت و زيركى به افشاء حقيقت كمك كنند و ديو را با حيل به شيشه برگردانند يا آنكه بقول شيخ اجل «گليم خويش از آب بدر مى‌بردند»؟
۷ - بالاخره و نكوهيده‌تر از همه ، تخطى سخنران آتلانتا از حداقل داد و نصفت نسبت به تبعيديانى است كه آنان را «حاشيه نشينان گوشه‌هاى امن اروپا و امريكا» خوانده‌اند (گويى ايشان خود خطابه «براى ثبت در تاريخ» را نه در آتلانتا بلكه در قلب تهران نازل كرده‌اند) كه به گفته‌ى ايشان در غياب مردم براى نوع انتخاب و چگونگى مبارزه‌ى مردم نسخه‌ى استراتژى و تاكتيك مى‌نويسند و نمى‌دانند چه حد از مبارزات مردم عقب‌اند؛ «حاشيه نشينانى» كه بر خلاف امثال ايشان به خفت سكوتى كه حال خود بالاخره تصميم به شكستن آن ولى در آنسوى اقيانوس اطلس در يكى از «گوشه‌هاى امن اروپا و آمريكا» گرفته‌اند تن نداده‌اند؛ آرى به خلاف ايشان كه ابتدا در كمال آسودگى خاطر به خدمات گسترده و البته ذيقيمت انتشاراتى خود در كشورى كه در آن كار انتشار آنهم در زمينه‌هاى فرهنگى كه از زمينه‌ى سياسى جدا نيست بدون «عنايات عالم بالا» از هر كسى ساخته نيست پرداخته ، آرد‌ها را بيخته الك را آويخته‌اند ، تا باز هم بقول شيخ اجل ‏صاحب بزرگوار گلستان اين بار زير سايه‌ى پرزيدنت ج. و. بوش «بقيت عمر را بكنجى نشينند و ترك تجارت كنند». با مزه‌تر از همه اين است كه با نوعى رندى مندرس براى تحقير تبعيديان نام‌هاى جمعى از مبازران داخل كشور چون آيت‌الله منتظرى،  دكتر يوسفى اشكورى ، دكتر آقاجرى (و البته نه «آغاجرى») و مهندس طبرزدى را بعنوان شاهدى بر دورى تبعيديان از مردم و مبارزه ، در پى هم رديف كرده تلويحأ اينجا هم يعنى بعد از سخنگويى (م. خ. ب. ا. م) خود را بآنان بسته و به نوعى سخنگوى تسخيرى اين دسته از مبارزان تبديل كرده‌اند تا اينگونه عنوان كنند كه گويا آنان و بطور كلى همه‌ى بريدگان از نظام حاكم نيز مثل خود ايشان ، كه البته چه بسا ما از حساب‌هايشان بيخبر باشيم ، درصدد فروپاشى حساب نشده و ماجراجويانه‌ى اين نظام‌اند ، در صورتى كه تبعيديان فقط يك رفراندوم رقيق بى بو و بى خاصيت را توصيه مى‌كنند! ضعف اين شگرد از همينجا پيداست كه اساسأ «گناه» بسيارى از اين مبارزان محبوس داخل كشور اين است كه يا اقدام به شركت در مبارزات مشتركى با كوشندگان تبعيدى بعنوان نمونه شركت در كنفرانس برلين كرده‌اند يا آنكه مثل آقايان اشكورى و آقاجرى جرأت كرده‌اند مرجعيت سياسى فقيه را كه در تبعيد از روز نخست و پيش از راهنمايى‌هاى آتلانتا مردود اعلام شده و به بهاى خون رادمردانى چون شاپور بختيار بسيارى از ياران او و نيز بسيارى از آزاديخواهان واقعى ديگر با آن مبارزه‌ى فكرى منظم صورت گرفته است ، بنوبه‌ى خود و اينبار در داخل كشور مورد سؤال قرار دهند.
البته از اين بى لطفى مترجم و استاد محترم علوم اجتماعى نسبت به تبعيديان نبايد چندان هم درشگفت شد چه ، در همان صفحات با استهزاء كسانى كه گناه نابخشودنى مقايسه‌ى امثال شيخ شهاب‌الدين سهروردى با ايمانوئل كانت را مرتكب شده‌اند نه فقط اينگوه اشخاص را مورد تحقير قرارداده‌اند كه به ساحت رفيع شيخ اشراق نيز اسائه‌ى ادب روا داشته‌اند؛ آنهم با لحنى كه با كمترين توجيهى همراه نيست و جز جنبه‌ى يك ترور فكرى ندارد ، زيرا ورود در چنين مباحثى در تنگناى يك جدل تبليغاتى سياسى ، كه جايى براى حجت و برهان باقى نمى‌گذارد و مدعى را تنها به عرضه‌ى دست و پاشكسته‌ى دعوى خود محدود مى‌سازد ، جز فضل فروشى بى بنياد و اساس چيز ديگرى نمى‌تواند بود؛ گو اينكه در همان حال بيگانگى او با فلسفه كه در عرصه‌ى آن ترازويى از آن نوع كه متفلسف محترم پنداشته‌اند وجود ندارد و گرنه فلسفه نيز به شاخه‌اى از علوم دقيقه تبديل مى‌شد (يعنى مشمول همان برنامه‌اى مى‌شد كه خود كانت براى فلسفه‌ى آينده طراحى كرد ولى به جايى نرسيد!).
۸ - اما موضوع ديگرى كه در ابتدا قصد داشتم در بخش سوم و پايانى اين نوشتار بدان بپردازم پس از پاسخ آقاى پرهام به يكى از منقدان سخنرانى خود يعنى آقاى حاج سيد جوادى بهتر ديدم كه در انجام همين بخش نخست نظرم را پيرامون آن بيان دارم. آقاى پرهام در پاسخ آقاى حاج سيد جوادى قرار را بر «ذكر فشرده‌ى نظر خود در باب چگونگى برخورد با بحران سياسى كنونى ايران كه در راستاى همان مطالبى است كه در گفتار آتلانتاآمده است (!)» گذاشته‌اند. بايد گفت متأسفانه در اين پاسخ «راستاى گفتار آتلانتاى» ايشان بهيچ روى رعايت نشده‏؛ بدين معنى كه ايشان تحت عنوان «فشردگى پاسخ» و به دستاويز اينكه آقاى حاج سيدجوادى با بازگشت سلطنت مشروطه از اساس مخالفت كرده‌اند اصل گفتار آتلانتاى خود را كه بر ضرورت يك اتحاد همگانى در آنچه يك «مبارزه‌ى ملى» ، به معنايى كه خواهد آمد ناميده‌اند ، كنار گذاشته با كوشش در رد نظر تحريف شده‌ى نويسنده‌ى پاسخ ، بر اين اساس كه اين نظر انكار دموكراسى است ، خود را از معركه جهانده‌اند تا بقول خودشان: « تكليف خود» را «يكبار براى هميشه روشن كنم چندان كه نه ايشان و امثال ايشان ديگر نيازى به سخن پراكنى‌هاى مغرضانه داشته باشند و نه من نيازى به دهن به دهن شدن با اينگونه غرض ورزان» (تأكيد‌ها از نويسنده‌ى اين سطور است). اما ببنيم رد نظر نويسنده‌ى پاسخ چه بوده و نسخه «تاريخى» آتلانتا كدام.
 
الف، پاسخ سخنران:
آقاى پرهام درباره‌ى «مشروطه خواهان پس از مشروطيت» (م. خ. پ. ا. م.) مى‌گويند «اين كه نيروهاى مورد بحث مشروطه خواه به معناى واقعى كلمه باشند يا فقط سلطنت طلب به معناى گذشته‌ى كلمه در هر صورت از اينكه جناحى از مردم ايران هستند شكى نيست. و در اينكه(!) از شهروندان ايرانی‌اند باز هم من شكى ندارم. اگر آقاى حاج سيد جوادى براى اين دسته از مردم ايران حق حضور در صحنه‌ى سياسى كشور و حق رأى قائل نيستند به خودشان مربوط است. لابد تلقى خاص ايشان از دموكراسى چنين حكم مى‌كند!» واقع امر اين است كه در اين مورد هرچه نوشته‌ى (نخست)آقاى حاج سيد جوادى را (كه واكنش آقاى پرهام نسبت به آن بوده) ، كه البته خود نيز با همه‌ى آن موافق نيستم ، مرور و بازخوانى كردم ، كمترين اثرى از آنچه در پاراگراف بالا از قول آقاى پرهام نقل شد و ايشان آن را به پاسخ آقاى حاج سيد جوادى نسبت داده‌اند در آن پاسخ نديدم! درست بعكس! آقاى حاج سيد جوادى در صفحه‌ى (۶) پارگراف آخر از پاسخ خود به صراحت چنين مى‌گويند: « اما آنچه در اين ميان از طرف آقاى پرهام ناگفته مى‌ماند اين است كه هيچكس حق آقاى (كذا) رضا پهلوى را به عنوان يك شهروند ايرانى نظير ميليون‌ها شهروند ايرانى در شركت براى مبارزه سراسرى براى واژگون كردن رژيم ولايت مطلقه يا جمهورى اسلامى انكار نمى كند؛ (!) ». هركسى تصديق مى‌كند كه از اين صريح‌تر و روشن‌تر نمى توان در اين باره نظر مثبت داد. البته اين هم معلوم است كه وقتى كسى از جانب جامعه چنين استنباط مى‌كند كه « حق فرزند پادشاه سابق را در مبارزه كسى انكار نمى كند» همان شخص نمى تواند همين حق را براى هواداران شاهزاده و حتى هواداران سلطنت مشروطه منكر باشد» ؛ و اساسأ چون حق گرفتنى است و نه دادنى ، چنين انكارى در عمل هم امكان پذير نيست! پس بايد ديد هدف آقاى پرهام از جعل اين ادعا (از اينكه از استعمال واژه‌ى «جعل» گزيرى ندارم بسيار متأسفم چون بيان واقعيت با واژه‌ى ديگرى غيرممكن نمى‌بود) كه «آقاى حاج سيد جوادى! براى اين دسته از مردم ايران حق حضور در صحنه‌ى سياسى كشور و حق رأى قائل نيستند به خودشان مربوط است. لابد تلقى خاص ايشان از دموكراسى چنين حكم مى‌كند!» چيست (اين بخش از نوشته‌ى حاضر پيش از انتشار واكنش دوم آقاى حاج سيد جوادى نگارش يافته است.)
آيا اينهمه تنزل براى كسانى كه دعوى راهگشايى براى «همه‌ى نيرو‌هاى يك «مبارزه‌ى ملى» را دارند واقعأ دردناك و اسف انگيز نيست‏؛ تنزل تا آنجا كه شخصى براى فرار از تنگنايى كه بدست خود آفريده نوشته‌اى را كه در نه صفحه موضوع به موضوع تنظيم و پاراگراف بندى شده به دستاويز رعايت اختصار در جواب و «فشرده نوشتن» پشت گوش بياندازد و در مقام پاسخ و بجاى همه‌ى آن گفته‌ها سؤآل‌ها يادآورى‌هاى حقايق تلخ تاريخى و ديگر توضيحات تنها و تنها ادعايى را از خود جعل كرده و به جنگ آن نقل قول مجعول برود. راستى را كه حبذا! من كه خصوصيتى با آقاى حاج سيد جوادى ندارم و چنانكه ذكر شد با همه‌ى آنچه گفته‌اند نيز هم نظر و هم سليقه نيستم نمى‌توانم ناديده بگيرم كه مشار اليه در صفحات دوم و سوم و بعد از آن از پاسخ خود شايد بيش از ده سؤآل تعيين كننده از سخنران كرده‌اندكه نمى‌توان تحت عنوان «فشرده نوشتن» و «هم دهن نشدن با مغرضان» و نظائر اينگونه معاذير ، كه معاذير بد‌تر از گناه بحساب‌اند ، از پاسخگويى به آنها طفره رفت تا مگر در ذهن خواننده‌ى بيخبر از متن مورد بحث چنين القاء شود كه آن پرسش‌ها و تحدى‌ها‌ى تاريخى سياسى دون شأن جناب سخنران بوده است. هرچند جستجوى شخصى حقيقت بر هركس حكم مى‌كند كه رأسأ به تمامى متن رجوع كند و خود بداورى بپردازد براى كسانى كه اين امر بر آنان بهر دليل ممكن است شاق باشد فقط بخشى از آن بحث و پرسش‌ها را كه با ايجازى بيش از خود نويسنده مشكل بتوان بيان كرد مى‌توان در سه پرسش زير جستجو نمود:
الف: آيا پاسخ دهنده‌ى پاريس حق شركت در مبارزه براى تغيير نظام سياسى كشور براى كسى و بطور اخص براى هواداران ديكتاتورى سابق اعم از اينكه بر طبق ادعاى آقاى پرهام «تحول يافته» و آزاديخواه شده باشند يا نه انكار كرده است؟ پاسخ اين پرسش نخست را در بالا ديديم كه منفى بود.
ب: پرسش بعدى اين است كه آيا شركت در چنين مبارزه‌اى كه ضمنأ يك تكليف اجتماعى و ملى نيز هست ، علاوه بر دست يافتن تمامى ملت به حاكميت ملى خود و مجموعه‌ى حقوق جمعى و فردى اعضاء جامعه ، براى عده‌اى ، جمعى ، دسته‌اى مابه ازاء ويژه ديگرى هم دارد؟ يعنى براى بعضى امتيازى و حق ويژه‌اى مثلا برسميت شناختن «حق طبيعى» بازگشت خانواده‌ى پهلوى به سلطنت را نيز بايد بهمراه داشته باشد يا نه؟ بدين سؤآل آقاى حاج سيد جوادى مثل هر فرد عاقل بالغى (منظور بلوغ در شناسايى حقوق سياسى مردم از هرنوع حقوق ادعايى كاذب است) پاسخ منفى داده‌اند. ما هم مى‌گوييم آرى! نفس شركت در مبارزه براى هيچ گرايش و جناح سياسى حقى جز آنچه بهمه تعلق خواهد گرفت ايجاد نمى‌كند ، درست همانطور كه ادعا و اكتساب امتياز ويژه براى فقيه و دستيارانش در نهضت آزاديخواهى سال‌هاى ۵۷/۵۸ كه در كسوت انقلاب اسلامى به انحطاطى خارج از تصور انجاميد ، چنانكه شاپور بختيار تقريبأ يك تنه و دلاورانه با آن به مقابله برخاست ، از اساس نادرست بود و نقض غرض‏؛ و مقدمه‌اى گرديد براى تباهكارى‌هاى بى پايان و تباهى سرنوشت كشور. پس شركت همه در تقسيم نا ملايمات مبارزه‌ى واقعى براى آزادى كشور ممكن ولى بلا عوض خواهد بود و تنها بمنظور تحقق هدفى واحد كه همه بايد در آن به يكسان سهيم و از آن به يك نوع متمتع باشند و اين تمتع يعنى حاكم بودن همگى مردم بر مقدرات ملى و فردى خود.
ج: پرسش سومى كه در نوشته‌ى آقاى حاج سيد جوادى تلويحى است و نگارنده با صراحت لازم طرح مى‌كنم اين است كه آيا تصديق حق شهروندى و ملى همه‌ى شهروندان ايرانى در چنين مبارزه‌اى آنان را خود بخود مكلف هم ميسازد كه همه‌ى آنها بدون داشتن حق انتخاب با همه آنها دست اتحاد در دست يكديگر نهند؟ يا در مقابل آن حق ( شماره‌ى ۲ بالا) اين حق هم با تمام قوت خود محفوظ ، باقى و سارى است كه هر شخص يا نيروى سياسى آزاد است متحدان خود را بنا بر معيار‌هايى كه خاص خود اوست انتخاب كند و به صرف ادعاى آزاديخواهى از جانب هركس،  بويژه آنگاه كه عمل گذشته و حال او بر خلاف سخنش گواهى دهد ، او ساده لوحانه بدان باور نكند؛ كه گفته‌اند
كار پاكان را قياس از خود مگير
گرچه باشد در نبشتن شير شير (!)
هردو صورت گر بهم ماند رواست
آب تلخ و آب شيرين را صفاست
(مثنوى شريف‏؛ چاپ نيكولسون 1 263 275 )
 
اما پاسخ آقاى پرهام ، كه چنانكه اشاره شد براى القاء غير مستقيم آن پنج شش صفحه زمنيه چينى كرده‌اند ، درست باژگونه‌ى اين پاسخ مسلم و غير قابل انكار است و از همينجاست انگيزه‌ى رنجش و غضبى كه در واكنش ايشان مشهود است.
ببينيم ايشان چه مى‌گويند. آيا ايشان تنها خواستار شناسايى حق بخش معينى از ايرانيان در مبارزه براى دگرگونى نظام كشوراند؟ چنين تصورى بهت آور خواهد بود! آن بخش مورد نظر ايشان براى اعمال اين حق خود اصلا منتظر سفر مشار اليه به آتلانتا و ايراد خطابه نشده بودند سهل است ، بيش از بيست سال است با انواع وسائل مادى و فنى كه به علت موقعيت ممتاز خود در ديكتاتورى پيشين بيش از همه‌ى گرايش‌ها از آن بهر‌ه‌مندند ، اين حق خود را به كرسى نشانده‌اند. پس چيست آنچه آقاى پرهام برآن به استناد ملى بودن مبارزه بويژه در دو صفحه‌ى پايانى خطابه‌ى خود تأكيد مى‌ورزند و در واقع در مركز حكم «تاريخى» خود قرار مى‌دهند حال آنكه آقاى حاج سيد جوادى ، البته با دلائل خاص خودشان كه پاره‌اى از آنها يعنى بخش تاريخى اصولى ولى غير ايدئولوژيكى آن مورد تصديق نگارنده هم هست ، آن را به حق رد و انكار مى‌كنند؟ اين نظر مركزى آقاى پرهام كه در «فشرده‌ى» خود با همه‌ى اهميتى كه در خظابه‌ى «تاريخى» داراست از بياد آوردن آن عالمأ و عامدأ خوددارى مى‌كنند عبارت است از اينكه در خطابه مى‌فرمايند «بايد جناح‌هاى سياسى مخالف با هم نزديك شوند و بر سر اصول مشترك با برنامه‌اى معين با هم همكارى كنن».
اين مطلب را ايشان شايد براى گرفتن ضربه‌ى آن نه رك و راست يكباره و صريح و كاملا بى پرده بلكه بصورت بريده بريده و با رعايت جوانب احتياط به ميان مى‌كشند و بدين سبب به صورت زير بيان مى‌دارند.
ابتدا مى‌گويند (ص ۶) اكنون كه مردم مبارزه مى‌كنند تا دوباره فرصتى براى تعيين سرنوشت خود پيدا كنند (كه اين مبارزه البته از اكنون شروع نشده و اين مقدمه چينى هم يكى از همان تمهيدات است براى القاء اينكه گويا اتفاق جديدى افتاده و مى‌دانيم كه اين اتفاق جز نقشه‌هاى پرزيدنت بوش براى عراق و شايد حول وحوش آن نيست). سپس (سطور بعد) به مقايسه‌ى بعضى از جناح‌هاى مخالف وضع كنونى مى‌پردازند با سعى در القاء اينكه همه‌ى آنها واقعأ نسبت به گذشته‌ى خود «تحول بنيادى يافته‌اند»؛ بطور صريح‌تر يعنى اينكه به نيروهاى دموكراتيك تبديل شده‌اند و ديگر آن عاملان و توجيه گران سابق ديكتاتورى نوع پليسى نظامى (به سبك آمريكاى لاتين و محصول كودتا‌هاى نوع آمريكايى) نيستند؛ و اين نيز (كه درست يا غلط آن را در بخش سوم بيان مى‌داريم) شايد بيان اعتقاد شخصى ايشان باشد كه هيچگونه دليلى هم بر صحت آن اقامه نكرده‌اند جز اينكه درباره‌ى هواداران رژيم ديكتاتورى ۲۶ ساله‌ى پيشين بگويند كه آنها «بخوبى پى برده‌اند كه اشكال آن نظام چه بود و چرا بايد به اراده‌ى ملت در يك حاكميت ملى تن در داد.» اين ادعايى است كه ايشان در اثبات آن شاهدى ندارند ولى نگارنده براى ترديد‌هاى بسيار جدى در آن شواهد و دلائلم را در جاى خود خواهم آورد.
چه بهتر از آن كه خود بخوانيم:
«مبارزه‌اى كه ما از آن با عنوان مبارزه‌ى ملى ياد كرديم مبارزه‌اى است كه با چنين چشم اندازى از نيروهاى ملى بايد بكوشد تا همه‌ى نيرو‌هاى تحول يافته را در خود جاى دهد و از همه‌ى اين نيرو‌ها براى رساندن جامعه‌ى ما به تعادلى دموكراتيك مدد بگيرد. درست مانند كارى كه ژنرال دوگل در مبارزه تاريخى خود با نازيسم اشغالگر براى پايه گذارى «جنبش مقاومت» فرانسه و سپس ايجاد جمهورى پنجم فرانسه انجام داد».(تأكيد‌ها از نگارنده‌ى اين سطور است) ، «نه نيرو‌هاى هوادار پادشاهى مشروطه را كه بخشى از حاكميت سلطنتى گذشته را تداعى مى‌كنند» [مى توان ناديده گرفت]
«هواداران پادشاهى مشروطه نيز كه ميراثداران نظام گذشته‌اند به خوبى پى برده‌اند كه اشكال آن نظام چه بود و چرا بايد به اراده‌ى ملت در يك حاكميت ملى تن در داد»
«مبارزه‌اى كه ما از آن با عنوان مبارزه‌ى ملى ياد كرديم مبارزه‌اى است كه با چنين چشم اندازى از نيروهاى ملى بايد بكوشد تا همه‌ى نيرو‌هاى تحول يافته را در خود جاى دهد و از همه‌ى اين نيرو‌ها براى رساندن جامعه‌ى ما به تعادلى دموكراتيك مدد بگيرد (تأكيد‌ها از نگارنده‌ى اين سطور است)
«جامعه‌ى فرانسوى كه به بركت تجربه‌ى تعادل آفرين جنبش مقاومت در دوران مبارزه با نازيسم امروزه جامعه‌اى است دموكراتيك كه نمايندگان مردم در آن جناح‌هاى مختلف سياسى از راست راست تا ميانه و چپ چپ در كنار هم زير يك سقف مى‌نشينند و براى اداره‌ى كشور خود قانونگذارى مى‌كنند. (!) مگر ما تافته‌اى جدا بافته از ديگر افراد بشريت هستيم كه بايد تا ابد (!) روبروى يگديگر قرار گيريم و به روى هم شمشير بكشيم؟»
در همين اثناء نيز بموازات تصوير نيمه اسطوره‌اى سريعى از شاهزاده رضا پهلوى ، تصويرى در نيمه راه ميان ژنرال دوگل و احمد شاه مسعود ، معادله‌اى مى‌نويسند كه «مجهول» آن رهبر نهضت مقاومت ملى فرانسه در برابر اشغالگران نازى و «معلوم» آن فرزند پادشاه سابق است و بعد از كمك‌هاى لازم حل معادله را به خواننده واگذار مى‌كنند. مى‌نويسند: «مبارزه‌اى كه رضا پهلوى نزديك به بيست سال است در پيش گرفته است بيانگر چنين دريافتى است. اين مرد هنگامى اين مبارزه را آغاز كرد كه نوجوانى بيش نبود و در اشتباهات و خطا‌هاى گذشتگان خود سهمى نداشت.(!) مبارزه‌اى كه ما از آن بنام مبارزه‌ى ملى ياد كرديم (!) بايد بكوشد كه تا همه‌ى نيروهاى تحول يافته را در خود جاى دهد(!) درست مانند كارى كه ژنرال دوگل در مبارزه‌ى تاريخى خود با نازيسم اشغالگر براى پايه گذارى «جنبش مقاومت فرانسه  انجام داد.»
حال كه با حذف شاخ و برگ‌هايى كه ديد را تنگ و مغشوش مى‌كرد توانستيم عبارات اصلى را پى درپى نهاده به لب مطلب برسيم مى‌بينيم كه چنانكه يكبار ديگر تذكار داده شد اولا ايراد به پاسخ آقاى حاج سيد جوادى ناوارد است چون هدف سخنران آتلانتا به حق مشاركت مشروطه خواهان بعد از مشروطه كه خودشان آنان را «ميراثداران نظام گذشته» مى‌نامند ، حقى كه پاسخ دهنده‌ى مقيم پاريس منكر آن نشده ، محدود نبوده و ايراد نسبت به شخص اخير براى لوث مطلب ديگرى مطلب اصلى است كه از عبارات بالا حاصل مى‌شود بخصوص وقتى بدنبال آنها مى‌خوانيم: «روشنفكران ايران و خارج چرا سكوت كرده‌اند؟ چرا نمى‌گويند ما مردم نبايد آن قدر اسير گذشته‌ها باقى بمانيم كه ادامه‌ى دعوا‌هاى ما به نابودى كشور تمام شود»(ص ۵).  آيا معناى لزوم «شكستن سكوت» حالا بخوبى روشن نيست. آيا آن خط خطابه‌ى آتلانتا كه آقاى سخنران در جواب آقاى حاج سيد جوادى گفته بودند: با وجود فشردگى پاسخ «باز هم رعايت كرده‌اند» واضح نيست و نيز واضح نيست كه رعايت نكرده‌اند؟ اين خط جز اين است كه بگويند مثل سخنران سكوت را بشكنيد! اصل اتحاد با بقاياى مسؤلان دوران خفقان و دروغ و ضديت با دموكراسى در دوران سابق را بپذيريد! براى اثبات اين پذيرش بعنوان نماد آن و براى شگون و ميمنت آن بپذيريد كه اين اتحاد هم مثل دوران مقاومت فرانسه به رهبر‌ى چون ژنرال دوگل نيازمند است و اين شخص نيز جز رضا پهلوى(كذا) كس ديگرى نيست؟!
قبلا يادآور شدم كه چگونه مشروطه خواهان بعد از مشروطه با صداى چكمه‌ى سربازان آمريكايى و آواز طبل جنگ بار ديگر به جنب و جوش افتاده‌اند و بنام كاذب و در هرحال متسعمل پادشاهى مشروطه ، كه وقتى تمامى قدرت كشور را را در اختيار داشتند آن را بدست خود به خاك سپردند ، سربلند كرده‌اند.

يادآورى كوتاهى براى نسل‌هاى جديد و افراد كم‌حافظه!
پيش از وقوع انقلاب اسلامی مسئول‌ترين و آگاه‌ترين عناصر يك ملت براى حراست از قانون اساسى مشروطه و بازگشت كشور به يك حيات قانونى تحت نظارت نمايندگان واقعى مردم و در نتيجه استيفاى استقلال واقعى خود ، مدتى قريب به بيست و شش سال پس از كودتاى 28 مرداد 1332از راه‌هاى قانونى و مسالمت آميز مبارزه كردند و در اين مبارزه همواره در برابر خود گروهى خودفروخته و بى اعتقاد به هرگونه داد و نظام قانون را يافتند؛ دسته‌اى كه فقط در برابر قدرت تسليم بودند و جز قدرت متمركز فردى و مواهبى كه از رهگذر خدمت به آن دريافت مى‌داشتند ، مرجع و مطلوب ديگرى نمى‌شناختند! گروه نخست كه تكيه گاهى جز خواست و آرزو و نيروى اكثريت ملت نداشتند و هسته‌ى اصلى آنها از مبارزان نهضت ملى تشكيل مى‌شد ، ملى ، ايراندوست و مشروطه خواه بودند. گروه دوم كارشان ويران كردن بناى مشروطه ، سركوب وطن دوستان و آزاديخواهان (مشروطه خواهان آن زمان) ، خدمت به قدرت‌هاى بزرگ خارجى ، جمع آورى ثروت‌هاى بادآورد بيكران از راه غارت دارايى‌هاى ملى و شركت در همه نوع لفت و ليس هر يك بقدر توان و قرب خود به «شخص اول مملكت» بود. اين گروه ويرانگران مشروطه با استفاده از دستگاه عريض و طويل پليس سياسى معروف به ساواك كه زير نظر كارشناسان امريكايى سى. آى. اى. و دوقلوى اسرائيلى آن موساد پرورش يافته بود ، فقط بر سرنيزه و زندان ، شكنجه گاه‌ها و جوخه‌هاى اعدام و پشتيبانى قدرت‌هاى ياد شده تكيه داشت. اصطكاك شديد و كشمكش طولانى ميان اين دو نيرو و تجلى اصلى آن يعنى خفقان سياسى ، يك ربع قرن مانع از تربيت نسل‌هاى جديدى از آزاديخواهان آشنا به سنن نهضت ملى و مشروطه شده بود ، موجب فرسايش هردو نيرو شده با اضافه شدن آشفتگى‌هاى حاصل در ساخت اجتماعى ناشى «از انقلاب سفيد» بر آن شرايط براى انفجارى بيرون از مجراهاى شناخته شده‌ى تاريخ كشور فراهم گرديد. تحت تأثير اين عوامل آنچه مى‌بايست به بازگشت مشروطه واقعى يعنى حكومت قانون منتهی‌ گردد ولو آنكه بعدأ در شرايط دموكراتيك عادى به انتخاب نظام جمهورى نيز مى‌انجاميد يا نه پس از يك دولت مستعجل مشروطه تحت رياست شاپور بختيار  به انقلابى انجاميد كه بعد از آن به تدريج ويرانگران مشروطه كه عمومأ دارايى‌هاى خود را تا توانستند برداشته با خود به خارج بردند. اينان بجاى بخود آمدن و رسيدگى و اعتراف به اشتباهات نظام خودسرى كه كشور را به ورطه‌ى كنونى سوق داده بود ، اين بار زير نام و نقاب مشروطه خواهى ولى عينأ با همان شيوه‌هاى «سياسى» دوران قدرت مطلقه‌ى خود كه عبارت از خودستايى ، رهبر تراشى و چاپلوسى‌هاى معهود خود ، اين بار نسبت به شاهزاده رضا پهلوى‏؛ تجليل‌هاى بيشرمانه از  «پيشرفت‌هاى خيره كننده و بيسابقه‌ى كشور» در تحت آن ديكتاتورى فروريخته ، دروغ و تحريف واقعيات گذشته و بيشرمانه‌تر از همه متهم كردن خود ملت (!) و باصطلاح خودشان «روشنفكران» (كه منظور از آن مخالفان سابق است) به داشتن مسؤليت اصلى در مصيبت جديدى كه گريبانگير كشور شده بود به ميدان آمدند. در اين راستا همچون گذشته‌هاى حكومتى چندان به تحريك و تبليغ عليه ملت ناراضى گذشته و از آنجمله مشروطه خواهان واقعى دوران قدرت مطلقه‌ى خود پرداختند كه تتمه‌ى آبروى هرچه مشروطه و مشروطه خواهى بود نيز بر باد دادند. بطوريكه اين بار نيز هرگونه سوداى بازگشت مجدد نظام مشروطه را حتى براى مشروطه خواهان اصيل به خيالى خام بدل ساختند. در ظاهر ديگر طرفين جابجا شده بودند. ويرانگران قسم خورده‌ى مشروطيت به مشروطه خواه مصلحتى تبديل شده و مشروطه خواهان اصيل كه عمرى مبارزه در راه احياء مشروطه‌ى واقعى متحمل انواع شدائد شده بودند ،  نوميد از امكان برقرارى آن نظام در شرايط نوين و بويژه با وجود چنين هوادارن جديدى(!) ، در پى بنياد نظامى برآمدند كه اساس آن صرفأ حاكميت ملى باشد ولى ديگر بدون «ولى فقيه» ، «امام سيزدهم» يا «سايه‌ى خدا» «ظل الله» و «خدايگان»‌هايى كه در قانون اساسى «مقام غير مسؤل» (ن. ك. قانون اساسى مشروطه) ناميده شوند ولى در عمل همه كاره و خودكامه باشند؛ و بالاخره همه‌ى نظائر اينها.
 
بازگشت به پايكوبى براى جنگ
در چنين شرايطى است كه با پيش كشيدن مسئله‌ى جنگ عليه عراق از جانب كاخ سفيد واشنگتن به بهانه‌ى خنثى كردن اين كشور در زمينه‌ى سلاح‌هاى كشتار جمعى كه خود در زمان تجاوز عراق به ايران سرازير زرادخانه‌هاى صدام حسين كرده بودند ، بقاياى ديكتاتورى سابق با شرح كوتاهى كه در سطور بالا از آنان رفت و هربار نداى غيب از معبد آن سوى اقيانوس نازل مى‌شود به يك علت وجودى براى خود دست مى‌يابند ، جان تازه‌اى يافتند براى «وظيفه‌ى تاريخى!» نه چندان تازه‌اى.
راه اجتناب از خطر دزدان بازار آشفته:
حياتى‌ترين تغييرات و اصلاحات نيز مى‌بايست به صورت تدريجى يعنى پله به پله انجام پديرد
در دوسه ماه گذشته كه بحران خطر جنگ هرروز رو بوخامت بيشترى داشته انواع منشور‌ها و برنامه‌هاى سياسى و حزبى و متن‌هاى پنجاه و صد امضائى يا خطابه‌هاى راهنما نبوده كه در خارج از كشور منتشر نشده‏؛ متونى كه هركدام را پهلوى ديگرى قرارداده با اندكى دقت زير ذره بين تجربه نگاه كنيم همگى آشكار و سربسته آغاز فروپاشى جمهورى اسلامى را نويد داده از طرف ناشران (نويسندگان و امضاء كنندگان) بعنوان نسخه‌ى راهنماى اين فروپاشى معرفى شده‌اند. اين را هم هر ملتى نداند يا از ياد برده باشد ايرانيان كه شاهد فجايع ناشى از سقوط دولت دكتر شاپور بختيار خواه در كوتاه مدت و خواه در دوران دراز مدت بيست و سه ساله‌ى اين «جمهورى» اسلامى بوده‌اند ، ديگر مى‌دانند كه برافكندن يك دولت مركزى هرقدر هم سفاك ، اگر بدون تداركات كافى و منعكس در برنامه‌اى روشن و معرفى شده به مردم براى بعد از كسب قدرت باشد؛ اگر بدون تشكيلات دموكراتيك لازم و ضامن آن برنامه باشد؛ (تكرار كنيم(!) دموكراتيك! يعنى نه وابسته به يك فرد! نه به يك گروه اقليت فعال ولى خودسر؛ فقط براى پيشبرد مقاصد واقعى اكثريت بزرگ مردم يعنى پيش از هر چيز برقرارى حاكميت ملى و نهاد‌هاى دموكراتيك آن) هرگاه بدون اينگونه مقدمات چنان برافكنى صورت گيرد برنده‌ى اصلى چنان برافكنى چه كسانى خواهند بود. تجربه‌ى تأسيس جمهورى اسلامى كه تازه به جنگ داخلى به معنى واقعى كلمه هم منتهى نشد در برابر چشمان همگان است. ظرف يك امروز به فردا نظامى بوجود آوردند كه نه كسى افكار و آمال مؤسس واقعى آن را كه يك فرد بود و نه يك ملت ، مى‌شناخت و نه برنامه‌ى سياسى و معناى واقعى نظامى كه او و برخى از هوادارن او خوابش را از مدت‌ها پيش براى اين كشور ديده بودند.
«هنگام شورش‌ها فقط اشخاص بدنام امور را بدست مى‌گيرند»! (هومر)
آرى‌! ضرب المثل عاميانه ولى چقدر پر مغز نياكان ايرانى ما هميشه به ما يادآورى كرده بود كه «دزد در پى بازار آشفته مى‌گردد»! اين تجربه‌ى بشرى كه در شرايط آشفته فقط نابكارترين افراد و دستجات هستند كه گليم‌هاى كثيف خود را از آب بيرون مى‌كشند سابقه‌اى به درازى عمر بشريت دارد كه در تمام تاريخ‌ها و افسانه‌هاى اقوام و ملل شواهد و آموزش‌ها درباره‌ى آن بسيار يافت مى‌شود و نتيجه‌ى عملى مهمى كه از آن گرفته مى‌شود اين است كه اولا بايد در تدارك تغييرات منطبق با نياز و خواست جامعه بايد آنقدر جلو بود كه دزدان بازار‌هاى آشفته‌ى سياسى براى رؤياى‌هاى سيادت خود فرصتى بكف نياورند ولى مهم‌تر از همه اينكه :بايد تمام تدابير و كوشش‌هاى لازم بكار رود تا حتى: حياتى ترين تغييرات و اصلاحات نيز به صورت تدريجى يعنى پله به پله انجام پديرد.
در امر تغييرات سياسى ضرورى و حتى حياتى ، كه در مورد ايران دومين آنها صادق است ، بهترين راهنما همان ضرب المثل هزاران ساله‌ى ژرف و پر معنى دزد در بازار آشفته است.
در مسئله‌اى كه در محل توجه ما قرار دارد در شرايط آشفتگى ناشى از بحران‌هاى ناگهانى جنگ و فروپاشى حساب نشده كه «بازار» قدرت سياسى بسختى آشفته مى‌گردد تنها كسانى برنده خواهند بود كه بدون توجه به هيچ قيد و بند دموكراتيك ، ميهن دوستانه و اخلاقى ، حاضرند با هر نيرويى با هر ماهيتى براى تسخير قدرت و بر سر تقسيم آن به توافق برسند؛ خواه خارجى خواه داخلى‏؛ خواه ضد ايرانى و خواه ايرانى ضد ملى‏؛ و بويژه آنها كه از توسل به هيچ حربه وسيله و سلاحى از خونريزى سركوب غير قانونى و اعدام رقيبان و حتى رفتن به پيشواز ماجراجويى‌ها و روش‌هايى كه بتواند به جنگ داخلى دامن زند نيز ابايى ندارند؛ كسانى مثلا مانند گروه‌هاى مسلح آستانه‌ى انقلاب از هر نوع كه سوابق اعمال ماجراجويانه‌ى آنان معمولا به بهاى جان هزاران نفر و تشديد شرايط خفقان انجاميده است‏؛ يا دارودسته‌هاى ديگرى كه به خيال استفاده از كمك قدرت‌هاى سلطه طلب بيگانه خيال رفتن به همين راه را در سر مى‌پرورند: با براه انداختن ماجراجويى‌هاى مسلحانه مثلا در برخى نواحى مرزى زير عناوين جعلى حقوق اين «اقليت» يا تعيين سرنوشت آن « قوم»!! تجربه‌هاى بيشمار بويژه در قرن بيستم و حتى دو سال واندى از قرن حاضر همواره نشان داده اين قبيل نيرو‌ها اگر هم از نوع فاشيست‌هاى رسمى با اسم و رسم تاريخى نباشند دست كم اين است كه به شيوه‌هاى فاشيستى قدرت را قبضه مى‌كنند و با همان شيوه‌ها نيز بكار مى‌برن!
بدين جهت است كه هرگاه سر و صداى بازار آشفته‌اى نيز در دور و نزديك بگوششان مى‌رسد به سرعت براق مى‌شوند و به انواع دسته بندى‌هاى مشكوك كه در مواقع عادى از شانس موفقيت كمتر بهره مند بوده مى‌پردازند؛ و درست چنين سر و صدايى است كه هم اكنون در آفاق جهان و بويژه زير گوش مردم ايران در حال برخاستن است. بايد چنين دسته بندى‌هايى را كه علاوه بر توطئه‌ى معطوف به منافع خاص خودشان به ممانعت از شكل يافتن نيروهاى ملى و دموكراتيك واقعى عامدانه كمك مى‌كنند به دقت زير نظر گرفت‏؛ فريب آنها را نخورد و با كشف و افشاء هركدام اينگونه موانع خطرناك را از سر راه تحقق دموكراسى و وسيله‌ى آن يعنى تشكل جبهه‌ى وسيع مليون و دموكرات‌ها برداشت. كاخ سفيد به اختراع مفهومى بنام محور شرارت پرداخته عراق را جزو آن خوانده و تشرف به همين مقام را برا‌ى همسايه‌ى عراق ايران نيز قائل شده است. در عراق خيال دارد نظام را برچيند و مدعى است كه در نظر دارد بجاى آن يك نظام دموكراتيك برقرار سازد.


پاريس ـ على شاكرى (زند)

حال جا دارد كه نگاهى به اصل اين سناريوى «جذاب» بيافكنيم.
بخش دوم
عقاب‌ها و كركس‌ها
ايالات متحده آمريكا در ايران و در جهان ، از جنگ جهانى دوم به اين سو





 

 

[بازگشت به ص?حه اول]