[بازگشت به ص?حه اول]






براى ثبت در تاريخ

درباره‌ى متوليان ايرانى

جنگ اعلام شده‌ى دولت امريكا در خاورميانه
(بخش دوم)

 

 

پاريس على شاكرى (زند)
چهارشنبه ۱۳ فروردين ۱۳۸۲

از پايان بخش نخست:
(...) كاخ سفيد به اختراع مفهومى بنام محور شرارت پرداخته عراق را جزو آن خوانده و تشرف به همين مقام را برا‌ى همسايه‌ى عراق ايران نيز قائل شده است. در عراق خيال دارد نظام موجود را برچيند و مدعى است كه در نظر دارد بجاى آن يك نظام دموكراتيك برقرار سازد.
حال جا دارد كه نگاهى به اصل اين سناريوى «جذاب» و توجيهات آن بيافكنيم.
 
بخش دوم
عقاب‌ها و كركس‌ها

ايالات متحده آمريكا : در ايران و در جهان

برخلاف تصور رايج از جنگ جهانى دوم به اين سو نقش بين المللى ايالات متحده امريكا: ا. م. ا / (اما) پيش از جنگ جهانى اول شروع شده و در جريان آن جنگ براى اولين بار اهميت بيسابقه اى كسب كرده است. اما تاريخچه‌ى نقش اين كشور در جهان بويژه از جنگ دوم جهانى به بعد است كه جايگاهى بتمام معنى جهانى مى‌يابد و از اين جهت داراى ابعاد پيچيده و فصول ناهمگونى است كه از سويى موجبات حق شناسى وسيعى را در اروپا بر مى‌انگيزد و از طرف ديگرگاه مورد تأييد و گاه مورد انتقادات شديد ملل ستمديده‌ى دنياى سوم كه امروز «جنوب» ناميده مى‌شود قرار مى‌گيرد فصولى كه براى رعايت انصاف بايد در كنار يكديگر بررسى گردد. اما تا جايى كه مربوط به كشور ما ايران است بايد قدرى به عقب برگشت.

ابتدا بايد اين اصل را پذيرفت كه هيچ ملتى نبايد ملت ديگرى را نه ذاتا" دشمن خود بحساب آورد و نه به طريق اولى ذاتا" ملتى بدكردار دانسته يا آن را تحقير كند. اين اصلى است كه درباره‌ى نگاه ما ايرانيان نسبت به ايالات متحده امريكا نيز كه در تاريخ معاصر ما داراى همه گونه تأثيراتى از مثبت و منفى بوده اند بايد به دقت رعايت شود. حتى در مورد كشور‌هاى اروپاى خاورى كه غالبأ گفته مى‌شود كه در كنفرانس يالتا وجه المصالحه‌ى دو قدرت بزرگ فاتح يعنى ايالات متحده و شوروى قرارگرفته اند بعضى از صاحبنظران برآنند آنچه اتفاق افتاد نتيجه‌ى يك مصالحه‌ى نا روا ميان روزولت و استالين نبود بلكه نتيجه‌ى اعتماد نابجايى بود كه رئيس جمهور امريكا تحت تلقينات وينستون چرچيل در اين مورد نسبت به استالين نشان داد حال آنكه استالين شايسته‌ى چنين اعتمادى نبود و در واقع رهبر آمريكا تحت تأثير نظر چرچيل دچار فريب شد.

همچنين درست بخاطر نتايج غير منتظره‌ى يالتا بود كه دولت آمريكا در مورد مسأله‌ى آذربايجان يعنى عدم خروج نيروهاى شوروى از ايالت بزرگ شمالى ايران آذربايجان ديگر حاضر به هيچ انعطافى نشد و با فشار و اخطار جدى همسايه‌ى شمالى ايران را كه حاضر به دست كشيدن از آذربايجان نبود به بيرون بردن ارتش خود از ايران وادار كرد.

هرچند كه بهمين علت اين سياست ايالات متحده امريكا (اما) در مورد ايران را در چارچوب معادلات عمومى سياست جهانى آمريكا كه در برابر كره شمالى نيز كه خواستار گسترش نظام و سلطه‌ى خود به تمام شبه جزيره بود سرسختانه ايستادگى كرد بايد ارزيابى كرد معهذا نمى توان دين دوستانه اى را كه ملت ايران نسبت به اين دولت پيدا كرد كم بها داد.
اعتمادى را كه دكتر مصدق رهبر نهضت ملى ايران در دوران در گيرى با امپراتورى انگليس بر سر ملى شدن صنايع نفت كشور نسبت به پرزيدنت ترومن نشان مى‌داد و تجربه نيز نشان داد كه تا دولت او در ايالات متحده امريكا مصدر كار بود اعتمادى بود بجا و بحق نمى توان با اين سياست كلى آمريكا در جهان بلافاصله پس از جنگ و بويژه در ايران بى‌رابطه انگاشت. مى‌دانيم كه سياست ويرانگر اين كشور نسبت به ايران با رياست جمهورى ژنرال آيزنهاور آغاز شد كه شركت‌هاى بزرگ نفتى امريكا و خاصه دو نماينده‌ى منافع آنها برادران دالس جان فوستر دالس وزير امور خارجه‌ى دولت آيزنهاور (1952) و برادرش آلن دالس عضو قديمى سازمان سى. آى. اى. و رئيس آن سازمان از 53 19سال كودتاى مرداد در ايران تا 61 19در طراحى سياست جهانى دولت او نقش تعيين كننده اى داشتند. سياستى كه سرانجام به تدارك و انجام كودتاى شوم و خائنانه‌ى 28 مرداد 1332 (1953 ميلادى) با همكارى سازمان‌هاى سى. آى. اى. امريكا اينتليجنت سرويس انگلستان و دربار فاسد و خيانت پيشه‌ى پهلوى بويژه با فعاليت شخص خواهر توأم محمد رضا شاه اشرف پهلوى منتهى گرديد.

اين كودتاى خانمان برانداز كه نهال آزادى را بار ديگر در ايران ريشه كن ساخت و بجاى آن نظامى از هرجهت خودكامه تحت قدرت بلامنازع شخص محمد رضاشاه برپا داشت راه را بروى دو دولت انگلستان و آمريكا كه ديگر آمريكاى دوران روزولت و ترومن هم نبود براى تجاوز به كليه‌ى حقوق و منافع ملى ايران باز كرد. بدينگونه شد كه كشور ما در ازاء تماميت ارضى آن كه با بازگشت آذربايجان به دامن مادروطن به پشتيبانى دولت دوستى چون آمريكا اعاده شده بود با انجام كودتا اساس حاكميت واقعى بر سرنوشت خود يعنى مرمسالارى متكى به مشروطه‌ى پارلمانى (كه جز صورت ظاهرى از آن باقى نماند) و همراه با آن استقلال واقعى خود را در برابر همان دولت دوست و ابرقدرت كه حال به دشمنى روى آورده بود و متحد او امپراتورى انگلستان از دست داد. اما آيا وقوع چنين حوادثى را ميتوان بر دشمنى ملت آمريكا با ملت ما حمل كرد؟ البته كه نه! حتى مسلم نيست كه مسبب اصلى اين مصيبت كه درست نيم قرن است كشور ما در آتش آن مى‌سوزد يعنى ژنرال آيزنهاور را نيز بتوان با اطمينان خاطر متهم ساخت كه از راه دشمنى آگاهانه با ملت ايران به چنين كودتايى رضايت داده باشد هرچند او نيز بطور قطع بدون توجه به منافع شركت‌هاى هفتگانه‌ى بزرگ نفتى عضوكارتل بين المللى و از آنجمله شركت‌هاى آمريكايى بر تغيير دولت ايران از راه كودتا صحه نگذاشته است. در مورد شخص رئيس جمهورى كه سياستمدارى نبود كه بتوان او را با پرزيدنت ترومن معاون و جانشين روزولت مقايسه كرد و اعتبار و حيثيت سياسى خود را بعنوان رهبر نيرو‌هاى متفقين در مقابله با ارتش هيتلرى كسب كرده بود نه در كارزار‌ها و تجاربى كه يك رهبر سياسى طى عمرى مبارزه پشت سر مى‌گذارد بايد گفت كه ساده لوحى سياسى شديد كه موجب شده بود بتوانند او را از خطر سلطه‌ى كمونيسم بر ايران در صورت ادامه‌ى دولت مصدق نگران كنند و احاطه‌ى او از طرف رهبران حزب جمهوريخواه بويژه معاونش ريچارد نيكسون و جان فوستر دالس كه خود و برادرش چنانكه گفته شد از نفتى‌هاى بزرگ بودند بيش از هرچيز مؤثر بود بطورى كه چه بسا به راه خطا نرفته باشيم اگر تصور كنيم كه آيزنهاور ضربه اى را كه در اثر سياست او بر ريشه‌ى حيات ايران وارد شد براى كشور و ملت ما مائده‌ى آسمانى و داروى شفابخش نيز دانسته باشد.

گذشته از سياست دولت ايالات متحده كه طبق آنچه گذشت در ابتدا طى دو نوبت يعنى در مسأله‌ى آذربايجان و سپس در مساعدت‌هاى دولت پرزيدنت ترومن نسبت به دولت دكترمصدق دوستانه و بسود ملت ما بوده و از آن پس تا دوران پرزيدنت كارتر كه در اصول كلى خود مدافع حقوق بشر و دموكراسى در ايران بود ولو آنكه دولت او و بويژه سفير كشورش در زمينه‌ى عملى اين سياست مرتكب اشتباهات عمده اى شدندكه به برآمدن جمهورى اسلامى انجاميد حساب خود مردم امريكا را نيز مثل هر كشور ديگرى بايد از حساب دولت‌هايشان جدا كرد.

فراموش نبايد كرد كه امروز نيز همچون دوران جنگ ويتنام در آمريكا شاهد مقاومت و مبارزه‌ى نه تنها فرهيختگان جامعه ((
INTELIGENTZIA كه بخش روزافزونى از مردم عادى اين كشور نيز در برابر جنگى ماجرا جويانه و عارى از توجيه اخلاقى و بالاخص مجوز قانونى (يعنى مجوزى مبتنى بر منشور ملل متحد) و بمنظور اعلام شده‌ى تغيير رژيم در عراق هستيم همانگونه كه در گذشته نيز همواره حضور و شركت بسيارى از شهروندان آمريكايى در امور خير خواهانه و بشردوستانه در بسيارى از سرزمين‌هاى جهان نشانى بزرگ از وجود نهادى آرمانخواهانه در ژرفاى روحيه‌ى بخش مهمى از مردم اين كشور بوده است.
 
از بهترين نمونه‌هاى چنين مردمانى در تاريخ معاصر ايران خودمان مى‌توانيم سراغ گرفت.

در ابتداى نيمه‌ى دوم قرن نوزدهم اولين مقاوله‌ى دوستى ميان نمايندگان ايران و ايالات متحده امضا شد و در سال 1869 نخستين بار مناسبات سياسى رسمى با مبادله‌ى وزراء مختار بين دو دولت برقرار گرديد. از همين زمان شمارى از شهروندان آمريكايى بمنظور انجام برخى كمك‌ها كه با «خدمات» ميسيونر‌هاى كشور‌هاى استعمارى اروپا‌ى آن زمان تفاوت داشت در چندين شهر ايران به فعاليت مشغول شدند. اگرچه آنها همزمان با ساختن بيمارستان و مدرسه به تأسيس كليسا هم اقدام مى‌كردند ولى از آنجا كه ديانت مسيحى با قدمتى نزديك به دوهزارسال در ايران در كشور ما بمراتب با سابقه تر از خود ايالات متحده بود اين امر را نمى توان به حساب تبليغات دينى براى ترويج مسيحيت در ايران گذاشت. در هرحال نمونه‌هايى از صميميت اين مهمانان ايران وجود دارد كه بيش از هرچيز ما را وادار به احترام مى‌كند.

يكى از اين نمونه‌ها اقامت و خدمت‌هاوارد باسكرويل يكى از معلمان جوان آمريكايى فارغ التحصيل پرينستون در ايران بود كه با امكاناتى بسيار محدود و كمك‌هاى صميمانه‌ى اهالى محل كه محبت‌هاى او در قلوبشان تأثيرى عميق گذاشته بود در مدرسه‌ى كوچك امريكايى تبريز به كار تدريس اشتغال گزيده بود. همه‌ى كسانى كه جزئيات تاريخ نهضت مشروطه‌ى ايران را با علاقه مطالعه كرده اند از سرگذشت غم انگيز اما پرافتخار اين مهمان محبوب آمريكايى ايران نيز چيز‌هايى خوانده اند. اين جوان كه بهنگام ورود به ايران تقريبأ بيست ساله بود بسبب رفتار بسيار انسانى و خدمت صادقانه اش مورد احترام و علاقه‌ى شديد شاگردان خود و مردم قرارداشت. اما آنچه نام و خاطره‌ى او را به قلب تاريخ ايران پيوست خدمتى بود كه بهنگام نهضت مشروطه با نهايت از خود گذشتگى و همدلى نسبت به ملتى انجام داد كه شايد بمناسبت اقامت در سرزمينش و آشنايى با فرهنگ فاخر تاريخ پر عظمت و مهربانى و مهماندوستى عميق فرزندانش كه از نزديك با آنان آشنا شده بود در دل خود نسبت به او دلبستگى و احترامى عميق احساس كرده بود؛ خدمتى كه باسكرويل در راه انجام آن تا پاى ايثار جان و مقام شهادت پيش رفت.

هاوارد باسكرويل كه در پيرامون خود و با رسيدن اخبار هرروزه از پايتخت و اطراف كشور ايران مى‌ديد مردم اين كشور با چه شور و شوق و بلوغ و پختگى فرهنگى ناشى از بلندى روح و در يك كلام: آزادگى (كه نه فقط واژه اى ايرانى است كه حتى مفهومى است ويژه‌ى جهان بينى ايرانى) براى استقرار نظام آزاد انسانى به مبارزه و جانبازى مشغول اند با عشقى ناشى از شيفتگى به ايرانيان و آرمانخواهى امريكايى خود به مبارزه‌ى مشروطه خواهان تبريز پيوست. او در حد توانايى و دانش خود ابتدا به عده اى از شاگردان و دوستان خود تعليمات نظامى نوين داد و به بهبود خطوط تدافعى كمك كرد تا براى دفاع از تبريز آمادگى بيشترى داشته باشند. سپس با فرا رسيدن روز جانبازى عينأ همچون يك ايرانى ميهن دوست و عاشق آزادى همدوش ياران ايرانيش در صف اول نبرد فعالانه در مبارزه شركت جست. بدين ترتيب بود كه در روز 19آوريل 1909در حاليكه براى شكستن خط محاصره‌ى تبريز مى‌جنگيد زخمى مهلك برداشت و به شهادت رسيد. آيا همين يك مورد از جانبازى كاملا داوطلبانه‌ى يك شهروند آمريكايى كه بطور مسلم نمى تواند در صحنه‌ى جهان موردى منحصر بفرد و استثنائى باشد كافى نيست تا ايرانيان علاوه بر حك نام آن جوانمرد در بالاى فهرست نام دوستان خود در جهان نسبت به ملت آمريكا نيز همواره به ديده‌ى احترام و حقشناسى بنگرند؟ وجود اينگونه نمونه‌هاى دوستى بى‌شائبه و ايثار است كه نشان مى‌دهد هرگاه پاى منافع خودخواهانه و حقير قدرتمندان دنياپرست مديران و سهامداران بانك‌ها و شركت‌هاى بزرگ فراملى يا ملى و سياستمداران فاسد متعلق به هر دو ملت در ميان نبود امكان نداشت جز دوستى و خدمت متقابل هيچ اصل و قاعده‌ى ديگر بر روابط دو ملت حاكم باشد.

نمونه اى ديگر كه صفحات فراوانى از تاريخ معاصر ايران مشحون از شرح آن است خدمات مؤثر و صميمانه‌ى يكى ديگر از شهروندان آمريكا به عاليترين منافع كشور ما در آغاز قرن بيستم ميلادى است.

براى روشنى ذهن نسل‌هاى جوان كشور جريان امر از اين قرار است كه نظام مالى و مالياتى دولت ايران كه از ديرباز حول روش سنتى خاصى مى‌چرخيد در دوران پيش و پس از مشروطه كارآيى خود را از دست داده بود. بدون اينكه وارد در جزئيات ارتباط اين امر با وضع كلى كشور در آن عصر شويم همينقدر بگوييم كه اين هم يكى از ابعاد انحطاطى بود كه آثار آن دست كم از دوران جنگ‌هاى ايران و روس دامنگير كشور ما شده بود. در اواخر با آنكه در صورت رعايت كامل اصول آن نظام مالى هنوز هم مى‌توانست پاسخگوى اوضاع عادى كشور باشد و تا اواسط دوران ناصرالدين شاه قاجار از عهده‌ى اين امر برآمده بود در نتيجه‌ى انحرافاتى كه در اين عصر از مبانى آن رخ داد بويژه دريافت وام‌هاى خارجى بى‌رويه و بى‌محل در بودجه‌ى كشور از يك طرف و اعطاء امتيازاتى اسارت آور به قدرت‌هاى استعمارى تازه نفس شمال و جنوب براى تأمين محل آن وام‌ها نظام مورد بحث بسرعت دچار اغتشاشاتى جدى شد تا جاييكه در سلطنت مظفرالدين شاه روى به از هم پاشيدگى كامل گذاشت. از آنجا كه على رغم برقرارى مشروطه بسبب جوانى اين دولت مشروطه و خرابكارى دول بزرگ استعمارى روس و انگليس در امور آن برخى از مديران مسائل مالى كشور يا شخصأ از اين هرج و مرج متنفع بودند يا زير نفوذ و فشار مراكز قدرت مانند شاهزادگان و درباريان و متنفذان ديگر قدرت مهار كردن اين اغتشاشات از راه اتخاذ تدابير جسورانه را نداشتند وضع همچنان رو به خرابى داشت و مركز قانونى مقتدرى بجز مجلس شوراى ملى سالم ولى جوان براى مقابله با وخامت كار موجود نبود. در چنين شرايطى بود كه دولت و مجلس در آخرين ماه‌هاى 1910 ميلادى چنين تصميم گرفتند كه هيئتى از مستشاران آمريكايى را براى سامان بخشيدن به «ماليه»‌ى ايران استخدام كنند و موافقت دولت آمريكا را در اين باب خواستار شدند. اين امر در ماه فوريه سال بعد صورت گرفت و هيئت مورد نظر تحت رياست مردى بنام مورگان و. شوستر در ماه مه 1911 وارد ايران شد. اين هيئت در استخدام دولت ايران قرارداشت و برطبق پاسخ رسمى سفارت آمريكا در تهران به يك نامه‌ى استعلام شوستر رئيس هيئت بطور كامل از دولت آمريكا مستقل بود. موضوعى كه بيش از هر امر ديگر در مورد نقش اين هيئت واجد اهميت است بالاخص شخصيت و نيات رئيس آن در مورد ايران است كه به استثناء مورخانى كه بنا به دلائل ايدئولوژيك و اغراض دولت‌هاى متبوع خود آن را آلوده به مقاصد امپرياليستى دولت آمريكا معرفى كرده اند سايرين همگى نسبت به آن نه فقط با نظر مثبت بلكه معمولا ستايش آميز ياد كرده اند. موارد مغرضانه در مورد مورخان شوروى سابق صادق است. اما از آنجا كه دو سياست روس و انگليس اصلاحات دلسوزانه و همراه با عزم جزم مورگان شوستر را بنفع تحكيم استقلال ايران و بزيان سياست سلطه جويانه‌ى خود در ايران مى‌ديدند حتى سر پرسى سايكس ديپلمات و مورخ انگليسى نيز با وجود آنكه عنوان كتاب شوستر موسوم به « اختناق ايران» را كه بعد از پايان مأموريتش و اخراج او از ايران و بازگشت به آمريكا در اثر اولتيماتوم دولت روسيه نوشت عنوانى برحق مى‌داند معهذا نمى تواند از بيان انتقاداتى نسبت به لياقت و كاردانى شوستر خوددارى كند. سر پرسى سايكس كه يك ديپلمات انگليسى آشنا با رسوم و خلقيات ايرانيان و بسيارى از پيچيدگى‌هاى روابط قدرت در ايران آن روز بود با ذكر مثال‌هايى بر شوستر خرده مى‌گيرد كه نامبرده نه اينكه فقط با اينگونه امور آشنايى نداشت بلكه با ظرافت كارى‌هاى لازم براى پيشبرد امر خطيرى كه بر عهده گرفته بود در ميان درياى حسادت‌ها و تحريكات غير اصولى رايج در جامعه‌ى سياسى ايران بالكل با واقعيت‌هاى آن بيگانه و اساسأ نسبت بدينگونه امور همچون هر امريكايى ديگرى بى‌اعتنا بود. بايد گفت كه حتى اگر اين خرده گيرى‌ها از نقطه‌ى نظرى كه سايكس مطرح مى‌كند درست هم باشد بهيچ وجه منافى نيات كاملا دوستانه و دلسوزانه‌ى شوستر در انجام مأموريتى كه دولت و مجلس با اعتماد به او از وى خواسته بودند نيست و او حتى در طرح اصلى برنامه‌ى كار خود تا آنجا محق بود كه اولا اثرات كارهايش در همان مدت كوتاه نه ماهه‌ى خدمت او هيچگاه محو نشد و علاوه بر اين حتى دولت ايران پس از آنكه توانست از فشار همسايه شمالى بكاهد بار ديگر در دولت قوام السلطنه از او براى ادامه‌ى مأموريتش خواست كه بار ديگر به ايران بازگردد. ولى اين بار او بود كه ديگر نپذيرفت‏؛ اما اعتمادى كه نسبت به او در ايران بوجود آمده بود به درجه اى بود كه حتى تعيين جانشينى براى او بمنظور دنبال كردن كارهايش را از خود او خواستند و وى نيز از اين همكارى خوددارى نكرد.

اگر در اين بحث مربوط به روابط كنونى دو ملت ايران و امريكا در باره‌ى دو مثال بالا به تفصيلى پرداخته شد كه شايد بيرون از مجال اين نوشته بنظر آيد بدين دليل است كه روشن شود ما بايد در داورى نسبت به روابط ملت‌ها حساب آنان را از دولت‌هايشان جدا كنيم‏؛ و نيز بخاطر از ياد نبردن اينكه حتى در رسيدن به حساب دولت‌ها و روابط آنها نيز اولا انصاف را درباره‌ى هر دوجانب رعايت كنيم و ثانيأ همه‌ى دولت‌هاى يك كشور و سياست‌هايشان را بر طبق يك فرمول تعيين شده از پيش يكسان داورى نكنيم‏؛ و اين‌ها اصولى است كه ما در اين نوشته درباره‌ى سياست‌هاى نادرست دولت آمريكا (و در جاى خود دولت‌هاى ايران نيز!) رعايت خواهيم كرد.

امروز دولت پرزيدنت جرج و. بوش براى حمله به عراق و برقرارى يك دولت مطابق تمايلات خود در اين كشور پا‌ها را در يك كفش كرده است و اين برنامه را كه در ابتدا بنام خلع سلاح اين كشور در مورد سلاح‌هاى كشتار جمعى توجيه مى‌كرد حال بدون نقاب‌هاى نخستين يعنى با هدف اعلام شده‌ى بركنارى صدام حسين تغيير نظام سياسى در عراق و برقراى يك دموكراسى در آن كشور و حتى ترسيم مجدد نقشه ژئوپوليتيكى منطقه دنبال مى‌كند. ما مى‌خواهيم بدانيم قضاوت عادلانه و آگاهانه درباره‌ى چنين سياستى از ديدگاه ايرانيان آزاديخواه و ايراندوستى كه مصالح ژرف خود را از مصلحت عاليه ايران و امر مهم صلح در جهان و عدم سيادت و سلطه‌ى يك جانبه‌ى هيچ قدرتى بر سراسر گيتى جدا نمى دانند چه مى‌تواند باشد. براى چنين قضاوتى هم بياد داشتن تاريخ در امور مشابه ضرورت دارد و هم بررسى موشكافانه‌ى همه‌ى منافع و اغراضى كه از هر طرف مى‌تواند محرك هر يك از بازيگران صحنه‌ى خطرناك جنگى سهمگين باشد.

البته اين توهم را بايد از ابتدا از سر بدر كنيم كه يك چنين اسلوب بررسى موضوع بتواند براى همه قانع كننده باشد. مى‌دانيم و به ياد داريم كه در دوران حيات و اوج قدرت اتحاد جماهير شوروى سابق خروار‌ها واقعيت و برهان در اثبات اينكه آن دولت نه فقط چنانكه در تبليغات نيرومندش در سراسر جهان رواج داده بود «ميهن بزرگ كارگران و زحمتكشان جهان» نبوده سهل است بعكس اسارتگاه ملت‌هاى جهان و مردم تيره بخت خود بود براى اقناع هواداران بلاقيد و شرط آن ابرقدرت جهانى تكافو نمى كرد؛ اعم از آنها كه تحت تأثير همان تبليغات و تفوق سياسى نظامى و فنى آن كشور ايدئولوژى رسمى آن را چنان عميقأ پذيرفته بودند كه قوه‌ى تفكر را از آنان زائل كرده بود يا عده‌ى قليل ترى كه بدست دستگاه‌هاى تربيت كادر آن دولت نيمه جهانى تا جايى رفته بودند كه مانند هر كادر بهره ور از امتيازات اختصاصى خدمتگزاران بى‌قيد و شرط و طبقه بندى شده موسوم به « نومانكلاتورا» خود را به آن نظام فروخته در جرگه‌ى سپاه عظيم سرسپردگان آن درآمده بودند.

اين واقعيتى نيست كه اختصاص به آن نظام امپريال جهانى يعنى يك امپراتورى بتمام معنى عصر جدى د داشته باشد. همين حالات را مى‌توان عينأ در هواداران بلاقيد وشرط ابرقدرت منحصر بفرد كنونى جهان نيز بخوبى مشاهده كرد. اگر در جذب بخش اعظم هواداران شوروى بويژه در دهه‌هاى نخست انقلاب لنينى عامل آرمانخواهى صرفأ انسانى بطور غير قابل انكار نقش اصلى را بازى ميكرد؛ اگر در مورد شيوه‌ى زندگى آمريكايى كه در ربع دوم و سوم قرن بيستم صنعت سينما و در ربع چهارم وسائل فنى جديد ترى چون انتشار بسيار سريعتر همان صنعت از طريق تلويزيون و بالاخره خود صنعت تلويزيون و سينماى تلويزيونى نقش بس مؤثرى داشته اند؛ و اگر همه‌ى اين محمل‌ها القاءگر يك شيوه‌ى خاص زندگى بوده اند كه تازه از دو روى آن سكه نيز تنها يك روى آن را نمايان و ترويج نموده اند پس چه جاى شگفتى كه عوامل يادشده در نفوذ شكل تقليدى آن شيوه‌ى زندگى در كشور‌هاى سنتى و رواج و مقبول ساختن آن بيش از عامل آرمانخواهى كه در مورد نظام شوروى ذكر شد مؤثر واقع شده باشد؛ اگر بخش معتنابهى از مردم جهان كه در مقايسه‌ى شيوه‌ى زندگى خود با وسائل رفاه زندگى و زرق و برقى كه از راه دور در زندگى امريكايى مى‌ديدند نسبت به اين نوع زندگى احساس كمبود و گاه حتى احساس حقارت مى‌كردند و ناچار دچار مجذوبيت بيشترى نسبت به اين نوع زندگى شده اند تا آنكه هوادار يك آرمان والاى انسانى و معنوى در زندگى آنسوى اتلانتيك شوند؛ با اينهمه از ياد نبايد برد كه در همه حال و در هر دو مورد عامل انجذاب نسبت به قدرت عامل شيفتگى نسبت به حضور يك مركز قدرت تعيين كننده در مقياس جهانى بنوبه‌ى خود نقش روانى تعيين كننده اى به بازى كرده است. 3

البته در گوش نسل‌هايى كه در هر كشور تحت تأثير دو عامل اخير مجذوب شيوه‌ى زندگى موسوم به آمريكايى در جهان شده اند و در هرجا كه باشند مصرف كنندگاه حريص و پروپاقرص همه‌ى كالا‌هايى هستند كه مى‌تواند نشانه‌ى ورود به چنين جهانى باشد؛ بويژه براى آن بخش از آنان كه دچار فقر شديد ترى در عناصر فرهنگ خودى و در نتيجه جدايى از ريشه‌هاى روانى خود و اغتشاش هويت بيشترى باشند اينگونه سخنان يعنى بحث حاضر ما چيزى جز باد هوا نيست و آنان دانسته يا ندانسته تنها يك آرزو بيشتر در دل ندارند و آن آمريكايى شدن از سر تا به پاست. در ديدگان اين قربانيان غارتزدگى هويت و خودباختگى فرهنگى و در عين حال بيخبر از حالت خود مفاهيمى چون يكنواخت شدن هرچه بيشتر جهان با اضمحلال گنيجينه‌ى عظيم فرهنگ‌ها زبان‌ها رسوم و آيين‌هايى كه در گذشته از خانواده‌هاى متعلق به نوع بشر بوستانى خرم از هزاران گونه گياهان و گل‌ها با رنگ‌ها و بو‌هايى هريك از آنديگرى دل انگيز تر شگفت تر و جادويى تر كه به زندگى مردمان چهره اى و معنايى سحرآميز مى‌بخشيد در برابر قدرت پرواز به ماه و امكان دست يافتن به آخرين مد‌هاى ساخت مراكز «آدم رنگ كنى » جهان كه ضمنأ مراكز تراكم و تمركز همه‌ى ثروت‌هاى زاييده دست بشريت در چند هزار يا حد اكثر چند ميليون حساب بانكى نيز هستند انعكاس و معناى و وزنى ندارند. بنا به اصطلاح بسيار رايج در غرب كه آنهم زادگاهى جز ايالات متحده ندارد آنها « مى‌خواهند برسند» (!) و بس.

پس روى سخن ما با كسانى است كه هنوز هويت و فرهنگ و زبان وگوناگونى و چهارچوب‌هاى سنتى و نهادى شده‌ى آنها يعنى چهارچوب حاكميت ملى بر اساس پاسدارى از ويژگى‌هاى غنابخش اقوام هر ملت بعلاوه‌ى روابط بين المللى صلح آميز و مبتنى بر احترام و گراميداشت متقابل ميان ملت‌ها را لوازم يك زندگانى انسانى در خور اين نام مى‌دانند. براى چنين مردمان و نسل‌هايى ميراث عظيم فرهنگى بشريت كه تمامى آن متعلق به تمامى بشريت است و همه‌ى ملت‌ها در پاسدارى از همه‌ى اجزاء آن داراى مسئوليت اند صرفنظر از اينكه كدام ملت جهان آفريننده و منشأ آن باشد؛ براى چنين كسانى احترام به حاكميت ملت‌هاى ديگر مهمترين معيار تشخيص دوستى از جانب هر دولتى نسبت به ملت ديگر و تنها محك داورى درباره‌ى ادعا‌هاى آن در برابر ديگران است.

پيداست كه عدم رعايت اين احترام ديگران كمتر ممكن است از جانب دولت‌هاى ضعيف تر نسبت به دولت‌هاى قويتر از خود رخ دهد مگر بصورت واكنش كه آن نيز از هر سو كه بنگريم از خرد بدور است.

يك مورد فراموش نشدنى از اينگونه بى‌احترامى‌هاى اساسى به حق حاكميت ملت‌هاى ديگر فراموش نشدنى بخاطر آثار شوم و جبران ناپذير آن دخالت مرگ آورى است كه دولت آمريكا در زمان رياست جمهورى ژنرال آيزنهاور و بتحريك دولت انگلستان و كارتل بين المللى نفت در حيات سياسى ملت ايران مرتكب شد. درباره‌ى آثار مرگ آور اين مداخله كه آقاى باقر پرهام سخن گفتن از آن را «روضه خوانى كربلاى حسينى» خوانده اند ما مى‌خواهيم در بخش سوم اين نوشته سخن بگوييم تا با تفصيل كافى بطلان استعاره‌ى سخره آميز و غير مسئول سخن خطيب آتلانتا را بر نسل‌هاى جديد ايران آشكار سازيم. عجالتأ سخن درباره‌ى سياست دولت آمريكا نسبت به ايران دوران حكومت دكتر محمد مصدق و بيست وپنج سال بعد از ساقط كردن آن دولت ملى است و سپس تشريح اين حقيقت كه اين مداخله در امور كشور ايران كه ضمنأمقدمه‌ى سياستى ويرانگرانه عليه دموكراسى در جهان بوده است منحصر به ما نبوده بلكه در دوران طولانى پس از جنگ دوم جهانى مهمترين ثابت سياست ايالات متحده‌ى آمريكا را در جهان سوم تشكيل داده است.

پس در چنين بحثى قبل از چيز تعيين مخاطبان مهم است. اين مخاطب البته نه مى‌تواند دولت كنونى آمريكا باشدكه در برابر همه‌ى جهان بر رفتار نامعقول خود لجاج مى‌ورزد نه آن دسته از ايرانيانى كه به دلائل ياد شده در بخش اول اين نوشته موظفند و ناچار وبلكه گاه داوطلب و مفتخر كه گفتار‌هاى تبليغاتى همين دولت كنونى آمريكا را طوطى وار و حتى قدمى فراتر از آن چون كاسه‌هاى داغ تر از آش همچون اوراد مذهبى تكراركنند. روى سخن ما با مردم رنجديده‌ى ايران و بويژه نسل جوان محروم اين ملت است كه از همه‌ى مواهب لازم براى يك زندگانى مردمى همراه با اندكى مجال جنبش خلاقيت آسايش و نشاط و بالاتر از همه‌ى آنها آزادى محروم است‏؛ آزادى انديشه بحث بيان همكارى سياسى جمعى و كمترين شرايط نشاط جوانى. نسلى كه در ميان آن ممكن است برخى با شنيدن آواز خوش دهل از دور مسحور دمدمه‌هاى عقل رباى مناديان تمدنى كه بعضى شايد از روى مبالغه تمدن تپانچه و دلار ناميده اند و ور وره جادو‌هاى دمگيران ايرانى آنان شده خداى نخواسته همانطور كه پدرانشان تصوير آيت الله خمينى را در ماه ديدند و پسنديدند و ثمره‌ى آن را نيز چشيدند و مى‌چشند و با هم مى‌چشيم مثل پدران تصوير منجى ديگرى را اگر نه در ماه دست كم در ماهواره‌ها ببينند و به بشردوستى و آزاديخواهى لفظى پرزيدنت جرج و. بوش و مباشران آمريكايى و ايرانى او دل ببندند. بارى روى سخن ما با كارشناسانى چون آقاى اسد همايون يا روزنامه نگارانى از همان مكتب كه بنام كارشناس معرفى مى‌شوند ولى مثل ضبط صوت تز‌هاى زمخت و آدمى رنگ كن دستگاه‌هاى « كامونى كيشن(!)» (نام نوين فن فريب و دروغ با استفاده از آخرين وسائل فنى و به روايت متخصصان آن « روانشناسى» مردمان انبوه) ]! [
mass communicationكاخ سفيد را تكرار مى‌كنند نيست. ما مى‌دانيم و مى‌شنويم كه از زبان و قلم اين قبيل «كارشناسان استراتژى [يا همان «كامونيكى شن»] هدف والاى مهمان عاليقدر كنونيكاخ سفيد آزادى ملت عراق از چنگال خونين و مخوف يك مستبد جهنمى است‏؛ مى‌شنويم كه « دولت آمريكا مى‌خواهد دولت‌هاى ناباب را » از ميان بردارد و « عراق را به خط درست» بياورد و در راه چنين هدفى مسئله‌ى هزينه‌هاى جنگ و صد ميليارد دلار بدهى عراق به كشور‌هاى خارجى اهميتى ندارد» چرا كه « با استقرار آمريكا در عراق و بكار افتادن چاه‌هاى نفت اين كشور و استخراج روزى 3تا 5ميليون بشكه نفت از اين چاه‌ها [بزبان ساده يعنى زدن چوب حراج به منابع نفت خاورميانه از ميان برداشتن اوپپ در عمل و سقوط آزاد بهاى نفت و ورشكسته ساختن بيشتر كشور‌هاى توليد كننده‌ى اين ماده‌ى حياتى و استراتژيكى همراه با افزايش بازهم بيشتر آلودگى جو زمين با آزاد ساختن هرچه بيشتر زباله‌هاى هيدرو كربورى ارزان قيمت در محيط زيست همه‌ى موجودات زنده] منابع لازم براى تأمين همه‌ى اين اعتبارات فراهم خواهد بود» (نقل دقيق به مضمون از مصاحبه‌ى آقاى اسد همايون با راديوى. R. F. I به زبان فارسى در تاريخ نيمه‌ى مارس 2003؛ عبارات ميان [ ] از نويسنده‌ى اين سطور است). پس پيداست كه سعى در اقناع چنين كارشناسانى درباره‌ى فريبكارى دستگاه‌هاى فريفتارى كاخ سفيد كارى است عبث زيرا كه اين بمعنى سعى در اثبات زيانبخش بودن حرفه‌ى شريف آنان خواهد بود. ما براى بحث خود روى سخن به سوى كسان ديگرى داريم و سخن به شيوه اى ديگر مى‌گوييم تا مبادا با حيوان ناطق معروف قابل خلط شويم.

بدين منظور بايد ببينيم دعاوى پر طمطراق مهمانان كنونى كاخ سفيد كه درخشان ترين افشاگران آن‌ها جمعى از مردم دوستان فهيم و خردمند خود ايالات متحده هستند بر چه محور‌هايى دور مى‌زند و ما نيز بنوبه‌ى خود هر يك از اين محور‌ها را در برابر خود قرارداده دعاوى حول آن‌ها را يك به يك با محك واقعيات تاريخى اقتصادى و بويژه ثمرات زنده‌ى شيوه‌هاى معمول از طرف مهمانان پى درپى كاخ سفيد براى مردم جهان بسنجيم.

پس ببينيم عمده‌ى اين دعاوى كدامند.

1. ضرورت خلع سلاح از دولت‌هاى دارنده‌ى سلاح‌هاى كشتار جمعى يعنى محور شرارت به روايت پرزيدنت بوش دوم بمنظور تأمين صلح و آرامش مردم جهان و ممانعت از كشتار صد‌ها هزار مردم بيگناه در جهان و البته قبل از همه در خود ايالات متحده! مبارزه‌ى كنونى براى خلع سلاح كشور‌هاى شرير از وسائل كشتار جمعى و نجات انسانيت است!

2. عراق و القاعده با هم پيوند همكارى دارند و امنيت (ا ما) را دائمأ تهديد مى‌كنند. براى رفع اين خطر و ريشه كن كردن القاعده سرنگونى رژيم عراق يكى از شرايط ضرورى است.

3. دولت (ا ما) اين « وظائف اخلاقى و انسانى خود» را با استفاده از جنگ تميز و سلاح‌هاى دقيق موسوم به سلاح جراحى بمنظور اجتناب از تلفات غير لازم بجا مى‌آورد.

4. دولت (اما) مبتنى بر نظامى است دموكراتيك‏؛ اين دولت همواره منادى حقوق بشر و مبشر ومروج دموكراسى درجهان بوده و هست.
 
5. دولت (اما) آزاد ساختنن مردم عراق از چنگال يك ديكتاتورى بيرحم و ويرانگر و استقرار دموكراسى در اين كشور را نيز رسالت خود مى‌داند؛ تبديل عراق به يك سرمشق دموكراتيك براى سرتاسر منطقه و از اين راه كمك به استحاله‌ى رژيم‌هاى ديكتاتورى آن به نظام‌هاى دموكراتيك دنباله‌ى منطقى اين رسالت است.

6. از اين طريق ترسيم مجدد نقشه‌ى ژئوپوليتيكى منطقه در خدمت امنيت و صلح و سعادت ملت‌هاى جهان!

هرچند بظاهر فهرست بالا را مى‌توان هم از بالا خواند و هم از پايين يا از هر پاراگراف ديگر ولى در حقيقت اين قرائت تنها به يك شكل منطبق با واقعيت و روشنگر آن خواهد بود و آن ترتيب زمانى است كه ما در ترتيب بالا از يك تا شش آن را رعايت كرده ايم. چرا؟ زيرا اين ترتيب زمانى استفاده‌ى خود دولت (اما) از دعاوى و توجيهات بالاست. بعبارت ديگر همه بخاطر دارند كه اين «ادله» يا توجيهات را ديپلماسى دولت (اما) نه همزمان بلكه عملا يكى پس از ديگرى بكار برد؛ چنانكه حركت اين ديپلماسى به رقص عنكبوتى شباهت پيدا كرد كه هر لحظه بر يكى از پا‌هاى خود مى‌رقصيد. موجب اين رقص عنكبوتى آن بود كه هر بار كه يكى از پا‌ها به رقص مى‌آمد خصلت بهانه جويانه‌ى آن بلافاصله نمايان مى‌شد و بهمين ترتيب زشتى رقص آن‏؛ بطورى كه عنكبوت تصور مى‌كرد رقص بر دو سه چهارأپا يا روييدن پاهاى اضافى ديگر زشتى رقص را بر طرف مى‌كند. بعبارت ديگر ناظران ديپلماسى (اما) از سپتامبر گذشته باينطرف مى‌ديدند كه على رغم اينكه توجيه ارائه شده به شوراى امنيت براى حمله به عراق در ابتدا بند 1بالا بوده دائمأ (اما) خود را ناچار از آن مى‌ديد كه با ارائه‌ى « ادله ى» ديگرى كه ارزش حقوقى كاملا متفاوتى داشتند(!) نشان دهد كه آنچه قبلا ارائه داده بوده بهانه اى بيش نبوده است‏؛ همه‌ى اين بهانه‌ها در خدمت حمله‌ى نهايى به عراق كه در اولين كنفرانس مطبوعاتى ژنرال توماس فرانكس پس از آغاز حمله‌ى زمينى از زبان او بطرز غير منتظره اى فاش شد كه برنامه‌ى آن يك سال قبل آماده شده بوده است!

حال زمان آن است كه يكايك اين ادعا‌ها را با محك واقعيت آشنا كنيم تا ببنيم چه نتيجه گيرى از اينكار حاصل خواهدشد.

در ادعاى شماره‌ى 4 فهرست بالا درباره‌ى اينكه (اما) كشورى دموكراتيك است و اينكه اين دموكراسى در قرن بيست ويكم از چه نوع است ما بدون اينكه وارد اين بحث پيچيده شويم به طرح پرسش‌هايى درباره‌ى آن بسنده كرده در حدود حوصله‌ى اين نوشته بسراغ ادعا‌هاى ديگر مهمانان پى درپى كاخ سفيد بويژه بعد از جنگ جهانى دوم و در حال حاضر در توجيه جنگ كنونى در عراق مى‌رويم.
پرسشى چند درباره‌ى نوع دموكراسى ايالات متحده‌ى آمريكا (اما)
 
- در اين دموكراسى بزرگ از چه روست كه درست 40 سال پس از قتل جان فيتزجرالدكندى يعنى محبوب ترين رئيس جمهورى (اما) در دوران پس از جنگ دوم جهانى هنوز نام قاتلان واقعى او و سپس نام طراحان قتل اوسوالد يك تنفنگدار دريايى امريكايى كه رسمأ بعنوان قاتل كندى بازداشت و متهم شد از ملت آمريكا مخفى نگهداشته شده است؟!
 
- چگونه مى‌توان يك دموكراسى بزرگ و نمونه بود و در عين حال مسئولان يكى از بزرگترين اعمال هم خيانتكارانه هم جنايتكارانه نسبت به بالا ترين نهاد‌هاى كشور قابل شناختن نباشند.
چگونه است كه رؤساء جمهورى آن بدون ارقام نجومى كمك‌هاى مالى بزرگترين شركت‌ها و سرمايه‌هاى خصوصى كه بنوبه‌ى خود بدون رعايت منافع خود به هيچ كانديدايى كمك نمى كنند كمترين امكان حضور و شركت در مبارزه‌ى انتخاباتى را جز در اين صورت بسيار استثنائى كه خود نيز يكى از ميلياردر‌هاى بزرگ باشند ندارند؛ شيوه‌ى دموكراسى كشى كه (اما) رفته رفته به همه‌ى دموكراسى‌هاى ديگر جهان نيز صادر كرده اند!

- نمونه‌ى مربوط به ارعاب بخش عظيمى از روشنفكران و هنرمندان (اما) از طريق تفتيش عقايد قرون وسطايى در دوران معروف به « مك كارتيسم» : سناتور ژوزف مك كارتى كه كارزار ضد كمونيستى بسيار شديدى را در (اما) با شركت كمسيون كنگره موسم به كميسيون تحقيق پيرامون فعاليت‌هاى ضد آمريكايى عليه روشنفكران و هنرمندان بسيار زيادى بكارانداخت تا آنكه سرانجام از شدت بى‌آبرويى در سال 1954 مجلس سنا مجبور شد كه عمل او را محكوم كرده آن را متوقف سازد. در جريان اين عمليات فرهيختگان و هنرمندان بنام به جلسه اى از كميسيون احضار مى‌شدند تا به پرسش‌هاى اعضاء آن كه يك تفتيش عقايد بمعناى واقعى قرون وسطايى آن بود در مورد عقايد يا روابط خود يا اشخاص ديگرى با كمونيسم يا كمونيست‌ها جواب دهند. اين عمل بوضوح ناقض حقوق مسلم پيش بينى شده در قانون اساسى (اما) براى هر شهروند اين كشور بود. در صورتى كه كسى از دادن پاسخ سرپيچى ميكرد او را از بسيارى از حقوقش محروم يا حتى متهم به خيانت به كشور مى‌كردند. خارجى‌ها معمولا چنان تحت فشار و اهانت قرار مى‌گرفتند كه بسيارى از آنان مجبور به ترك(اما) مى‌شدند. معروف ترين اين خارجى‌ها شارلى شاپلين نابغه‌ى مسلم سينماى جهان بود. مك كارتى كه سناتور مسنى بود در سال 1957از جهان رفت. بنا به اظهار نظر ريچارد سنت استاد آمريكايى جامعه شناسى از آن دوران به اين طرف در (اما) روحيه و جوى بوجود آمد كه در اثر آن ديگر همواره صاحبان نظريات مخالف سيستم بويژه دارندگان مواضع چپ خود را در حاشيه‌ى جامعه‌ى آمريكا احساس كنند؛ نظريات آنان از دسترس عامه‌ى مردم دور بماند و حتى سياستمداران كاملا طراز اول بعنوان نمونه كسانى به اهميت كلينتون از بيم افكار عمومى و خطر متهم شدن به مخالفت با مصالح عاليه‌ى كشور خود قادر نباشند در مواقع بحرانى نظير وضع حاضر نظر خود را بطور آشكار بيان كنند تا مبادا كانديدا‌هاى آنان و حزبشان در انتخابات‌هاى بعدى هيچگونه شانسى براى انتخاب شدن نداشته باشند.
 
- اتهام و اعدام ساكو و وانزتى

در سال 1921 دو كارگر ايتاليايى پيرو نظريه‌ى آنارشيسم(هوادارى از عدم ضرورت نهاد دولت) به اتهام دروغ قتل به مرگ محكوم شدند. اين دو كارگر سياسى شريف و بافرهنگ كه تحمل كسانى چون آنان براى متعصبان افراطى جامعه‌ى (اما) دشوار بود بدون اينكه مرتكب جرمى شده باشند و على رغم جنبش اعتراضى وسيعى كه براى تبرئه و نجات جان آنان براه افتاد سرانجام بر صندلى الكتريكى اعدام شدند.
 
- روزنبرگ‌ها : جوليوس و اتل روزنبرگ دو همسر امريكايى از فرزندان مهاجران يهودى بودند كه به علت عقايد كمونيست خود از طرف ضد كمونيست‌هاى (اما) متهم به گذاشتن اسرار بمب هسته اى امريكا در اختيار دولت شوروى و در سال 1951محكوم به مرگ شدند. از آنجا كه دلائل كافى اتهامات آنان را ثابت نمى كرد يك كارزار جهانى در افكار عمومى براى نجات جان آنان براه افتاد. اما در آن زمان در دموكراسى امريكا كه مى‌خواست از كمونيست‌ها و بطور كلى هواداران نظريات چپ در اين كشور زهر چشم بگيرد گوش شنوايى براى چنين افكارى وجود نداشت و روزنبرگ‌ها در سال 1953 (سال كودتاى سيا در ايران) با نشستن بر صندلى الكتريكى و اعدام مزه‌ى عدم همرنگى با افكار سران بزرگترين دموكراسى جهان را چشيدند.

ما در جاى خود بخصوص به نقش دولت‌هاى (اما) نسبت به پيشرفت دموكراسى درجهان كه ادعاى مهم كنونى آن است (بند 4از فهرست بالا) مى‌پردازيم چون به عنوان قربانى اين رياكارى جهانى نه مى‌توانيم نسبت به آن بى‌اعتنا باشيم و به طريق اولى نه بى‌اطلاع از آن.
سوابق استفاده از سلاح‌هاى كشتار جمعى


1. سلاح‌هاى هسته‌اى

اولين بمب اتمى روز 16ژوييه‌ى 1945 در صحراى نيو مكزيكو منفجر شد.

سنگ اول را كسى پرتاب كند
كه مرتكب هيچ گناهى نشده باشد
(عيسى مسيح)

اولين بمب اتمى آزمايشى جهان در ماه ژوييه‌ى 45در نزديكى پايگاه هوايى آلاموگاردو در صحراى نيومكزيكو واقع در(اما) مفنجر شد؛ عده اى از دانشمندانى كه در كار ساختن آن در چارچوب برنامه‌ى موسوم به منهتن شركت داشتند همراه با يك ژنرال ارتش (اما) بر فراز تپه‌ى بلندى از فاصله‌ى بسيار دورى در انتظار مشاهده‌ى آثار انفجار بودند. يكى از مقامات رسمى حاضر در محل بعد‌ها از گفتگوى خود با چند تن از فيزيكدانان ناظر بر آزمايش چنين نقل مى‌كند:

« بمن گفتند كه ««نمى دانند آيا پس از شروع انفجار ميتوانند از ادامه‌ى آن جلوگيرى كنند يا نه و كاملا امكان دارد كه انفجار پس از شروع خود بخود ادامه يابد و دست كم سياره ا‌ى را كه در آن زندگى مى‌كنيم بتركاند»»! و هم او با حالتى تسليم آميز اضافه مى‌كند « از كجا «معلوم كه تجربه‌ى ظهور انسانيت در اين سياره خطايى بيش نبوده باشد.»

« همه‌ى كسانى كه در اين سحرگاه تابستان در اين آزمايش در صحرا حضور دارند از خود مى‌پرسند كه آيا آخرين دقايق حيات خود را نمى گذرانند؟ در دل شب غرش طوفان عظيمى همراه با باران‌هاى سيل آسا بگوش مى‌رسد. گفتى حتى آسمان از اين بى‌احتياطى آدمى فرياد به اعتراض برداشته است. مى‌گويند بعضى از اجزاء بمب [كه ساختنش نتيجه‌ى سال‌ها كار جمعى پر زحمت بوده] كه در آخرين دقايق بهم سوار شده درهم گير كرده است. خطر ساعت به ساعت بلكه دقيقه به دقيقه بزرگتر مى‌شود. سلاح دوزخى از دور بوسيله يك دستگاه خود كار پرتاب مى‌گردد. ناگهان درخشش پرتوى با شدتى فرا تر از هر تصور و گمان خيره كننده تر از آفتاب نيمروز كه حتى يك نابينا نيز مى‌توانست آنرا از فاصله‌ى صد كيلومترى ببيند به چشم مى‌خورد؛ نورى به رنگ‌هاى طلايى ارغوانى خاكسترى و آبى و بنفش. سپس نوبت به يك ديوباد مى‌رسد كه كه بدنبال برق انفجار فرا مى‌رسد و ناظران را به سوى سرپناه‌هايشان پرتاب مى‌كند؛ با خروش تندر‌هاى درهم تنيده اى چون روز آخرزمان ؛ يكى از ژنرال‌ها مى‌گويد مثل آنكه خروش هول انگيز طولانى و تمام نشدنى صور اسرافيل در روز محشراست كه بگوش مى‌رسد؛ صدايى كه به انسان‌هاى خرد و ريز حالى ميكندكه با بازى كردن با نيروهايى كه تا آن زمان در انحصار قادر متعال بوده دهان به كفر گويى عليه عالم قدس گشوده اند. 76

«روز 15 ژوييه ريچارد فينمن يكى از مؤثر ترين فيزيكدانان تيم برنامه‌ى منهتن بزحمت خود را به اتوبوسى رسانيد كه مى‌بايست با آن به لبه‌ى كوهى موسوم به جوردانا دل موئرتو برود كه دانشمندان آن را «نقطه‌ى صفر» نام نهاده بودند.»
 
«انفجار هسته اى « در خاطره‌هايشان تصوير‌هايى را با آهن گداخته محكوك كرد.(...) «ريچارد فينمن گفت كه « مغز علمى اش كوشش مى‌كرد تا مغز مدنى اش را آرام كند و بعد «نيز صدايى را كه در استخوانهايش مى‌شنيد خاموش سازد.»

«(...) دو روز بعد كه حساب مى‌كردند باندازه‌ى كافى از شدت تشعشعات وارد بر زمين «كاسته شده فرمى بث و وايسكوپف[سه تن از سران تيم فيزيكدانان بمب] با اتوموبيل براى «مشاهده‌ى منطقه انفجار كه فينمن بنوبه‌ى خود از هواپيما مشاهده كرده بود عزيمت كردند. «أ شنزار صحرا به يك پارچه شيشه[به وسعت 4مايل مربع] بدل شده بود.» فرمى با «محاسبه‌ى ساده اى از روى سرعت باد نتيجه گرفت كه قدرت بمب معادل يك بمب عادى «حاوى 10000 تن ت. ان. ت. بوده است. فينمن قدرت تخريب آن را با قدرت بمب‌هاى «هزار هواپيما كه همزمان حركت كرده و هريك حامل ده تن بمب براى ريختن در يك «نقطه‌ى واحد باشد مقايسه كرد.»

21 روز بعد يعنى در تاريخ 6 اوت 1945 نظير چنين بمبى از يك هواپيماى آمريكايى در آسمان هيروشيما پرتاب و منفجر گرديد.

با آنكه ژاپن به زانو درآمده و بلافاصله بعد از سوختن هيروشيما اعلام تسليم كرده بود سه روز بعد بتاريخ 9 اوت براى تكميل آزمايش نظامى و تكميل بازده اقتصادى بمب «!» كه هزينه‌ى سنگينى معادل يك ميليارد دلار سال‌هاى 40 صرف ساختن آن شده بود(!) و نيز و ارضاء كامل حس كنجكاوى سران ارتش بمب دومى در شهر ناگازاكى پرتاب شد كه در عرض چند ثانيه تلفاتى معادل 80 هزارنفر ببار آورد.
پيش از ارتكاب اين جنايت مهيب بسيارى از دانشمندانى كه در جريان امر قرار داشتند با توجه به اينكه در اين تاريخ آلمان نازى شكست خورده بود و تا شكست ژاپن هم راهى نبود ديگر استفاده‌ى نظامى از آن را نه فقط بيهوده بلكه بسيار خطرناك تشخيص مى‌دادند. از جمله‌ى آنان آلبرت آينشتاين بود كه بدنبال بحث‌هاى فيزيكدانان در سال 1939 از بيم موفقيت آلمان نازى در ساختن بمب اتمى از جانب جمعى از همكاران خود نامه اى را كه آنان خطاب به پرزيدنت روزولت نوشته بودند امضاء كرده بود و حال در برابر خطر استفاده از آن بمب عليه ملت ژاپن احساس عذاب وجدان شديدى مى‌كرد.

«آينشتاين توصيه مى‌كرد كه براى تسليم ژاپن اين كشور را از وجود اين سلاح سرى باخبركنند. او با تمام قدرت اقناع خود مى‌كوشيد تا مقامات مسئول را متقاعد كندكه كافى است يك آزمايش نمايشى در يك صحرا با دعوت از نمايندگان دولت متخاصم انجام گيرد تا جنگ [با ژاپن] بدون تلفات جانى پايان يابد. در ميان مطلعان از اسرار و خطرات بمب او «تنها كسى نيست كه عليه استعمال واقعأ نظامى از سلاح اتمى كه ضرورت خود را از دست داده بود در حال طغيان است. چنانكه بعدأ مينار‌هاچينز صدر دانشگاه شيكاگو گواهى داد آمريكايى‌ها مى‌دانستند كه در آن زمان بزودى روسيه بطور قطع وارد جنگ با ژاپن مى‌شد شهر‌هاى ژاپن وضعى دردناك داشت اثرات محاصره كامل بود و در نتيجه استفاده از بمب هيچگونه ضرورتى نداشت‏؛ اما مردى كه نزد او نظر آينشتاين و ساير علماء فيزيك هم راى با وى وزن و اعتبارى داشت [پرزيدنت روزولت] ديگر در اين جهان نبود و رايزنان نظامى پرزيدنت ترومن به اينكه يك اخطار از طريق نمايش انفجار براى تسليم ژاپن كفايت كند اعتقادى نداشتند. آنها مدعى بودند كه بمباران اتمى يك بندر ژاپن از اشغال ژاپن انسانى تر است(!). بنظر مى‌رسد كه آنان بهاى خون را حساب مى‌كنند و جان سربازان آمريكايى و ژاپنى را دريك كفه‌ى ترازو گذاشته و قربانى شدن تمام سكنه‌ى يك شهر را در كفه‌ى ديگر قرار مى‌دهند. ويرژيل جى. هينچوس مى‌نويسد كه آينشتاين درستى و عقلانيت بمباران اتمى ژاپون را آشكارا مورد سؤآل قرارداد.10 ...»
 
«او باين نتيجه رسيده بود كه تصميم به بمباران اتمى شهرهاى ژاپن حتى از انگيزه‌هاى ناگفتنى ديگرى ناشى مى‌شده است. مى‌گفت «اينهمه هزينه‌ى ساختن اين بمب شده و مى‌خواهند ثابت كنند» كه اين دو ميليارد دلار بكلى به هدر نرفته است. هرگز هم نتوانست بداند كه فرمان بمباران هيروشيما از كجا صادر شده بود.»

«(...) دانشمند گوشه نشين در دفتر كار خود در پرينستون از عظمت فاجعه دستخوش التهاب درونى شديدى شده بود. بر روى كاغذ محاسبات تأثيرات حاصله را ديده بود در نامه اى كه امضا كرده بود سخن از چند بمب دركار بود از ويرانى يك بندر و زيروزبر شدن يك خطه‏؛ اما قوه‌ى تخيل هيچ انسانى قادر نبود كه آن منظره‌ى جهنمى را كه شهود عينى به چشم خود ديده بودند تصور كند. در هيروشيما 000 200نفر جان سپردند. جسد‌هاى سوخته و ذغال شده از شدت انفجار از لباس‌ها بيرون افتاده بود. آنها كه جابجا جان نداده بودند در زير گنبد سياه غبارينى كه زمانى دراز بر شهر سنگينى مى‌كرد با بدن‌هاى بدون پوست در حالى كه بطرز ترسناكى متورم شده بودند بدنبال يك احتضار طولانى جان مى‌سپردند. آتش جهنمى كه شهر را در خود سوزانده بود همچنان افق را با شعله‌هايى سرخ رنگين مى‌كرد. (...)»

« اين روز 6 اوت 1945 براى انسانيت روزى پر نحوست باقى خواهد ماند. يك مدير آزمايشگاه كه در ساختن بمب‌هاى اتمى شركت كرده بود آن را « روز غم انگيزى براى ما» مى‌خواند و مى‌گفت « اميدوارم كه ديناميت بدست كودكان نداده باشيم»(!)
«آيا واقعيت شوم تر از اين استعاره‌ى او از كار در نيامد.»

در اولين روز آغاز حمله به عراق سخنرانى پرزيدنت بوش با اين كلمات ادامه يافت كه «أ چشم اميد يك ملت ستمكش براى رهايى بسوى نيروهاى ماست‏أ». گذشته از اينكه چگونگى تحول و پيشرفت جريان تعرض نيروهاى دو دولت درجه‌ى واقعيت آن « چشم انتطارى» را بخوبى نشان داد بايد اضافه كرد كه پرزيدنت فراموش كرده بود بگويد كه در روز 6اوت 1945هم ظاهرأ چشم اميد مردم هيروشيما بسوى نيروهاى امريكا بوده كه صدو پنجاه هزار تن از سكنه‌ى آن به طرفة العينى بدنبال پرواز يك هواپيماى آزادى بخش امريكا سوختند ذوب شدند و از صفحه‌ى گيتى منهدم گشتند با برجا ماندن ويرانه اى بيغوله‌ى گورستانى مخوف بزرگترين گورستان جمعى تاريخ جهان بنام هيروشيما؛ و در طول سال‌هاى بعد تا 200,000 تن از مردم آن بهمين طريق رهسپار ديار نيستى شدند. اينگونه رهايى تنها در قاموس كسانى معنى دارد كه در كاخ‌هاى امن و مطمئن خود متكى به صد‌ها ميليارد دلار كاركرد شركت‌هاى نفتى در مقامى بس بالا تر از فرعون و نرون و هيتلر خود را با خدا اشتباه گرفته اند و اگر توان زندگى بخشيدن را ندارند دست كم اين حق را براى خود قائل اند كه در مدت كوتاهى صد‌ها هزار مردم ستمكش را در اينجا و آنجاى جهان از حيات اسارتبارى كه نه فقط ديكتاتورى داخلى بلكه بويژه قدرت‌هاى بزرگ ديكتاتور پرور براى آنان فراهم ساخته رهايى بخشند!

اما سابقه‌ى استعمال سلاح‌هاى مبتنى بر مواد راديو آكتيو از طرف ارتش آمريكا به همين موارد محدود نمى شود. بطورى كه در عمليات جنگى اين ارتش از سال 1991به بعد ديده شده هر باره سلاح‌هاى جديدى كه حاوى چنين موادى بوده مورد استفاده قرارگرفته است. اهم اين سلاح‌ها عبارت از كلاهك‌هايى است كه براى نفوذ شديد در همه‌ى اجسام و سخت ترين جدار‌هاى موجود ساخته شده و در ناحيه‌ى تيز قدامى آن از اورانيوم فقيرشده (همه‌ى انواع اورانيوم بعلت دارا بودن بالاترين وزن اتمى در ميان همه‌ى فلزات بيش ازچهار برابر وزن اتمى آهن (!) از سختى و قدرت نفوذ منحصر بفردى برخوردارند) استفاده شده است. از آنجا كه همه‌ى اورانيوم‌ها اتم‌هاى بى‌ثبات يعنى راديو آكتيوند انتشار اين فلز در محيط پس از تصادم با هدف با تشعشع خود اجسام پيرامونش را نيز راديوآكتيو مى‌كند. مى‌دانيم كه هم جنگ 1991كويت و هم بمباران‌هاى كوزووو و صربستان فرصت‌هاى مناسبى براى «آزمايش» اين سلاح‌ها براى ا رتش آمريكا بوده است. در مورد اول تعداد نظاميان آمريكايى كه تا كنون بيش از 120هزار تن از آنان بعلت مرگ يا ابتلاء به بيمارى‌هاى ناشى از آثار اشعه‌ى راديوآكتيو مشمول دريافت غرامت شده اند همچنان رو به فزونى است. بيمارى‌هاى شمار بزرگى از كودكان عراقى نيز كه پس از آن جنگ متولد شده و داراى نقائص ژنتيكى هستند يا در هرحال به طريق مستقيم مورد تشعشع قرارگرفته اند همگى از آثار استعمال اينگونه مواد است كه در انفجار بعضى از بمب‌ها در جبهه‌ى جنگ در كويت مورد استفاده قرارگرفته بود و گاه نيز مواد شيميايى. در مورد كوزووو نيز كه سربازان ارتش‌هاى مهاجم وارد نواحى مورد حمله‌ى بمب افكن‌هاى آمريكايى پيمان اتلانتيك نشدند نمونه بردارى‌هاى كافى از جانب تيم‌هاى روزنامه نگاران و متخصصانى كه براى اين كار به كوزووو رفتند با نشان دادن افزايش سطح تشعشع راديو آكتيو در نقاط محل اصابت كلاهك‌هاى مورد بحث وجود اورانيوم سبك در تركيب سر كلاهك‌ها را به ثبوت رسانيده است. 
 
2. سلاح‌هاى شيميايى

بياد بياوريم سال‌هاى 80 را كه دولت ايالات متحده به عراق آنتراكس مى‌فروخت و انگلستان تكنولوژى توليد سلاح‌هاى شيميايى در اختيار اين كشور قرار مى‌داد.
از سخنرانى روبين كوك وزير مستعفى دولت انگلستان و نماينده مجلس عوام در روز 23 مارس 2003 در اين مجلس

سلاح‌هاى شيميايى كه گاز نبرد ناميده مى‌شد اولين بار بوسيله‌ى دولت‌هاى اروپايى در قرن نوزدهم بكار رفت. اما قرارداد 29 ژئيه‌ى 1899 توسل به اين وسائل را ممنوع اعلام كرد. اين قرارداد مانع از آن نشد كه طرف‌هاى متخاصم وارد در جنگ اول جهانى بويژه ارتش آلمان در سال 1915بار ديگر اين سلاح‌هاى تبهكارانه را بكار برند. بعد از جنگ و پيش از اينكه اين سلاح‌ها با قرارداد جديدى بار ديگر ممنوع اعلام گردد استعمال آنها محكوم شد.
 
همه تصور مى‌كردند كه از آن پس قدرت‌هاى محكوم كننده خود دست به چنين اعمالى نخواهند زد.
اما در سال 1922 دولت استعمارى انگليس يكى از فاتحان جنگ كه عراق را چون بخش اعظم سرزمين‌هاى ديگر عربى بعنوان تحت الحمايگى از عثمانى به ارث برده بود بمحض آنكه با اولين قيام شيعيان جنوب عراق روبرو شد براى فرونشاندن آن از گاز‌هاى سمى نظير گاز‌هاى جنگ اول جهانى استفاده كرد.

اگر استعمال اينگونه سلاح‌ها براى اولين بار در تاريخ در جنگ جهانى اول بطور مسلم قابل اغماض نيست به طريق اولى تكرار آن عليه مردم غير نظامى و بيدفاعى كه در كشور خود عليه يك نيروى مستعمراتى بپاخاسته بودند يك جنايت شيطانى بتمام معنى عليه كسانى است كه از ديدگاه امپرياليسم انگلستان مادون انسان محسوب مى‌شدند. آموزگار و مسلح كننده صدام حسين به اينگونه سلاح‌ها پيش از آنكه غيرنظاميان معصوم حلبچه را با گاز سمى بقتل رساند قبل از همه قدرت استعمارى انگلستان و ابر قدرت آمريكا بودند كه حال به بهانه‌ى خلع او از اين سلاح‌ها نقشه‌ى اشغالگرانه‌ى خود را به بهاى بمباران مردم عراق بكمك هزاران موشك و ده‌ها هزار تن بمب كه شايد بمراتب از سلاح‌هاى شيميايى نيز مهلك تر و وحشتناك تر باشند به موقع اجرا گذاشته اند.

سرانجام بايد يادآور شد كه استعمال اين سلاح‌ها بار ديگر در پروتوكول 17 ژوئن 1925ژنو ممنوع گرديد بطورى كه مى‌شد انتظار داشت كه هيچ نوع از آنها ديگر هرگز مورد استفاده قرار نگيرد. تصورى خطا! در جنگ جهانى دوم ارتش آمريكا از ماده‌ى شيميايى آتشزا و هولناكى مركب از پالميتات سوديم موسوم به ناپالم استفاده كرد. همين ماده سپس بار ديگراز طرف ارتش آمريكا در جنگ كره بكار رفت ولى مهمترين استفاده از آن از جانب همين ارتش در جنگ ويتنام كه بسيارى از فيلم‌ها وعكس‌هاى آن در جهان ديده شد صورت گرفت.

استفاده از اين ماده‌ى هولناك علاوه بر قتل هزاران تن از غيرنظاميان ويتنامى و ميهن پرستانى كه در برابر تجاوز بيرحمانه‌ى بزرگترين ارتش جهان ايستادگى مى‌كردند ميليون‌ها هكتار از جنگل‌هاى ويتنام را چنان از درخت خالى كرد كه در بخش مهمى از آن‌ها اميد احياء مجدد جنگل بر زمين عريان بكلى از دست رفته است.

اما شومترين اثر استفاده از اينگونه مواد شيميايى در ويتنام تأثيرات آن‌ها بر دستگاه ژنتيك زنان و مردان ويتنامى است كه در نتيجه‌ى آن هر سال هزاران كودك غير طبيعى از مادران زاده مى‌شوند. بطورى كه تعداد اين بخش از سكنه‌ى ويتنام كه قربانيان دائمى «دانش و تكنولوژى پيشرفته ى» بزرگترين دموكراسى جهانند و نسلى بعد از نسل ديگر ساليان دراز همچنان متولد خواهند شد دائمأ رو به افزايش است و دولت (اما) نه فقط در مورد اين جنايات در هيچ دادگاه بين المللى تا كنون مورد سؤال قرارنگرفته سهل است به ابتكار خود نيز هرگز كمترين مسئوليتى يا كمكى را در برابر اين صدمات غير قابل تخمين به مردم ويتنام به عهده نگرفته است.
 
در حال حاضر بزرگترين توليد كنندگان و صاحبان ذخيره‌هاى سلاح‌هاى شيميايى و بيولوژيكى و هسته اى را دولت‌هاى (اما) و روسيه بعلاوه‌ى متحدان (اما) تشكيل مى‌دهند. دولت (اما) دراختيار داشتن اينگونه سلاح‌ها را براى كشور‌هايى كه با آن روابط دوستانه ندارند تحت عنوان اينكه دولت‌هايشان جزو گروه دول شرير بشمار مى‌روند ممنوع مى‌داند. معيار شرارت در اين زمينه يا دموكراتيك نبودن نظام‌هاى بعضى از اين كشور‌ها مانند كره‌ى شمالى يا جمهورى اسلامى است يا سابقه‌ى استعمال اينگونه سلاح‌ها از جانب بعضى از اين دولت‌ها كه تنها مورد قابل ذكر آن عراق است. منطق غير قابل فهم در چنين ادعايى اين است كه معيار مربوط به سابقه‌ى استفاده از اينگونه تسليحات براى تشخيص شرارت دولت‌ها چنانكه در صفحات بالا به اختصار مشاهده شد بيشتر و پيشتر از دولت عراق درباره‌ى خود دولت (اما) صدق مى‌كند و هيچ يك از دولت‌هاى جهان از اين حيث با آن قابل مقايسه نيستند.

البته مى‌توان گفت با وجود اينگونه سوابق جدى و متعدد توسل يك دولت مثلا ايالات متحد به اينگونه سلاح‌ها خصلت دموكراتيك اين دول سوء استفاده يا زياده روى در اين راه را مى‌تواند تحت بموقع كنترل كند. مثلا در جنگ كره ژنرال دوگلاس مك آرتور هنگامى كه ارتش تحت فرماندهى او ناچار از عقب نشينى‌هاى پى در پى مى‌شد بارها و بارها درباره‌ى استفاده از سلاح هسته اى عليه كره‌ى شمالى اصرار ورزيد ولى پرزيدنت ترومن سرانجام سرانجام زيربار آن نرفت و اين نتيجه‌ى دموكراسى آمريكايى بود. اين استدلال احتمالا درباره‌ى كره صحيح است. اما مى‌گويند بعضى استثنا‌ها قاعده را تأييد مى‌كنند. به عبارت ديگر هرگاه از اين استثنا بصورت برهان خلف استفاده شود نشان دهنده‌ى آن خواهد بود كه در موارد مربوط به هيروشيما ناگازاكى يا ناپالم در جنگ دوم و باز همان ناپالم و مواد مهلك ديگرى در مقياسى بس وسيع تر در جنگ ويتنام نظام ايالات متحده در عمل همچون يك نظام چون يك نظام غيردموكراتيك رفتار مى‌كند يا بقول خودشان نظامى شرير است مگر در مواردى استثنائى كه اينهم درباره همه‌ى نظام‌هاى گناهكار ديگر بطريق اولى صادق است. در اصطلاح رياضى وقتى به اين نقطه از برهان مى‌رسند مى‌گويند «اثبات شد».

3. مين‌هاى ضد نفر و بمب‌هاى خوشه‌اى


از مين‌هاى ضد نفر كه همه‌ى كشور‌هاى سازنده‌ى آن مسئوليت سنگينى در بقتل رسيدن شمار بزرگى از غيرنظاميان بيگناه جهان بويژه كودكان هر سال در اثر انفجار آنها به قتل مى‌رسند يا به نقص عضو‌هاى فجيع دچار مى‌گردند از آنجا كه همه‌ى مردم جهان كما بيش از آثارآن با خبرند جز يادى نمى كنيم. بر اين تذكار تنها مى‌افزاييم كه دولت(ا ما) همواره از بزرگترين توليدكنندگان آن بوده هنوز حاضر نشده قرارداد بين المللى امتناع از ساختن و فروش آن را امضاء نمايد. پيش كشيدن اين عذر نيز كه هر واحد مين ضد نفر معمولا تنها به يك نفر اصابت مى‌كند و در نتيجه نبايد اين حربه‌ى جهنمى را جزو سلاح‌هاى كشتار جمعى بشمار آورد. محدود دانستن مسئوليت قتل بيگناهان تنها به تروريست‌ها و مسئوليت كشتار‌هاى جمعى به دولت‌هاى باصطلاح شرير با توسل به دستاويز‌هاى بالا هيچ عقل سالمى را قانع نمى كند.

همچنين است دامنه‌ى آثار بمب‌هاى معروف به «خوشه اى» كه انفجار هريك از آنها قادر به قتل يا مجروح ساختن چندين نفر مى‌باشد؛ و در نتيجه مسئوليت حقوقى و اخلاقى دولت‌هاى معدودى چون دولت (ا ما) كه نه تنها اين سلاح را براى كاربرد عليه مردم جهان توليد و هر روز نيز « تكميل» مى‌كنند بلكه مثل اكثر توليدات تسليحاتى خود براى كمك به توازن تجارتى بيمار خود به دولت‌هاى ديگر نيز مى‌فروشند. اينجا نيز همان اتهامات همراه با همان دستاويز‌ها تنها مى‌تواند همان ناباورى‌هاى بالا را بدنبال داشته باشد. بى‌جهت نبود كه عيسى مسيح خطاب به جمعيت جوشان و خروشانى كه مى‌خواست زن روسبى را سنگسار كند گفت:
« سنگ اول را كسى پرتاب كند كه خود مرتكب گناهى نشده باشد ».
 
اين يكى از نخستين ترين و فطرى ترين رفتار‌هاى منطق آدمى است كه او را از بهائم متمايز مى‌سازد چه حتى كودكان نيز همواره سخنان هركس را ابتدا با اعمالش مقايسه مى‌كنند و در صورت مشاهده‌ى اختلاف و تناقض ميان آن دو ابتدا دچار تعجب مى‌شوند و بعد از آنجا كه اعمال واقعيت عينى دارند و سخنان نقش نمادين اعمال را باور مى‌كنند و به سخنان و گويندگانشان ناباور مى‌شوند!
 
مردمان نه از بهائم اند كه با فونكسيون نمادين (13) سخن بيگانه باشند و نه حتى كودك كه چه بسا از كردار بد هميشه و الزامأ سرمشق بد بگيرند. مردم درباره‌ى آنكه بخلاف گفته‌ى خود عمل مى‌كند ناباور شده به سرعت و پيش از هرچيز به داورى منفى مى‌رسند.

اگر قدرت‌هاى بزرگى چون ايالات متحده‌ى آمريكا از سلاح‌هاى كشتار جمعى در آن مقياس عظيم استفاده نكرده بودند؛ يا اگر چون پروفسور ژ. روبرت اوپنهايمر مدير برنامه‌ى منهتن پس از آگاهى به نحوست و دامنه‌ى جنايت هيروشيما و ناگازاكى به پشيمانى و عذاب وجدانى بدان شدت كه او را تا پايان عمر نسبت به شكل كنونى علوم بدبين كرد دچار نشدند در صورتى كه دست كم استفاده از اين سلاح‌ها را براى ابد خواه براى خود و خواه براى ديگران محكوم كرده بودند و با شروع مسابقه‌ى تسليحاتى در اين زمينه با نهايت غرور به آن دامن نزده بودند حال نه از صدام نشان بود و نه از صدام نشان ! و هرگز صدام حسين‌هاى كوچك و بزرگى در منطقه و در جهان ظهور نمى كردند.

وجود اتحاد شوروى اين مسابقه را موجب شده بود و ازتوقف آن ممانعت مى‌كرد؟ در اين صورت چرا پس از فروريختن ديوار برلن و برچيدگى اتحاد شوروى باز بآن ادامه دادند؟ از اين گذشته پاسخ ناپالم‌هاى ويتنام را چگونه مى‌دهند كه نمى توانست با وجود شوروى توجيه شود؟ صدام حسين و نظائر او را چرا زمانى كه به « مصلحت » ميديدند سراپا غرق اسلحه از هر نوع كردند؟ سلاح‌هايى كه محصول اين مسابقه بود؛ كه پس از راندن او به سوى دو جنگ در خدمت هدف‌هاى استراتژيك خويش حال همان سلاح‌ها را بهانه‌ى تجاوز به عراق و اشغال آن قرار دهند؟ اصطلاح عاميانه اى داريم كه در چنين مواقعى مى‌گويد « دم خروس را بايد باور كرد يا قسم «حضرت عباس» را؟»

البته اينگونه نيز ميتوان گفت كه با وجود سوابق جدى و متعدد توسل يك دولت به اين قبيل سلاح‌ها مثلا ايالات متحده آمريكا خصلت دموكراتيك آنها مى‌تواند مانع از «سوء استفاده » گرديده گرايش به زياده روى در اين راه را تحت كنترل درآورد؛ و مى‌توان مثال آورد كه در جنگ كره زمانى كه ارتش‌هاى غربى ناچار از عقب نشينى‌هاى پى در پى بودند ژنرال دوگلاس مك آرتور فرمانده نيرو‌هاى جنوب بارها و بارها در استفاده از بمب اتمى عليه كره‌ى شمالى اصرار ورزيد ولى پرزيدنت‌هارى ترومن سرانجام زير بار اين انتخاب نرفت و اين در نتيجه‌ى دموكراسى بود. اين استدلال احتمالا درباره‌ى جنگ كره درست يا نيمه درست است. اما از سوى ديگر استفاده از همين استدلال ولى اين بار در جهت معكوس مى‌تواند نشان دهد كه در موارد مربوط به هيروشيما ناگازاكى استفاده از ناپالم در جنگ دوم جهانى و در همان جنگ كره(!) و باز ناپالم و تركيبات فسفر و مواد شيميايى ديگر در ويتنام و بالاخره كاربرد اورانيوم تضعيف شده در كلاهك‌هاى موشكى مورد استفاده در كويت در سال 1991 و سپس در كوزووو و احتمالا اينك در خود عراق نظام سياسى ايالات متحده در عمل همچون يك نظام غيردموكراتيك يا بقول پرزيدنت بوش مثل يك دولت شرير رفتار كرده است: اگر عمل جنايتكارانه‌ى عراق در حلبچه استثنائى بر قاعده بوجود آورده چون تنها يك بار رخ داده! متاسفانه رويه‌ى دولت ايالات متحده در ارتكاب اينگونه جنايات مى‌تواند خود آن قاعده بشمار رود. نشانه‌ى ديگر بر وجود اين قاعده اينكه تنوع بخشيدن اينگونه تسليحات و «تكميل» آنها همچنان ادامه دارد.

در اين منطقه ساليان دراز است كه دولت اسرائيل يكى از قدرت‌هاى اتمى مسلم جهان بشمار مى‌رود و در حقيقت براى ساير دولت‌هايى كه به اين راه رفته اند نقش سرمشق اصلى را بازى كرده است‏؛ در ديگر مناطق جهان نيز گذشته از پنج عضو دائمى شوراى امنيت دولت‌هايى چون هندوستان و پاكستان نيز از اين ديدگاه سرمشق‌هاى بدى براى همسايگان خود و قدرت‌هاى درجه‌ى دوم و سوم جهان بشمار مى‌روند. و اينهمه فى الجمله نتيجه‌ى آن است كه بزرگترين قدرت نظامى و اقتصادى جهان بجاى آنكه فروريختن ديوار برلن را چنانكه مردم جهان با تمام وجود خود احساس و آرزو كردند به فصل نوينى از نزديكى و برادرى ميان مردم و ملت‌هاى جهان تبديل كند به صورت فرصت جديدى براى تشديد تسليحات و تكميل هرچه بيشتر صنايع نظامى خود درآورد تا سيادت كامل بر سراسر كره‌ى ارض و نيز همانگونه كه گفتيم تقويت مهمترين اقلام درآمد ارزى و عوامل كاهش عدم توازن مبادلات بازرگانى خود را تحقق بخشد.

بارى در زمينه‌ى صرفأ تسليحاتى نيز ناباورى بيسابقه‌ى مردم دنيا در همه‌ى اقطار جهان هر روز رو به تزايد است خاصه در ميان نسل جوان‏كه به اختلاف قول و عمل بيش از بزرگسالان و سالخوردگان حساسيت دارد؛ و سبب اين امر جز اين نيست كه مردم جهان عمل دولت ايالات متحده را در اين زمينه كاملا باژگونه‌ى قول آن مى‌يابند و ناچار چون ايرانيان با الهام از حكيم و شاعر بزرگ توس پيش خود زمزمه مى‌كنند:
بزرگى سراسر به گفتار نيست
دوصد گفته چون نيم كردار نيست
يا از قول نامدار شاعر و حكيم ناصر خسرو قباديانى مى‌خوانند
جز آن را مدان رسته از بند آتش
كه كردار در خورد گفتار دارد!
يا آموزش‌هاى نغز ديگرى از همين گونه كه ويژه‌ى ملت خاصى نيست.
 

دنباله‌ى بخش دوم
2:
2. عراق و القاعده با هم پيوند همكارى دارند و امنيت (ا ما) را دائمأ تهديد مى‌كنند. براى رفع اين خطر و ريشه كن كردن القاعده سرنگونى رژيم عراق يكى از شرايط ضرورى است.
3. دولت (ا ما) اين « وظائف اخلاقى و انسانى خود» را با استفاده از جنگ «تميز» و تسليحات دقيق موسوم به سلاح‌هاى « هوشمند» بمنظور اجتناب از تلفات غير لازم بجا مى‌آورد.
4. دولت (اما) مبتنى بر نظامى آآ است دموكراتيك‏؛ اين دولت همواره منادى حقوق بشر و مبشر ومروج دموكراسى درجهان بوده و هست.
5. دولت (اما) آزاد ساختنن مردم عراق از چنگال يك ديكتاتورى بيرحم و ويرانگر و استقرار دموكراسى در اين كشور را نيز رسالت خود مى‌داند؛ تبديل عراق به يك سرمشق دموكراتيك براى سرتاسر منطقه و از اين راه كمك به استحاله‌ى رژيم‌هاى ديكتاتورى آن به نظام‌هاى دموكراتيك دنباله‌ى منطقى اين «رسالت» است!
6. از اين طريق ترسيم مجدد نقشه‌ى ژئوپوليتيكى منطقه «در خدمت امنيت و صلح و سعادت ملت‌هاى جهان!»





 

[بازگشت به ص?حه اول]