مقاومت منفی و مبارزه سياسی
"راهی به صلح نيست مگر از راه
صلح" مارتين لوتر
کينگ
پيروزی انقلاب
روسيه، انقلاب چين و مبارزات مسلحانه در کوبا و الجزيره اين تصور را در
بعضی اذهان بوجود آورد که قهر وسيله مناسبی برای برچيدن ديکتاتوری و
بخصوص ديکتاتوری های وابسته است. اما گذشت زمان و تجربه کشورهای
مزبور نشان داد که قهر انقلابی مگر در موارد استثنائی، خود به استقرار
ديکتاتوری جديدی می انجامد.
از طرف ديگر پيروزی
سياهان آمريکا در مبارزه برای احقاق حقوق اجتماعی، غلبه مردم آفريقای
جنوبی بر سياست تبعيض نژادی، فرو ريختن ديوار برلين و پاگرفتن دموکراسی
در شرق اروپا، بر امکان تحصيل آزادی و دموکراسی با مقاومت منفی و بری
از خشونت، آنطور که مبارزات مردم هند قبلا برای کسب استقلال نشان داده
بود، تاکيد کرد. پيروزی مردم ايران در مبارزات ملی کردن صنعت نفت به
رهبری دکتر مصدق خود نتيجه يک جنبش سياسی و بدور از خشونت بود، که
متاسفانه در اثرهمدست شدن دستگاه سلطنت با بيگانگان و کودتا عليه حکومت
ملی مصدق متوقف شد. امروز مقاومت منفی به عنوان مناسب ترين شيوه برای دست يافتن به آزادی و
دموکراسی شناخته شده است. اين شيوه مقاومت دارای ديناميسمی است که اگر
با مبارزه سياسی سازمان يافته همراه شود، به حربه ای موثر عليه
ديکتاتوری تبديل و در خدمت استقرار آزادی ها و دموکراسی پايدار در
خواهد آمد.
پيروزی های مردم
هند، آفريقای جنوبی و همچنين شرق اروپا نشان می دهد که شرط موفقيت يک
جنبش دموکراتيک، پشتيبانی مردم و توان تشکيلاتی - سياسی جنبش و رهبران
آن است. استفاده از خشونت در مبارزه دموکراتيک نه تنها امکانات
پشتيبانی مردم را محدود ميسازد، بلکه چنانچه اشاره شد، چه بسا خود
زمينه پا گرفتن ديکتاتوری جديدی بشود.
هدف روحانی نمايان از ايجاد رعب و
وحشت، دامن زدن به جو انتقام جوئی و کشتار مسئولين رژيم گذشته و
مخالفين پس از بهمن 57، محکم کردن پايه های ديکتاتوری خود بود. مردم
آلمان شرقی و آفريقای جنوبی نشان دادند که
لازمه موفقيت در پايان دادن به ديکتاتوری و استقرار دموکراسی
دامن زدن به جو انتقام جوئی نيست و ميشود بدون انتقام جوئی با برخوردهای افشا گرايانه، هم
مسئولين رژيم های گذشته را به نحوی موثر با کمترين ضرر برای جامعه،
مجازات و بی اثر نمود و هم حکومت دموکراسی و قانون را تحکيم بخشيد.
مبارزه برای دموکراسی درعين پافشاری بر اصول، هر قدر ظرافت ودقت
عمل بيشتری نشان دهد، احتمال موفقيت آن بيشتر است.
از مقاومت منفی چه می
فهميم؟
مقاومت منفی دو خواست مهم ما در
مبارزه را در بر ميگيرد: از يکطرف ميخواهيم مقاومت کنيم و از طرف ديگر
هدف ما بر انگيختن خشونت طرف مقابل نيست. اين نکته و ديناميسم اين شيوه
مبارزه را در آخر اين فصل مورد بررسی بيشتر قرار ميدهيم.
مارتين هايدن رايش (Martin
Heidenreich)
استاد آلمانی علوم اجتماعی، مقاومت منفی را اينطور تعريف می کند(20) :
"مقاومت منفی يک اعتقاد درونی، يک روش مبارزه و شکل عمل برای حل
منازعات و ايجاد تغييرات اجتماعی مثبت است که از بکار بردن قهر عليه
افراد آگاهانه صرفنظر می کند".
مقاومت منفی، مبارزه بدون خشونت يک
اکثريت بزرگ عليه اقليت کوچک ديکتاتور برای تحصيل حقوق و آزادی ها است.
مقاومت منفی که به آن گاهی اصطلاح مقاومت انفعالی (passiv) يا نافرمانی مدنی هم اطلاق ميشود در
ادبيات جهان مقوله ای شناخته شده است. مقاومت جنبه سياسی، مبارزاتی را
می رساند و منفی در اينجا به معنی عاری بودن از خشونت است.
مقاومت منفی، نفی مقاومت، بی تفاوتی به شرائط و يا بی عملی نيست. تا
زمانی که ما برای رفع نا بسامانی ها اقدامی نکنيم چيزی بهتر نميشود و
تا زمانی که اکثريت بزرگی از ما برای بهتر شدن وضع اقدام نکند، تغييرات
اساسی غير محتمل است.
مقاومت منفی بر اساس
واقع بينی و در نظر گرفتن اين اصل است که تنها وقتی مردم به نيروئی جدی
و متحد تبديل شوند و اپوزيسيون دموکرات هم توان لازم برای پايان
دادن به ديکتاتوری و هم توان مديريت سياسی برای استقرار دموکراسی و
بهبود وضع مردم را بدست آورده باشد، تغييرات جدی به نفع مردم صورت می
گيرد. بدون چنين آمادگی هائی هر تغيير و تحولی احتمالا به نفع مردم
نخواهد بود و دست زدن به خشونت نيز در اين واقعيت تغييری نمی دهد.
برعکس بخش های وسيعی از مردم را از مبارزه دور کرده، زمينه را برای
اعمال خشونت بيشتر رژيم آماده می سازد.
مقاومت منفی شيوه
مبارزه سياسی متناسب با خواستی چون دموکراسی است. بعضی اين شيوه را به
همه امور عموميت
ميدهند و مثلا احتياج به ارتش برای دفاع از مرزهای کشور را نفی ميکنند.
به نظر آنها بايد دشمن مهاجم را متقاعد نمود تا از حمله صرفنظر نموده،
از کشور خارج شود. چنين درکی از مقاومت منفی واقع بينانه نيست و
باواقعيات جهان امروز همخوانی ندارد.
چرا مقاومت منفي؟
هايدن رايش می
نويسد: "جنگ مشخص ترين شکل مبارزه خشونت آميز است. در جنگ جهانی اول از
هر 100 نفر که در جنگ کشته ميشدند 5 غيرنظامی و 95 نفر نظامی بودند. در
جنگ های دهه های اخير از هر صد نفر قربانی جنگ، 95 نفر افراد غير نظامی
و فقط 5 نفر نظامی بوده اند. در شرائط کنونی در جهان تعداد بمب ها و
وسائل جنگی آنچنان افزايش يافته است که يک جنگ بزرگ ميتواند به معنای
از بين رفتن کل بشريت باشد. هند نشان داد که آزادی يک ملت از استعمار
بدون خشونت ممکن است. مبارزه آزادی خواهانه هند برای ملت 350 مليونی
هند آن زمان به قيمت جان 5000 نفر تمام شد. حال آنکه برای آزادی ملت 12
مليونی الجزاير از يوغ فرانسه دويست هزار نفر کشته شدند، که با در نظر
گرفتن نسبت جمعيت 750 برابر تلفات نهضت آزاديبخش هندوستان است. هم
جنگ و هم تروريست ها، اعم از دولتی و
غيردولتی همواره خشونت عريان را به نمايش ميگذارند. خشونت بنا
برطبيعتش، ميخواهد خود را ابدی سازد و بدين ترتيب از تکامل جوامع به
سوی انسانيت و عدالت جلوگيری کند. مقاومت مسلحانه در مقابل استثمار،
سرکوب، ديکتاتوری و بی عدالتی غالبا به شکست های خونين می انجامد، يا
ميتواند با پشتيبانی خارجی موفق شود و در اين صورت به وابستگی و يا
حکومت های تماميت خواه جديدی منجر ميشود که بر اساس زور و سو استفاده
از قدرت، اداره ميشوند".
رسيدن به دموکراسی و حاکميت مردم
از طريق به کار گرفتن و دامن زدن به خشونت اقبال چندانی ندارد و
خوشبختانه امروز اغلب گروه های سياسی اپوزيسيون دموکرات استفاده از
خشونت در مبارزه سياسی را رد می کنند. اگر قدرت رژيم ديکتاتوری در
استفاده از زور است، قدرت اپوزيسيون دموکرات بايد در نيروی استدلال و
توان سياسی در بسيج اکثزيت مردم باشد.
هايدن رايش می نويسد: " در مبارزه
مسلحانه، انقلابی جنگجو تا آخر، حتی وقتی
شکست او محتوم است، ميجنگد. در مبارزه سياسی و بدون خشونت، مبارزين
جرات و توان آن را دارند که يک اقدام را وقتی راه ها به بيراهه ختم می
شوند، فورا متوقف سازند. انقلابی جنگجو نفرت از مخالفين خود و
بی اعتباری آنان را ترويج ميکند. مخالف، دشمن است و بايد زخم خورده و
سرانجام نابود شود. بر عکس طرفدار شيوه مقاومت منفی انسان را از
اقداماتش جدا کرده، آزادی و احترام مخالف را رعايت می کند و مقاومت در
برابر او را بدون دشمنی عملی ميسازد. طرفداران عدم خشونت به مخالفين
خود به عنوان دشمن نگاه نمی کنند. سعی ميکنند آنان را متقاعد سازند و
در ايشان تفاهم ايجاد کنند. بدينوسيله راه بازگشت برای مخالف را باز
ميگذارند و نفرت از خود را در مخالف بر نمی انگيزند".
مقاومت منفی بهترين وسيله برای
نشان دادن نيروی مردم هم به خود آنان و هم به دشمنان حاکميت ملی است.
در واقع جنبه مهم آن، اصلی بودن نقش مردم در آن است و درست به اين علت
مقاومت منفی با مبارزه برای دموکراسی و استقرار حاکميت ملی بهترين
همخوانی را دارد.
مبارزات چريکی در ايران
در دوران ديکتاتوری شاه هنگامی که
همه سازمانهای سياسی ممنوع شده بودند، کوچکترين فعاليت سياسی در داخل
کشور با مجازات های سنگين روبرو ميشد و صدای اپوزيسيون به جائی نميرسيد
دو سازمان چريکی پابه عرصه وجود گذاشتند که هر کدام می خواستند "طلسم
قدر قدرتی رژيم را بشکنند". افرادی که از حوادث آن دوران اطلاع دارند
می دانند که در پايان فقط تعداد کمی از آنان باقی مانده بودند و در
واقع شکست خوردند.
تشديد جو خشونت در کشور تنها به
نفع زور گويان داخلی و سلطه گران خارجی است و مردم در محيط خشونت
بازنده واقعی اند. زور گويان داخلی همواره کوشش دارند ما را به
ميدانهائی بکشانند که در آن ها قويترند. قدرت آنها مسلما در استدلال و
برخورد سياسی نيست بلکه در قدرت نظامی شان است. سلطه گران خارجی نيز از
تشديد خشونت سود ميبرند چون هرچه خشونت بيشتر شود، پشتيبانی شان از
ديکتاتوری يا تهاجمشان به استقلال و تماميت ارضی ما راحت تر توجيه می
شود.
امروزه خوشبختانه با رشد وسائل
ارتباطی مانند تلفن، فاکس، راديو، ماهواره، انترنت و جزاينها کوشش های
رژيم برای خاموش کردن صدای آزادی خواهان و قطع ارتباط آنان با مردم بی
ثمراست. وسيله مبارزه اکثر چريک های امروزی که حرفی برای گفتن دارند
انترنت است. آنها نيز ميتوانند مانند سايرين نظرات و تحليل های خود را
بدون اينکه خود را به کشتن دهند به اطلاع جمع وسيعی از مردم برسانند.
اشکال مقاومت منفی
مقاومت منفی، مقاومت
بدور از خشونت از ابتدائی ترين آن مانند خنده، شادی و دست زدن تا
عاليترين سطح آن مانند تظاهرات سياسی و يا اعتصابات آرام در سراسر کشور
است. اگرچه ديکتاتوری
جمهوری اسلامی در اساس تغييری نيافته است، اما مقايسه جمهوری اسلامی
امروز با دوران آغازين آن نشان ميدهد که اين رژيم در اثر فشار مردم،
مبارزه و مقاومت آنان، در مواردی مجبور به عقب نشينی های پرمعنی شده
است.
در نظامی که خنده و شادی، دست زدن
و ساير حرکات انسانی نيز، خود نوعی مقاومت است، يافتن راه های مقاومت
کار سختی نيست. نمونه های مقاومت منفی، جشن و شادی به دنبال پيروزی تيم
های ملی، صحبت علنی از نابسامانی ها، مقاومت زنان در مقابل حجاب
اجباری، استفاده از ماهواره، پشتيبانی از خانواده زندانيان سياسی، عدم
همکاری با اقدامات نا عادلانه دستگاه، عدم شرکت در حرکت هائی که برای
نمايش قدرت حکومت ديکتاتوری هستند، شرکت در تظاهرات، نوشتن نامه های
اعتراضی جمعی، شکايت از قلدر منشان و زورگويان، اعتصاب نشسته، اعتصاب
غذا، انواع تحريم، زيرپا گذاشتن قوانين غيرعادلانه بطور دسته جمعی و
هماهنگ، تظاهرات با شعار، پخش اعلاميه، اشغال بدون خشونت اماکن، اعتصاب
در مراکز حساس توليدی مثل شرکت نفت، اعتصابات سراسری و غيره هستند.
نگاهی کوتاه به ليست بالا روشن
ميکند که چگونه مردم خود تا کنون نيز گاه بطور خود جوش وبدون سازمان
دهی به اعمال اعتراضی عليه رژيم دست زده اند. شايد لازم نباشد در پی يافتن نمونه های جديد مقاومت
منفی باشيم، چون مردم خود روش های زيادی را ابداع کرده اند. روش های
موجود آشنا و در عمل آزمايش شده اند. تقويت و پشتيبانی از اين روش ها
عموما موثر تر از استفاده از روش های جديد است.
نقش فرد در مقاومت منفی
بحر کرمم منت
جود که برم؟
محوعدمم نام
وجود که برم؟
گويند: سجود پيش "حق"
بايد کرد
چون من همه
"حق" شدم، سجود که برم؟
منسوب به حلاج
(18)
در مبارزه قهر آميز
فقط افرادی که از نظر بدنی سالم و دارای سنی فراخور اين کار هستند،
شرکت ميکنند ولی در مقاومت منفی جا برای همه نوع افراد باز است. به
گفته مارتين لوتر کينگ در مبارزات سياهپوستان آمريکا برای احقاق حقوق
اجتماعی، کودکان، معلولين و حتی خواننده نا بينائی که معمولا هيچ ارتشی
او را نمی پذيرفت ولی نقش مهمی ايفا می نمود، شرکت داشتند(20). امروز
بسياری از مردم کشور ما بطور روزانه در نوعی مقاومت منفی شرکت دارند که
اگر دقيق شويم در کوچه و خيابان مشهود است.
با اين شيوه همه ما
ميتوانيم با اقدامات کوچک و بزرگ خود در تعيين سرنوشت خود نقش داشته
باشيم. اگر به اينکه دستی از غيب برون ميآيد اعتقادی نداريم لازم است
هر کدام به سهم و با امکانات خود در مقاومت منفی شرکت جوئيم. وقتی توجه
کنيم که مقاومت چه در ساده ترين و چه درعاليترين سطح آن کمکی به مبارزه
عمومی است آنوقت به اهميت نقش خود و اينکه چرا ديکتاتوری ها اصرار
دارند که قدرقدرتی خود و بی قدرتی ما را اثبات و ما را از داشتن تاثير
نا اميد کنند پی ميبريم. هر اقدام ما قطره ای است از دريای مقاومت
مردم. اگر قطره ها نباشند دريا هم نخواهد بود.
مقاومت منفی در جمهوری
اسلامی
مقاومت منفی از آغاز
حاکميت اين نظام تا کنون وجود داشته و اشکال کاملا متفاوتی پيدا کرده
است.
پس از بيرون راندن
نيروهای عراق از کشور بعضی مسئولين جمهوری اسلامی در عوض قبول قطعنامه
598 سازمان ملل جنگ با عراق را ادامه دادند و به اين ترتيب هزاران
هموطن ما و سربازان عراقی را به کام مرگ فرستادند. در پايان چنين شد که
از ادامه جنگ سودی نبرديم، عده زيادی را از دست داديم و ثروت های هنگفت
بيشتری به جيب سوداگران بين المللی اسلحه ريخته شد که البته در شرائط
ديکتاتوری حاکم کسی هم پاسخگوی آن نيست. به اين جهت در بيست هفتم
ارديبهشت 1364 شاپور بختيار به پيشنهاد اعضا نهضت مقاومت ملی مردم را
به مقاومت منفی و تظاهرات آرام عليه ادامه جنگ و اعتراض به
جمهوری اسلامی دعوت نمود. روزنامه های اروپا از شرکت چند صد هزار
نفری مردم در تظاهرات خبر دادند. ترافيک شديد و بيسابقه ای دربخش هايی
از تهران بوجود آمده بود و مردم از موفقيت خود و اينکه برای اولين بار
پس از آغاز ديکتاتوری خمينی توانسته بودند بدون دادن تلفات مهمی اعتراض
کنند بسيار خوشحال بودند و با لبخند پيام شادی ميفرستادند.
دوم خرداد 1376 نيز
مردم در چهارچوب محدود انتخابات جمهوری اسلامی نوعی مقاومت منفی را به
نمايش گذاردند. آنها به کانديدای مقابل فرد مورد نظر ولی فقيه که
صحبت از آزادی ميکرد رای دادند. علاوه بر انتخاب رياست جمهوری اين مردم
راه جديدی برای اعلام نظر پيدا کرده بودند. در انتخابات مجلس ششم به
کانديداهای خوشنام اصلاح طلبان و در انتخابات مجدد رياست جمهوری مجددا
به خاتمی رای دادند.
مقاومت زنان در مقابل حجاب اجباري
نمونه ای ديگر از
مقاومت منفی مبارزه زنان ايران عليه حجاب اجباری است. تجاوز به حقوق زنان مظهر جمهوری
اسلامی است. علی رغم مجازات های ضد انسانی و ارتجاعی مانند اعدام،
سنگسار، شلاق، تحقير و شکنجه های روانی، زنان ايران از مقاومت دست
نکشيده اند و با اقدامات خود به مرور ديکتاتوری آخوندی را در زمينه
هائی به نحوی کاملا مشهود عقب رانده اند. مقاومت بانوان باعث شده که رژيم بالاجبار فشار
برای رعايت اجباری حجاب را نسبت به گذشته کمتر کرده است. مقاومت زنان
هرچند برخاسته از شخصيت فردی آنان انجام می گرفت ولی هم اکنون نتايج آن
در جامعه مشهود است. بانوان با مقاومت خود فشار را به رژيم افزايش
دادند و امروز تعادل جديدی برقرار شد اگرچه هنوز هم از آزادی واقعی
فاصله زيادی دارد، اما اين مقاومت نشان داده است که چگونه پوششی که در
گذشته با مجازات های سنگين شلاق و غيره روبرو می شد، امروز عادی شده
است.
استفاده از ماهواره
تکنولوژی پيشرفته
ماهواره از ابتدای پيدايش خاری در چشم جمهوری اسلامی بوده است. اين
رژيم مانند ديکتاتوری های ديگر ميخواهد مردم فقط اخبار و اطلاعات
سانسور شده آن را دريافت کنند. چون فرستنده های جمهوری اسلامی برنامه های خوب، زنده، سرگرم کننده و آموزنده ای
ندارند مردم برنامه های تلويزيون های فارسی زبان خارج کشور که غالبا
مبلغ گروه سياسی خاصی هستند، و روشنفکران در آنها نقش متناسبی ندارند،
را تماشا می کنند. جمهوری اسلامی خود برنامه برای ماهواره ها
پخش می کند ولی استفاده از ماهواره برای مردم قدغن است. فرستنده های
جمهوری اسلامی با برنامه های سرد، دلمرده و بيروح خود در مقابل ده ها
فرستنده ديگر ماهواره قرار می گيرند که اگرچه اکثرا متاسفانه محتوای
مطلوبی را عرضه نمی کنند ولی برنامه هائی زنده و شاد دارند. اين عدم
تناسب در تعداد فرستنده ها بايد قاعدتا به هر يک از طرفداران ديکتاتوری
نشان دهد که کار آنان بقول صادق قطب زاده "ريختن ماست در اقيانوس و هم
زدن آب به خيال درست کردن دوغ است".
حواس انسان عادت به دريافت تاثيرات
خارجی، مانند رنگ، صوت، آهنگ، زيبائی و ديگر محرکات خارجی دارد. وقتی
انسان چنين تاثيراتی را از جهان خارج دريافت نکند ممکن است کم کم از
نظر روانی دچار اختلالات عصبی و روحی شده،
به بيماری افسردگی مبتلا شود. بنابراين خواست دريافت تاثيرات دنيای
خارج از انسان يک مقابله مهم انسانی است، نه فقط برای لذت بردن از
برنامه ها بلکه حتی ابتدائی تر از آن برای حفظ سلامت است. اين
نادانی مسئولان رژيم است که می خواهند مردم را بر خلاف حياتی ترين
غريزه طبيعی آنها از ديدن ماهواره ها منع کنند.
رژيم مدت ها کوشش نمود گيرنده ماهواره ها را جمع آوری
کند و به اين وسيله مانع ديدن اخبار و برنامه های آنها شود. ريختن به
خانه های مردم، جريمه های سنگين، تشويق مردم به افشاء همسايگان خود و
غيره هيچکدام نتوانست، اراده مردم را بشکند. آنها به نصب ماهواره و
ديدن برنامه ها ادامه ميدهند.
هر چند شرائط کنونی
برابر آزادی مردم نيست، زيرا در جمهوری اسلامی مردم حقوقی ندارند و
عمال رژيم ميتوانند هر لحظه به خانه ها بريزند، اما مقاومت مردم تعادل
جديدی برقرار کرده است.
لباس
آقايان
نمونه ديگر مقاومت منفی مردم در
طرز لباس پوشيدن و ظاهر آقايان است. مدت کوتاهی بعد از آغاز حکومت
روحانيون تماميت خواه، داشتن ريش و پيراهن بدون کراوات به معنای تعلق
به جمهوری اسلامی شده بود و در مراسم و جلسات سخنرانی به افرادی که
کراوات داشتند اجازه شرکت داده نمی شد. در اثر استمرار و مقاومت
امروزه تراشيدن ريش و استفاده از کراوات به يک امر عادی تبديل شده است
و نمايندگان رژيم در مواردی حتی از اين حيث در اقليت قرار می گيرند. بخصوص در سفرهای
خارجی وقتی که نمايندگان جمهوری اسلامی همراه متخصصين مسافرت ميکنند،
ظاهر آنها نا مناسب و نشانه ای از وضع رژيم
است.
جشن و
شادي
شادی و خوشی مردم
برای جمهوری اسلامی
ناگوار
است و رژيم همواره
سعی کرده است که از جشن و شادی، رقص و پايکوبی مردم جلو گيری کند.
طبيعی است که مردم نيز مقاومت ميکنند.
حمله به جشن های عروسی و جشن های
ديگر برای عده ای محل در آمد شده و پاسداران محل و يا واسطه های آنها
از ترس مردم سو استفاده کرده و با گرفتن باج از جشن محافظت می کنند.
علی رغم اين مردم آزاری و فشارها، برگذاری سنن ملی، گرفتن جشن و شرکت
مشترک زنان و مردان به يک امر عادی تبديل شده است. عمال رژيم هنوز هم
گاه و بيگاه به خانه های مردم می ريزند ولی اين جلوی مردم را نمی گيرد
و فقط وسيله ای برای باج گرفتن عده ای شرور و آزار مردم شده است. گرفتن
جشن پس از پيروزی های تيم ملی ايران و و برای مراسمی چون چهار شنبه
سوری نمونه های ديگری از مقاومت منفی مردم در مقابل رژيم است.
صحبت
از نابسامانی ها
يکی از ساده ترين روش های مقاومت
منفی صحبت از نابسامانی ها است. در جمهوری اسلامی مردم از صحبت در مورد
نا بسامانی ها در محيط های نا آشنا و يا در ملاء عام تا مدت ها می
ترسيدند. امروز آنها محيط ترس را شکسته اند، در همه جا صحبت از
نابسامانی ها کرده و به روشنی رژيم را بعنوان مسئول آن به شدت سرزنش می
کنند. اگر در ابتدای جمهوری اسلامی صحبت از نا بسامانی ها با
احتياط کامل صورت می گرفت، امروز علنی و گسترده شده و حتی ميان
هموطنانی که از هم هيچگونه شناخت قبلی ندارند به امری عادی بدل گرديده
است. شايد بعضی تصور کنند که اين شيوه مقاومت نقشی ندارد، حال آنکه
مردم نه تنها توسط آن مشکلات روزمره و تحليل های خود را با هم در ميان
ميگذارند بلکه از اين طريق آمادگی خود را برای هم فکری و اقدام مشترک
به هم نشان می دهند.
مقاومت برای امکان فعاليت علنی در داخل
کشور
هم ديکتاتوری گذشته و هم ديکتاتوری
کنونی همواره با تمام امکانات از فعاليت سياسی متشکل و علنی مخالفين
آزادی خواه جلوگيری کرده و می کنند. فعاليت گروه های سياسی مانند جبهه
ملی و ساير گروه های دموکرات از همان سال های آغازين جمهوری اسلامی غير قانونی اعلام شد، زيرا
رژيم ميدانست که تشکل
سياسی اپوزيسيون دمکرات يک وسيله مهم مقاومت در مقابل ديکتاتوری است.
علی رغم سرکوب رژيم،
مقاومت و مبارزه داخل کشور برای دموکراسی هم اکنون نيز به اشکال
گوناگون در جريان است و نيروهای دموکرات به درستی اجازه نداده اند که
رژيم آنان را از صحنه مبارزات علنی دور کرده به سوی مبارزه مخفی سوق
دهد. آنها واقفند که مقاومت مخفی هر چقدر هم که باشدت و وسعت دنبال شود
قدرت عمل و گسترش مقاومت علنی را نخواهد داشت و انصراف از مبارزات علنی
به معنی از دست دادن امکان ارتباط گسترده با مردم است.
رژيم تمام کوشش خود
را به کار گرفت تا با ايجاد ترس و ارعاب، روشنفکران، فعالين روزنامه
نگاران و نويسندگان را از ميدان به دور کند اما در اين کار موفق نبوده
است و هر روز روزنامه جديدی پيدا می شود و آگاهان سياسی طی مصاحبه با
اين روزنامه ها و رسانه های خارج، در مورد اتفاقات و مسائل
مهم کشور نظر ميدهند و بدين ترتيب برنامه های دستگاه سرکوب را با
شکست روبرو می سازند. علی رغم همه تمهيدات و قتل آزادی خواهانی
مانند پروانه و داريوش فروهر، محمد مختاری و جعفر پوينده، همچنين زندان
و دستگيری مبارزان و ممنوع ساختن روزنامه ها، تاسيس روزنامه های جديد و
مصاحبه با رسانه های خارج کشور همچنان ادامه دارد.
مورد ديگر شرکت در
جلسات سخنرانی در تهران و شهرستان ها است. در اينجا نيز دستگاه ولايت
فقيه کوشش ميکند با اعزام عوامل ضربتی خود، خاموش کردن بلند گو، ضرب و
شتم شرکت کنندگان، محروم کردن دانشجويان از ادامه تحصيل، دستگيری و
محکوميت فعالين به زندان های طولانی و تهديد اعدام، و غيره از تشکيل
کنگره های دانشجوئی، جلسات سخنرانی و گردهم آئی جلوگيری کند. در اين
موارد نيز رژيم هميشه موفق نبوده است. تشکيل سمينار طرفداران دموکراسی
تحت عنوان گذار به دموکراسی نمونه ای از اين عدم موفقيت
است.
نمونه های مقاومت منفی در کشورهای
ديگر
مسائل هر کشور با ساير کشورها
متفاوت است و مقاومت منفی در هر کشور ويژگی های خود را دارد. با وجود
اين مروری بر نمونه های مقاومت منفی در کشورهای ديگر دنيا ميتواند
آموزنده باشد و ايده های جديدی به ما بدهد. در زير به بررسی کوتاهی از
مبارزات مردم هند برای کسب استقلال، سياهپوستان آمريکا برای رفع تبعيض
نژادی و مردم آلمان شرقی برای اتحاد با آلمان غربی و رسيدن به دموکراسی
ميپردازيم. بعضی از اين جنبش ها با رهبری فرد ی توام بوده اند اما
انقلاب مشروطيت خود ايران که با رهبری جمعی پيروز شد، نشان ميدهد که
رهبری فردی شرط پيروزی مبارزات آزادی خواهانه نيست.
هندوستان، مهاتما گاندي
در اواخر قرن نوزدهم يک اقليت هندی
در آفريقای جنوبی اقامت داشت که تجار کوچک و کارگران روز مزد را در
برميگرفت. آنها از جمله در زمين های نيشکر کار می کردند و تحت ستم شديد
و قربانی تبعيضات نژادی بودند، ماليات بسيار سنگينی ميدادند، حق انتخاب
نداشتند، فقط ميتوانستند در محل های خاص زندگی کنند، شب ها حق بيرون
رفتن از محل سکونت خود را نداشتند، ازدواج آنها غير رسمی بود و حتی در
قطار مسافربری نيز از حقوق مساوی با ديگران برخوردار نبودند.
در چنين شرايطی گاندی از 1894
اقداماتی را رهبری کرد که از تبليغ قانونی تا زير پا گذاشتن جمعی و
آشکار و دور از خشونت قوانين را شامل ميشد. او طرز فکر "ساتياگراها" را
تکامل داد که ترجمه ناکامل آن "نيرو گرفتن از حقيقت و عشق" است. اين
طرز فکر اساس جنبش کسب حقوق اجتماعی شد. هندی ها برای اعتراض به قوانين
تحقير آميز ثبت احوال، با آرامش مراکز ثبت را اشغال کردند. هزاران هندی
اوراق ثبت خود را سوزاندند. عده زيادی از آنها بدون مجوز در خيابان ها
خريد و فروش کردند تا دستگير و به زندان منتقل شوند و زندان ها با
دستگيری آنها پر شود. گاندی هم دستگير شد. متعاقبا بانوان هندی وارد
مرکز زغال ترانسوال شده و کارگران معدن را به اعتصاب فرا خواندند و
پليس به استفاده از شلاق و اسلحه عليه اعتصاب کنندگان متوسل شد.
اما زمانی که کارگران سفيد پوست
راه آهن دست به اعتصاب زدند، گاندی تظاهرات اعتراضی را که از قبل تدارک
شده بود به تعويق انداخت زيرا نميخواست از ضعف حريف برای پيشبرد اهداف
خود استفاده کند. با اين اقدام گاندی افکار عمومی را به سوی خود جلب
کرد و اين باعث شد که دولت وقت به شدت تحت فشار قرار گيرد، ماليات
سرانه را بردارد و ازدواج خانواده های هندی را دوباره به رسميت
شناسد.
از سال 1914 گاندی که به هندوستان
بازگشته بود به مبارزه آزاديخواهانه خود عليه استعمار انگلستان اين بار
در هند ادامه داد. او تحريم توليدات نساجی انگلستان را شروع کرد. در
دهات هند استفاده مجدد از چرخ نخ ريسی و
کارهای دستی به راه افتاد. هندی ها توانستند با توليد دستی
حوله، انحصار نساجی انگليس را بشکنند. اين جنبش جمعی، با تعمير دهات
خراب شده توام بود.
در سال 1918 دولت قانون رولات بيل
را تصويب کرد که در دادگاه های مخفی بدون امکان تجديد نظر مجازات های
سنگينی عليه مظنونين به آزادی خواهی را معين می کرد. گاندی مردم را به
يک "ساتياگراها" در سطح ملی فرا خواند که نوعی اعتصاب عمومی با تعطيل
مغازه ها، برگذاری ميتينگ ها، پخش اعلاميه های ممنوع و زير پا گذاشتن
قانون را در بر می گرفت. پاسخ دولت استعماری اعمال خشونت بود. گاندی
کوشش داشت هر برنامه اعتراضی را دقيقا مشخص کند و آن را حتی الامکان
توسط افراد مطمئن و تعليم ديده و مناسب عملی گرداند. ساتياگراهی ها در
ضمن نقش معلم، مبلغ صلح و مشاوران کشاورزی را برای دهقانان
داشتند. عده زيادی از مردم هند دست به اقداماتی می زدند که پليس آنها
را دستگيرکند. گاندی بارها دستگير شد و پس از دستگيری دست به اعتصاب
غذا زد. اين اقدام وی هر بار حاکمين را به علت محبوبيت او در ميان
مردم، دچار ترديد و مشکل ميکرد. نمونه های ديگر اعتصابات بدون خشونت
عدم پرداخت ماليات بود که گاندی در زمان برگذاری آنها انعطاف پذيری
زيادی نشان داد و در مواردی حتی با انگليسی ها همکاری کرد، تا روشن
سازد که هدف او دشمنی به هر قيمت و استفاده از هر وسيله ای نيست.
مقاومت مردم هند به رهبری گاندی اوج گرفت و او در سال 1930 استقلال هند را اعلام کرد.
برای نشان دادن مخالفت با ماليات
نمک که ظالمانه و از جانب استعمارگران وضع شده بود 79 نفر داوطلب
به راه افتادند تا در ساحلی که در فاصله 241 مايلی آنها قرار داشت، با
برداشتن نمک به ماليات نمک اعتراض کنند. در طول راه هزاران نفر به آنها
پيوستند. مردم هند در همه جا سعی در توليد نمک کردند. قانون گذاران و
ادارات توان اقدام را از دست داده بودند. سربازان از تير اندازی به
تظاهر کنندگان امتناع ميکردند، 60 هزار نفر دستگير شدند ولی حتی معدن
نمک دولت به اشغال مردم در آمد.
برای آشتی ميان طرفداران آئين بودا
و مسلمانان و برای پايان دادن به آئين اجتماعی تبعيض کاستی و رفتار
تحقير آميز با "نجس" ها، گاندی بارها اعتصاب غذا نمود و 1200 مايل
پياده روی کرد. او با اعمال احترام آميز و بدون خشونت خود انگليسی ها
را قانع کرد که از خواسته های امپرياليستی خود در مقابل هند صرفنظر
کنند. بطور عمده در اثر نفوذ گاندی بود که انگليسی ها از اين مستعمره
خود خسته شدند. پس از جنگ دوم جهانی دولت انگليس پس از مذاکراتی،
استقلال هند را پذيرفت. گاندی به دنبال قدرت نبود و هيچگاه رياست حزب
کنگره را نپذيرفت و تا آخر عمر رابط بين مردم و اين حزب بود.
آمريکا، مارتين لوتر کينگ
حدود 100 سال از پايان دادن به
برده داری در آمريکای شمالی توسط آبراهام لينکلن گذشته بود. اما هنوز
تبعيض نژادی در محل کار، مدارس، وسائل نقليه عمومی، بناهای
دولتی، فروشگاه ها و رستوران ها ی آمريکا محسوس و جو دشمنی سياه و سفيد
حاکم بود. در سال 1955 در مونتگمری ايالت آلاباما يک اقدام نژاد
پرستانه در يک اتوبوس به تحريم اتوبوس از طرف شهروندان سياهپوست منجر
شد و مسئوليت رهبری اعتصاب توسط سياه پوستان محل به کشيش باپتيست
مارتين لوتر کينگ محول گرديد. وی در تجمعی در کليسا گفت "ما از اينکه
تحقير و اينطرف و آنطرف رانده شويم خسته شده ايم". سياهپوستان شهر 381
روز تحريم را ادامه دادند تا شرکت اتوبوس رانی به ورشکستگی نزديک شد و
دادگاه عالی ايالات متحده تبعيض نژادی در وسائل نقليه عمومی را خلاف
قانون اساسی اعلام داشت. بدنبال اين حادثه، تظاهرات، ميتينگ های بدون
خشونت و شکايت های قانونی در سراسر آمريکا به راه افتاد. با در پيش
گرفتن اعتصاب های نشسته (sit
in) در
رستوران ها، کتاب خوانی (read
in) در کتاب
فروشی ها، زانو زدن (kneel
in) در کليسا
ها، شنا کردن (swim
in) در
استخرها و خريد (shop
in) در مغازه
ها، سياه پوستان نيز آرام آرام به اين اماکن که در آغاز فقط مخصوص
سفيدپوستان بود راه يافتند.
سياهپوستان همراه با سفيد پوستان
علاقمند، مشترکا در تظاهرات گوناگون عليه بی عدالتی و سرکوب اعتراض می
کردند. کينگ دائما از همه می خواست که عليه پليس و ترور نژادی با خشونت
برخورد نکنند. پليس ها در زير نگاه دوربين خبرنگاران با ماشين آب پاش و
سگ به سياهپوستانی که در حال آواز خواندن بودند حمله می کردند
ولی اين حملات خود باعث کسب محبوبيت سياهپوستان ميان سفيد پوستان و
افکار عمومی جهان ميشد.
در ايالات جنوبی آمريکا فقط 10
درصد سياهپوستان حق رای داشتند. سياهپوستان با برنامه های تبليغی و
اقدامات بدون خشونت توانستند تعداد سياهپوستان صاحب حق رای را در
انتخابات چند برابر کنند و بدين وسيله عده ای از ميان ايشان به مقامات
دولتی انتخاب شدند. "عدم همکاری با سيستم بی عدالتي" و فراخواندن به
عدم رعايت قوانين دور از عدالت برای کسب حقوق شهروندی بود.
بسياری از سفيد پوست ها تحمل تخفيف
تبعيض نژادی را نداشتند: نامه های تهديد آميز، سو قصد با بمب و
تروريسم نژاد پرستانه عکس العمل آنان بود. کينگ پاسخ ميداد: ما بايد
برادران سفيد خود را بدون توجه به اينکه با ما چه ميکنند، دوست بداريم.
در حين کشمکش ها دستگيری های وسيع
و از جمله دستگيری رهبران مبارزه برای حقوق شهروندی در جريان بود. اوج
اين جنبش در 1963 بود که بيش از يک ميليون تظاهر کننده خيابان
های آمريکا را پرکردند. در اوت 1963 دويست و پنجاه هزار نفر از ايالت
های مختلف آمريکا يک راه پيمائی بسوی واشنگتن، که اين شهرهرگز آنچنان
تظاهراتی را به خود نديده بود ترتيب دادند. دولت مجبور شد خود را در
راس همه نيروهائی قرار دهد که تقاضای بحث در مورد طرح قانون موثری در
کنگره را داشتند.
مارتين لوتر کينگ مبارزه برای
تساوی نژاد را بخشی از مبارزه برای صلح می دانست و به فعاليت خود برای
صلح جهانی می افزود. در 1964 وی موفق به دريافت جائزه نوبل صلح گرديد و
در سخنرانی خود به مناسبت دريافت اين جائزه گفت:
"زمان آن فرا رسيده است که با تمام
قوا جنگی عليه فقر به راه اندازيم!" و افزود "اين واقعيت که انسان ها
غالب اوقات خطر يک جنگ اتمی را از مغز خود دور ميکنند، خطر چنين جنگی
را کم نمی کند" و "ما بايد مسابقه تسليحاتی را به يک مسابقه برای صلح
تبديل کنيم".
آلمان
شرقی، تظاهرات دوشنبه ها
تظاهرات روزهای دوشنبه در ژوئن
1989 شروع شد(21). بخش هائی از مردم آلمان شرقی که به کليسا نزديک
بودند تصميم گرفتند از ماه سپتامبر پس از ملاقات و نماز دوشنبه در
کليسا به تظاهرات دست زنند. لازم به توضيح است که بر خلاف جمهوری
اسلامی کشيش های کليسا اگر هم می خواستند نميتوانستند از اين حرکت برای
استقرار حکومت کليسا استفاده کنند.
در اولين تظاهرات بتاريخ دوشنبه 4
سپتامبر 1989 تقريبا 1200 نفر شرکت کردند که قبل از همه چيز خواهان
آزادی مسافرت به خارج کشور خود بودند. در دوشنبه های بعد نيروهای
انتظامی عليه تظاهر کنندگان وارد عمل شد. در 25 سپتامبر 5000 نفر و يک
هفته بعد در 2 اکتبر، بيست هزار نفر به تظاهرات در شهر پرداختند. خواست
تظاهر کنندگان ديگر آزادی مسافرت به خارج نبود. شعار جديد "ما در اينجا
می مانيم" بود که همراه با خواست اصلاحات اساسی درآلمان شرقی طرح ميشد.
اينجا هم نيروهای انتظامی کوشش داشتند به تظاهرات خاتمه دهند اما نيروی
آنها کافی نبود.
تظاهرات دوشنبه و عکس العمل قدرت
دولتی در دوشنبه بعد، 9 اکتبر، کيفيت جديدی يافت. قبل از تظاهرات، واحد
های پليس «خلقي»، نيروهای امنيت حکومت و نيروهای ارتش ملی در لايپزيک
جمع شدند تا تظاهرات وسيعی راکه انتظارش می رفت سرکوب کنند. از جانب
ديگر قبل از تظاهرات سه نفر از اعضا عالی رتبه حزب واحد سوسياليستی
آلمان در نوشته مشترکی دعوت به عدم استفاده از خشونت
نمودند.
اين دعوت و همچنين خودداری شوروی،
تحت رهبری گورباچف، که دخالت نظامی در اين کشور را رد کرد همراه با
تظاهرات وسيع هفتاد هزار نفر از مردم که قدرت حاکم را از حمله به
تظاهرات بيمناک می ساخت، کمک کردند که اين تظاهرات بطور صلح آميزبرگذار
شود. در اين روز مردم برای اولين بار شعار می دادند " ملت مائيم"،
شعاری که به زودی به شعار سرنگونی صلح آميز حکومت آلمان شرقی تبديل
شد.
دوشنبه 16 اکتبر 1989 صدو بيست
هزار نفر از تمام آلمان شرقی در لايپزيک در تظاهرات شرکت کردند.
نيروهای امنيتی بار ديگر جلو نيامدند. دو روز بعد هونکر (Honecker) از تمام مسئوليت های دولتی و حزبی خود
استعفا کرد. در دو دوشنبه بعدی صدها هزار نفر از مرکز لايپزيک عبور
کردند و در همان زمان جنبش اعتراضی سراسر آلمان شرقی را فرا گرفت بطوری
که روز 9 نوامبر 1989به باز شدن ديوار برلين، مرز بين آلمان غربی و
شرقی و بالاخره اتحاد بين آنها انجاميد.
ديناميسم مقاومت
منفي
مقاومت منفی دارای ديناميسمی است
که توضيح آن يکی از اهداف اين نوشته است. شناخت و کاربرد هوشمندانه اين
ديناميسم، مقاومت منفی را به وسيله ای موثر در مبارزه عليه سلطه زور،
ديکتاتوری و يا نفوذ بيگانه تبديل می کند. همانطور که گفته شد مقاومت
منفی، مقاومت است بدون اينکه برانگيختن خشونت هدف آن باشد. بنابراين در
"سطحي" صورت می گيرد که براساس تجربه خشونت ديکتاتوری را بر نمی
انگيزد. اما اين "سطح" ثابت نيست و بطور پويا (ديناميک) تعيين ميشود.
برای روشن شدن منظور قدری توضيح داده ميشود.
اگر وضع حجاب زنان را در اوائل
جمهوری اسلامی با وضع امروز حجاب که البته هنوز با شرايط عادی فاصله
زيادی دارد مقايسه کنيم، می بينيم که نظام جمهوری اسلامی در اثر مقاومت
وسيع زنان عليه حجاب اجباری تا چه حد مجبور به بالا بردن درجه تحمل خود
شده است. نتيجه ميگيريم که "سطح" تحمل نظام ثابت نيست و بستگی به عوامل
مختلف مانند مقاومت مردم، موقعيت ديکتاتوری و توجه افکار عمومی جهان
دارد.
ديناميسم مقاومت
منفی نتايج مهمی دارد که نشان می دهد چنانچه اين شيوه مبارزه هوشيارانه
و با سياست های درست توام باشد و از طرف يک اکثريت بزرگ عليه يک اقليت
زورگو بکار گرفته شود به حربه ای بسيار موثر تبديل ميشود. به اين علت
است که تظاهرات دوشنبه ها قبل از فروريختن ديوار برلين، مبارزات سياسی
مردم آفريقای جنوبی، مقاومت منفی مردم ايران در دوم خرداد1376 و مثال
های ديگر همگی دلالت بر اين دارند که اگر ملت متحد باشد و سازمان يافته عمل کند
بزرگترين قدرت در جامعه است و ديکتاتوری هر قدر هم زورگو باشد در مقابل
آن قدرتی ندارد . اگر مردم خواست مشترکی داشته باشند با شرکت آنها در
مقاومت منفی مبارزه و استمرار مقاومت، استقرار آزادی و دموکراسی عملی
ميشود. از طرف ديگر زمانی ميتوان از مردم انتظار داشت که سازمان يافته
در مقاومت سرتاسری شرکت کنند، که آينده روشن و نويد بخشی را در انتظار
خود ببينند. مقاومت مردم بدون داشتن آلترناتيو سياسی با آن تعريفی که
در بالا آمد موفق نخواهد بود. زمانی که شرائط برای رسيدن به دموکراسی
پايدار آماده باشند، تقويت و تشديد مقاومت بدون خشونت مردم يکی از
ارکان مبارزه برای برکناری رژيم ديکتاتوری و استقرار دموکراسی
است.
دموکرات ها و قدرت های
جهانی
در اينجا بررسی کوتاهی از نقش قدرت
های جهانی در رابطه با پروسه پايان دادن به ديکتاتوری و استقرار آزادی
و دموکراسی، حفظ استقلال و تماميت ارضی ميشود. هموطنان ما و حتی
اپوزيسيون دموکرات گاهی برخوردهائی متضاد و حتی ابتدائی با قدرت های
جهانی دارند. بعضی آن ها را قدر قدرت دانسته، نقش مهمی برای اقدامات
خود قائل نيستند و برخی ديگر معتقدند که آزادی ما در گرو شکست قدرت های
جهانی است. داشتن يک سياست واقع بينانه و درست در اين زمينه برای
اپوزيسيون دموکرات مهم است.
ديد قهر آميز از قدرت های جهانی (مدل خيمه
شب بازي)
بخشی از هموطنان ما عقيده دارند که
"سرنخ" همه و يا اکثر اتفاقات بزرگ و کوچک دنيا در دست قدرت های جهانی
است. آنها هستند که هميشه اين اتفاقات، اقدامات و تحولات را از پيش
برنامه ريزی و تعيين ميکنند. امکانات آنها مافوق تصور است و "فقط اگر
بخواهند" کاری پيش ميرود. ما در مقابل اين قدرت ها نقشی نداريم و
آنهائی که در صحنه هستند مانند عروسک های خيمه شب بازی، آن کارهائی را
انجام می دهند که اين قدرت ها خواسته اند. برای مثال گفته ميشود در
گوادلوپ بود که قدرت های جهانی تصميم گرفتند به خمينی چراغ سبز نشان
دهند و او را بياورند و ما خود نقشی در بوجود آمدن اين شرائط نداشته
ايم.
حرکت از اين مدل فکری که تئوری
توطئه نيز شهرت دارد و ما آن را مدل خيمه شب بازی ميناميم، معمولا ما
را به نتايج زير می رساند:
چون تنها قدرت هائی که سر نخ ها را
بدست دارند نقش آفرين اند و افراد در صحنه فقط عروسک های اين نمايش
هستند، پس کوشش برای تاثير گذاری، بخصوص فعاليت سياسی برای بهبود شرائط
و تلاش برای آينده ای بهتر نتيجه ای ندارد.
ملت نقشی ندارد و لازم نيست با صرف
انرژی و با کار سياسی به دنبال دفاع از حقوق خود باشد. تنها راه نجات
همکاری با قدرت های بين المللی و جلب نظر آنهاست. تا موقعی که اين قدرت
ها نخواهند اتفاقی نخواهد افتاد. وظيفه ما مثلا اينست که اين قدرت ها
را قانع کنيم که جمهوری اسلامی خطری برای آنها است و نفعشان در اين است
که در عوض سازش با جمهوری اسلامی آنرا برای ما سرنگون
کنند.
مدل خيمه شب بازی همانقدر دور از
واقعيت است که بخواهيم نقش قدرت های بين المللی را نا ديده و يا دست کم
بگيريم.
خاتمه ديکتاتوری با حمله
خارجي؟
آنچه امروز در عراق
به وقوع می پيوندد شبيه آن چيزی است که در بعضی فيلم های خونين و وحشت
انگيز (Horror Show) مشاهده ميکنيم. با وجود
اين هنوز عده ای تصور می کنند و حتی اميدوارند که جمهوری اسلامی هدف
بعدی آمريکا و متحدين آن باشد، رژيم با تهديد و يا حمله نظامی آمريکا
سرنگون شود و "آنها" قدرت را يه مخالفين رژيم – يعنی آنها - بدهند.
آشنائی می گفت(نقل به مضمون): همه
چيز جهانی شده است. مبارزه تعيين کننده امروز بين تروريسم بين المللی
از يکطرف و دموکرات های ليبرال به رهبری آمريکا از طرف ديگر است. ما
بايد طرف دموکرات های ليبرال يعنی حکومت بوش رئيس جمهور
آمريکا را بگيريم تا مملکت ما را از دست تروريسم نجات دهد و برايمان
آزادی بياورد. او واقعا بر اين نظر بود که وضع عراق در اثر حمله آمريکا
بهتر شده است و اگر هم مشکلی هست به خاطر فعاليت تروريست ها است که نمی
خواهند عراق روی خوش ببيند.
بعضی از ما ديده ايم که بخشی
از مفسران راديو ها و تلويزيون های فارسی زبان در خارج از کشور نيز تا
قبل از شروع جنگ عراق توسط نيروهای ائتلاف، به شدت و امروز بطور ضمنی
از تزهای مشابهی دفاع کرده و می کنند. علی رغم اينکه امروز نتايج فاجعه آميز حمله
خارجی به عراق روشن شده است و هر دم خبر تازه تری از ابعاد فاجعه می
رسد، هنوز اين طرز فکر طرفدارانی دارد. يکی از تلويزيون های فارسی زبان
آمريکا "کانال يک" روز 26 مرداد 1383 برابر 16 اوت 2004 برنامه ای پخش
نمود که طی آن گوينده از هموطنان ما سوال ميکرد "آيا با حمله آمريکا به
ايران موافقيد؟" و بر سر اين توافق از بينندگان خود رای گيری ميکرد.
نگارنده در نهايت تعجب شاهد بود که عده ای نيز تلفن کرده و از حمله
آمريکا به ايران طرفداری می کردند. جالب تر از همه اين که گوينده در
آخر اعلام کرد که اين پرسش بنا به خواست "يکی از رسانه های مهم" که وی
نام آن را فاش نکرد، صورت گرفته است.
اين برخوردها باعث
شگفتی است. چه حمله به کشور ما و اشغال آن توسط يک نيروی خارجی علاوه
بر اينکه به قيمت نابودی جان عده ای از هموطنان ما تمام خواهد شد، بخشی
از مملکت ما را نيز نابود خواهد کرد که ملت بايد تاوان اين حمله را
بپردازد. اگر موفق باشد بدون شک يک حکومت مستقيما وابسته را در کشور
مستقر خواهد کرد و مبارزات ما از مرحله استقرار آزادی و دموکراسی عقب
تر رفته به دوران مبارزه برای اخراج نيروهای خارجی و حفظ تماميت ارضی
کشور برمی گردد. بدين ترتيب علاوه بر ضررهای بزرگ جانی و خسارات عظيم
مالی نه تنها در راه آزادی و دموکراسی پيش نخواهيم رفت بلکه مجبوريم
سالها انرژی صرف کنيم تا قوای بيگانه را بيرون رانده و تماميت ارضی
کشور را بدست آوريم. آيا صاحبان اين نظريه جانبازی صدها هزار سرباز اين
کشور را که علی رغم مخالفت با ديکتاتوری خمينی و يا حد اقل تعلق نداشتن
عقيدتی به آن، از مرزهای کشور در مقابل حمله عراق دفاع کردند و در اين
راه جان دادند را فراموش کرده اند؟
صاحبان نظرات فوق
توجه نمی کنند که با چنين موضعی در جايگاه دشمنی با تماميت ارضی ايران
قرار می گيرند. در نظر نمی گيرند که حمله آمريکا و يا يک کشور خارجی
ديگر به ايران بمب ها بر سر ملت ايران ريخته خواهد شد و بنا به تجربه
عراق ضربه اصلی متوجه مردم خواهد بود يا اگر نيروپياده کنند احتمالا ما
را به سرنوشتی مانند سرنوشت عراق و شايد بدتر دچار خواهند کرد. چنين
اقداماتی علاوه بر نتايجی که توضيح داده شد و در عراق شاهد آنيم به
تقويت نيروهای بنياد گرا و تضعيف نيروهای معتدل و دموکرات ايران و
منطقه خواهد انجاميد و چه بسا موقعيت سياسی ديکتاتوری را بهتر خواهد
نمود. چون مسئولان رژيم هم می دانند حمله آمريکا به ايران به رشد بنياد
گرائی و تروريسم اسلامی کمک خواهد کرد، اين روزها سعی در تشديد تنش ها
دارند. تنش هائی که امروزه در مورد غنی سازی اورانيوم پيدا شده است اگر
اوج بگيرد نتيجه به هر حال به ضرر ملت خواهد بود و براين اساس نادرست
نخواهد بود اگربگوييم که در واقع جناح حاکم جمهوری اسلامی و طرفداران
حمله آمريکا به ايران دو روی يک سکه اند.
البته يک امکان ديگر
هم وجود دارد که احتمال آن کم هم نيست: چون آمريکا وساير قدرت های
جهانی از منافع مردم خود حرکت می کنند و لاغير، اگر اين منافع ايجاب
کند بدون توجه به طرفداران ايرانی حمله به ايران، با جمهوری اسلامی
کنار خواهند آمد. شايد هموطنان صاحب اين طرز فکر برای اين حالت نيز راه
حلی داشته باشند که از آن اطلاعی در دست نيست.
قدرت های جهانی دشمنان
اصلي؟
نظريه ديگری کاملا عکس نظريه فوق
است. طبق اين نظر قدرت های جهانی مخالف استقلال و آزادی ملت هائی مانند
ما ايرانيان هستند. تجربه کودتای بيست و هشتم مرداد و حمله به عراق
برای اين بخش مويد آنست که اين قدرت ها به سبب ذخائر نفتی به سياست های
تجاوزگرانه خود برای تسلط بر کشور ما و منطقه ادامه خواهند داد.
بنابراين ما بايد به آنها هميشه، مانند دشمن يا "امپرياليسم" برخورد
کرده و قسمتی از توان مبارزاتی خود را صرف اين قدرت ها نمائيم. قسمتی
از اين مبارزه مسلما کوشش برای بسيج مردم دنيا برای مقابله و بمنظور
جنگ با اين قدرت ها و غلبه بر آنها است. نتيجتا مبارزه برای دموکراسی
در مقابل اين اقدامات، کم اهميت بوده و فقط در مراحل بعدی مطرح
است.
سياست خارجی
در مورد جمهوری اسلامی نميتوان از
استقلال به معنای واقعی و امروزی کلمه صحبت کرد(19). امروزه استقلال
سياسی بدون حاکميت ملی مفهومی ندارد. کشور در حال حاضر از نظر سياسی در
انزوای کامل در جهان بسر ميبرد. از نظراقتصادی و توليد نيز در ضعف مطلق
است، مردم نيز به آن پشت کرده اند و اين عوامل زمينه های مناسبی برای
وابستگی روز افزون سياسی و اقتصادی يک رژيم بدون پشتوانه مردمی
به بيگانگان محسوب ميشوند. از نظر سياسی نيز وجود ديکتاتوری و تجاوز به
حقوق مردم همانند عراق و افغانستان بهترين بهانه را برای حمله بيگانه
تحت عنوان دفاع از حقوق مردم ايران و استقرار آزادی و دموکراسی، اما در
واقع برای دست يافتن به منابع نفتی و پيش برد ساير مقاصد شان به آنان
خواهد داد.
علی رغم همه اينها هنوز به کشور ما
حمله نشده است و وضع ما هنوز با وضع عراق و افغانسان قابل مقايسه نيست.
آنهائی که طرفدار حمله قدرت های جهانی به کشور هستند، کشور و سرنوشت
مردم ما را در درطبق اخلاص گذاشته به اين قدرت ها تقديم می کنند و
ميخواهند مانند بيست و هشت مرداد بار ديگر ما را گرفتار وابستگی کامل
نمايند. ديگری تقابل ما را با قدرت های جهانی توصيه می کند که جز هدر
دادن نيرويمان و شکست نتيجه ای نخواهد داشت. نداشتن استقلال سياسی
همانقدر فاجعه آميز است که دشمن تراشی و تقابل با قدرت های جهانی. اما
سياست درست در مقابل قدرت های جهانی چيست و نقطه حرکت ما چه بايد باشد؟
وقتی به دنبال پيدا کردن پاسخ
باشيم، سوال ديگری برايمان مطرح ميشود. اگر داشتن منابع نفتی باعث
تحريک اشتهای قدرت های جهانی است و آنها به اين خاطر درپی اعمال سياست
های استيلا جويانه هستند، چرا اين سياست را در مورد کشوری مانند نروژ
که دارای ذخائر نفتی است و با چهار و نيم مليون نفر جمعيتی به مراتب
کمتر از ايران دارد، اعمال نمی کنند و اگر تقابل با قدرت های جهانی
لازم است تا کشوری منافع و ذخائر زير زمينی خود را از گزند آنها حفظ
کند، چرا همين نروژی ها باوجود اينکه به دنبال چنين تقابلی نبوده اند،
وضعشان خوبست؟ پس معلوم ميشود که ذخائر نفتی برای چشم طمع داشتن به
کشوری هميشه تعيين کننده نيست.
وقتی اوضاع جهانی و منطقه ای امکان
دهد و يک قدرت جهانی فرصتی برای تصرف کشور ثروتمندی مثل عراق ببيند و
بخصوص بداند آن کشور به بازار و امکانی برای فروش تبديل خواهد شد به
بهانه های گوناگون و حتی بهانه های ساختگی، اين خانه از شطرنج سياست
بين المللی را اشغال می کند. بهانه همانطور که در مورد عراق هم ديديم،
ميتواند داشتن سلاح های اتمی يا شيميائی که هيچگاه پيدا نشد، موقعيت
استراتژيک، هرج ومرج، ديکتاتوری، زير پا گذاشتن حقوق مردم و غيره باشد.
در شرايطی که بعضی مثلا حمله آمريکا به ايران را می خواهند و حاضرند به
چنين برنامه هائی کمک کنند، جای تعجب نخواهد بود اگر قدرت های جهانی
مثلا تحت عنوان دفاع از دموکراسی به ايران نيز حمله کنند و پس از آن تا
امتيازات کافی برای "زحماتی که برای آزادي" ما کشيده اند و "کشته هائی
که داده اند" نگيرند، ما را رها نکنند.
احتمالا قدرت های جهانی اگر حکومت
نروژ هم ديکتاتوری بود و حقوق مردم خود را مانند جمهوری اسلامی
زير پا می گذاشت و يا اگر عده ای از مردم آن کشور دست به دامن آنها
ميشدند که به کشور آنها حمله کرده، به ديکتاتوری آنها پايان دهد، حمله
به نروژ را نيز مورد بررسی قرار می دادند.
بنابراين ما ميان دوسنگ آسياب
هستيم. يکی ديکتاتوری خونين حاکم است که با ترور و سرکوب می خواهد مردم
خود را مرعوب کند و خود را در قدرت نگاه دارد، ديگری اپوزيسيونی
است که در عوض اينکه در ميان ملت ايران پشتيبان خود را بيابد، به دنبال
جلب پشتيبانی قدرت های جهانی با همه عواقب وخيم آن برای کشور است.
اگر ملت ما بتواند آن نيروی حافظ
منافع ملی را که در فصول قبل ذکر آن رفت به وجود آورد، نه تنها خواهد
توانست دموکراسی را حاکم سازد، بلکه هيچ قدرت جهانی نيز بهانه ای
نخواهد يافت تا از شکاف ميان ما ايرانيان بهره برداری کرده، به بهانه
حل مسائل، کشور ما را مورد تهاجم قرار داده، تماميت ارضی، امنيت و
منافع ما را به خطر اندازد. وقتی ايرانيان از حق حاکميت خود بر خوردار
بوده و حکومتی که انتخاب ميشود نماينده اکثريت با رعايت حقوق اقليت
باشد، در آن صورت، همبستگی ملی تقويت خواهد شد و مانند بسياری از
دموکراسی های ديگر به جائی ميرسيم که به فکر هيچ قدرتی خطور هم نمی کند
که ميتواند به کشور ما حمله کند. در چنين شرائطی روابط عادی سياسی بر
اساس احترام متقابل و دوستی با کليه کشورهای جهان با حرکت از منافع
مردم ايران ميسر خواهد شد.
جمهوری اسلامی و سلاح های
اتمی
اين روزها جهان به درستی نگران
استفاده جمهوری اسلامی از غنی سازی اورانيوم برای ساختن سلاح های اتمی
است. به نظر ميرسد که رژيم در صدد است رفتار کره شمالی را در ساختن
سلاح های اتمی تکرار کرده، با دست يابی به سلاح اتمی خود را در مقابل
تهديد آمريکا و اروپا مصون کند. صرفنظر از اينکه ديکتاتوری کره شمالی
نيز با سرنوشت مردم خود قمار خطرناکی ميکند، تفاوت اساسی جمهوری اسلامی
با کره شمالی در اين است که حد اقل بخشی از اين نظام به تروريسم بين
المللی وصل است. به اين ترتيب احتمال افتادن سلاح های اتمی به دست آنها
وجود دارد و به محض دسترسی تروريست های اسلامی به سلاح اتمی، چون آنها
برای جان بشر ارزشی قائل نيستند، جنگ جهانی اتمی محتمل ميشود. بمب های
اتمی امروزی از قدرت تخريبی به مراتب بيشتر از بمب های قبلی مانند بمب
هيروشيما برخوردارند و توسط آنها نه تنها يک منطقه بلکه چه بسا تمامی
بشريت نابود می شود.
غنی سازی اورانيوم برای توليد سلاح
های اتمی اقدامی کاملا خلاف منافع ملت ايران است. اين بحران اگر بالا
بگيرد کشور ما و جان مردم ما را دچار مخاطرات عظيم خواهد نمود و اگر
بالا نگيرد وسيله جديدی برای کنار آمدن ديکتاتوری با قدرت های جهانی در
پشت پرده و به ضرر مردم ايران خواهد بود.
علاوه بر اينها تا زمانی که
دموکراسی و کنترل دموکراتيک در جامعه وجود ندارد، حتی استفاده صلح آميز
از انرژی اتمی ای صنعتی بسيار خطرناک است. مشکل از بين بردن
زباله های راديو آکتيو نيز هنوز حتی در کشور های غربی کاملا حل نشده و
ممکن است با کاربرد نا مناسب، جان هزاران نفر از هموطنان ما در معرض
خطر قرار گيرد يا مناطقی از کشور آلوده و تا سال ها اقامت در آن با
خطرات جانی توام شود. حادثه چرنوبيل را همگی بخاطر داريم.
جمع بندی
در سايه دموکراسی و همبستگی ملی
قادر خواهيم بود روابط عادی سياسی و دوستانه با حرکت از منافع ملی خود
با ساير کشورها بر قرار کنيم و کشور را از انزوای سياسی موجود
برهانيم. وقتی نيروئی متحد و موثر شديم و توانستيم از حقوق ملی
خود دفاع کنيم آنوقت قادر خواهيم بود همچنين از حقوق بعضی ملل مظلوم
مانند ملت فلسطين با تاکيد بر ضرورت صلح و همزيستی با اسرائيل به نوبه
خود نيز دفاع کنيم.
http://www.melliun.org/
http://www.namir.info/
فهرست مآخذ
Paul Watzlawick,
John H. Weakland, Richard Fisch, Change : Principles
of Problem Formation and Problem Resolution, New
York, NY, U.S.A.: W. W. Norton & Company,
Incorporated, 1974 | |
1 |
مصطفی
رحيمي، قانون اساسی ايران از انتشارات نهضت مقاومت
ملی ايران | |
2 |
Karl R.
Popper, The Open Society and Its
Enemies 2 Hegel and Marx.
Princeton University, 1971
| |
3 |
همايون مهمنش،
خدايان يونان، - گاه نامه مستقل
"نامه" شماره 2 از اسفند 1358 برابر مارس
1980 | |
4 |
Dietrich Dörner,
The Logic of Failure, Recognizing and Avoiding Error
in Complex Situations, Cambridge, Massachusets:
Perseus Books, 1999, ISBN:
0201479486 | |
5 |
Frederic Vester, Leitmotiv vernetztes
Denken, Wilhelm Heyne Verlag,
1988 | |
6 |
Frederic Vester, Die Kunst vernetzt zu
denken, dtv, Feb.
2003 | |
7 |
|
8 |
|
9 |
Paul Watzlawick, Janet H. Beavin,
Don. D. Jackson, Pragmatics of Human
Communication: A Study of Interactional Patterns,
Pathologies, and Paradoxes, New York: WW Norton, 1967, ISBN:
0393010090 | |
10 |
Paul Watzlawick,
Munchhausen's Pigtail, Norton F/F
1990, ISBN:
0393028259 | |
11 |
Gerhard Roth, Aus Sicht des Gehirns,
Suhrkamp Verlag, Frankfurt am Main,
2003 | |
12 |
|
13 |
|
14 |
Waldemar Lilli, Die
Hypothesentheorie der sozialen Wahrnehmung, Kognitive
Theorien der Sozialpsychologie, Herausgegeben von
Dieter Frey, Verlag Hans
Huber | |
15 |
Madeleine Albright, Madam
Secretary,
Miramax Books,
2003, ISBN 0-7868-6843-0
خاطرات مادلن
اولبرايت | |
16 |
|
17 |
علی مير
فطروس، حلاج (آنجا به نقل از تذکره ميخانه – ملا
عبدالنبی فخرالزمانی ص
889) | |
18 |
|
19 |
|
20 |
|
21 |
افشين
متين،
کنفدراسيون، تاريخ جنبش دانشجويان ايران
درخارج از کشور57 ـ1332، ترجمه ی ارسطو آذري، تهران،
انتشارات شيرازه
1378 | |
22 | |