حاکميت ملی و دشمنان آن
پژوهشی درکارنامه
مخالفان بومی و بيگانه مصدق
دکتر فخرالدين عظيمی
ستيز مصدق با شرکت نفت و دولت
انگلستان، با بيگانه ستيزی حقارت آلود متعارف يکی نبود. هدف تلاش او استعمارزدايی
از ايران و استقرار هويت سياسی و فرهنگی- مدنی ايرانی نو و آزاد بود که در کنار
ملتهای سربلند ديگر بر منافع و سرنوشت خود حاکم باشد- ايرانی که بتواند سخن خود
را به ضرب منطق و به پشتوانه قانون و پايمردی و مقاومت بر کرسی بنشاند. در تمام
دوران نخست وزيری مصدق کاری از او صورت نگرفت که در پيشگاه جهانيان و عرف بين
المللی، ايرانيان را واپس مانده، قانون ستيز و تمدن گريز جلوه دهد.
حاکميت ملی و دشمنان آن
مصدق در
تاريخ ايران نو چه جايگاهی دارد؟ با اينکه شايد درباره مصدق و کارنامه سياسی او
بيش از هر دولتمرد ديگری در تاريخ ايران صد سال اخير پژوهش و کاوش شده است بازهم
شمار نوشته های دانشورانه در اين باره انگشت شمار است. اگر انبوه نوشته های
موجود و کتابهايی را که همه ساله، مثلا درباره چرچيل، به چاپ می رسد، با آنچه
درباره مصدق منتشر شده است مقايسه کنيم درمی يابيم که دامنه پژوهشگری درباره
دولتمردان، و ديگر جنبه های تاريخ ايران نو، تا چه اندازه ناچيز است. با اين
همه، بر اساس دانسته های موجود و نوشته هايی که تاکنون به دست ما رسيده است، می
توان پرسش ياد شده را، کمابيش، پاسخ گفت و جايگاه تاريخی مصدق را از چند ديدگاه بررسی
کرد. در اينجا تنها به پردامنه ترين تلاش مصدق، يعنی کوشش او در برکشيدن حاکميت
ملی ايران، می پردازم و بررسی جنبه های ديگر کارنامه و بينش او را به مجموعه
ديگری وامی گذارم که پس از اين به چاپ خواهد رسيد.
تنها با کاوشگری ژرفانگرانه در تاريخ گذشته اين سرزمين می توان دريافت که
امپراتوری بريتانيا تا چه اندازه، به پشتوانه چه امکانات و نيروهايی، و چگونه بر
ايران و سياست آن چيره بود. يکی از مهم ترين ابزارهايی که اين چيرگی را تسهيل و
از جهتی توجيه می کرد امتياز نفتی بود که انگليسيان در سال ۱۹۰۱، درسالهای افول
قاجارها، به دست آوردند. پس از آنکه کمتر از ده سال بعد، جست و جوی نفت به نتيجه
رسيد و سپس، در آستانه جنگ جهانی اول، ناوگان نيروی دريای آن امپراتوری- که هنوز
توانمند ترين ناوگان دريايی جهان بود- سوخت خود را از ذغال سنگ به نفت تبديل
کرد، نفت ايران و در نتيجه خود ايران، به عاملهای اساسی تداوم حيات آن امپراتوری
و پايداری نفوذ و منافعش تبديل شدند.
در ارزيابی پی آمدهای چيرگی شبه استعماری انگلستان بر ايران شناخت واقعيتها از
اسطوره ها و سخنان سنجيده از شعارهای سبکسرانه آسان نيست. اما برای کسانی از
همروزگاران مصدق که قرارداد ۱۹۰۷ روسيه و انگستان برای تقيسم ايران به دو حوزه
نفوذ، تيره روزيها و تلخيهای سالهای جنگ جهانی اول و ديگر رويدادهای سياه پس از
آن را به ياد داشتند، آن چيرگی واقعيتی بود که با تمام وجود آن را لمس کرده
بودند. واقعيت آن چيرگی از مفروضات هستی شناختی و از دستمايه های اصلی جهان بينی
آنان بود. برخی آن چيرگی را گريز ناپذير يا سودمند می دانستند، اما از ديدگاه
مصدق و کسانی که همانند او می انديشيدند تلاش برای پايان دادن به امتيازات
گسترده انگلستان در ايران از لوازم اصلی دستيابی به دولت ملی استوار و استقلال
واقعی کشور بود که در عمل، به سبب چيرگی انگلستان، همچنان مخدوش مانده بود. با
کودتای ۲۸ مرداد تلاش برای تحقق حاکميت ملی نافرجام ماند ولی حساسيتها درباره
معنای استقلال و مشروطيت دامنه دارتر شد و شکاف ميان ملت و نظام پادشاهی خودکامه
که به پشتوانه آمريکا و انگلستان روزبه روز يکه تازتر می شد فزونی گرفت. از سوی
ديگر، ايرانيان تجربه های مهم ديگری اندوختند؛ نفی همه آرمانهای مصدق نيز ممکن
نشد. انگلستان پس از سالهای ۱۳۳۰ تا ۱۳۳۲ نيز با انگلستان روزگار پيشين يکی
نبود.
ستيز مصدق با شرکت نفت و دولت انگلستان، با بيگانه ستيزی حقارت آلود متعارف يکی
نبود. هدف تلاش او استعمارزدايی از ايران و استقرار هويت سياسی و فرهنگی- مدنی
ايرانی نو و آزاد بود که در کنار ملتهای سربلند ديگر بر منافع و سرنوشت خود حاکم
باشد- ايرانی که بتواند سخن خود را به ضرب منطق و به پشتوانه قانون و پايمردی و
مقاومت بر کرسی بنشاند. در تمام دوران نخست وزيری مصدق کاری از او صورت نگرفت که
در پيشگاه جهانيان و عرف بين المللی، ايرانيان را واپس مانده، قانون ستيز و تمدن
گريز جلوه دهد. از شعارهای ناسزاگويانه و خودنماييهای نابخردانه پرهيز شد.
هنگامی که کارمندان انگليسی شرکت نفت از ماندن و کار در ايران خودداری کردند و
راهی کشور خود شدند به دستور مصدق به شماری از سران آنان قاليچه ای هديه شد. در
مدتی که هياتی از تهران برای "خلع يد" از شرکت نفت به خوزستان رفته
بود، کوشش مصدق بر آن بود که کسانی مانند حسين مکی را از دست يازيدن به کاری که
بر آزرم و آبروی ايران آسيبی برساند بازدارد.
شرکت مصدق در جلسه شورای امنيت سازمان ملل، يا آمادگی برای دفاع از حقوق ايران
در ديوان دادگستری بين المللی لاهه، يا برای پرداخت غرامت منصفانه به شرکت نفت
در چارچوب قوانين و هنجارهای متعارف بين المللی، همه حاکی از دلبستگی او به اين
بود که ايران بايد نه با دستيازی به خشم و تازشگری و قانون شکنی، بلکه با جنگ
افزار قانون و به پشتوانه حق، اقتدار اخلاقی وخرد، سخن خود را به کرسی بنشاند.
شايد اگر تاروپود همبستگی ملی گسسته نشده بود، و مدعيان و ستيزه جويان اندکی به
ادعاهای وطن دوستانه خود دلبستگی نشان داده بودند سرنوشت نهضت ملی چيزی ديگر
بود. اما دلايل فروپاشی همبستگی ملی خود بسی پيچيده است. بايد پرسيد دشمنان
ديرين به انگيزه چه برداشتها، منفعت جوييها، و محاسبه هايی در ستيزه جويی خود
سرسخت تر شدند و ياران گريزان و سپس کينه توز، چرا به راهی رفتند که با اندکی
تامل و دورانديشی می توانستند فرجام آن را پيش بينی کنند.
به رغم تلاشهای دامنه داری که برای بی اعتبار کردن مصدق صورت گرفت او به نماد
جنبشی تبديل شد که درسده بيستم، يا دست کم پس از جنگ جهانی دوم، از مهمترين
جنبشهای استعمارستيزانه جهان بود. او از پيشگامان اصلی اين جنبشها درسده بيستم و
پيشرو رهبرانی ديگر، از جمله جمال عبدالناصر، رئيس جمهور، مصر بود. اما مصدق
برخلاف برخی ديگر از سران اين گونه جنبشها، با تمدن مدرن و هنجارها و ارزشهای آن
سرستيز نداشت و برای ايران همان جايگاه، فرصتها و بهروزيهايی را می خواست که
کشورهای آزاد و سرافراز از آنها برخوردار بودند. از ديدگاه او دلبستگی به تمدن
مدرن با آنچه از فرهنگ ديرين ايران ماندگار بود، به ويژه با فضيلتهای مدنی کهن،
آميزه ای فراهم می کرد که می توانست دستمايه ای برای پيشرفت به سوی دموکراسی
مدرن در کشور باشد، پايه های فرهنگ ملی را استوار کند و کشورداری را بر بينش و
منش "ملي" استوارگرداند. اين بينش و منش آميزه ای از دلبستگيهای وطن
دوستانه و آزاديخواهانه و مسئوليتهای مدنی بود. هدف آن دامن زدن به اعتماد به
خود و برکشيدن روح تلاش برای پيشبرد مشروطيت و استقلال و سربلندی ايران بود.
آميزه ای از ارزشهای مدرن روزگار روشنگری و گزيده ای از سنتها و ذخيره های
فرهنگي- اخلاقی تاريخ گذشته ايران بود.
دلبستگی به ارزشهای تمدن مدرن در شرايطی که وجوهی از اين تمدن چيرگی کشورهای
غربی، به ويژه انگلستان، بر ايران را امکان پذير می کرد کارآسانی نبود. پس از
شهريور ۱۳۲۰ سفارتخانه هايی مانند سفارت انگلستان، دوباره جايگاه و نفوذ پيشين
خود را باز يافتند. برخورد ايدئولوژيکی دامنه داری که اندکی پس از پايان جنگ
جهانی دوم نمايان شد، نقش سفارتخانه ها را گسترده تر کرد. جهان آوردگاه
زورآزمايی دو ابر قدرت و هواداران آنها شد. به جای برخورد خردمندانه و روادارانه
انديشه ها، حوزه عمومی زندگی در ايران، ميدان کشمکشهای ايدئولوژيکی – سياسی
پردامنه و تلخی شد. کشورهای جهان سوم، به ويژه ايران، به سبب جايگاه استراتژيکي-
جغرافيايی خود، از اين کشمکشها آسيب فراوان ديدند. در روزگار غلبه استالينيسم در
شوروی و بر بيشتر نيروهای چپ، مک کارتيسم يا کمونيسم ستيزی در آمريکا، فرهنگ
سياسی ايران زهرآگين تر شد و زمينه تساهل ناچيزتر. "ليبرالها"، محافظه
کاران، و راستگريان ديگر، وابسته انگلستان و آمريکا دانسته شدند و چپها اغلب
سرسپرده شوروی. در اين فضای تيره هرکس وابسته به جايی پنداشته می شد و سرسپرده
يا خدمتگزار قدرتی بيگانه.
همزمان با گسترش جنبش ملی دامنه و تلخی اين رويارويی گسترده تر شد و هواداران
غرب و ياران شوروی در بسيج کينها و پيش داوريها به زيان يکديگر اندازه نشناختند.
ايرانيان کهنسالتر هنوز داستانهای چيرگی عمل انگلستان و ستمهای روسيه را به ياد
داشتند. بسياری از جوانترها نيز جهان را نه تنها عرصه رويارويی دو جهان بينی
بلکه ميدان نبرد نيروهای خيروشر می ديدند. اين وضع، آسيب پذيری ايرانيان را که
ذهنی توطئه ياب، بيمناک يا نگران داشتند، بيشتر کرد. خودسامانی فکری به چيزی
گرفته نمی شد؛ هر انديشه ای به زمينه طبقاتی يا عواملی ديگر فروکاسته می شد؛ همه
در جست و جوی انگيزه های "واقعي"، هدفهای پنهان و پيوندهای مرموز
يکديگر بودند. کمتر رخدادی بود که بيگانگان در آن دخيل دانسته نشوند.
اين نگرش پی آمدهای فکري- عملی ناگواری داشت. از سوی ديگر، يکسره هم
خيالپردازانه نبود. در روزگار نخست وزيری مصدق پولهای هنگفتی برای به بازی گرفتن
ترتيبات پارلمانی ايران، و در نتيجه بی پايه تر و سست تر کردن آن ترتيبات، هزينه
شد. از هيچ تلاشی برای جلب ياری و همکاری شماری از ايرانيان و همراه کردن آنان
به پشتوانه پاداش يا وعده حمايت، برای به ستوه آوردن و برافکندن دولت مصدق
فروگذار نشد. زمينه های گسترش باج پردازی، رشوه خواری، مزدوری و رفتارهای پرآسيب
ديگری که با دلبستگيها و مسئوليتهای ملی و مدنی سخت ناسازگار بود فراهمتر شد.
مقامات سفارتخانه ها و دستگاههای اطلاعاتی انگلستان و سپس آمريکا به کارهايی دست
يازيدند که نه با هيچ معياری از قانون و اخلاق و عرف هماهنگی داشت و نه با
ادعاهای آزاديخواهانه فريب آميز و نيرنگ آلود خود آنان سازگار بود. در چنين
فضايی، در ايران، زمينه برای رشد اتکا به نفس ملی، غرور مدنی، مدارا و خودسامانی
فکری تنگ بود. کمتر کسی از اهل سياست می توانست به ديگری به ديده ترديد و
بدگمانی ننگرد، يا خود را آماج دسيسه های بدخواهانه نپندارد. زمينه پيدايش
اعتماد که از بنياديترين لوازم همکاری مدنی و پيدايش روحيه دموکراتيک است، سخت
ناچيز بود.
يادآوری اين نکته بجاست که به هيچ روی نبايد پنداشت همه مخالفان مصدق وابسته اين
و آن يا مزدور بيگانه بودند. بی گمان گروهی به انگيزه های اعتقادی يا مسلکی و
براساس برداشتهای متفاوتی از منافع ملی و مصلحت عمومی، يا برای پاسداری از منافع
خود، با او در ستيز بودند؛ اما شماری از سياست پيشگان فرصت طلب و ماجراجويان
موقع شناس از گشاده دستيهايی که به پادرميانی کارگشايان سياسی انجام می شد بهره
ها بردند. در فضای غبارآلود و تيره ای که برشمرده شد تفاوت ميان کسانی که به
انگيزه باورها و برداشتهای خود به ميدان ستيز گام نهاده بودند و کسانی که مزدی
گرفته بودند تا به خدمتی کمربندند آسان نبود. شماری از ستيزه گران، مخالفان ديگر
مصدق را دست آموز می کردند و از کسانی نيز، بی آنکه خود آنان بدانند، بهره برمی
داشتند، اما واقعيتی که بيشتر مخالفان مصدق را در رويارويی با او گستاخ و توانا
می کرد بهره مندی آنان از پشتيبانيهای گوناگون مقامات انگليسی و آمريکايی بود و
اين مقامات نيز برای پيشبرد هدفهايشان بر ياوران ايرانی خود تکيه می کردند.
کرميت روزولت، از کارگزاران سازمان جاسوسي- اطلاعاتی آمريکا (سيا CIA)
در نوشته گمراه کننده، آشفته و پرازتحريف خود، ضد کودتا، اين تصور را دامن زده
است که ماموران آمريکا و انگلستان با صرف اندکی پول و با بسيج اوباش دولت مصدق
را به آسانی فروافکندند؛ اما اين تصور بسيار ساده نگرانه و نادرست است. کودتا پی
آمد تلاشهای پيگير بود که از نخستين روزهای زمامداری مصدق آغاز شده بود و
کارگزاران انگلستان و آمريکا پولهای هنگفتی صرف به فرجام رساندن آن کردند.
برخی گمان کرده اند که اگر مصدق قاطعيت بيشتری نشان داده بود کودتاگران شکست می
خوردند و ماجرا تمام می شد. برخی نيز ساده نگری درباره شرايط آن روزگار ايران و
جهان را تا بدانجا رسانده اند که گمان می کنند اگر مصدق به حزب توده روی آورده
بود بر کودتاگران و اوباش بسيج شده غلبه می کرد و کودتا را ناکام می گذاشت. اما
شرايط آن روز ايران و جهان به گونه ای بود که مقامات آمريکايی و انگليسی، نه
تنها کمونيسم، بلکه ناسيوناليسم بی طرفانه را نيز تحمل ناپذير می دانستند.آنان
برآن بودند که با هرابزار و به هر بهايی چيرگی دوباره خود را بر ايران و ذخاير
نفتی آن برقرار کنند و اين کار را مستلزم برافکندن دولت مصدق می دانستند. اگر
کوششهای ۲۵ تا ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ آنان نيز به فرجام نرسيده بود به هيچ روی از تلاش
پيگير و خشونت آميز برای به روی کارآمدن رژيمی دلخواه خود در ايران دست برنمی
داشتند.
در آغاز تيرماه ۱۳۸۳ موسسه ای پژوهشی موسوم به آرشيو امنيت ملی (وابسته به
دانشگاه جرج واشينگتن، در آمريکا) اسنادی سری به دست آورد که روشنگر برخی از
سياستهای وزارت امور خارجه و شورای امنيت ملی آن کشور از پائيز سال ۱۳۳۱ به بعد
است. از اين اسناد چنين برمی آيد که در صورت شکست تلاشهای آمريکا و انگلستان
برای برافکندن دولت مصدق در مرداد ۱۳۳۲، کوششهای آنان به صورتهای ديگر ادامه می
يافت. مقامات آمريکايی از مدتها پيش از مرداد ۱۳۳۲ برنامه ريزی کرده بودند که
اگر کودتا نافرجام بماند و حزب توده توانا شود، به پشتوانه نيروهای نظامی خود
درخاورميانه، جنگی چريکی درجنوب ايران به راه اندازند؛ بنا بود حزب توده و
سياستمداران ملی ايران آماج اين جنگ باشند. حکومت جمهوريخواه آيزنهاور، رئيس
جمهور آمريکا بسيار نگران بود که کودتا ناکام بماند و توده ايها با استفاده از
فرصت ناشی از بی ثباتی و گسست اقتصادی، قدرت را در ايران به دست گيرند. از
ديدگاه مقامات آمريکايی، رويارويی با اين خطر اقدام نظامی را توجيه می کرد.
براساس يادداشتی که والتر اسميت، معاون وزارت امور خارجه آمريکا، در ۳۰ ارديبهشت
۱۳۳۲(۲۰ مه ۱۹۵۳) برای رئيس جمهور تهيه کرده بود، سيا با برخی از سران ايل
قشقايی به توافق رسيده بود که پناهگاه پنهان امنی در منطقه جنوب فراهم کنند که
پايگاهی برای چريکهای بهره مند از پشتوانه مالی آمريکا و کارگزاران اطلاعاتی آن
کشور باشد. سازمان ياد شده حدود ده نفر ايرانی را برای به کاراندازی فرستنده های
راديويی مخفی آموزش داده، تجهيزات لازم را در اختيار آنها نهاده بود. بنا بود
اين افراد در مناطق گوناگون کشور مستقر شوند و هنگام نياز به کار برقراری ارتباط
راديويی با سيا فراخوانده شوند. سيا سرگرم آموزش دادن به شماری ديگر بود. انبوهی
جنگ افزار در پايگاه هوايی آمريکا در ليبی آماده شده بود که برای تجهيز ده هزار
چريک کفايت می کرد تا بتوانند دست کم شش ماه، بدون نياز به کمکی تازه، به عمليات
بپردازند. تجهيزات ديگری نيز در خاورميانه آماده شده بود که طی سه يا چهار هفته
می شد آنها را از طريق پايگاههايی در تهران و تبريز به مناطق عشاير نشين جنوب
ايران منتقل کرد. زمينه مادی از جمله طلا و ارز، و افراد لازم نيز فراهم شده
بود. سيا سرگرم تهيه نقشه تشکيل هشت تيم سه نفره برای اداره ارتش چريکی مخفی خود
بود و پيش بينيهای ديگر در مورد گامهايی که می بايست برداشته شود انجام شده بود.
بنا بود شمار زيادی هواپيما در جنوب ترکيه مستقر شود و يک نيروی دريايی در
نزديکی بصره گرد آيد تا بتوانند از "گسترش کمونيسم" جلوگيری کنند.
همچنين بنا بود از پايگاهی نطامی در عربستان سعودی نيز بهره بگيرند.
براساس مدارکی ديگر می دانستيم که سيا برنامه ای داشت که در صورت شکست کودتا و
ناگزير شدن به ترک ايران، نيرويی را در کشور برجا بگذارد که با قشقاييها و
احتمالا عشاير ديگر همکاری کنند. ظاهرا در بهار ۱۳۳۲ يکی از ماموران اطلاعاتی
آمريکا با برخی از قشقاييها در اين مورد به توافق رسيده بود. اردشير زاهدی نيز
در نوشته ی درباره کودتا مدعی شده است که پدرش برنامه ای برای برپا کردن
"ايران آزاد" در جنوب کشور داشت. در اينجا نکته درخور يادآوری اين است
که در تابستان سال ۱۳۲۵ که کابينه احمد قوام سه تن از سران حزب توده را به وزارت
برگماشته بود و خطر آن می رفت که حکومت مرکزی با سيد جعفر پيشه وری که در
آذربايجان خودمختاری اعلام کرده بود کنار آيد، قشقاييها و عشاير ديگر در جنوب به
واکنش تهديد آميز و عملا به طغيان دست زدند. مقامات انگليسی در آن رويدادها از
درگيری برکنار نبودند. سرلشکر فضل الله زاهدي- جانشين مصدق پس کودتا- برای مهار
کردن عشاير به جنوب گسيل شد. او که در خلال جنگ جهانی دوم در کنار سران قشقايی
هوادار آلمان بود و با قشقاييها ارتباط داشت از اقدام عليه آنها خودداری کرد.
تهديد يا تکاپوی قشقاييها و عشاير ديگر در تغيير موضع قوام در برابر پيشه وری و
حزب توده، يا فراهم کردن بهانه لازم برای او در اين مورد، موثر بود.
اينکه آيا رويدادهای سال ۱۳۲۵ می توانست با تحولات احتمالی در ۱۳۳۲ مشابهتی
داشته باشد يا نه، نيازمند تامل بيشتری است. درباره اسناد نويافته نيز هنوز نمی
توان بدون بررسيهای بيشتر با اطمينان داوری کرد و تفسير اين سندها به فرصتی
بيشتر نياز دارد. درخور يادآوری است که بر اساس آنچه می دانيم دست کم دوتن از
سران سرشناس ايل قشقايی، يعنی ناصرخان و خسروخان، از ياوران نهضت ملی بودند.
خسروخان در مقام نمايندگی مجلس، مصدق را از دامنه ماجراجوئيها عليه دولت آگاه می
کرد. او و ناصرخان از ياری کردن مصدق فرو نماندند. ناصرخان شکست مرحله نخستين
کودتا را به مصدق شادباش گفت و زاهدی را سرزنش کرد. مصدق نيز از آنان با
بزرگداشت و حقشناسی ياد کرده است. قشقاييها با پشتيبانی از مصدق شاه را با خطری
جدی روبه رو کرده بودند. اين موجب شد پس از ۲۸ مرداد ۱۳۳۲، از چهارخان بلند پايه
قشقايی، تنها يک نفر- ناتوانترين آنان- در امان بماند و ديگران روانه تبعيد
شوند.
چنين برمی آيد که آمادگی قشقاييها برای همکاری با آمريکائيان- اگر حقيقت داشته
باشد و روايت سيا درست و دقيق باشد و برخی از سران اصل ايل در آن درگير بوده
باشند- نه برای مقابله با نهضت ملی، بلکه برای رويارويی يا به قدرت رسيدن حزب
توده بوده است. شايد کارگزاران اطلاعاتی آمريکا موفق شده بودند کسانی از سران
قشقايی را متقاعد کنند که ادامه نخست وزيری مصدق به چيزی جز چيرگی کمونيسم
نخواهد انجاميد؛ يا آنها بايد به انگيزه وطن پرستی برای رويارويی يا امکان به
قدرت رسيدن حزب توده آماده باشند. به ياد بياوريم که دستاويز قرار دادن خطر حزب
توده و غلبه کمونيسم و آوازه گری گسترده در اين مورد و دامن زدن به نگرانيها به
هر ترفند دروغ پردازانه ای، کارآمدترين ابزار موجود در دست مقامات آمريکا و
انگلستان برای برافکندن دولت مصدق بود. برای داوری سنجيده تر در اين مورد بايد
منتظر سندهای ديگر و آگاهيهای بيشتر بود. در هر صورت، بی آنکه ادعاها يا
ارزيابيهای گزافه گويانه سيا را درباره توانائيها و دستاوردهايش در سالهای
آغازين دهه ۱۹۵۰ يکسره بپذيريم، نمی توانيم در مصمم بودن دولتهای آمريکا و
انگلستان در برافکندن نخست وزيری مصدق ترديدی به خود راه دهيم.
نگارنده در کتابی که در پيش رو داريد کوشيده است تصويری از تلاشهايی به دست دهد
که از يک سو برای به کرسی نشاندن حاکميت ملی ايران و از سوی ديگر برای دست
نيافتنی کردن اين هدف و برانداختن دولت مصدق صورت گرفت؛ نقشی از نيروهای درگير،
اهميت نسبی آنها و پيوندهای ستيزه گران بومی و بيگانه، ترسيم کند و جنبه هايی از
کارنامه سياسی دولت مصدق را نيز بکاود. بررسی نقش، ترکيب، و انگيزه های ياوران
مصدق، و به ويژه مخالفان او، و ارزيابی قلمرو يا حوزه اقتدار و امکانات و
دشواريهای گوناگونی که وی در روزگار نخست وزيری پيش رو داشت، درک دوران مهمی از
زندگی سياسی ايرانيان را آسانتر می کند. بدون ژرفانگری درچندوچون آنچه به مرداد
۱۳۳۲ انجاميد، درک بسياری از دگرگونيها و کاميابيها و ناکاميهای بعدی ناممکن
است.
اين پژوهش بر تازه ترين سندها و منبعهايی تکيه دارد که تاکنون از آرشيوهای
انگلستان و آمريکا يا از منابع ايرانی به دست آمده است. از بازگفت روديدادهای
دانسته، مانند آنچه در سی ام تير يا نهم اسفند ۱۳۳۱ يا در ۲۵ تا ۲۸ مرداد ۱۳۳۲
رخ داد و از توضيح درباره تلاشهايی مانند آنچه برای حل مسئله نفت صورت گرفت و از
برشمردن جزئياتی که تاکنون بارها درباره آنها نوشته شده است، پرهيز شده است. بی
گمان نکته های نادانسته درباره موضوع اين پژوهش- با آنکه درباره بسياری مسائل
ابهام چندانی برجا نمانده است- کم نيست و در آينده جزئيات بيشتری در دسترس
پژوهشگران قرار خواهد گرفت؛ هرچند که اسناد اطلاعاتي- جاسوسی انگلستان همچنان از
دسترس دور خواهد ماند. اميد به انتشار جزئيات بيشتری از منابع آمريکايی موجه تر
است. شايد کاوش در منابع روسی روشنگر برخی نکته های نادانسته باشد. بايد اميدوار
بود سندهايی از منابع ايرانی و خاطرات و نوشته های ديگری در آينده در دسترس قرار
گيرد يا منتشر شود و بردامنه و ژرفای دانسته های موجود بيفزايد و موجب بازنگری
در داوريها و تفسيرهای رايج شود. شناخت شناسی يا دانش تاريخی، مانند همه دانشهای
انساني- اجتماعی، هيچ گاه از منزلتی قطعی و حتمی برخوردار نيست و هميشه درسايه
يافته ها، پژوهشها و تفسيرهای تازه مورد بازانديشی و بازنگری قرار می گيرد.
با توجه به مقتضيات و شرايط سياسی روزگار مصدق و قلمرو تنگ امکانات و دامنه
دشواريهايی که او با آنها روبه رو بود، تصور کاميابی وی در تلاشهايش ساده دلانه
به نظر می آيد؛ ولی اين چيزی از اهميت تاريخی مصدق و تلاشهای او نمی کاهد. هر
سندی که تاکنون درباره مصدق به دست آمده است جايگاه او را در تلاشهای
آزاديخواهانه ايرانيان استوارتر و باورهای هواداران او را درباره دلبستگيهای
سياسي- اخلاقی اشت موجه تر کرده است. نمی توان شکست جنبش ملی و ناکامی حکومت
مصدق را فرصت بزرگ از دست رفته ای ندانست- فرصتی برای گريز از پی آمدهای تلخ
خودکامگی شاهانه و وابستگی به غرب، به ويژه به آمريکا، و برای پی افکندن نظامی
سياسی که آرمانهای ديرين ايرانيان را برای دستيابی به حاکميت ملی و مردمی، جامه
عمل بپوشاند.
تاملی در آنچه از سوی کارگزاران انگلستان و آمريکا و ياوران ايرانی آنها برای
شکست جنبش ملی و تلاشهای آزاديخواهانه ايرانيان صورت گرفت، آگاهی از برخورد دو
گانه و فريبکارانه سران آن کشورها را، که آزادی و دموکراسی را برای خود می
خواستند و ديگران را شايسته يا آماده بهره مندی از اين نعمتها نمی دانستند،
آشکارتر و آزاردهنده تر می کند. بی آنکه به شعارهای ساده دلانه دل ببنديم و
کاستيهای بنيادين جامعه ايران و مسئوليتهای سترگ خود ايرانيان را از ياد ببريم،
نمی توانيم اين واقعيت را ناديده بگيريم که کشورهای باختری فرصتهای خود را برای
برخورداری از آزادی و رفاه تا حد زيادی وام دار بی بهره گذاشتن مردم سرزمينهای
ديگر از اين موهبتها هستند.
نگاهی حسرت آميز به گذشته و افسوس خوردن بر آنچه رخ داده است نه سودمند است نه
آموزنده؛ اما درنگی در چندوچون و سببهای شکست جنبش ملی، ما را در شناخت ساختارها
و نيروهايی که ياور يا بازدارنده پيشرفت به سوی حاکميت ملی، آزاديخواهی و جامعه
ای باز در ايران بوده اند، تواناتر و در راهيابيهای آينده سنجش گرتر و
دورانديشتر خواهد کرد.