من مرغ طوفانم

 

ترسم که صرفه ای نبرد روز بازخواست

نان حلال شیخ ز آب حرام ما

«حافظ»

فیض روح بزرگ خواجه بزرگ شیراز مددم فرمود تا مطلب را با بیتی از او آغاز کنم. البته با این سخن خواجه همه حرفها گفته نشده است و هنوز مطالب بسیاری ناگفته باقی است، و می خواهم از وقایعی که اواخر سال ۱٣۵۷ بر مملکت گذشت بیشتر از این بگویم. فراموش نکرده ایم که اوایل دی ماه ۱٣۵۷ نه تنها نخست وزیر نظامی ایران ارتشبد ازهاری در میان موجها و طوفانهای تاریخی مملکت و زیر فشار شکننده اعتراضهای مردم دچار سکته قلبی شده بود، بلکه خود ایران عزیز نیز در اثر ضربه های مداوم و کوبنده انقلاب می رفت تا دچار فلج کامل شود. شعله های خشم آغاز شده از یک سال پیش ( صرفنظر از اینکه آتش این شعله ها از فردای روز کودتای ننگین ۲٨ مرداد ماه ۱٣٣۲ همواره زیر خاکستر بود و به تدریج زبانه می کشید) هر لحظه دامنه و ارتقاع بیشتری پیدا می کرد ولی با این وجود، متولیان خودباخته رزیم ریاکارانه و بدون کمترین صداقت و تنبه از آنچه که طی سالیان دراز بر این آب و خاک گذشته بود هنوز در صدد اجرای نقشهای تازه ای بودند. در چنین اوضاعی که مردم در اجتماعات چند میلیون نفری خود فریاد میزدند « توپ، تانگ، مسلسل دیگر اثر ندارد» و جمعه سیاه (۱۷ شهریور ماه ۱٣۵۷) و نظایر آن کشتارها را در برابر چشم داشتند و در مقابل گلوله عاشقانه سینه سپر می کردند و ازجان مایه می گذاشتند، خبری چون صاعقه برمغزها فرود آمد:

« دکتر شاپور بختیار نخست وزیر ایران می شود؟

لازم به یاد آوری است که این خبر با قید احتمال و عنوان شایعه حدود دو ماه پیش از آن از رادیو بی.بی.سی. پخش شده بود. سئوال اساسی پیرامون این خبر این بود که دکتربختیار به عنوان یک فرد و بدون هر نوع وابستگی به گذشته سیاسی سی ساله اش نخست وزیر می شود، یا او این سمت را به عنوان عضو هیات اجرایی جبهه ملی ایران و دبیر کل موقت حزب ایران امضاء کننده اعلامیه خرداد ماه ۱٣۵۶ خطاب به شاه می پذیرد؟ این سئوال بود که دوستان بختیار و علاقمندان جبهه ملی و حزب ایران را در پیچ و تاب و دلهره قرار داده بود. ضمناً خبر نامزدی دکتر بختیار در زمانی منتشر می شود که هنوز صحبت نخست وزیری دکتر غلامحسین صدیقی بر سر زبانها بود و با وجود مخالفت شدید جبهه ملی ایران که در نامه دکتر سنجابی عنوان شده بود، دکتر صدیقی مصمم بود کابینه خود را برای نجات مملکت از بحران تشکیل دهد. همچنین به قرار اخبار شایعه خود دکتر سنجابی هم سمت نخست وزیری محمد رضا پهلوی را رد کرده بود.

بعد از ظهر هشتم دی ماه ۱٣۵۷ در ملاقاتی که با یک از دوستان قدیم و مبارزین آشنا به سیاست - احمد بنی احمد - داشتم، که خود پیشنهاد نخست وزیری را به دلیل این که او در چنان موقعیتی راه حل بحران نمی توانست باشد، رد کرده بود صحبت از تلاش دکتر صدیقی به میان آمد و مشکلاتی که درپیش دارد و این که می گویند مردان وجیه المله و خوش نام نباید خود را آلوده کارهای آریامهری نمایند!

دوست من از دکتر صدیقی نقل قول می کرد که : « انسان وجاهت ملی و حسن شهرت را قطعاٌ برای گور خود لازم ندارد و هر کس که می تواند باید در چنین اوضاع آشفته ای به خاطر بقای مملکت فداکاری نماید» . او اضافه میکرد که از شروط اصلی نخست وزیری رفتن شاه از کشور عنوان شده، ولی دکتر صدیقی معتقد است حتی اگر شاه هم چنین بخواهد باید لااقل دو ماه در مملکت بماند و تحریکها و خرابکاریهای اطرافیان را کنترل نماید، منتهی در این مدت دور از تهران و در محیط خاصی قرار بگیرد. همچنین شاه باید تمام ثروت خود را به ملت واگذار نماید و ....

در چنین موقعیتی بود که صحبت نخست وزیری دکتر بختیار پیش کشیده شد، بنابر این هر کس حق داشت سئوال کند که علت منتفی شدن نخست وزیری دکتر صدیقی استاد قدیمی دانشگاه و وزیر کشور دکتر مصدق چه بوده است؟ و آیا اگر مشکلات لاینحلی در ترکیب کابینه یا پذیرقته شدن شرایط اساسی جهت آرام سازی مردم عصیان زده پیش آمده، این مشکلات با ابعاد وسیع تر در مورد بختیار مصداق نخواهد داشت؟ البته خبر قطعی بود. ابن سئوال آزاردهنده که آیا دکتر بختیاری که نخست وزیر می شود همان است که پدرش را رضاخان کشت و خود نیز طی سی سال گذشته حتی یک لحظه از افکار آزادیخواهانه و ضد استبدادی و ضد سلطنت جدا نبود؟ در مغزم می کشت و با آن که می دانستم جداشدن دکتر بختیار از معتقدات و اصول و ایمان سیاسی اش همان اندازه عجیب است که مثلا خورشید ناگهان از مغرب طلوع نماید، اما در توجیه قضایا در مانده بودم و چون در تاریخ ۹.۱۰.۱٣۵۷ در تهران بودم به عنوان یک دوست و اراتمند قدیمی به دیدارش شتافتم. باید اذاعان کنم که دلهره عجیبی داشتم وپذیرفتن این مسئولیت خطیر که کهنه کاران سیاسی از آن فرار کرده بودند آنهم مقارن غرش طوفان بنیان کن انقلاب هزاران علامت سئوال را در ذهنم ترسیم می نمود. به راستی دکتر بختیار با چه جرأت و نیرویی و یه اتکاء کدام تکیه گاه قابل اطمینانی دست به چنین قماری زده است؟ در صحبت با او که چند نفر از دوستان حزب ایرانی هم حضور داشتند وی را همانطور که انتظار داشتم در قبول مسوولیت بسیار مصمم یافتم. جای چون وچرا باقی نبود، او کفت: « در اوضاع و احوال کنونی که مملکت از دست می رود یکنفر باید از خود بگذرد و فدا گردد ولی مسئولیت تحولات را بپذیرد. من تصمیم خود را گرفته ام اگر به من کمک کنید مخلص شما خواهم بود و اگر کمک نکنید همچنان دوستتان باقی خواهم ماند، خلاصه آن که :

من و دل گر فدا شویم جه باک       غرض اندر میان سلامت اوست»

آنگاه شرح ملاقات یک ساعت و نیمه خود با شاه در تاریخ ۷.۱۰.۱٣۵۷ پس از تماسهای تلفنی قبلی، را بازگو کرد و گفت « بدون کمترین قید و پرده پوشی علل نارضایتیهای مردم و انفجار عقده های ناشی از عدم آزادی و شیوع چپاول، دروغ، زورگویی و اهانت از طرف حکومتهای فاسد بعد از دکتر مصدق و سازمانهای حاکم بر مملکت طی ۲۵ سال خفقان و ظلم را تشریح کردم ویکی از نکته های جالب این بود هر وقت از کارها و هدفهای حکومت مصدق یاد می کردم شاه بلافاصله اضافه می نمود « مرحوم دکتر مصدق ».

در این ملاقات شرط اصلی پذیرفتن نخست وزیری رفتن شاه از مملکت بلافاصله پس از تشکیل دولت و جانشینی شورای سلطنت تعیین شده بود. دکتر بختیار تأکید نمود که شاه در پایان ملاقات از من با استیصال پرسید: « شما می گوئید من کی و کجا بروم؟ » و من منباب نزاکت گفتم این دیگر در اختیار خود شماست. وقتی که دکتر بختیار از شروط پذیرفتن مسئولیت نخست وزیری و اقداماتی که باید بلافاصله از جانب وی صورت پذیرد از قبیل محاکمه نخست وزیران غارتگر، دادن آزادی واقعی به مطبوعات و مردم، انحلال ساواک، انجام انتخابات آزاد و .... صحبت می کرد به او گفتم بزرگترین درد مردم درد ناباوری و عدم اعتماد به وعده هایی است که از سوی شاه و دولتهای منتخب او داده شده و می شود، زیرا هرگز در اظهاراتشان صداقتی نبوده است. به این دلیل رفتن صاف و ساده شاه و در دنباله آن انجام سایر وعده ها که منشاء تحولات بزرگی می تواند باشد را مردم نخواهند پذیرفت. شاه همواره و با همه کس فریبکاری کرده است حیف از شما خواهد بود که عیناً در ردیف ازهاریها و شریف امامیها قرار بگیرید. من دلم از وحشت این واقعه به درد می آید. دکتر بختیار گفت « اگر شرط اول انجام نشود استعفایم از نخست وزیری از حالا در جیبم آماده است، بلافاصله حقیقت را به مردم می گویم و کنار می روم ». احساس کردم تا حد زیادی مطمئن بر رفتن شاه و پایان یافتن دوران اوست. در این جلسه مطلب دیگری را هم به بختیار گفتم و آن عبارت بود از این که: قطعاً مردم هیجان زده با آمدن دولت شما آرام نخواهند شد و تظاهرات را ادامه خواهند داد و مسلماً تصادمات و کشتارهائی صورت خواهد گرفت و با اولین کشته دست شما نیز مانند دیگران به خون آغشته خواهد شد. به من جواب داد « به محافظین دستور اکید داده ام هر گاه مردم به قصد حمله به منزل من و خودم اجتماع نمایند ( این احتمال وجود داشت) تنها حق دارند تیر اندازی هوایی بکنند و حق ندارند به روی مردم تیر بگشایند. در سایر جاها نیز این دستور باید رعایت شود»، ولی من یقین داشتم با وجود نیتی که دکتر بختیار داشت، جلوگیری از بر خوردها و در نتیجه جلوگیری از خونریزی امری محال خواهد بود، به هر حال اصرار بر انصراف وی از قبول مسوولیت و تصمیم بزرگی که گرفته بود فاید نداشت. قصد نویسنده این سطور نیز ذکر تاریخچه روز به روز چگونگی قبول این مسوولیت تاریخی نیست، بالاخص که از بسیاری از وقایع پشت پرده نیز هنوز خبر ندارد. بی شک مطالب دقیقتری در آینده نوشته خواهد شد. مقصود نویسنده از نوشتن این یاد داشتها ای« است که بتوانیم دوران نخست وزیری دکتر بختیار از اولی« روز طرح موضوع در ۷ /۱۰/ ۱٣۵۷ تا ظهر ۲۲/۱۱/۱٣۵۷ که جمعا ۴۵ روز میشود را از دیدگا های مختلف بررسی کنیم، سهم بختیار در تسریع یا تاخیر در به ثمر رسیدن انقلاب را بشناسیم، صحت و سقم تهمتهائی را که به او زده اند محک بزنیم، حرفها و اقدامات او در این مدت کوتاه را با حقایقی که بعد از به اصطلاح پیروزی انقلاب آشکار شده است مقایسه کرده، در این مورد داوری کنیم، و سر انجام با برای بررسی این واقعه بحث انگیز بنمائیم. ایکاش میتوانستیم این بحث و گفتگو را در فضای فرحبخش آزادی و با حضور و توام با اظهار نظرهای دکتر بختیار انجام دهیم!

ایراد به قبول مسوولیت نخست وزیری توسط دکتر بختیار از یک جهت و از سوی گروه مشخصی نبود، او را از جوانب مختلف هدف تیر طعنه و حمله قرار دادند. بنابر این حمله کنندگان به او باید شناخته شوند و حرفهای آنها باید نوشته شود. مدعیان و کوبندگان اقدام دکتربختیار که از دوستان و همرزمان سابق نیز در میان آنها بودند به گروههای زیر تقسیم می شوند:

شورای جبهه ملی ایران، هیئت اجرایی حزب ایران، روحانیون و مذهبیون، نیروهای چپ وابسته، ارتشیهای طرفدار شاه. از طرف این گروهها اعتراضها و اتهام های گوناگون و چه بسا ضد و نقیضی عنوان گردید مانند:

-   وعده های مالی هنگفتی از جانب شاه به بختیار داده شده است!

-   بختیار کمونیست سابقه داری است!

-   بختیار نوکر و مأمور « سیا » و انگلستان است. !!

-   بختیار فردی الکلی و تریاکی است!!

ولی مهمترین و تحریک کننده ترین اتهامی که با اطمینان تمام نیز بیان می شد این بود که شاپور بختیار در صدد خفظ تاج و تخت در شرف تاراج محمد رضا پهلوی بر آمده است و مطابق طرحی که آمریکائیها دارند اولا شاه هرگز کشور را ولو برای مدتی کوتاه ترک نخواهد کرد، ثانیاً در صورتی که چنین اقدامی صورت بگیرد پس از تحکیم مجدد پایه های در هم شکسته سلطنت وسیله بختیار مانند ۲٨ مرداد ماه ۱٣٣۲ شاه دو باره به کشور باز خواهد گشت و به هر حال بختیار در دام بازی زیرکانه ای از جانب آمریکا و شاه گرفتار آمده، به اصطلاح رو دست خورده است، و نتیجه نخست وزیری او جز ایجاد وقفه و تأخیر در کار به ثمر رسیدن انقلاب چیز دیگری نخواهد بود!.

برای جواب دادن به مخالفین و معترضین، از آنها که شخصیت یک مرد سیاسی در طول زمان ساخته و پرداخته می شود و هرگز این شخصیت ناگهانی و یکباره متجلی نمیگردد و هر فرد را تا حدود زیادی از گذشته اش میشناسند، باید قبلا روحیه، خصوصیات و سوابق دکتر بختیار را شناخت و آنگاه به داوری نشست.

دکتر بختیار را تا سال ۱٣٣۹ دورادور و به عنوان یکی از رهبران نسبتاً جوان حزب ایران و معاون وزارت کار دولت دکتر مصدق می شناختم که بعد از کودتای ۲٨ مرداد ماه ۱٣٣۲ و گذراندن دوره زندان شغل دولتی نپذیرفته بود و راه مصدق را ادامه می داد. در مهر یا آبان ماه ۱٣٣۹ بود که پس از شروع فعالیتهای سیاسی دانشگاه و آغاز حرکت جبهه ملی دوم ، در منزل دکتر کریم سنجابی با ایشان از نزدیک آشنا شدم. در این جلسه دانشجویانی که سابقه عضویت حزب ایران قبل از ۲٨ مرداد را داشتند جمع بودند و برای تشدید فعالیت و ایجاد سازمان جدید سخن می گفتند.

دکتر سنجابی از تحرک و قاطعیت دکتر بختیار و این که برای رهبری تشکیلات و فعالیتهای جدید مناسبترین چهره می باشد صحبت کرد وبا تجلیل فراوان او را معرفی نمود. سپس دکتر بختیار پس از بیاناتی در باره اوضاع روز گفت:

« هرگاه تشکیلات و فعالیتهای حزب به سطح مطلوب و در خور یک حزب قوی نرسد و در خدمت جبهه ملی قرار نگیرد باید آن را باشگاه دوستان نام بگذاریم و من این کار را در شأن جوانان حزب نمیبینم، لذا جوانها باید با تمام وجود تلاش نمایند و دانشگاه این مرکز جنبشهای ملی را به حرکت در آورند

این بیانات و صمیمیت و صداقتی که در آن بود اثر عمیقی در حاضرین به جای گذاشت. در اینموقع مسوولیت سازمان دانشجویی جبهه ملی یعنی شاخه اصلی فعالیت جبهه نیز با دکتر بختیار بود و فعالیت تشکیلاتی روز به روز رونق می گرفت در اینجا لازم است برای شناخت بیشتر دکتر بختیار کمی به عقب برگردیم.

دکتر بختیار در سال ۱۲۹۵ در کنوک چهارمحال به دنیا آمد و پس ازاتمام قسمتی از تحصیلات متوسط در سال ۱٣۲۵ به خارج رفت. او پس از سالها دوری از وطن وبپایان بردن تحصیلات به نحوی عالی در بیروت و پاریس و اخذ مدرک دکترا در رشته های حقوق و علوم سیاسی و اجتماعی در سال ۱٣۲۵ به میهن بازگشت و طبعاً اولین منظره و خاطره از گذشته ها کشته شدن پدرش سردار فاتح به دست رضاخان در برابر چشمانش قرار گرفت. در دوران تحصیل ماجراهای بسیاری را از سر گذرانیده بود، از جمله آن که به علت عشق ورزیدن به آزادی و تنفر از بی تفاوتی در برابر ستم وقلدری در نهضت مقاومت فرانسه بر علیه تاخت و تاز فاشیسم داوطلبانه شرکت جسته، تا پای مرگ پیش رفته بود. او زبان فرانسه را در حد کمال می دانست و با فصاحت و بلاغت یک دانشمند فرانسوی حرف می زد. بعدها زبان انگلیسی و عربی خود را هم کاملتر کرد. دکتر بختیار با مدارک علمی که اخذ کرده بود حقاً انتظار داشت که جایش در دانشکده حقوق دانشگاه تهران باشد. به این دلیل در سال ۱٣۲۶ که دکتر کریم سنجابی ریاست دانشکده حقوق را به عهده داشت در امتحان دانشیاری که طبق معمول برگزار می شد شرکت کرد ولی در این امتحان مرحوم دکتر رضا سرداری را ارجح دانستند و او را برای دانشیاری انتخاب نمودند! طبعاً قضاوت در مورد آن جلسه امتحان و آنچه که در آنجا گذشته بسیار مشکل است، اما چون در دانشکده حقوق شاگرد مرحوم دکتر سرداری بودم که به جای مرحوم دکتر قاسم زاده حقوق اساسی تدریس می کرد به راحتی می توانم بگویم که مقایسه سواد و اطلاعات دکتر بختیار با مرحوم سرداری مقایسه فیل و فنجان یا مثلا مقایسه حافظ و شاطرعباس صبوحی خواهد بود! این حق کشی، البته، خاطره و اثر بسیار تلخی را در روح حساس دکتر بختیار باقی گذاشت. در این سال یعنی ۱٣۲۶ دکتر بختیار و وزارت کار می پیوندد و به عنوان مدیر کل کار خوزستان، بزرگترین منطقه کارگری، به آبادان می رود.

ایام خدمت او در خوزستان و محبوبیت عجیبی که در بین کارگران نفت پیدا می کند خاطره انگیزترین و جنجالی ترین دوران زندگی دکتر بختیار را تشکیل می دهد. او طبق معمول خود در هر مورد با قاطعترین و سریع ترین وضع ممکن عمل می نماید و کارگران در واقع حامی صمیمی خود را پیدا می کنند. خاطره های بسیاری از این دوران به جای مانده است که گفتن همه مطلب را به درازا می کشاند. دکتر بختیار در سمت مدیر کل کار با دفاع صمیمانه از حقوق کارگر ایرانی با شرکت نفت یعنی عامل بزرگ استثمار ایرانیان، گردانندگان سازمان کارگران حزب توده در خوزستان، و اتحادیه کارگران صنعت نفت که یکی از نفتیهای معروف ایرانی اداره اش می کرد درمی افتد و به مناسبت سرعت و صحت عمل کاملا مورد توجه و محبت کارگران حق شناس قرار می گیرد. شاهدان وهمکاران آن زمان دکتر می گویند که او به در اطاق خود فقط نام خود را بدون ذکر عنوان نصب کرده بود و همه کارگران بدون تعیین وقت قبلی به دیدارش می آمدند و مشکلات خود را با او در میان می گذاشتند. او این رویه را د ر تمام اداره های کار خوزستان هم معمول کرده بود. بسیار اتفاق می افتاد که شاپور بختیار قسمتی یا تمامی حقوق خود را بدون تظاهر به کارگران مستمند و پر عائله و یا بیکاران می بخشید.

مطلبی که برای انحراف اذهان خالی از دوران مدیریت کار دکتر بختیار یکی دو روزنامه غیر مستقل بدون ذکر مدرک و سند سر زبانها انداختند این بود که دکتر بختیار ماهانه مبلغ یکصد هزار ریال از شرکت نفت دریافت می کرد، این حرف بسیار بی شرمانه درست قسمت لااله ماجراست و افراد مغرض عمداً الی الله آن را نمی گویند. البته شرکت نفت این مبلغ را طی چک و نامه علنی که همه از جمله خود وزارت کار و دولت از آن خبر داشتند به علت قلت بودجه دولت در وجه اداره کل کار پرداخت می کرد، ولی این مبلغ با حضور نمایندگان کارگران و با تنظیم سه نسخه صورتجلسه، متناسب با فعالیت و ضوابطی که وجود داشت به نمایندگان کارگران به عنوان هزینه آمد وشد و مساعده پرداخت می شد و دیناری از آن به غیر از این موارد، به مصرف نمی رسید.

محبوبیت دکتر بختیار و نفوذ فوق العاده او در کارگران برای دولتیها کم کم اسباب زحمت می شد و اعتصابهای ضد استعماری کارگران را به او نسبت می دادند.

در نتیجه شرکت نفت تمام نفوذ خود را به کار می اندازد تا شناخته ترین دشمن خود را از خوزستان براند.

در آبان ماه ۱٣۲٨ دکتر بختیاررا از آبادان احضار کردند و متعاقب آن غلامحسین فروهر وزیر وقت کار طی تلگرام رمز به جانشین دکتر بختیار که قبلا معاون او بود اعلام کرد « دکتر شاپور بختیار کارگران را اغوا و تحریک به اعتصاب می کند، از تشکیل جلسه های شورای کارگری و کمیسیون حل اختلاف ممانعت به عمل می آورد، و در امور اخلال می کند »، و خواست که در این مورد گزارش لازم را برای وزارت تهیه نماید. جانشین بختیار جوانمردانه پاسخ می دهد که چنین مطلبی صحت ندارد، اما چون دکتر بختیار مورد احترام و علاقه خاص کارگران نفت می باشد احتمال زیاد دارد که در برابر فشار های که از هر طرف به او وارد می شود کارگران هم عکس العمل نشان دهند که امری بسیار طبیعی است.

به دنبال این تلگراف و پاسخ آن پرویز خوانساری معاون وزارت کار یکی از مدیران کل را برای پرونده سازی در زمینه هایی که اشاره شد به خوزستان فرستاد تا برای بختیار، معاونش و جمعی از نمایندگان کارگران پرونده اخلال در امر نفت و فلج ساختن صنعت درست کنند! گزارش این شخص در هیات وزیران (به ریاست ساعد مراغه ای) مطرح شد و معاون بختیار را در وضع و موقعیتی قرار دادند که از شغل دولتی استعفای خود را تسلیم نمود!

یکی از خاطرات جالب آن دوره این است که در زمان ریاست ـ مستردریک ـ درشرکت نفت، کارگری را از شرکت اخراج می نمایند. پس از رسیدگی به شکایت کارگر در اداره کار و تشخیص بی دلیل بودن اخراج، دکتر بختیار دستور می دهد کارگر را به سر کار باز گردانند. شرکت اعتنایی نمی کند، باز می نویسد، اثری نمی بخشد. دکتر بختیارعصبانی از این اهانت شخصاً به دفتر مستردریک میرود و پس از گفتگویی تند میز کار دریک را غضبناک با پا به رویش برمی گرداند و دستور می دهد که کارگر را که تقصیری نداشته به کار بگمارند و قضیه تمام می شود. همانطور که گفتم دکتر بختیار پس از دوسال خدمت در خوزستان در سال ۱٣۲٨ به تهران احضار می شود و در میان بدرقه گرم کارگران آبادان را ترک می گوید.

در سالهای ۱٣۲۹ به بعد ودر شور و التهاب رهایی از استثمار و استعمار، حزب ایران در تلاش و کوششهای ملی و میهنی تحصیلکرده ها و میهن پرستها را بتشکیلات خود فرا می خواند. دکتر بختیار نیز با اشتیاق به حزب می آید و آمال خود را با مرام حزب یکی می بیند و از آن تاریخ یکی از مهره های جدایی ناپذیر حزب می شود.

در سال۱٣٣۱ بود که دکتر بختیاربه عنوان معاون وزارت کار کابینه دکتر مصدق معرفی گردید. البته وزارت کار یک معاون بیشتر نداشت و چون وزیر کار (دکتر عالمی) به علت مسافرت یا گرفتاریها غالبا حضور نداشت، کفالت وزارتخانه عملا به عهده دکتر بختیار بود و باهمان تند وتیزی و درمیان اعتصابها وکارشکنیهای مداوم کار می کرد. از جمله کارهای انجام شده در آن زمان تصویب قانون مترقی بیمه های اجتماعی کارگران، به امضای دکتر مصدق می باشد که به دنبال آن سازمان عظیم بیمه های اجتماعی کارگران پی ریزی گردید.

دکتر بختیار از همان زمان دکتر مصدق را پیرمراد و پیشوای مسلم خود می دانست و مخلصانه در خدمتش بود، اما رک گویی و بی پروایی او دربیان مسایل حسادتها را برمی انگیخت. در این زمان بود که افرادی مانند حسین مکی و دکترمظفربقائی آغاز حمله به دکتر مصدق را از جوانترین و پرشورترین عضو کابینه یعنی دکتر بختیار شروع نمودند و برای او سندی از گونیهای خانه (سدان) تنظیم کردند که دکتر بختیار را وابسته به انگلیسیها نشان می داد!! ( در زمان نخست وزیری بختیاراین یاوه را حسین مکی به قصد اظهاروجود دو باره تکرار و در روزنامه ها بازگو کرد ولی چون ادعایی مهمل و واهی است به توضیح بیشتری نیاز ندارد.(*)

(*) در سال ۱٣۲۷ در کنفرانس کار ژنو یکی از نمایندگان هیئت اعزامی ایران (نماینده کارگران) نطقی پیرامون وضع کارگران شرکت نفت ایران و انگلیس و علیه شرکت ایراد می کند که ظواهر امر و تحقیقات بعدی نشان میداد متن نطق از طرف حزب توده ایران تهیه شده است.، رونوشت این نطق به رئیس شرکت نفت فرستاده می شود و اشاره می کنند که از نطق رونوشت دیگری برای آقای دکتر شاپور بختیار مدیر کل کار هم فرستاده شده است. این مختصر که گویا از میان اسناد خانه سدان بدست آمده و هیچکس به صحت این ادعا اطمینان ندارد تمام ماجراست، فرض می کنیم در صحت آن تردیدی نیست و این سند وجود دارد. آیا ارسال رونوشت نطقی که در یک مرجع رسمی راجع به وضع کار و زندگی کارگران شرکت نفت ایراد شده به مدیر کل کار مطالب آن ارتباط مستقیم به وظایفش دارد مسئله عجیبی است ؟!

دکتر بختیار تعریف می کرد که روزی دکتر مصدق پرسید « فلانی اینها چرا اینقدر به تو حمله می کنند؟ » گفتم قربان افراد مورد بحث آدمهای با حسن نیت و مخلصی نیستند و قصد حمله به جنابعالی و تضعیف دولت را دارند و اینکار را از من شروع نموده اند! ( وقایع بعدی نیات افراد مذکور را نشان داد).

دوران استقلال و احساس شخصیت ملی، با کودتای ننگین ۲٨ مرداد به پایان آمد و زمان خفقان و تسویه حسابهای بزرگ فرا رسید. دکتر بختیار در جریانات بعد از کودتا مانند بسیاری از آزادیخواهان در نهضت مقاومت ملی شرکت جست. او و عده ای دیگر از سوی حزب ایران مآموریت پیدا کردند وظایف محوله را در نهضت انجام دهند، و در این زمان بود که روزنامه « راه مصدق » و نشریه های دیگری را که امید قوت قلبی برای آزادیخواهان بودند مخفیانه منتشر می کردند. البته با آن خصلت و خوی ناسازگاری و زودرنجی که اغلب رجال و بزرگان غیر متحزب ما دارند سران نهضت در راه و روش مبارزات اختلاف نظرهایی پیدا نمودند که ناشی از مسائل جزیی و پاره ای تعصبات بود، اما مبارزات نهضت مقاومت با همه بی تجربگی مبارزان در فعالیتهای زیرزمینی و قدرت دولت وقت و حامی آمریکایی اش، به هر ترتیب مشعل مبارزه و عدم تسلیم را از فردای ۲٨ مرداد شوم روشن نگاه داشت.

بعد از این مبارزات بود که دکتر بختیار به زندان کشیده شد و چند سال در زندان ماند. روزی ثریا اسفندیاری دختر عموی دکتر بختیار به عنوان عروس دربار وسیله یکی از نزدیکان پیغام مهمی برای او به زندان فرستاد به این مضمون که در مقابل پذیرفتن وزارت یا هر شغل مناسب دیگر دست از افکار خود و مخالفت با شاه بردارد و اسباب راحتی بیشتر ملکه را فراهم آورد! دکتر بختیار به پیغام آورنده جوابی داد که معروف گردید. او گفت: " قبول این سمتها مجازاتی خیلی سنگین برای من است".

بعد از تحمل سالهای این زندان بود که دکتر بختیار از همسر فرانسوی خود جدا شد و تربیت چهار فرزند خود ( دو پسر و دو دختر) را با همه گرفتاریهای زندگی و سیاسی و ضعف واقعی بنیه مالی به عهده گرفت و آنان را تا پایان تحصیلات و ازدواج اداره وهدایت کرد و در سنی که به قیافه اش خیلی نمی آمد دارای نوه هایی شد و البته هیچگاه گرد تأهل مجدد نگشت. این سالهای بیکاری به هر ترتیب میگذشت، ولی اوضاع هنوز برای فعالیتهای سیاسی مساعد نبود، گردن فرازها و صاحب ادعاها یا قلع و قمع شده بودند یا در خدمت دستگاه در آمده بودند. در نیمه دوم سال ۱٣٣۹ بود که موقعیت و اوضاع و احوال جهانی فرصتی پیش آورد و دوباره جبهه ملی به نام جبهه ملی دوم شکل گرفت، البته اختلافهای بی پایه و جبهه بندیهای تضعیف کننده هم بار دیگر آغاز گردید. دانشگاه تهران که نیروی محرکه اصلی به شمار می رفت از روز مراسم ۱۶ آذر ۱٣٣۹ قیافه تهاجمی خود را نسبت به دولت آشکار کرد، در این روز یکی از دانشجویان دانشکده حقوق به نام جمال حسین زاده اسکوئی که عضویت کمیته دانشگاه بود و مستقیما ًبا دکتر بختیار کار می کرد و عضویت حزب ایران را هم داشت دربرابردانشکده حقوق اعلامیه جبهه ملی را به صدای بلند برای اجتماع دانشجویان قرائت کرد و متعاقب آن گویی از فرط هیجان در دانشگاه زلزله ای به وقوع پیوست. دکتربختیاراز اقدام تهورآمیز دوست جوان خود در آن سکوت و خاموشی که به راهنمایی خودش صورت گرفته بود و می بایست آغازگرفعالیتهای پردامنه دانشگاه باشد بسیارمسرور گردید.

البته دیگران نیز این روز و قرائت اعلامیه را نشان از حیات تازه جبهه ملی تلقی کردند و حکومت نگرانی و اضطراب خود را مخفی نکرد. همانطور که گفتم در این زمان مسوولیت جبهه ملی در دانشگاه با دکتر بختیار بود و او شبانه روز فعالیت می کرد، ولی متاسفانه هیأت اجرایی منتخب جبهه ملی خیلی همفکر و هم آهنگ نبودند. زمانی که در اولین تحصن پرشکوه و پر صدای دانشجویان دانشگاه تهران در دانشکده ادبیات (دی ماه ۱٣٣۹) به مخالفت با بازداشت تعدادی از دانشجویان که دکتر بختیار نقش اساسی در انجام تحصن داشت در ساعت یازده شب ناگهان اعلام شد دکتر بختیار به دانشگاه آمده است و می خواهد با دانشجویان متحصن صحبت کند هیجان و احساسات بی نظیری از طرف دانشجویان دختر و پسر که از خستگی و فعالیت روز چرت می زدند نشان داده شد اما بعد از آنکه او اعلام کرد به دستور هیات اجرایی جبهه ملی به دانشگاه آمده است تا از دانشجویان منضبط جبهه ملی بخواهد تحصن را پایان دهند و به منازل خود بروند و این یک دستور است، موجی از مخالفت برخاست و او را به ناحق متهم به سازش کاری نمودند و در بازگشت از دانشگاه چند نفر بیشتر بدرقه اش نکردند، اما او برای رعایت انظباط تشکیلاتی بر احساسات خود غلبه نمود و اعلام نکرد که شخصاً تنها کسی بود که با شکستن تحصن در آن هنگام شب مخالف بوده ولی چون در اقلیت قرار گرفته مأمور ابلاغ نظر هیات اجرایی گردیده است. هیات اجرایی متاسفانه آنقدر انصاف و شهامت نداشت که هیاهوی ایجاد شده در مورد شکستن تحصن از جانب دکتر بختیار و اتهام ناروا به او را با توضیحات خود منتفی نماید!

به دلیل صرحتی که دکتر بختیار دربیان افکارواعتقاداتش داشت و به مناسبت هائی به توده ایهای وابسته حمله می کرد تعدادی از دانشجویان چپ نیز در هر فرصت بر علیه او تبلیغ می کردند. در مورد شکستن تحصن (البته آن شب همه دانشجویان متفرق نشدند ولی صبح فردا دانشجویان پس از خروج از دانشگاه برای انجام تظاهرات خیابانی مورد حمله پلیس قرار گرفتند و فرصت بازگشت به دانشگاه را پیدا نکردند) نیز این گروه سر و صدای زیادی بپا کردند. کما اینکه هنگام انتخابات کنگره جبهه ملی و زمانی که سازمان امنیت مترصد پیداکردن نقطه ضعفی در جبهه ملی بود، به دلیل مخالفت دکتر بختیار با شرکت کسانی که متهم و معروف به وابستگی به حزب توده بودند طوفانی ازتبلیغات مخالفت وبدگویی ازجانب توده ایها بر علیه دکتر بختیار به پا شد. در این سالها و طی مبارزات بعدی، نویسنده این سطور از جلسه های متعددی می تواند سخن بگوید که درآنها دکتربختیار ضرورت مبارزه را یاد آور می شد و هر کس (به ویژه از دوستان و همرزمان قدیم) را که پست سیاسی دردولت می پذیرفت و ولو به قصد خدمت به مردم، جانبداری ضمنی از رژیم می نمود به سختی سرزنش و او را طرد می کرد و می گفت امکان ندارد کسی وارد فاحشه خانه بشود و همچنان منزه باقی بماند! نفرت او از شاه در محاورات عادی و خصوصی و تلفنی هم همیشه آشکار بود و برای کسانی که او را می شناختند مسلم بود که در این بیانات صادق است و بهیچوجه تظاهر نمی کند و ریا نمی ورزد. او حتی به کسانی که اشتباها نام کوچکش را به جای شاپور، شاهپور تلفظ می کردند با ناراحتی تذکر می داد که آقا من شاهپور نیستم و از این تلفظ نیز خوشم نمی آید و من شاپورم و بختیار. از آنجا که به شعر و ادب فارسی صمیمانه علاقه و تسلط داشت، همواره به موقع بهترین شعرها و تک بیتهای سیاسی و اجتماعی فرهنگ غنی فارسی را برای تلقین نظرات خود بیان می کرد و اثری عمیق بر جای می گذاشت. شاید بسیاری این بیت ملک الشعرای بهار را که دکتر بختیار در یک از سخنرانیهای سال ۴۰- ۱٣٣۹ خود و در محیط اختناق وقت به صدای بلند خواند به یاد داشته باشند:

به کجا شکوه توان برد که در کشور ما       دزدی و بیشرفی مثل نظام اجباریست

و طبعا علاقمندان دنبال تمام غزل رفته اند که تماماً حمله به نظام شاهنشاهی و اوضاع وقت مملکت است. بختیار بیت دیگری ازاین غزل را هم به مناسبت اردات نویسنده به شعر و مسائل سیاسی و تفاهمی که از این نظر با او داشت همواره برای نویسنده میخواند. امروزآن بیت چه دقیق مصداق پیدا کرده است! اومی گفت:

شه چو جبار شود عاقبتش خوار شود          خواری و دربدری عاقبت جباریست

در همین سخنرانی بود که دکتر بختیار اعلام کرد ( ما در صورتی که حکومت جبهه ملی تشکیل شود!) درپیمانهای ظالمانه منعقد شده ازطرف دولت ایران با دول دیگر از جمله پیمان سنتو تجدید نظر خواهیم کرد و خلاصه آنکه از غارت منافع مملکت جلوگیری خواهیم نمود. بعدها ( حتی تا لحظه نخست وزیری ) اظهار نظر دکتر بختیار وسیله ای برای حمله به او از جانب عده ای گردید، به این بهانه که دولت آمریکا آماده تحویل حکومت به جبهه ملی بود ولی نطق وشرایط دکتربختیار تمام حسابها و کاسه کوزه ها را به هم ریخت و آمریکا را پشیمان کرد!

این عقیده را باید با عقیده عده ای در مورد نخست وزیری دکتر بختیار مبنی بر این که او شدیداً از جانب آمریکا حمایت می شود پهلوی هم قرار داد. منظور این نیست که نظرمثبت یا منفی دولتهای بزرگ درمورد تشکیل دهندگان حکومتها در کشورهائی مانند ایران یا سیاستهای آنها ندیده گرفته شود، حرکات و رفتاری که به جانبداری سیاسی یا عکس آن تعبیر می گردد به هر حال از طرف ابر قدرتها وجود دارد و این مسئله غیر از آن وابستگی و انقیاد غیر شرافتمندانه سیاستمداران است. منظورم از باز گو کردن دو اظهار نظر فوق این است که به قضاوت پاره ای از افراد توجه کنیم که چگونه نظر حکومت در شرف تشکیل جبهه ملی را(!) به دلیل چنان اظهارنظری منتفی میدانند و بعدها صاحب آن اظهار نظر را به عنوان فردی که شدیداً مورد حمایت آمریکا است! معرفی می نمایند!

صحبت از علاقه دکتر بختیار به شعر بود. متأسفانه تمام اشعار منتشر نشده بهار را به یاد ندارم تا در اینجا به یاد دکتر بنویسم. اومرتب ازاین اشعارمیخواند، ازجمله قطعه دیگری که خطاب به رضا خان بود واین بیت ازآن به یادم مانده است:

تو دگر شاه شدی مال رعیت مستان       تو دگر سیر شدی گرسنگان را مفشار

در تیر و مرداد ماه ۱٣۴۰ باز هم مبارزان در بند بودند و دکتر بختیار و من در زندان موقت شهربانی بودیم. تعدادی از سران جبهه ملی، بعلاوه آیت الله طالقانی، مهندس بازرگان و دکتر سحابی هم بودند. روزها به بحثهای اجتماعی وسیاسی و مشاعره گروهی می گذشت و من از دکتر بختیار زبان فرانسه یاد می گرفتم. فراموش نمی کنم شبهایی را که پس از یاد آوری فجایع و مظالم پهلوی اول و دوم و خاطراتی که هر کس به زبان می آورد از شدت غضب و احساسات چشمان دکتر پر اشک می شد و قطرات درشت آرام آرام از شیارهای صورتش فرو میچکید. این غلیان احساسات، که به کرات از او دیده شده، یکبار نیز در زمان نخست وزیری دکتر و در کاخ نخست وزیری بروز کرد. یکی از دوستان مشترک عضو سابق حزب ایران که به علت فعالیتهای چریکی و اقدام برای ربودن سفیر آمریکا در سال ۱٣۵۰ بازداشت و به زندان محکوم شده بود، از جمله آخرین گروهی از زندانیان بود که وسیله دکتربختیار آزاد شدند. دکتر بختیار ازاین شخص که مردی فداکار و همراه همیشگی او در کوهستانها بود همیشه می پرسید ویاد می کرد و حتی در زمانی که ملاقات با او در زندان شیراز ممکن نبود (مدتها پیش از آن که موضوع نخست وزیری او مطرح باشد) می خواست من وسیله ای فراهم کنم که بتواند فقط برای دیدار آن دوست با هواپیما به شیراز برود و برگردد. به هر حال دست تقدیر چنین می خواست که این دوست همراه دیگر زندانیان به دستور دکتر بختیار از زندان رها بشود. آن روز در نخست وزیری چند نفر از دوستان جوانتر با دکتر قرار داشتند. دکتر تا چشمش پس از هفت سال یا بیشتر به این دوست افتاد آن چنان دستخوش هیجان شد وبه صدای بلند گریه کرد که همه متحیر شدند و دست و پای خود را گم کردند. ناظران این منظره در نخست وزیری نمی توانستند تصور کنند که این گریه منشاء عاطفی انسانی دارد و بس.

در همین زندان شهربانی بود که مهندس مهدی بازرگان با نهایت علاقمندی به دکتر بختیار به علت شناخت کاملی که از او از سالیان پیش داشت، تنها عیبش را نداشتن تعصب مذهبی! عنوان می کرد. دکتر بختیار در جواب می گفت من یک ایرانی مسلمان آزادیخواه هستم که صاحبان عقاید مخالف خود را تحمل می کنم و به آنها احترام می گذارم.

البته او هم متقابلا نظراتی در باره بازرگان ابراز می نمود، اما با تفاهم و احترام کامل یکدیگر را درک می کردند.

بعد از تحمل زندانهای دوران جبهه ملی دوم و آنگاه که پس از سال ۱٣۴٣ فعالیتها به تدریج به سردی گرایید اختلافاتی بین سران جبهه از لحاظ کیفیت رهبری بروز کرد، چند سال فعالیت موثر و آشکاری از طرف جبهه ایها صورت نگرفت و در همین سالها بود که گروههای مذهبی با استفاده از مساجد و منابر شروع به فعالیت نمودند، به ویژه آن که واقعه ۱۵ خرداد ۱٣۴۲ و کشتار مردم در قم و تهران به وقوع پیوسته، موجبات و انگیزه خاصی را برای فعالیت به وجود آورده بود. جوانان زیادی از فعالین سابق جبهه ملی و خزب ایران هم به فعالیتهای زیر زمینی و چریکی رو کردند. در این سالها دکتر بختیار و دیگران در انزوا و بطور غیر متشکل با همان اندیشه های آزادیخواهی در جستجوی پیدا شدن راهی برای فعالیت تازه روزگار می گذراندند. دکتر بختیار در این سالها (۱٣۴۰ تا ۱٣۴٣) در آرزوی تحقق هدفهای خود به کوشش تازه ای دست زد. در داخل ارتش با همه مراقبتها و سخت گیریها عده ای از افسران پاک و میهن پرست با مشاهده فجایع و مظالم در صدد اقدامات و حرکت هایی بودند و می خواستند رژیم را براندازند. برای نتیجه گیری و ثمر بخش بودن فعالیتها این افراد نیاز به بر قراری ارتباط صحیح با سیاستمداران و افراد غیر نظامی خوشنام و دادن تشکیلات داشتند. دکتر بختیار آمادگی خود را اعلام کرده بود و این برنامه را با بررسی دقیق پیرامون ملی و غیروابسته بودن نظامیان دنبال می کرد و آن را با احتیاط شکل می داد. البته در آن دوران سیاه بی اعتمادیها جمع کردن افرادی که بر رژیم مسلط قوی پنجه ضربه کاری بزنند و خود در قدم اول فنا نشوند کار بس مشگلی بود. ظاهراً دستگاه نیز بدون آن که از این فعالیتها اطلاع کافی به دست آورد بویی استشمام کرده بود، زیرا تعدادی از امرای مسئول ولی مشکوک را که قابل اعتماد نمی دانست بازنشسته کرد و فعالیتها قبل از آن که به مرحله حساسی برسد و عملی گردد متوقف شد. دکتر بختیار بعد از ۲٨ مرداد نیز در رأس فعالیتهای نظامی حزب ایران مسئولیت پیدا کرده، به تلاش پرداخته بود، ولی در تیرگی اوضاع آن زمان هر حرکت و فعالیت موثری به نابودی مسلم افراد و تشکیلات می انجامید. لذا با استفاده از تجربه مربوط به شاخه نظامی حزب توده مصلحت در آن دیده بودند که واحد نظامی را منحل نمایند و در انتظار فرصت بنشینند. با این تلاشها گوی دکتر بختیار موج خروشانی بود که همیشه این شعر اقبال لاهوری را در نظر داشت:

ساحلی افتاده گفت گر چه بسی زیستم      هیچ نه معلوم شد آه که من کیستم؟

موج زخود رفته ای تیزخرامید وگفت      هستم اگر می روم گر نروم نیستم

×××

در۱۴ اسفند ماه ۱٣۴۵، پیشوای بزرگ ملت ایران ورهبر مبارزان ضد استعماری ملتهای در زنجیر، دکتر محمد مصدق ، به دنبال بیماری و در زندان بزرگ شاه بدبخت و بدعاقبت در گذشت. جسد آن راد مرد را از بیمارستان نجمیه مخفیانه و با چنان سرعتی به احمد آباد بردند که باور کردنی نبود. دکتر بختیار که در انتظار این خبر ناگوار بود از لحظه اطلاع با سرعتی که نزدیک بود فولکس واگن خود را به پرواز در آورد خود را به آحمد آباد رسانید تا در دقایق وداع ابدی از صمیم قلب به پیشوایی که عظمت او را رویایی و بی نظیر می دانست ادای احترام کند. گویی چنانچه دکتر بختیار خود را به مراسم تدفین نمی رساند هرگز خود را نمی بخشید و می بایست همیشه خود را ملامت نماید. در مراسم تغسیل و تدفین مصدق علاوه بر بختیار تنها شش هفت نفر از یاران آن ابر مرد حضور داشتند. دکتر بختیار آب می آورد و می ریخت و دکتر یدالله سحابی جسد آن انسان بزرک را غسل می داد. پس از پایان تغسیل بود که ناگهان آیت اله زنجانی از راه رسید و برای نماز میت ایستاد و دیگران پست سر او نمازگزاردند.

در فروردین ماه ۱٣۴۶ قرار بود در مراسم چهلمین روز در گذشت آن رهبر بزرگ بر سر خاکش در احمد آباد حاضر شویم، شب هفت آن مرحوم، در حالی که گلدانی از لاله های سرخ که دکتر خریده بود در دستمان مانده بود و زندانبانان وامنیتیها اجازه نهادن گل بر خاک مصدق و خواندن فاتحه ای را نداده بودند، با گلها باز گشته بودیم. از آن روز این خاطره را به یاد دارم که وقتی در سه راه ابتدای احمدآباد فرمانده سربازان راه را بست و گفت اجازه رفتن بر سر خاک مصدق را ندارید. من به طعنه گفتم اگر از همینجا فاتحه ای بر روح پر فتوح آن رادمرد بفرستیم گناهی مرتکب نشده ایم؟!باری در مراسم برگزاری چهلم تاج گل اهدایی حزب ایران را که به دستور بختیار تهیه شده بود حمل می کردیم. قبل از حرکت از منزل دکتر بختیار به سمت احمدآباد او گفت « فکر کرده ام یک بیت شعر را باید بنویسیم و به گل حزب نصب کنیم و در مورد مصدق حرف و ایمان خود را با این بیت آشکار سازیم اما هر گاه از حالا این کار صورت بگیرد قطعاً در اولین برخورد، نظامیان و مراقبین در احمدآباد مانع از حمل گل خواهند شد». قرار شد پس از رسیدن به احمدآباد شهر مورد نظر را من با قلم و دواتی که همراه می بردیم روی قطعه مقوایی تا حد امکان درشت بنویسم و بعد بر گل الصاق گردد. این کار را در خفا در درون اتومبیلی انجام دادم. آن شعر که معروفیت عجیبی پیدا کرد و اینک نیز بر مزار مصدق به چشم میخورد این است:

یاران پس از تو باز به راه تو می روند    شرمنده آن که راه براین کاروان گرفت

خوب به یاد دارم که مخبرین خارجی می آمدند و از گل و شعر عکس می گرفتند و معنی آن را می پرسیدند و شنیدم که در اولین فرصت عمال شاه آن را پاره کردند. شاید زاید نباشد اگر بگویم در شرایط آن روز و با تسلط هیات حاکمه خود کامه خیلی از انقلابی های دو آتشه بعدی و آنهایی که به عنوان وارث راه مصدق به دیگران مجال صحبت نمی دهند از حضور بر مزار مصدق و نثار فاتحه ای هم خود داری کردند و نخواستند خود را به دردسر دچار سازند.

جند سال دیگر هم زیر چکمه های قلدری بر ملت زیر ستم گذشت. در سال ۱٣۵۱ دکتر بختیار در بخش خصوصی به کاری مشغول شده بود ولی در منزل خود که همیشه مرکز اجتماع مبارزان بود عشق و علاقه اش به آزادگی، مبارزه و استقامت را ضمن بحث و گفتگو با یاران همفکر یا کسانی که امید می رفت به صف مبارزه کشانده شوند، با نقش کردن اشعاری بر دیوار حوضخانه نشان می داد. در منزل مسکونی او که یعد از وقایع ۲۲ بهمن ۱٣۵۷ تاراج شد و وسیله کمیته ها تصاحب گردید اطاقی را به صورت حوضخانه درست کرده، بر چهار دیوار آن اشعاری را که غالباً از حافظ شیراز بود منقش کرده بودند. هر یک از ابیات با نهایت وسواس و به سبب خاطره و علتی از طرف دکتر انتخاب شده، کاملا بیانگر نقطه نظرها و اعتقادات سیاسی او بود.

از جمله:

روز نخست چون دم رندی زدیم و عشق      شرط آن بود که جز ره آن شیوه نسپریم (*)

×××

چنان پر شد فضای سینه از دوست               که نقش خویش گم شد از ضمیرم

(بیاد مهندس احمد رضوی)

×××

دل سرا پرده محبت اوست                            دیده آئینه دار طلعت اوست

×××

وفا کنیم و ملامت کشیم و خویش باشیم    که در طریقت ما کافری است رنجیدن

×××

به می پرستی ازآن نقش خود زدم برآب    که تا خراب کنم نقش خود پرستیدن

×××

(*) این شعر امروز بر مزار خود دکتر بختیار در گورستان مون پارناس پاریس نوشته شده است.

 

 

 

 

در فروردین ماه ۱٣۵۵ دکتر بختیار چند روزی برای استراحت در شیراز بود و هر روز شاید چند بار به آرامگاه خواجه حافظ محبوبش سری می زدیم و در حین صحبتهای سیاسی از اشعار خواجه مدد می گرفتیم، در یکی از این دفعات بود که اشاره به نوشته کاشی کاری شده درهنگام تجدید بنای آرامگاه حافظ نمود و نکته جالبی را بیان کرد و قطعاً این مطلب را به دفعات و به افراد مختلف نیز گفته بود. می دانیم که در ساختمان نوشته ای است به این مضمون که ( بنای آرامگاه در سال ۱٣۱۷ و در زمان سلطنت... رضا شاه و به وسیله وزیر معارف حکمت به انجام رسید...) دکتر بختیار به صدای تقریباً بلند می گفت:« آدم این درد رابه که بگوید، دیکتاتوری و فردپرستی از زمان آن « نکبت» به حدی بیشتر شده است که در زمان این آقا (محمد رضا پهلوی) یکنفر وزیر یا نخست وزیر جرأت آن را ندارد بگوید که فلان ساختمان در زمان تصدی یا وزارت من پایان یافت چه رسد به این که بنویسد. حتماً باید همه چیز به نام منحوس خودش باشد، این است راز بدبختی و فلاکت ما». در همین سفر بود که به مناسبتهایی به بچه ها می خواست هدیه ای بدهد و به قول خود ناچار شده بود سکه پهلوی تهیه کند. موقع دادن آنها با اشاره به یک روی سکه از بچه ها معذرت خواست که ببخشید، هدیه من اینهاست ودر روی آن این این تصویر کثیف وجود دارد.

از اقدامات قابل ذکر سالهای اخیر دکتر بختیار که در مبارزات سیاسی ایران به هر حال مبداء تاریخی به شمار می رود امضای اعلامیه خرداد ۱٣۵۶ بود. در آن تاریخ از شیرین کاریها وکثافت کاریهای دستگاه حاکم یکی هم تغییرتاریخ به تاریخ شاهنشاهی بود و به اصطلاح می بایست در مکاتبات تاریخ ۲۵٣۶ را به کار برد ولی در اعلامیه تاریخ رسمی همیشگی را به کار برده بودند و خود این عمل برای آریامهر!! عصبانی کننده بود. این اعلامیه خطاب به شاه در زمینه نقض قانون اساسی و حقوق مسلم مردم ایران و عدم احترام به آزادیها، معروف به اعلامیه سه امضایی ( دکتر کریم سنجابی، دکتر شاپور بختیار و داریوش فروهر) گردید. اگر چه صدور آن تنها با سه امضاء و نبودن تعداد زیادی از امضاء هایی که می بایست در اعلامیه باشد و نوید یک اتحاد بزرگ از نیروهای ملی مبارز را بدهد خیلی حرفها و بحثها را پیش آورد و پس از سپری شدن بیش از دو ماه و از دست رفتن فرصتهای گرانبهایی گناه عدم توافق برای امضای اعلامیه را جناحهای مذهبی و غیر مذهبی به گردن هم انداختند و به هر حال این تفرقه اولیه به شدت مایه تأسف شد (مهندس بازرگان اصرار داشت امضای چند نفر از دوستانش به ویژه امضای هاشم صباغیان در اعلامیه باشد) ولی عمل صدور اعلامیه مذکور در خفقان سیاه آن تاریخ حرکت موثری بود و انعکاس داخلی و جهانی قابل توجهی داشت و باید برای ثبت در تاریخ گفته شود که در آن زمان اوضاع چنان نامطمئن و حکومت استبدادی تا آن حد پابر جا بود که دکتر بختیار، دکتر سنجابی و داریوش فروهر پس از صدور اعلامیه چمدانهای وسائل زندان خود را بستند و در انتظار مأمورین ساواک نشستند، ولی عجیب بود که بازداشتی صورت نگرفت و در نتیجه دل و جرأتها زیاد شد و مسئله نبودن امضاء های دیگر در اعلامیه بگومگوها را زیادتر کرد.

متن این اعلامیه چنین بود:

پیشگاه اعلیحضرت همایون شاهنشاهی

فزایندگی تنگناها و نابسامانیهای سیاسی، اجتماعی و اقتصادی کشورچنان دورنمای خطرناکی را در برابر دیدگان هر ایرانی قرار داده که امضاء کنندگان زیر بنابر وظیفه ملی و دینی در برابرخدا و خلق خدا با توجه به اینکه در مقامات پارلمانی و قضایی و دولتی کشور کسی را که صاحب تشخیص و تصمیم بوده، مسئولیت و مأموریتی غیر از پیروی از « منویات ملوکانه» داشته باشد نمی شناسیم و در حالی که تمام امور مملکت از طریق صدور فرمانها انجام می شود و انتخاب نمایندگان ملت و انشاء قوانین و تاسیس حزب و حتی انقلاب در کف اقتدار شخص اعلیحضرت قرار دارد که همه اختیارات و افتخارات و بنابراین مسئولیتها را منحصر و متوجه به خود فرموده اند این مشروحه را علیرغم خطرات سنگین تقدیم حضور می نماییم.

درزمانی مبادرت به چنین اقدامی می شود که مملکت ازهرطرف درلبه های پرتگاه قرار گرفته، همه جریانها به بن بست کشیده، نیازمندیهای عمومی بخصوص خواروبار ومسکن با قیمتهای تصاعدی بی نظیر دچار نایابی گشته، کشاورزی و دامداری رو به نیستی گذارده، صنایع نوپای ملی و نیروهای انسانی در بحران و تزلزل افتاده، تراز بازرگانی کشور و نابرابری صادرات و واردات وحشت آور گردیده، نفت این میراث گرانبهای خدادادی به شدت تبذیر شده، برنامه های عنوان شده اصلاح و انقلاب ناکام مانده و از همه بدتر نادیده گرفتن حقوق انسانی و آزادیهای فردی و اجتماعی و نقض اصول قانون اساسی همراه با خشونتهای پلیسی به حداکثر رسیده و رواج فساد و فحشاء و تملق، فضیلت بشری و اخلاق ملی را به تباهی کشانده است.

حاصل تمام این اوضاع توأم با وعده های پایان ناپذیر و گزافه گوئیها و تبلیغات و تحمیل جشنها و تظاهرات، نارضائی و نومیدی عمومی و ترک وطن و خروج سرمایه ها و عصیان نسل جوان شده که عاشقانه داوطلب زندان و شکنجه و مرگ می گردند و دست به کارهایی میزنند که دستگاه حاکمه آن را خرابکاری و خیانت و خود آنها فداکاری و شرافت می نامند.

این همه ناهنجاری در وضع زندگی ملی را ناگزیر باید مربوط به طرز مدیریت مملکت دانست، مدیریتی که بر خلاف نص صریح قانون اساسی و اعلامیه جهانی حقوق بشر جنبه فردی و استبدادی در آرایش نظام شاهنشاهی پیدا کرده است. در حالی که «نظام شاهنشاهی» خود برداشتی کلی از نهاد اجتماعی حکومت درپهنه تاریخ ایران می باشد که با انقلاب مشروطیت دارای تعریف قانونی گردیده و در قانون اساسی و متمم آن حدود «حقوق سلطنت» بدون کوچکترین ابهامی تعیین و «قوای مملکت ناشی از ملت» و«شخص پادشاه از مسئولیت مبری» شناخته شده است.

در روزگارکنونی وموقعیت جغرافیایی حساس کشورما اداره امورچنان پیچیده گردیده که توفیق در آن تنها با استمداد از همکاری صمیمانه تمام نیروهای مردم درمحیطی آزاد و قانونی و با احترام به شخصیت انسانها امکان پذیر میشود. این مشروحه سرگشاده به مقامی تقدیم می گردد که چند سال پیش دردانشگاه هاروارد فرموده اند:

«نتیجه تجاوز به آزادیها فردی و عدم توجه به احتیاجات روحی انسانها ایجاد سرخوردگی است و افراد سر خورده راه منفی پیش می گیرند تا ارتباط خود را باهمه مقررات و سنن اجتماعی قطع کنند و تنها وسیله رفع این سرخوردگیها احترام به شخصیت و آزادی افراد و ایمان به این حقیقت هاست که انسانها برده دولت نیستند و بلکه دولت خدمتگزار افراد مملکت است». و نیز به تازگی در مشهد مقدس اعلام فرموده اید «رفع عیب به وسیله هفت تیر نمیشود و بلکه به وسیله جهاد اجتماعی میتوان علیه فساد مبارزه کرد».

بنابراین تنها راه باز گشت و رشد ایمان و شخصیت فردی و همکاری ملی و خلاصی از تنگناها و دشواریهائی که آینده ایران را تهدید می کند ترک حکومت استبدادی، تمکین مطق به اصول مشروطیت، احیاء حقوق ملت، احترام واقعی به قانون اساسی و اعلامیه جهانی حقوق بشر، انصراف از حزب واحد، آزادی مطبوعات، آزادی زندانیان و تبعید شدگان سیاسی و استقرار حکومتی است که متکی براکثریت نمایندگان منتخب از طرف ملت باشد و خود را بر طبق قانون اساسی مسئول اداره مملکت بداند.

بیست و دوم خرداد ۱٣۵۶

دکتر کریم سنجابی                  دکتر شاپور بختیار             داریوش فروهر

 

بعد از صدور این اعلامیه یا نامه سرگشاده می بایست فعالیت سیاسی وحرکت جامعه بر علیه رژیم به نحوی مجددا آغاز شود. فعالین جبهه ملی و در راس آنها دکتر بختیار در صدد اجتماع و تظاهر علنی بودند و دستگاه نیز آماده و مترصد سرکوب این جماعت بود. روز ٣۰/٨/۱٣۵۶ به مناسب عید قربان فرصتی پیش آمد و جمعی در کاروانسرا سنگی جاده کرج - باغ گلزار اجتماع نمودند. صحبت یکی ازآقایان روحانیون به نیمه نرسیده بود که حدود ساعت چهارونیم بعداز ظهر عمال رژیم در لباس کارگران «متعصب وعصبانی !!» با چوب وچماغ وزنجیر به باغ حمله ور شدند و در ستیزی فاتحانه سر و دست و سینه بود که شکستند و شکافتند. در این جنگ غافلگیر کننده نابرابر مانند همه حاضرین که مضروب و مجروح شدند، دکتر بختیار نیز تمام بدنش کبود شد و دستش شکست و با توجه به اینکه همه را در بیابانها و باغها تارومار و پراکنده کرده بودند توانست ساعت حدود ۱۲ شب به منزل برسد و بعد دربیمارستان به معالجه دست شکسته بپردازد. آثار شکستگی و نقص دست پس از بهبودی در دکتر باقی مانده است. و لابد وقتی به آن نگاه می کند یک دیگر از یادگارهای لطف آریامهر(!) و مبارزات ۲۵ سال گذشته را چون پرده سینما از برابر چشم می گذراند.

×××

مطالب بالا را صرفا برای نشان دادن طرز فکر و اخلاص دکتر بختیار نوشتم زیرا با شناخت عمیق روحیه او عجیب است باور کنیم که یک مصلحت بزرگ و یک جریان کاملا استثنائی برای میهن دربین نبوده، دکتر بختیار صرفا برای ارضای خود خواهی خواسته باشد، از فرمانروایی مانند محمد رضا پهلوی فرمان نخست وزیری دریافت نماید!

دکتر بختیار با همه کس خیلی زودجوش نبود واز آن تعارفات بی محتوا نمی کرد و گاهی طرز بیان مطالب و اظهارعقیده و صراحت او در شنونده ای که او را خیلی نمی شناخت این اثر را باقی می گذاشت که در ذهن خود از او آدمی خود خواه تصویر نماید و شاید روی این خصوصیت بود که تعدادی از افراد عادی هیات رهبر جبهه ملی و حتی حزب ایران با او تفاهم کامل پیدا نمی کردند و نمی توانستند او را درک بکنند. به نظر من بسیاری از این افراد به حق از نظر مطالعات و معلومات هم پایه او نبودند. ولی بهر حال نمونه های مظاهر فرهنگ کوچه و بازار و اعتقادات عامیانه بشمار می رفتند. من زمانی احساس کردم که دکتر بختیار به این دلیل که اکثریت قریب به اتفاق مطبوعات ونشریات فارسی را مبتذل و بی خاصیت و وابسته می شناسد که تنها وظیفه مداحی را انجام می دهند وقت خود را صرف مطالعه آنها نمی کند. اگر چه منزلش همیشه ودر تاریکترین روزهای مملکت از لحاظ خفقان، مرکز تجمع و گفتگوهای سیاسی بود ولی خود بر عکس متظاهرین ریا کار کمتر به میان مردم می رفت زیرا خیال می کرد این کار نوعی عوام فریبی و ریا ورزیدن است، غافل از این که دیگران به این بهانه او را شخصی فاقد پایگاه «مردمی» معرفی خواهند کرد. شک نیست شخصی مانند او با آن منطق قاطع و بیان گرم می توانست هر گروه خالی الذهن یا منتقد با حسن نیت را به سادگی به سوی خود جلب کند و البته، این روش را در ایام خدمت خود در آبادان به خوبی آزمایش کرده بود.

دکتر بختیار« جاه طلبی» مردان سیاسی (مردان سالم و دارای مکتب سیاسی) را کتمان نمی کرد و همواره می گفت جاه طلبی موتور مرد سیاسی است. البته این را در چارچوب عقاید و افکار خود موجه میدانست، نه به هر قیمت و باقبول هر موقعیتی (کما این که پیشنهادهای وزارت در زمان حاکمیت مطلق شاه را رد کرده بود). او با این طرز فکرهمیشه دنبال فراهم کردن امکانات و موقعیتها بود و هر وقت بازنشستگی سیاسی و کنار کشیدن بعضی از همرزمان مطرح می شد می گفت من تا آخرین نفس مبارزه خواهم کرد و به محض بازشدن کوچکترین دریچه امید برای قبول هر نوع مسئولیتی به میدان خواهم آمد. برای من کناره گیری از مبارزات مفهومی ندارد.

باید به میهن پرستی دکتر بختیار و تعلق خاطرش به ایرانیت حتما اشاره بکنم زیرا او را بی نهایت ایران دوست و میهن پرست میشناسم. نگرانی اش از خطر تجزیه مملکت واز بین رفتن فرهنگ ایرانی و تسلط بیشتر سیاستهای بیگانه با سازهایی که مقدمات کوک کردن آنها درهر گوشه و کنار کشورعزیز شنیده می شد یک بلوف یا وسیله ای برای ترساندن مردم نبود و از این اتفاق واقعا واهمه داشت. تمدن شرق و غرب یعنی حاصل تلاش انسان در جهت تعالی طی قرون متمادی را احترام می گذاشت و معتقد بود که ایرانی باید از تکنولژی غرب با هوشیاری بهره مند گردد اما هویت ایرانی و اصالت ملی خود را هرگز فراموش ننماید. در مورد فرهنگ و ادب ایرانی هم البته سلیقه مخصوص خود را اعمال می کرد. دکتر بختیار یکی از عاشقان حافظ و فریفته مبارزات او بر علیه زاهد ریایی وشیخ و محتسب مست بود و بیشترین غزلیات خواجه را می دانست و از لحاظ ملی ولی نمی دانم چرا به فردوسی و شاهنامه خیلی اظهار علاقه نمی کرد. من مطمئن هستم از لحاظ ملی و میهنی به فردوسی ارج می گذاشت، ولی اغراق نیست اگر گفته شود این عدم علاقه کافی به فردوسی از نفرت او به شاه و رژیم شاهنشاهی مایه می گرفت.

دکتر بختیار به موسیقی و ورزش نیز شدیداً علاقمند بود. او ضمن درک موسیقی کلاسیک اروپائی و لذت بردن از آن، از موسیقی اصیل ایرانی نیز دچار شور و حال می شد. علاقه او به ورزش نیز از تناسب اندام و ورزیدگی حرکات و رفتارش مشهود بود و به ورزش شدیداً دلبستگی داشت او بعد از ۲٨ مرداد ماه ۱٣٣۲ و رهایی از زندان کوهنوردی را ورزش مورد علاقه دایمی خود قرار داده بود و آن زمانها از جمله معدود افراد روشنفکری که در کوه دیده می شدند یکی نیز دکتر بختیار بود و در تابستان و زمستان در کوهستانها بدون پوشیدن پیراهن حرکت کردن از خصوصیات دکتر بختیار و چند نفر دیگر به شمار می رفت. سالهای بعد که تعداد کوهنوردان واقعی و همچنین متظاهرین به علاقمندی به این ورزش زیاد شده بود ساعات راهپیمایی و مدت استراحت در کلک چال یا محلهای دیگر فرصتی را برای تبادل نظرها و گفتگوهای مملکتی وسیاسی فراهم میکرد. با این سابقه ورزشکاری چقدر تأسف انگیز بود که به عنوان شعار و تبلیغات مخالف بختیار مطلب مربوط به تریاکی بودن او را سر زبانها انداخته بودند!! لابد صرفاً به دلیل این که بیشتر خوانین بختیاری تریاک می کشیدند و یا شیارهای صورت او این توهم را در بیننده به وجود میآورد! بعد از سقوط دولت او و شایعه بازداشت وی یکی از نزدیکان من می گفت مردم می گویند پس از بازداشت در بازداشتگاه دکتر را اذیتی نکرده اند تنها دستور داده اند تریاک به او نرسانند! وقتی که جواب دادم دکتر بختیار کوهنورد باسابقه ای است که حتی سیگار هم نمی کشد هیچ نوع اعتیاد دیگری نیز ندارد از تعجب مدتی مرا ورانداز کرد و گفت عجب مردم بی انصافند و مطالب واهی و بی اساس را این چنین قطعی بیان می کنند!

از آزادگی و آزادیخواهی دکتر بختیار نمی توانم سخنی نگویم . یکی از مبانی اعتقادی وی ایمان به آزادی و دموکراسی است منتها همان طور که بدون پروا و رعایت سیاست بازی اظهار می کرد، او آزادیخواهی و پافشاری روی خواستهای منطقی را جدا از هیاهو و فریاد مردم کوچه و بازار می دانست و معتقد بود خواستها و اعتراضها باید در گروها و احزاب سیاسی با تمرینها و برخوردهای متین متبلور گردد، و الا ریختن هر روزه مردم کم اطلاع به خیابان و فریاد خشن وپرطنین آنان الزاماً موجه و قابل اعتنا نخواهد بود ( البته در این سخن اجتماعات بزرگ و همگانی و حساب شده مردم مد نظر نیست زیرا که ارزش و اهمیت خاص خود را دارند).

در روزهایی که صدور عنقریب فرمان نخست وزیری قطعی شده بود با چند نفرازدوستان حزبی در منزل دکتر بودیم. یکی از دوستان اطاق خلوتی را گیرآورد و دکتر و مرا آنجا برد و در حضور چند دوست دیگر در حالی که به شدت دچار احساسات و هیجان شده بود با چشمان اشک آلود و لبهای لرزان خاطره پیغام دکتر به ملکه ثریا در ایام زندان را به یادش آورد و آنگاه گفت حتماً به خاطر دارید که در سال ۱٣٣۹ در آبادان منزل من ستاد عملیات دوستان به نفع شما جهت فعالیت های انتخاباتی بود وما با شورو صمیمیتی تمام کارمی کردیم و گاهی اختلاف سلیقه هایی هم پیدا می شد. حالا من ضمن آرزوی موفقیتب برای شما در این موقعیت خطرناک و بحرانی مملکت در حضور این دوستان به جنابعالی اخطار می کنم چنانچه کوچکترین انحرافی از اصول آزادگی و صلاح و صواب و آنچه که ما از شما می شناسیم، پیدا کنید منزل من این بار ستاد و مرکز عملیات برعلیه دکتر بختیار خواهد بود و اولین قدم و مبارزه را دوستان شما آغاز خواهند کرد.

دکتر همه را گوش کرد و در جواب با متانت تمام گفت مخالفت با نظرات دیگران در شأن آدمهای آزاده و دموکرات و سیستم دموکراسی است، تمام جریانات گذشته را به یاد دارم و به شما حق می دهم که از کمترین خطا و انحراف اصولی من نگذارید، و ما به یاد فعالیتهای انتخاباتی مورد بحث افتادیم که چگونه مانند تمام دوره های مجالس قلابی آراء ساختگی به صندوقها ریختند و حق و آراء مسلم دکتر را که نماینده طبیعی خوزستان بود از بین بردند!

شبی که پس از فریاد اله اکبر شبانه تهرانی ها از پشت بامها برای اولین بار این فریاد اعتراض از پشت بامهای شیرازهم بلند شد، تلفنی این خبر را از شیراز به دکتر دادم و گفتم از تمام گوشه و کنار شیراز صدای اله اکبر و اذان بلند است. انتظار داشتم در موقعیت حساس آن روزها از این خبر استقبال نماید اما او گویی به هزار مسئله و مطلب بعدی که می خواست اتفاق بیفتد پی برده بود. زیرا بلافاصله گفت آقا ما دنبال آزادی و دموکراسی هستیم این که صحیح نیست با این مقدمات از زیر دیکتاتوری پوسیده «چکمه» به زیر دیکتاتوری تازه نفس « نعلین » بغلطیم، باید آزاده بود و آزادی را تبلیغ و ترویج کرد. چگونه می خواهیم انسانها را به بند تاریک دیگری به کشانیم؟ باید اعتراف کنم که از حرف دکتر تعجب کردم و آن را دور از احتیاط و مصلحت و واقع بینی دانستم واحساسم را به دوستانی نیز گفتم. اما او در فرصتهای دیگر وحشت و نگرانی خود را از این که مبارزات مردم با رژیم خود کامه پس از موقیت درمسیر تعصب آمیزمذهبی و به دور از آزادیخواهی واقعی قرار بگیرد باز بیان نمود و متعصبین غیر قابل انعطاف را هر روز بیشتر تحریک کرد و به دشمنی با خود واداشت. باو از این نظر نمی شود ایراد گرفت زیرا بخاطر این عشق و ایمان بود که در جوانی رسماً با فاشیسم جنگیده بود. و دراثرآزادیخواهی واقعی بود که به مسئله تساوی حقوق زن و مرد اعتقاد کامل داشت و قشریون مذهبی را که با انکار حقوق انسانی و مسلم زنان آنان را مورد تحقیر و اهانت قرار میدهند با خشم و نفرت می نگریست، معتقد بود چنین افرادی در مسائل دیگر جامعه مانند آزادی و آزادگی هم بهترازمورد زن نمی توانند ایده و اندیشه ای داشته باشند. با این ملاحظات نتیجه می گیریم که دکتربختیار در قبول مسئولیت نخست وزیری و مخالفت با افکار یک بعدی متظاهرین به مذهب دقیقاً به اعتقادات همیشگی خود تکیه داشت وهوس نخست وزیری نبود که او را به این گفتار و رفتار وا داشته باشد.

در مورد صفت شجاعت و قاطعیت دکتر بختیار دوستان قدیم و کسانی که در دوره نخست وزیری اش با او آشنا شده اند، یا افرادی که تنها نطق و مصاحبه های او را شنیده و کارهای دوران کوتاه حکومت او را دیده اند، مقفق القولند. من نمی گویم هرنوع شجاعت و قبول خطر به ویژه در کارهای سیاسی را می توان خود به خود از محاسن انسانها دانست، اما باید قبول کرد که در پاره ای از موقعیتهای تاریخی تنها کسانی با روحیه و خصوصیات دکتر بختیارمیتوانند با شهامت داخل آتش شوند وبه امید فقط چند درصد موفقیت یا شکستن بن بست موجود سراپا بسوزند وخاکسترشوند و این کار از بزدلان متلون المزاج هرگز ساخته نیست مسلماً درمورد این قبیل افراد تاریخ قضاوت خود را پس از سپری شدن دوره ای و در فرصت مناسب می نماید، حتماً خواننده گرامی نیز مانند نویسنده به جا و به حق به یاد کتاب سیمای شجاعان کندی و لحظات تصمیم گیری بزرگان تاریخ افتاده است و زیر لب زمزمه میکند که تنها امثال شاپور بختیارها هستند که می توانند بگویند:

من مرغ طوفانم نیندیشم ز طوفان       موجم، نه آن موجی که از دریا گریزد

×××

طبیعی است ایمان به اوصاف و خصوصیات بالا هرگز مانع از آن نخواهد شد که اشتباهات و نقاط ضعف دکتر بختیار و کابینه اش را هم بازگو کنیم. لازم به یاد آوری است که نگارنده و دوستان دیگر دکتر از همان ابتداء به دلایل متعدد مخالفت قبول زمانداری از طرف دکتربختیار بودیم اما صمیمانه آرزو میکردیم در این مسئولیت خطیر و تاریخی حداکثر توفیق را به دست آورد. معلوم بود طوفانی از مخالفتها، افتراها و کارشکنیها به پا خواهد شد و او درمقابله با این طوفانها این نهنگ دریاها تنها و بی پناه است. در حدود دو هفته بعد از شروع به کار بود که با مشاهده ضربه های تضیف کننده از جانب جبهه ایها، مذهبیون، چپها و چپنماها ( در اجتماعات ومجالس و روزنامه ها) به یکی از دوستان پیشنهاد کردم از آقای دکتر بختیار طی نوشته ای مشروح خواهش کنیم حالا که هیچ کدام از جناحها به عمد یا به خطا متوجه نیات واقعی او نیستند و او در نهایت بی انصافی در میان دو سنگ آسیای خرد کننده قرار گرفته است، عطای فرمان نخست وزیری آریامهری! را به لقایش ببخشد، ولی نوشتن این نامه به علت دوری من از تهران دیر صورت گرفت و در تاریخی انجام شد که تا به دستش برسد موضوع عملا با شعله ورشدن مرموز آتشها ونقش های پیچیده ای که در پس پرده بازی کردند منتفی شده بود. اما اینک از خود می پرسم آیا هرگاه دکتر بختیاراین مسئولیت را قبول نمی کرد وخود را آنچنان که در آن ٤٥ روزنشان داد عرضه نمی نمود، از نظر مردم، همان بختیار امروزی بود و جوهر وجود او را هرگز می شناختند یا حداکثر فردی بود نظیر فلان و بهمان که امروز به نحوی مشت خالی شان باز شده است؟

آخرین باری که با دکتر تلفنی صحبت کردم حدود ساعت ٣٠ /١٠ روز ١٢ـ١١ـ١٣٥٧ بود. بعد از آن که تلویزیون اشغال شده به وسیله نظامیان جریان پخش مراجعت آیت اله خمینی را ناتمام گذاشت و با اعلام گوینده مبنی بر بروز اشکالاتی در پخش مراسم استقبال، تصویر شاه مخلوع با دستپاچگی روی صفحه تلویزیون آمد و سرود شاهنشاهی نواخته شد، همه کسانی که با اشتیاق چشم بر صفحه تلویزیون دوخته بودند در خشم و بهت فرو رفتند. با دکتر در نخست وزیری تماس گرفتم و پرسیدم آقای دکتر مسئولین تلویزیون چرا اینقدر مردم را عصبانی می کنند؟ می دانید اقدام به قطع پخش مراسم استقبال چه تأثیر بد و دیوانه کننده ای در مردم باقی گذاشت؟ گفت می دانم ! متأسفانه دو گروه نظامی و چپی تلویزیون را در اختیار گرفته اند و به نحوی که زورشان به هم میرسد امور را می گردانند. کار مستقیماً کار آنها بود. گفتم ولی با توجه به بعضی صحبتهایی که شما در مورد آیت اله کرده اید بدبختانه مردم کم اطلاع این کار را از چشم شما می بینند. گفت امیدوارم به من فرصت بدهند تا برایشان روشن بشود که اصل قضایا چگونه است. مردم سرانجام آگاه خواهند شد. من هرگز دستور این قبیل سانسورها و اقدامات بچگانه را نمی دهم و از آنچه پیش آمده متأسفم!

×××

 

با این شناخت مختصر از روحیات و طرز فکر دکتر بختیار باید مخالفین و معترضین او و حرفها و دلایل مخالفتشان را هم بشناسیم و منطق و استدلال آنها را در ترازوی قضاوت قرار دهیم، این مخالفین و معاندین به شرح زیر احصاء می شوند:

١ـ جبهه ملی ایران : اولین فریاد نابهنگام و بسیار عجولانه در مخالفت و محکوم کردن دکتر بختیار به مناسبت قبول نخست وزیری از جانب جبهه ملی ایران بلند شد و ظاهر حرفشان این بود که او با صف شکنی و تکروی مرتکب بی انضباتی شده، اصول و ضوابط و خط و مشی جبهه ملی را زیر پا گذاشته، و به عبارتی به جبهه ملی خیانت کرده است. در اینجا اشاره بسیار کوتاه به این نکته ضرورت دارد که انتشار موضوع اخراج دکتر بختیار از جبهه ملی که خود موسس مجدد آن بود و اعلام عجولانه خبر به رادیو بی.بی.سی قبل از طرح درست امر در شورای جبهه ملی از طرف افراد تازه کار و جویای نام و به تبع آنها پیروان غافل کاملا مغرضانه و با سوء نیت صورت گرفت و دکتر بختیار هم بی جهت در شورا برای بحث و دفاع حاضر نشد، چه هر گاه دکتر بختیار در شورایی که چنین تصمیم مهمی را می خواست اتخاذ نماید حضور پیدا می کرد مطلب به هر حال به صورت دیگری درمیآمد. اما بحث اصلی عبارت از این است که آقایان از کدام اصول جبهه ملی و کدام خط مشی و انضباط تشکیلاتی صحبت میکردند؟!

اصول مورد قبول جبهه ملی تا آنجا که همه به یاددارند اجرای صحیح « قانون اساسی »، « شاه باید سلطنت کند نه حکومت »، « استقرار حکومت قانون » و نظایر این شعارها بود که در آن زمانها کاملا مترقی بودند، منتها با مسافرت ناگهانی و بدون کسب اجازه قبلی دکتر سنجابی به پاریس در آبان ماه ١٣٥٧ و ملاقات با آیت الله خمینی و انتشار اعلامیه سه ماده ای در یک نشست و برخاست ( باید توجه کرد انتشار اعلامیه فقط از جانب دکتر سنجابی بود و یک اعلامیه مشترک نبود) فاتحه این اصول خوانده شد و عجیب این است که دکتر سنجابی نه تنها به خاطر اقدام خود سرانه و عجولانه و فراموش کردن اصول مورد قبول که ظواهر امر نشان می داد در موردشان با شورای جبهه یا هیات اجرایی مشورتی نکرده بود، مورد سوال و بازخواست قرار نگرفت، بلکه این اقدام یعنی تیر خلاص به شقیقه جبهه ملی رها کردن و تحت انقیاد مطلق پرچم آیت اله قرار گرفتن او را شاهکاری به حساب آوردند. آن زمان اطلاعیه های زیر از سوی جبهه ملی ایران صادر گردید:

 

بنام خدا - هم میهنان:

اطلاعیه جبهه ملی ایران

استقرار حاکمیت ملی

هدف جبهه ملی ایران است

اعلامیه زیر پس از آخرین دیدار از حضرت آیت اله العظمی خمینی مرجع عالیقدر شیعیان جهان و تودیع از معظم له از طرف آقای دکتر کریم سنجابی رهبر جبهه ملی ایران صادر گردیده است.

متن این اعلامیه قبل از صدور مورد موافقت حضرت آیت الله العظمی خمینی قرار گرفته است.

 

بسمه تعالی

یکشنبه چهارم ذیحجه ١٣٩٨

مطابق با چهارم آبانماه ١٣٥٧

١ـ سلطنت کنونی ایران با نقض مداوم قوانین اساسی و اعمال ظلم و ستم و ترویج فساد و تسلیم در برابر سیاستهای بیگانه فاقد پایگاه قانونی و شرعی است.

٢ـ جنبش ملی اسلامی ایران با وجود بقای سلطنتی غیرقانونی، باهیچ ترکیب حکومتی موافقت نخواهد کرد

٣ـ نظام حکومت ملی ایران باید بر اساس موازین اسلامی و دموکراسی و استقلال به وسیله مراجعه به آراء عمومی تعیین گردد.

دکتر کریم سنجابی

بعد از این اطلاعیه بی مناسبت نیست که اطلاعیه دیگری هم از جبهه ملی ایران آورده شود.

 

اطلاعیه

به نام خدا - هم میهنان:

استقرار حاکمیت ملی

جبهه ملی هدف ایران است

 

ساعت شش بعد از ظهر دیروز رئیس سازمان اطلاعات و امنیت کشور به خانه آقای دکتر کریم سنجابی رئیس و دبیر کل هیات اجرایی جبهه ملی ایران مراجعه کردند و ایشان را به کاخ نیاوران برای دیدار پادشاه بردند.

آقای دکتر سنجابی در این دیدار ضمن تشریح اعلامیه چهارم آبان ماه ١٣٥٧ صادر شده در پاریس تاکید نمودند که بنا بر بند دو اعلامیه مذکور در اوضاع کنونی جبهه ملی ایران در هیچ ترکیب حکومتی شرکت نخواهد کرد.

این دیدار مدت یکساعت به طول انجامید و آقای دکتر کریم سنجابی ساعت هفت بعد از ظهر به خانه خود مراجعت کردند.

پنجشنبه ٢٣ آذر ماه ١٣٥٧

جبهه ملی ایران

٭ ٭ ٭

فعلا صحبت بر سر این نیست که عنوان کردن این سه ماده ضرورت نداشت یا بیموقع بود، بلکه ایراد بر سر اقدام خودسرانه واز دست دادن هویت واستقلال است. به هر حال با اعلامیه پاریس، جبهه ملی که بیش از قدرت تشکیلاتی بر شهرت نام و سابقه خود تکیه داشت، دیگر عملا یک گروه سیاسی مستقل صاحب تز و نظر نبود و گردانندگان آن افرادی صرفاً مجری برنامه روحانیت در حد فلان تیمچه بازار بودند و به این ترتیب معلوم نبود دکتر بختیار به کدام اصول خیانت کرده است و آن اصولی که ندیده گرفته کدامند؟

مسلم است که پیشرفت روز به روز انقلاب و تصرف مواضع مهمتر از طرف انقلابیون همواره ایجاب می نمود مردم قربانی داده و زجرکشیده هر روز متناسب با پیروزی، اصول و خواستهای جدیدی را مطرح سازند کما این که خواستها از تشکیل یک مجلس ملی و انجام انتخابات آزاد به تغییر رژیم و استعفای شاه حتی بعدها محاکمه و اعدام شاه رسیده بود. صحبت برسراین است که تغییراصول و خط مشی در داخل یک تشکیلات سیاسی که دارای مرجع تصمیم گیری و هیات رهبری است به چه ترتیب باید انجام پذیرد و آیا پشت پا زدن به اصول و اتخاذ تصمیم خاص از جانب دکتر سنجابی مقبول شناخته میشود و از طرف دکتر بختیار مذموم؟ آیا یک رهبر سیاسی می تواند صرفاً تحت تأثیر افکارعمومی و بدون آینده نگری یکباره همه معتقدات و هویت خویش را انکارنماید؟ البته هیچکس از یک فرد حزبی و تشکیلاتی تکروی و صف شکنی را نمی پذیرد و هر گاه تشکیلات دارای قدرت و انضباط جمعی و واقعی باشد باید بلافاصله کیفر چنین فردی را تعیین نماید، منتها این کار را باید بطور مطلق و اعم انجام دهد، نه هر وقتی که دلش خواست. اما بطور کلی باید توجه داشت که در زمان مورد بحث مملکت به بن بستی گرفتار آمده بود و به منظور رهایی با امثال احمد بنی احمد، دکتر سنجابی، دکتر صدیقی، و دکتر بختیار برای قبول نخست وزیری مذاکره می کردند. شرایط نخست وزیری هم به منظور آرامش طوفان در چند شرط خلاصه می شد. برخلاف ادعاهایی هم که به عمل آمد دکتر بختیار تمام مذاکرات خود را با شاه به دکتر سنجابی بازگو و کسب تکلیف کرده بود و دکتر سنجابی عقیده داشت هرگاه شاه به تعهدات مهمی که کرده « رفتن از ایران » و « دادن اختیارات کامل به نخست وزیر » و « عدم مداخله در کارها » عمل کند قبول پست نخست وزیری اشکالی ندارد ( زیرا جبهه ملی سالها برای آغاز چنین تحولی روزشماری میکرد ) منتها قضیه آنجا خراب می شود که در جبهه ملی متوجه می شوند طرف مذاکره و خطاب شاه برای نخست وزیری شخص دکتر بختیار بوده نه جبهه ملی که فردی را انتخاب نماید، و آنگاه مخالفتها شروع می شود و می گویند هرگاه نخست وزیری از جبهه ملی تعیین می شود چرا این شخص باید دکتر بختیار باشد و مثلا دکتر سنجابی نباشد؟!

به علاوه نگارنده شاهد بود که دلیل اصلی مخالفت همرزمان جبهه ملی یا اعضای علاقمند حزب ایران با نخست وزیری دکتر بختیار، صرفنظر از مسئله تکروی، این بود که امکان ندارد شاه، ایران راترک کند و او این طرح یعنی موضوع نخست وزیری را برای خراب کردن دکتر بختیار و ایجاد شکاف در جبهه ملی ارائه داده است. بنابراین این گروه وقتی که می دیدند اقدام عظیمی که همه در انتظارش بودند یعنی رفتن شاه محقق شده است چنانچه سوء نیت نداشتند و تریدشان زایل شده بود آیا نمی بایست در حملات و طرز قضاوت خود تجدید نظر نمایند و خبرنامه جبهه ملی را صرفاً به فحش نامه ای بر علیه دکتر بختیار تبدیل نکنند؟ باری در این میان بدون اینکه قصد موجه جلوه دادن تکروی در میان باشد باید قبول کنیم که بیعت عجولانه و بدون تضمین دکتر سنجابی با آیت الله خمینی، راهگشای بی انضباطی بود و به این ترتیب در واقع حکم انحلال جبهه ملی صادر گردید:لذا خروج از « اصول » یا « تکروی » برای دکتر بختیار به صورت مغرضانه ای که عنوان گردید مطرح نبوده است و علاوه بر یأسی که به او از امامزاده جبهه ملی با وجود تصمیم گیرندگانی چون دکتر سنجابی و دستیارانش احمد سلامتیان و مسعود حجازی دست داد شاید بتوان وضع دکتر بختیار را با مرحوم دکتر مصدق، آن کوه سرفراز استقامت در مجلس شانزدهم هنگام طرح لایحه نفت و پیشنهاد نخست وزیری او از جانب جمال امامی مشابه دانست که بدون مشاورت با فراکسیون جبهه ملی بنا به مصالح عالی فی المجلس پیشنهاد نخست وزیری را پذیرفت و با نیت انجام برنامه های خود بهانه را از دست حریف گرفت و او را مبهوت ساخت. باید مجدداً یادآوری کنیم که از مدتها پیش بر اثر عدم تحرک و جذب نکردن تمام نیروها برای ایجاد اتحادی بزرگ، از جبهه ملی به عنوان سازمانی با تز و روش مستقل و قابل اتکاء اثر محسوسی باقی نمانده بود تا خروج از « اصول » آن مطرح باشد و نیروهای مذهبی و نیروهای چپی زیر خیمه مذهبیها بودند که جریانات را اداره و رهبری می کردند. اما کوبیدن دکتر بختیار از سوی جبهه ملی به آن صورت بی رحمانه و مستمر چراغ سبزی بود که نشان داده شد تا دیگران بدون کمترین پروا و در نهایت هتاکی هر چه می خواهند بگویند.

مسلماً تاریخ خواهد نوشت که تعدادی از به اصطلاح رهبران جبهه ملی چنان مرعوب سر و صداهای کوچه وبازار بودند که در منکوب ساختن یکی از همسنگران مومن و با ارزش خود به مسابقه برخاستند تا اجر و پاداش خود را دریافت دارند!

٢ـ دکتر بختیار و حزب ایران: متعاقب اقدام عجولانه و تند جبهه ملی در مورد اخراج و تقبیح دکتر بختیار هیات اجرایی موقت حزب ایران در محظور قرار گرفت و سرانجام به موجب اعلامیه ای که در اخبار جبهه ملی منتشر شد او را از سمتهای خود درحزب منعزل شناختند ( دبیر کلی موقت حزب که در شرایط سخت و در روزهائی که اثر محسوسی از حزب نبود آن را با جمع و جورکردن دوستان برای فعالیتهای تازه پذیرفته بود) و در همان اعلامیه اخراج وی از حزب به نظر پلنوم حزبی موکول شد اما در حدود دو ماه بعد در گردهمایی اعضاء حزب برای تجدید انتخاب کمیته مرکزی گفته شد که تصمیم در این مورد به دادگاه حزبی محول گردیده است.

نقطه نظر هیات اجرایی در اتخاذ تصمیم مذکور علی الاصول تکروی و اقدام خود سرانه از جهت قبول سمت نخست وزیری ذکر می شد که قاعدتاً نگارنده دفاعی ندارد و از یک فرد حزبی منضبط در چنین اقدام خطیری نمی توان پذیرفت که یاران حزبی خود را دقیقا در جریان نگذارد و از« تشکیلات » کسب نظر ننماید. این ایراد اصولی درست، اما بطور کلی و به ویژه در پاسخ عده معدود تازه از گرد راه رسیده که فریاد می زنند: دکتر بختیار با این کار آبروی حزب را برد و کمر آن را شکست، می خواهم بپرسم رفقا در آن لحظات و موقعیتی که سپری شد و ظاهرا آن برهوت خالی از همه چیز از نظرها محوگردیده است شما از کدام « حزب » و کدام « تشکیلات » مستحکم صحبت می کنید؟ به قول یکی از هم مسلکان کارگر که دریایی از ایمان در بیاناتش وجود دارد اگر درآن روزها حزب و تشکیلات به معنی واقعی وجود می داشت و نظرش این بود که دکتر بختیار نخست وزیری را نپذیرد، حتی اورا در حزب بازداشت می کردیم و مانع از اقداماتش می شدیم. پس باید قبول کنیم که به هر علت چیزی در بین نبود. به علاوه در آن اوضاع و احوال که عده کثیری در حال خوف و واهمه از سایه خود برای شرکت در اجتماع حزبی حرکت می کردند و با دعوتهای مکرر تنها تعداد معدودی حاضر می شدند، به همت بختیار و معدودی از یاران بود که حزب تجدید حیاتش را شروع کرد. البته این حرفها دلیل نمی شود که عدم اطلاع و کسب نظر بختیار از حزب را ( آنچه که تا حدی وجود داشت)- چنانچه این کار صورت نگرفته باشد- موجه جلوه گر سازیم. ولی واقعیت این است که عده ای ریاکارانه سنگ حزب را به سینه می زنند و گریبان چاک می دهند. در آن روزها این متعرضین پرحرارت هرگز معلوم نبود که مخلصانه عضو حزب بودنشان را اعلام دارند. اما در مورد این که اقدام دکتر بختیار آبروی حزب را برده است، باید گفته شود که هرگاه در آینده سهم بختیار در تسریع حرکت انقلاب به سوی هدف و به ثمر رسیدن مبارزات از لحاظ برداشتن مانع اصلی، درست ارزیابی و داوری گردد و در این میان قضاوت منصفانه به عمل آید آنوقت موجبی برای شرمساری حزب نخواهد بود، جز این که در چنان مقطع زمانی و لحظات تحول که همه محاسبات و تصمیمات می بایستی استثنایی و جدا از ضوابط عادی باشد از کمترین یاری دکتر بختیار دریغ ورزید ( البته حزب برای عدم اقدام خود عضویت در جبهه ملی و پوزیسیون جبهه در این مورد را دلیل می آورد!) . وانگهی دکتر بختیار درعین اظهار اخلاص به معتقدات جبهه ملی و حزب ایران صریحا بیان کرد در قبول مسوولیت نخست وزیری شخصا قدم پیش می گذارد و اگر شکست خورد تنها او است که شکست خورده است. در اینجا بار دیگر لازم است موقعیت باریک و استثنایی مملکت که تصمیم گیری غیر عادی را فوق همه چیز ساخته بود و عدم تشکیلات واقعی حزبی را در نظربگیریم. ایرادهای دیگری به اقدام دکتر بختیار وارد است که گفته خواهد شد اما ایراد غمخواران حزبی به این مضمون که او با این عمل کمر حزب را شکسته است بی پایه و ناله ای کاذب است. در زمان قبول نخست وزیری دکتر بختیار از نظر یک میهن پرست بقا یا اضمحلال ایران و سرنوشت سی و پنج ملیون ایرانی مطرح بود نه تایید یا تکذیب گروهی بسیار معدود که قطعا تعدادی حسن نیت هم داشتند، لذا مصلحت « وطن » می بایست فوق همه چیز قرار گیرد، مسئله ای که نگارنده در گردهم آیی حزبی مورخ دهم ویازدهم اسفند ماه ١٣٥٧ نیزبه صورت سوال در حضور جمع مطرح نمود این است که چه دلیل دارد یک اقدام مشابه از جانب نفر حزبی در مرجع تصمیم گیری حزب سبب اتخاذ تصمیمهای متفاوت شود؟ هرگاه مجازات قبول سمت نخست وزیری از جانب دکتر بختیار این است که او را از سمتهای خود عزل و عضویتش در حزب را هم به نظر پلنوم یا دادگاه حزبی محول نمایند و این تصمیم را رسما اعلام می دارند، به چه علت عین این تصمیم در مورد دکتر کریم سنجابی، علی اردلان، دکترحبیب داوران به ترتیب برای قبول وزارت امورخارجه، وزارت اقتصاد و دارائی و استانداری گیلان در دولت موقت انقلاب اتخاذ نمی شود و ظاهرا پس از مدتی فقط به آقایان تذکر می دهند تا در مورد اقدام خود به حزب توضیح بدهند!؟ لابد پاسخ این است که قبول نخست وزیری در رژیم طاغوتی با قبول وزارت و استانداری در دولت موقت انقلاب فرق دارد! اما آیا این تفاوت به فرض ثبوت، نحوه عمل و رفتار هیات اجرایی موقت و نفس بی انضباطی راموجه می سازد؟ امیدوارم سوال مطروحه در گردهم آیی که با توضیحات بیشتری بیان شد و جواب قانع کننده ای به آن ندادند لااقل در صورت جلسات دقیقاً ثبت شده باشد.

باری، به نظر میرسد مردان صاحب فکر و عقیده و سازمانهای سیاسی اصولا به قصد در اختیار گرفتن حکومت و به منظور اجرلای مقاصد و اهداف خود فعالیت می نمایند و هر گاه بی موقع و بی دلیل تتها هوس ریاست و حکومت مدعیان را نفریبد و آنان دقیقاً سربزنگاه تاریخ تصمیم خود را بگیرند می توان بی انضباطی حزبی آنان را در برابر عظمت تحولی که ایجاد کرده اند (مشروط بر اینکه نتیجه عملی حکومت واقعاً تحول باشد) ندیده گرفت.

آن روزها کارها و تصمیمها ضابطه و قاعده بردار نبود و بی مناسبت نمی دانم از خود سوال نمایم آیا مهندس بازرگان در آن هنگامه قبول نخست وزیری انقلاب ابتدا از حزب و یاران خود کسب اجازه نموده یا خیر؟ و هر گاه این کار را کرده باشد در صورت احتمال مخالفت دوستان از قبول سمت نخست وزیری امتناع می ورزید؟

تصور و عقیده نگارنده بر آن است که دکتر بختیار نیز پس از سالها مبارزه و دنبال کردن هدف در انواع شرایط در دوراهی سرنوشت خویش قرار گرفته بود و با اعتقاد به موقعیت انفجارآمیز مملکت به ظاهر رضایت تعدادی از یاران حزبی را به قیمت فداکردن خود موقتاً رها ساخته است. او در اقدام خود آنچنان اثر بی نظیر و افتخار آمیزی می دیده که ناچار گناه بی انضباطی حزبی را به جان پذیرفته است و حقاً در مورد نتیجه واقعی قبول مسوولیت بختیار باید در زمان مناسب و پس از فرو نشستن گرد و غبار اغراض و تعصبها و جانبداریها محققین به داوری بنشینند.

٣ـ دکتر بختیار و روحانیون قشری و متعصبین مذهبی: به دنبال اعلامیه و نظرات جبهه ملی که مسلماً گشاینده راه حملات و تخطئه دکتر بختیار بود یورش همگانی روحانیت نیز با شدت آغاز شد: « حکومت غیرقانونی و غاصب »، « نخست وزیری که از شاه فرمان گرفته است »، « شخصی که مجلس رستاخیزی به او رای اعتماد داده » از عناوین روزنامه ها و اعلامیه های صادره از مراجع مذهبی و متظاهران به طرفداری از انقلاب اسلامی بود. در تب تند احساسات و از نظر مردم زخمی و خونین، هیچ شکی نمی توان داشت که اعتراضات درلباس جملات بالا و بسیاری از مطالب از این قبیل نشانی از منتهای نفرت مردم به رژیم حاکم بود و تا حدودی منطقی و صحیح به نظر می رسید و اصولا نمیشد در شرایط غیر عادی و اوج تنفر مردم، فرمان نخست وزیری شاهی منفور و غدار در لحظات ضعف و احتضار را به خصوص که فرمان گیرنده شخصی چون بختیار باشد، فرمانی قابل قبول و مستحکم و اقدامی خوش آیند دانست و از بوی تعفن مجلسی آنچنانی و افتضاحی که طی سالها به پا کرده بود هم چیزی نگفت. اما مسئله این است که در آن روزهای تعیین سرنوشت و موقعیت حساس مملکت چه می شد کرد؟ من استدلال خود دکتربختیار را به کار نمی برم که : « دکتر مصدق هم از این شاه فرمان نخست وزیری گرفته بود » جه، باید قبول کرد که این شاه قطعاً آن شاه توطئه گر آلت دست ٢٥ سال پیش آمریکا نبود بلکه بکلی جانی و غارتگر دیگری بود. اما می پرسم در لحظات مورد بحث راه مملکت کدام راه بود؟ تا هم رفتن شاه که خواست همگان بود عملی شود و هم به هر حال بر خلاف روش حاکم بر مملکت سمت نخست وزیری برای کسی که آماده پذیرش این سمت می باشد « قانونی » تلقی گردد؟ البته با دید و قضاوت بعد از سقوط رژیم و سپری شدن بیش از دو ماه ار تاریخ قبول سمت نخست وزیری بختیار می توان خیلی تند و ساده قضاوت نمود و عناوین « غیر قانونی » و « غاصب » را بر زبان جاری سلاخت اما آیا در دهه اول دی ماه ١٣٥٧ نیز حتی مطلعین صاحب نظر می توانستند پیش بینی کنند که وقایعی که بعدها پشت سرهم اتفاق افتاد و صحنه ها عوض شد دقیقاً و به همان صورت می بایست اتفاق بیفتد؟ مگر نه اینست که پس ار سرعت گرفتن چرخهای انقلاب گفته می شد یک دولت ملی باید زمام امور مملکت را به دست بگیرد و « شاه باید برود »؟ در حالی که هنوز انقلاب به آن درجه از اوج خود نرسیده بود که تکلیف شخص شاه با قتل یا خلع یکسره گردد و همه جا صحبت از مقاومت سرسختانه و تعیین کننده ارتش تا دندان مسلح در میان بود و خبر کودتایی بسیار خونین برای قلع و قمع واقعی مخالفین حتی با بمباران و از بین بردن چند صد هزار انسان روز و شب شنیده می شد، آیا میسر بود برای انتقال قدرت و یا آغاز مقدمات آن به خاطر اجتناب از خونریزی فوق العاده از راه دیگری وارد شد؟ بطوری که قبلا هم اشاره کردم در روزهای قبل از صدور فرمان نخست وزیری زعمای قوم به این علت با عمل بختیار مخالف بودند که می گفتند امکان ندارد شاه ولو برای مدت کوتاه مملکت را ترک نماید و از فرماندهی مستقیم ارتش و رهبری توطئه بر علیه انقلاب مردم دست بردارد، پس در چنین اوضاعی صدور فرمان نخست وزیری از طرف شاه چگونه یکباره عنوان « غیر قانونی » به خود می گرفت، اگر این فرمان غیر قانونی بود کدام فرم و کدام فرمان می توانست قانونی و صحیح تلقی شود؟

در روزهای نهم یا دهم دی ماه ١٣٥٧ که خبر تکان دهنده نخست وزیری دکتر بختیار در همه جا پیچیده بود یکی ار ایرانیان مقیم فرانسه از پاریس طی مکالمه تلفنی مفصل نقطه نظرهای خود را می گفت و ظاهراً از چند و چون شرایط و ماندن و رفتن شاه از بختیار می رسید و از قرار معلوم می گفت باید اقدام تندی صورت بگیرد ( نظیر تمام در خارج مانده ها یا از فرنگ بر گشته ها که در فضای امن و آزاد از انقلابیهای دو آتشه بودند و هستند و از داغ دل مردم مملکت و وارد در گود بدبختیها بی خبر) بختیار پس از حدود بیست و پنچ دقیقه مکالمه در پاسخ این شخص گفت:

آقاجان توجه کنید، من که هنوز نیامده یکباره نمی توانم پس گردن شاه را بگیرم و او را از مملکت بیرون کنم! باید تحمل داشته باشید ( من به کسی که کنارم نشسته بود گفتم لابد این مکالمه ضبط می شود و گزارش می گردد و به صفحات پرونده قطور بختیار یکی دیگر اضافه می شود! ) اوضاع چنان ابهامی داشت و باوجود ترک برداشتن سقف و ستون « قدرت » هنوز نمی شد از فروریختن کامل آن به سرعتی که دیده شد مطمئن بود. نقشه ها و توطئه های کشتار و کودتا که بعد از به ثمر رسیدن مرحله اولیه انقلاب کشف شد نیز نشان داد که هشدار بختیار در زمینه وجود برنامه کودتا و باز گرداندن قدرت به شاه صد درصد وجود داشته، واین هشدار حرفی برای ترساندن مردم نبوده است ( البته محتمل نیزهست که می خواستند قدرت را بدون شاه به یکی از ژنرالها بسپارند).

بنابراین، استدلال گروه متعصبین و معتقدین به بروز وقایع غیبی و بازیهای خود به خود سرنوشت، مضحک مینماید که : شاه در همان موقع و به همان ترتیب بدون علل و اسباب مجبور کننده «می بایست»

برود و ارتش به همان سادگی و بدون خونریزی وسیع «می بایست» تسلیم شود و ... خلاصه آن که بختیار بود یا نبود فرقی در وقایع حاصل نمی شد!

از لحاظ سیر تاریخی قضایا و وقایعی که در سراشیبی سقوط پهلوی پشت سر هم ظاهر می شد این حرفها و پیش بینیها را می توان توجیه کرد، اما بحث بر سر این است که آیا بدون یک سلسله مقدمات و فراهم کردن اسباب می شد خود به خود و یکباره به همان نتایج رسید؟ یعنی میتوان حکم کرد قبل از آزاد شدن واقعی روزنامه ها( بعد ازاعتصاب دو ماهه ) و افشاگریهای فراوان درباره جنایات رژیم که در هیات حاکمه برسرکار و جامعه عصبانی تاثیرات بی چون و چرا داشت، آزادی زندانیان سیاسی و مصاحبه های آنها و ایجاد تزلزل روحی و بی اعتمادی در ارتشیان بطور اعم و انجام مصاحبه ها و گفتگوهای دکتر بختیار که به هر حال رنگ و هوایی غیر از دوران آموزگار و شریف امامی و ازهاری داشت هر گاه کودتای خونین و دیوانه وار ارتش صورت می گرفت درست به همان نتایج می رسیدیم که در پایان روز٢٢/١١/١٣٥٧ رسیدیم؟ و اساساً هر گاه آنهمه فشار و تزریق مداوم اطرافیان شاه در مورد انصراف از خروج از مملکت در این آدم خود باخته و روحیه از دست داده موثر می افتاد و او به این سفر دست نمی زد وقایع بعدی باز به همان ترتیب اتفاق می افتاد؟

این مطالب را هر گاه در قسمت مربوط به خدمات مثبت و تاریخی بختیار بحث کنیم و سهم او را در جهش انقلاب بشناسیم مناسب تر خواهد بود، غرض این است که در چنان حال و هوایی حضرات منتقدین مذهبی و به تبع آنها جبهه ملی و دیگران لقب « دولت غیر قانونی » را به بختیار بخشیدند و نویسنده این سطور نفهمید در حالی که ملت ستم کشیده و آزادی از کف داده ایران بیست و پنچ سال به هزاران هزار اقدام غیر قانونی آشکار واهانت آمیز تن در داده بود، که انقلابیون بعدی عملا این اقدامات را در موقع خود صحیح شمردند، چگونه در این میان فقط به غیر قانونی بودن نخست وزیری دکترشاپور بختیار انگشت گذاشتند و چه علت داشت که پس از پیروزی انقلاب و سقوط رژیم که قاعدتا می بایستی اثری از آثار قوانین گذشته نباشد فی المثل وقتی که به فعالیت حزب توده ایران رسیدند گفتند این حزب در مملکت غیر قانونی شناخته شده است و همان قانون هنوز باقی است ولی « قانون اساسی » ( که البته به معنی واقعی هیچوقت وجود نداشت) و ترتیب انتخاب نخست وزیر و صدور فرمان به صورت مذکور در قانون اساسی قبل از الغای آن و به طرفه العینی « غیرقانونی » شده بود!

اما مخالفت مذهبیون با حکومت و برنامه های بختیار با شناختی که از او داشتند از دیدگاه خاص آنها صحیح و واقع گرایانه بود، زیرا مسلم بود که در صورت اجرای برنامه های دموکراتیک و غیرمذهبی (نه ضد مذهبی) دکتر بختیار و در حالی که او می گفت روحانیون باید به قم و مساجد و منابر خود باز گردند و در سیاست مداخله ننمایند، خواه ناخواه در نظرات گروههای میهن پرست و رادیکال و لیبرال به نفع او تغییرات شگرف حاصل می شد و چون هدف مشترک و اصلی مردم به پاخاسته یعنی رفتن شاه عملی شده بود و او به هر صورت به وعده خود وفا کرده بود، استقبال از برنامه های بعدی در زمینه آزادیخواهی و آزادزیستن وبرقراری دموکراسی وحکومت برگزیده مردم آگاه و مسوول نیز عملی میشد و اینجا بود که دیگر جایی برای حکومت مذهبی و اجرای یک سلسله مقررات انعطاف ناپذیر مذهبی باقی نمی ماند. در نتیجه به حکم تنازع بقا و با توجه به خود خواهی شدید، در عین تظاهر به درویشی و عدم اعتنا به امور غیر معنوی و به علت حقی که از لحاظ مبارزات اسلامی و راه پیماییها و شهید دادنها برخود قائل بودند ( البته این ادعا نیز مانند بسیاری از ادعاهای دیگر خودخواهانه و دور از واقعیت است و طبقه روحانی تلاش تمام مردم مسلمان و ایرانیان مبارز را بناحق بحساب خود میگذارند) می بایست با ادامه حکومت بختیار و حرفهای او همچنان مخالفت نمایند. البته این جماعت در انحصار طلبیهای خود و قائل نشدن هیچگونه سهمی برای دیگران به کلی فراموش می کردند و یا به روی خود نمی آوردند که در گذشته های نزدیک و در طول تاریخ تا چه حد در تثبیت و قوام و دوام حکومتهای جبار وامثال آریا مهرها مستقیما سهیم بودند و دخالت داشتند!

 

٤ـ دکتر بختیار و چپهای وابسته: در این میان تعجبی نداشت هرگاه صدای رادیوی ملی ایران و چپهای وابسته ( به قول بعضیها این احولها!) هم برای وطن سینه چاک دهند و به عنوان این که شاپور بختیار می خواهد نقش تثلیت کننده رژیم سلطنت را بازی کند او را با شدیدترین وضعی سرزنش و ترمزی برای انقلاب مردم معرفی نمایند. آنها همیشه حکومتهای ملی واقعی یا حکومتهایی را که به نحوی راهگشای مقاصد آنها نبوده اند، در نامناسب ترین زمانها کوبیده اند. مگر با حکومت ملی دکتر مصدق چه کردند؟ چه فایده که استغفار و اقرار به اشتباه آنان در مورد دکتر مصدق و طرز برخورد با حکومت او بعدها اعلام شده باشد. انسان زمانی به ریا و تزویر و سیاست بافی این گروه غیر مستقل بیشتر شک می برد که می بیند حزب توده ایران در اعلامیه ها و دستورات کتبی (که مردم ظاهر آنها را می بینند و از قضایای پشت پرده خبر ندارند) از دستورات آیت الله خمینی تبعیت نموده ومخصوصاً اعلام می دارد که در رفراندوم به ( جمهوری اسلامی) رای مثبت خواهد داد و آنگاه با دکتر بختیار که لااقل فردی باتعصبات مذهبی نبوده و اعتقادات سوسیالیستی دارد از سر ستیز برمی آید. اینجا است که نگرانی عده ای واقع بین مصداق پیدا می کند که چپهای غیرملی و مجری سیاستهای جهانی خود را زیر پوشش مذهبیون مخفی نموده اند تا پس از کسب قدرت و با استفاده از نقاط ضعف آشکار، با نهایت زیرکی برنامه های اصلی خود را پیاده نمایند و طبیعی است برای چنین گروهی حکومتی نظیر حکومت بختیار با همه نقطه ضعفها به علت داشتن خصوصیات یک حکومت کمابیش ملی نمی تواند خوش آیند و قابل طرفداری باشد، چه به هر حال سد راه است.

برای نویسنده، روی تصوراتی که از چریکهای فدائی خلق داشتم تاثرانگیز بود که اعلامیه مفصلی از آنها دیدم پر از هتاکی به بختیار و اطلاعات غلط در باره مبارزات گذشته او و حزب ایران. این جوانان جویای نام که گویا می اندیشند تمام مسائل با چند تفنگ و چندین ترور حل می شود لااقل زحمت تحقیق کامل در مورد تاریخ عضویت بختیار در حزب ایران، تاریخ تشکیل حزب ایران، نقش ایل بختیاری و تعدادی از بختیاریها در وقایع مملکت ( که ازجهات منفی دکتر بختیار راهم در آن سهیم کرده بودند) را به خود راه نداده بودند. اظهار نظر این گروه چپ مدعی استقلال (که معلوم نیست با حزب توده واقعا مخالفند یا جنگ زرگری راه انداخته اند!) هم متاسفانه مغرضانه و خالی از آگاهی و حس نیت بود.

٥ـ دکتربختیار و ارتشیهای طرفداررژیم: در برابر تمام مطالب و مخالفتهایی که گفته شد حرفهای گروهی از ارتشیها و ژنرالها که دوام مملکت و بقای ملت و مردم را در بقای وجود و اقتدار شخص شاه تصور می کردند از همه شنیدنی تر است و به عبارتی منطقی تر و صحیح تر! اینها نیز بختیار را خیانتکار می دانند چرا که وسایل اخراج شاه از مملکت را فراهم کرده و اورا به سفر بی بازگشت راهی نموده است و به حق می گویند که هرگاه بختیار به هر صورت شاه را از کشور روانه دیار خارج نساخته بود، آن جشن و پایکوبی و زلزله ناشی از هیجان مردم به وجود نمی آمد و تمام محاسبات را درهم نمی ریخت. این دفعه شاه با تزویر و نقشه ٢٥ مرداد ١٣٣٢ از مملکت فرار نمی کرد تا در پشت سرش کودتای سی. آ. ا. آمریکا انجام شود و او را باردیگر با سلام وصلوات به کشور بازگرداند. رفتن این بار آنچنان ذلت و اثرات روحی ویران کننده ای داشت که حتی قویترین طرفداران او را دگرگون می ساخت، چه رسد به آنهایی که منتظر وزش اندک نسیم حاکی از تزلزل رژیم بودند تا به سختی روی بر گردانند. شاید هیچکس مصاحبه یکی از عوامل درجه اول رژیم یعنی سرلشکر خسروداد یکی از افسران معدوم را فراموش نکرده باشد که با اطلاع از نظرات بختیار در مورد ضرورت مسافرت شاه از سرخشم و غضب به یکی از روزنامه های خارجی گفته بود چنانچه دکتر بختیار شاه را وادارد به مسافرت از مملکت بنماید به دست خود گور خود را کنده است و منظور از این اولتیماتوم آشکار این بود که هرگاه دکتر بختیار به این اقدام دست بزند آنها او را راحت و زنده باقی نمی گذارند و عجبا طرحهایی که بعدا آشکار شد و وقایع بعدی، حقایق پشت پرده این تهدید را بر ملاکرد و به اثبات رسانید. قطعاً به این دلیل بود که حوالی ساعت یک بعداز ظهر ١٦ دی ماه ١٣٥٧ در فرودگاه تهران چند نفر از ژنرالها و نزدیکان با چشمان پر اشک پای شاه را بغل می کردند و التماس می نمودند که او از کشور نرود و همچنان در مسند قدرت باقی بماند.

اینجا است که انسان بی طرف در برابر سیل اتهامات از خود می پرسد دکتر بختیار چگونه آدمی بوده است که از نظر عوامل درجه اول شاه سابق جنایتکار است و مستوجب مجازات، از نظر مذهبیون تشکیل دهنده دولتی غیر قانونی و غاصب است که می خواهد سلطنت محمد رضا پهلوی راحفظ نماید و از نظر توده ایها فردی است که سد راه انقلاب مردم و تحقق آزادیخواهی آنان بوده است؟ آیا حقایق کشف شده بعدی و ماجراهایی که به وقوع پیوست (البته هنوز تمام اسرار و حقایق آشکارنشده است) نیات خدمتگزاری دکتر بختیار و سوء ظن و اتهام بی دلیل مدعیان و مخالفانش را مشخص نمی نماید؟ وآن اتهامات ناروا را مردود نمی سازد؟

بعد ازاین جناحها و گروههای مخالف که به اختصار به نظرات آنها در مورد دکتر بختیار اشارت رفت و می توان با ظن قریب به یقین چنین پنداشت که نزدیک به چهل روز پس از سقوط رژیم پهلوی (درتاریخ نگارش این یادداشتها) حتماً در تصورات و توهمات قبلی خود تجدید نظر نموده اند، لازم است از جامعه دیگری صحبت کنیم که تشکیل دهندگان این جامعه خواستها و ایده الهای خود را درحکومت بختیارمی دیدند. فکر می کنم اگر این جامعه را جامعه روشنفکران آزاد بنامیم اشتباه نکرده ایم. این گروه را ایرانیان ناسیونالیست، روشنفکران وطن پرست وآزاداندیش، یعنی کسانی که در عین اعتقاد راسخ به ضرورت تغییر رژیم هرج ومرج بیش از حد را به زیان غیرقابل جبران مملکت می دانستند، افرادی که یا اصولا تعصب مذهبی ندارند و همیشه به «انسان» می اندیشند یا تعصب مذهبی معقولی دارند و خانمهای تحصیلکرده و خانه دارتشکیل می دادند (و میدهند) از نظر این افراد در رفتار وگفتار و وعده های بختیار آنچنان صداقت و صمیمیتی وجود داشت که شنونده را جذب و مطمئن سازد. اینها باور داشتند که در زیر رگبار قطع نشدنی اتهامات وکارشکنیها بختیار به وعده هایی که قبل از تصدی نخست وزیری داده است بدون اهمال و وقفه عمل می کند و اینکارها در زمانی صورت می گیرد که متاسفانه ارگانهای موثر و اصلی مملکت تماماً و واقعاً در اختیار او نیست و در واقع او تنها ویک تنه درمیدان کارزار می جنگد. در مصاحبه ها و نطقهایش مطالب و نکات بسیار تازه ای می یافتند که در دوران ٢٥ سال گذشته نشنیده بودند. وسعت اطلاعاتش و فصاحتی که در بیان داشت، بالاخص شجاعتش در اظهار عقیده، برای این گروه دلنشین و امیدوارکننده بود و همه احساس می کردند که او دردی، اعتقادی و پرنسیبی خاص دارد.

یک خانم فرانسوی که شوهر ایرانی دارد می گفت در فرانسه بختیار را از لحاظ مصاحبه ها و رفتار با ژنرال دوگل مقایسه می کنند و او را فردی بسیار قوی و مطلع می دانند. یک از خانمهای فرهنگی ایرانی که فریفته آزادیخواهی و قاطعیت دکتر بختیار بود می گفت من از آن جهت او را بیشتر تحسین می کنم که سر انجام یکنفر را شناختم که به هرقیمت در برابر زور وفشار و خودخواهی مقاومت کرد و استعفاء نداد.

من این شهامت را می ستایم.

دانشجوی جوان با حرارتی که به حزب ایران آمده بود مخاطبان خود را شماتت می کرد که شما مگر چند نفر نظیر دکتر بختیار در مملکت و در حزبتان داشتید که او را اخراج نمودید؟!

راننده تاکسی با تاسف از درهم ریختگیها و نابسامانیها میگفت آقا مگر شخصی به قاطعیت بختیار بیاید و کارها را سروصورتی بدهد.

موج فزاینده طرفداری از دکتربختیار مدتها بعد ظاهرشد، یعنی زمانی که بسیاری از حرفهای او مصداق پیدا کرد و به قول عوام سبزشد. زمانی که تعصبات افراطی مذهبیها یا عمالی که درجرگه مذهبیها وکمیته ها و پاسداران نفوذ کرده بودند آزادیها و زندگی افراد را در معرض خطرات ولطمات بی امان قرار داده بود و نغمات تجزیه طلبی و هرج ومرج و در مقابل این بلاها تبلیغ فقط یکنوع طرز فکر خشک وافراطی شنیده می شد. شاید با ملاحطه این موج بود که در یکی از مصاحبه ها آیت الله خمینی و به تبع او امثال صادق خلخالی از دکتر بختیار به عنوان یکنفر جنایتکار(!) که باید بازداشت ومجازات شود نام بردند!

به تصور گروه هواخواهان دکتر بختیار که بر تعداد آنها مرتباً افزوده می شود وبیشتر از کسانی هستند که او را تنها در دوران بسیار کوتاه نخست وزیری اش شناخته اند، از لحاظ قضاوت عمومی زمان به نفع بختیار است و آینده نشان خواهد داد که او اولا در انقلاب و به ثمر رساندن آن از لحاظ برداشتن مانع اصلی سهم عمده ای داشته است، ثانیاً در بیان عقاید و پیش بینیهای خود کاملا محق بوده است.

این نکته نیز قابل ذکر است که تا مدتها عده ای تصور می کردند میان آیت اله خمینی و دکتربختیار در پشت پرده توافقهایی به عمل آمده است و برای کندن ریشه سلطنت طرفین باید نقش خاص خود را بازی نمایند و هرکس برای توجیه تصور خود قراین و اماراتی راذکر می کرد. البته چنین تصوری صحبت نداشت، ولی شاید آن دو می توانستند اقدامات بعدی وپیشرفت مسیر انقلاب را برمبنای توافق و همکاری یکدیگر استوار سازند. در این راه آنچه سعی بود از جانب دکتربختیار به عمل آمد لکن به قول او چند نفر از اطرافیان مغرض و بی حقیقت آیت اله مانع از به ثمر رسیدن توافقها و نزدیکیها شدند و عمدا لطمات هولناک و غیر قابل جبران بر پیکر مملکت وارد ساختند.

باری از دیدگاه گروه طرفداران و علاقمندان بختیار او مظهر آزادیخواهی، استقلال، دموکراسی وبالاخص شهامت و شخصیت بود و این صفات ارزنده با پیاده کردن برنامه های سوسیالیستی خاص مملکت ما می توانست و می تواند از او یک چهره ملی و از دولتش دولتی مقبول ساخته، روشنفکران آزاده را عمیقاً خوشنود نماید.

در مورد مخالفت افکار عمومی با دکتربختیار و نبودن پایگاهی برای او در میان مردم خیلی حرفها گفته شده است. شک نیست که طوفان و کولاکی از مخالفتها وجود داشت و هیاهوی فراوان پرده گوشها را پاره می کرد، اما تاکنون کسی به کیفیت افکار عمومی (!) وارزش و پختگی این افکار در جامعه ما که چگونه گاهی بطور غیر طبیعی و در اثر کم اطلاعی طبقات مردم ساخته می شود دقت نکرده است و مثلا از خود نپرسیده است آیا این طومارسازیهای چند صد متری به نفع برادر! صادق قطب زاده مبین افکار عمومی معتبر و با ارزش و آگاه است وسکوت یا طومار نساختن یا در و دیوار را از شعار موافق بختیار پرنکردن نشانه عدم پایگاه مردمی او؟ و این ملاک و معیار قضاوت نه تنها برای تاریخ که ورای این حرفها عقیده خود را رقم می زند، حتی برای حال کفایت می کند؟

در اینجا لازم است پس از ذکر اجمالی نظراتی که در مورد دکتربختیار وجود داشت وهمچنان وجود دارد عیوب ومحاسن کابینه او و اقداماتی را که این کابینه انجام داد بیان کنیم، اول به مشکلات و انتقادات میپردازیم:

مشکلات و انتقادات

الف - آیا زمان برای تشکیل دولت بختیار مناسبترین زمان بود؟

خود دکتر به این سئوال پاسخ داد وبارها گفت چنانچه وضع مملکت به این درجه از فلاکت و فساد وفنا نرسیده بود هرگز از او برای تشکیل کابینه دعوت نمیکردند. اما آیا دکتر بختیار در قبول این مسئولیت تمام خطرها و موانع و ناتوانیها رادرست ارزیابی کرده بود؟ قاعدتاً اولین سوال دکتر بختیار می بایست این باشد که چرا مانع از تلاش دکتر صدیقی برای انتخاب وزراء و تشکیل کابینه اش شدند؟ زیرا مسلم بود که او را در نیمه راه یا بهتر بگوئیم در قدمهای اول رها کردند و ماموریتش را پایان یافته خواندند. مطلب دیگر اینکه چرا برای انتخاب همکاران برای دکتر بختیار فرصت کافی قائل نشدند یا خود او این مهم را با تامل و حوصله بیشتری دنبال نکرد، مگر چهره های همکاران حائز اهمیت درجه اول نبود؟

و سوال مهمتر آن که چرا دکتر بختیار قبل ازاین که قطعاً نخست وزیری را بپذیرد کوشش وسیع سیاست مدارانه ای برای فراهم کردن زمینه در افکار عمومی و دردرجه اول جلب نظر موافق رهبری انقلاب به عمل نیاورد؟ قبول دارم که برسر اصول و معتقدات نمی توان سازش کرد به ویژه که دو نفر در دوقطب متضاد قرار گرفته باشند، اما در عالم سیاست و در موقعیت استثنایی آن زمان تلاش برای جلب موافقت آیت الله چه ایرادی داشت؟ آیا زمان می گذشت؟ نمیدانم. (خواننده گرامی توجه دارد که این مطلب مغایر با آنچه که در مورد تلاش دکتر بختیار در زمان نخست وزیری برای تماس و توافق با آیت الله گفتم و بعد بیشتر توضیح خواهم داد نیست. منظور من دقیقاً توافق قبل از نخست وزیری است).

بهرحال باید پذیرفت که در قبول مسئولیت نجات کشتی مملکت از غرقاب، مقدمات لازم فراهم نگردید و بختیار در حالی این وظیفه را به عهده گرفت که جناحهای مبارز وارد میدان، هیچکدام او را تائید نمی کردند و او صرفاً با اعتقاد به تغییر الزامی افکار در مراحل بعدی و گرفتن رای اعتماد از مردم این خطر را به جان خریدار شد.

ب - صرفنظر از جهات مخالفت جبهه ملی و حزب ایران که قبلا اشاره شد ومشکل زمان نخست وزیری ایرادی که عده ای با توجه به توقعات فراوان منتظران می گرفتند ترکیب کابینه و عدم تجانس کامل وزراء و بطور کلی ضعفی بود که از این لحاظ در کابینه احساس می شد. و کاری به این موضوع ندارم که وزرای کابینه موقت انقلاب در مقایسه با این کابینه در سطح بسیار پائین تری می باشند و با وزرای بختیار ابدا نمی توانند مورد سنجش قرار بگیرند، ولی موج احساسات عمومی و افکار عامه (از آن نوعی که گفتم) به ضعف و عدم تجربه و کاردانی آنها بکلی پرده میکشد. همجنین شک نیست تعدادی از شخصیتهای پاک و خوشنام و وطن پرست و متخصص در کار خود در کابینه بودند که مردم آنها را نمی شناختند و با این وجود در مدت کوتاه لیاقت و شرافت خود را ثابت کردند اما به نظر من چنانچه دکتر بختیار چنین تصمیم بزرگی را گرفته و لحظات قبول مسئولیت نخست وزیری را پیش بینی کرده بود می بایست تیم همکار خود را تا حد امکان بطور قطعی ویکدست قبلا انتخاب نموده باشد. می دانم که خواهید گفت وقایع چنان سریع و پشت سرهم و برخلاف انتظار پیش آمد که همه غافلگیر شدند، اما می پرسم آیا به هر شکل و محتوا می بایست کابینه تشکیل شود؟ نکته قابل ذکر و دارای اهمیت فراوان دیگر این است که دکتربختیار پیش خود وروی محاسباتی که می کرد چنین می پنداشت که تعدادی از دوستان و شخصیتهای حزب ایران و جبهه ملی عضویت در کابینه و همکاری با او را رد نخواهند کرد، ولی در عمل اینطور نشد و او به نحو عجیبی تنها ماند. از طرفی خود دکتربختیار گفته بود در یک کابینه ملی ومتفاوت با کابینه های گذشته باید کسانی شرکت کنند که در مسئولیتهای ۲۵ سال اخیر سهمی نداشته اند و از آنهایی که می توانستند به کابینه دعوت شوند کمتر کسی بود که این ایراد را نداشته باشد. در نتیجه در هیات دولت کسانی وارد شدند که یا مردم آنها را خوب نمی شناختند، یا موج بلند شایعه و تبلیغات شک و شبهه ای از آنها بر دلها افکنده بود. مردم حتی یکی دو نفر را دارای احساسات موافق رژیم می پنداشتند که در کابینه شرکت کرده بودند. قطعاً دکتر با نقشه هایی که در سر داشت و شروع کار و اخذ پاره ای تصمیمات سیاسی را بسیار مهم و فوری تشخیص داده بود، اهمیتی به این ایرادها نمی داد و فکر می کرد در اولین فرصت می تواند این عیبها را برطرف نماید.

اسامی وزرای کابینه دکتر بختیار :

دکتر شاپور بختیار نخست وزیر و سرپرست وزارت کشور - یحیی صادق وزیری وزیردادگستری - احمد میرفندرسکی وزیرامورخارجه - دکتررستم پیراسته وزیردارایی و اقتصادی - سپهبد شفقت وزیر دفاع ملی (جنگ) - دکترمحمد امین ریاحی وزیر آموزش و پرورش - دکترمنوچهرکاظمی وزیر کشاورزی - دکتر منوچهررزم آرا وزیربهداری و بهزیستی - مهندس جواد خادم احمدآبادی وزیرآبادانی و مسکن - دکترعباسقلی بختیار وزیر صنایع و معادن - دکترسیروس آموزگار وزیر اطلاعات - مهندس لطفعلی صمیمی وزیر پست وتلگراف وتلفن - منوچهرآریانا وزیر کار واموراجتماعی.

محمد مشیری یزدی معاون نخست وزیر و فتح اله معتمدی نیز به عنوان معاون نخست وزیر( در آخرین روز کابینه) معرفی شد.

اعضای شورای سلطنت :

سید جلال تهرانی (رئیس) - دکترشاپوربختیار نخست وزیر - دکتر محمد سجادی رئیس مجلس سنا - دکتر جواد سعید رئیس مجلس شورای ملی - محمد علی پیراسته (وزیر دارائی دکترمصدق) - دکتر محمد حسین علی آبادی - تیمسارارتشبد قره باغی رئیس ستاد.

در مورد مسائل مربوط به ترکیب کابینه و شورای سلطنت یک نکته و چند کناره گیری را که در تضعیف کابینه کاملا موثر بود باید یادآوری نمود.

قبل از اعلام اسامی وزراء بطور رسمی پاره ای از روزنامه ها صحبت از افرادی به میان آوردند که از شخصیتهای ملی و وزین و مورد توجه مردم بودند و چنین افرادی وزن سیاسی کابینه را بسیار زیاد میکردند به این ترتیب سطح توقع منتظران خود به خود بالا و بالاتر رفت. بعد اسم یکی از شخصیتهای نظامی برای وزارت دفاع برده شد که می توانست به کابینه از لحاظ اوضاع نظامی، امیدواری ودلگرمی خاصی ببخشد و احتمالا ارتش را تحت فرم خاصی درآورد. این شخصیت ارتشبد فریدون جم بود که متاسفانه پس از آن که موضوع در اذهان وعمل قطعیت پیدا کرد عدم شرکت خود در کابینه را اعلام داشت. بعد یحیی صادق وزیری که به عنوان وزیر دادگستری وزنه سنگینی بود و از لحاظ خوش نامی و محاکمات بزرگ آینده انتظارات بسیاری برمی انگیخت و روز قبل از انتخاب به این سمت در منزل بختیار دونفری مدتها با هم خلوت کرده بودند، پس از اعلام رأی اعتماد مجلس استعفاء کرد و حالت یأسی پدید آورد. ضربه سوم از لحاظ کناره گیری استعفاء پر سروصدا و اهانت آور سید جلال الدین تهرانی هنگام پذیرفته شدن به حضور آیت الله خمینی در نوفل لوشاتو از ریاست شورای سلطنت بود.

این وقایع مردم آشفته ظاهربین را جری تر ساخت و پنداشتند در مخالفتها و کارشکنیها با دولت بختیار حق دارند و راه درست می پویند.

ج - دکتربختیار مرتباً از تسلط بر ارتش حرف می زد و مسئولیتهای عده ای از امرای خائن و مزدور را که در جهت خرابکاری ومقابله با مردم اقدام می کردند به عهده می گرفت. درحالی که با وجود کلکهای پشت پرده شاه همه می دانستند که او نه آن تسلط را بر سطح بالای ارتش دارد و نه دستور آدم کشیها وتخریبها را می دهد. اینجا هم شاید تصور می کرد به تدریج این تسلط را به دست خواهد آورد و از لحاظ اصولی نمی تواند ادعا نماید نخست وزیر مسئول ومقتدر و با اختیارمی باشد. اما ارتش ازاو تبعیت نمیکند و می دانیم که در خفا و در جلساتی که تشکیل می شد دائماً با امرای فرمانبردار شاه که نقشه های کودتا و تسلط مجدد برکشور را در سر داشتند در جنگ وجدال بود.

به هر حال این ضعف وعیب یعنی عدم تسلط بر ارتش (همچنان که قبلا پیش بینی می شد ارتش در اختیار دولت نخواهد بود) در بسیاری موارد مردم را از قدرت دولت نا امید کرد و آشکارا دیدند چماق بدستها و اوباشان به عنوان طرفداری از شاه دقیقاً از طرف ارتش حمایت و هدایت می شوند. در اینجا باید از وقایع پشت پرده و آنچه که منجر به حوادث وانقلاب روزهای ٢١و ٢٢بهمن ١٣٥٧ شد و در واقع ارتش متلاشی گردید بیشتر صحبت کنیم اما این وقایع و حقایقی که هنوز نمی دانیم به علت عدم حضور بختیار و عدم دسترسی به او همچنان در پرده استتار است. تنها مطالبی از درگیریهای امرای مأمور کودتا مانند رحیمی، خسروداد و بدره ای با نخست وزیر و مجادله شدید دکتر بختیار با آنها، که همچنان از اطاعت از شاه صحبت می کردند، واسلحه کشیدن یکی از آنها به روی بختیار و اصرار بختیار در زمینه اعلام جمهوری و خلع شاه و سرانجام مأموریتی که برای کنترل و در صورت لزوم قتل بختیار داده شده بود، شنیده شده است که جزئیات مطالب محتاج بر رسیهای بیشتری است. منظور این است که بگوئیم در زمان نخست وزیری بختیار تعدادی از فرماندهان ارتش بدون آگاهی از پوسیدگی درون ارتش یا برنامه ای که طراحان و اربابان اصلی ریخته بودند همچنان سرگرم پیاده کردن نقشه های خود و بازگرداندن قدرت به شاه بودند و قطعاً گزارش های غلط احمقانه نیز به نخست وزیر می دادند که از جمله آنها می توان به موضوع عکس بزرگ رژه همافران با یونیفورم از برابر آیت الله خمینی اشاره کرد که در روزنامه کیهان چاپ گردید. این عکس واقعی را تیمسار مرموز قره باغی مونتاژ شده از طرف روزنامه اعلام نمود، و متاسفانه دکتر بختیار هم این اداعای ناصحیح را به اتکاء گزارش ارتش، تائید و تکرار کرد.

د - تظاهرات به طرفداری از قانون اساسی را که بطور ضمنی حفظ و حمایت شاه منظوربود همان ارتشیها راه می انداختند و به خیال خود می خواستند در مقابل مردم جبهه ای تاره بگشایند. اما از محتوای قانون اساسی و بیان آن در چنان موقعیتی برای مردم فقط حقوق مطلقه شاه وسلطنت که بی جهت و به زور کسب شده بود تداعی می شد و مردم بهیچوجه قبول نمی کردند که منظور بختیار اجرای صحیح قانون اساسی یا قبول قانون اساسی منهای شاه با تجدید نظرهای لازم درآن است. در واقع قانون اساسی آنچنان با لجن وکثافت رژیم سلطنت آلوده شده بود، که هیچکس نمی توانست اسم قانون اساسی را بشنود و یادآوری اسم و جنایات شاه حالت تهوع نگیرد. در نتیجه اوضاع و احوال به کلی با یکسال ونیم پیش فرق کرده بود که آن زمان ایراد جبهه ملی و دیگران به عدم اجرای قانون اساسی می توانست « مطلبی » برای گفتن و آغاز مبارزه باشد. در بهمن ماه ١٣٥٧ دیگر حربه قانون اساسی را که بسیار کند و کهنه شده بود نمی شد بکار بست!

ه - دکتربختیار چند بار به مردمی که در کوچه وخیابان تظاهر می کردند و قربانی می دادند حمله کرد و آنها را بیکار و اجتماعشان را ناشی از تعطیل سینماها، مدارس و محلهای تفریح دانست. او تحریک احساسات افراطی مردم عامی و فلج کردن بیش از حد کارها را زیان بار می دانست و در این موارد هم قبل از نخست وزیری عقاید خود رابیان نموده و بالاخص به علت بروز آثار انحصار طلبی ها وکجرویها در بعضی اجتماعات شرکت نکرده بود.

اظهارات فوق در مورد تظاهرکنندگان روزانه اگر چه حاوی حقایق و نکات صحیحی بود، از طرف کسی که خود سالها در این طرف خط و با همین مردم شعار می داده است، انتظار نمی رفت لذا سبب عکس العملهای بیشتر مخالفین گردید. البته بسیار بدیهی است که در این قبیل اجتماعات خیابانی و فریادهایی که صرفاً از طریق تحریک احساسات به آسمان بلند می شود حقایق یا خواستهای صد درصد منطقی وجود نداشته باشد و تکرار فریادها و جمع شدنها همه (غیر از متظاهرین حرفه ای) را بستوه آورد، اما هیچکس ازیک نفر مبارز معتقد به سوسیال دموکراسی این نحوه برخورد بااجتماعات آنهم د رچنان شرایط هیجانی،

انقلابی و شوریدگی غیر عادی را دوست ندارد.

و - دکتر بختیار همزمان با حمله به اعتصابیون رادیو و تلویزیون و ساواکی خواندن پاره ای گردانندگان آن، با توجه به لطمه ای که اعتصاب به کار و برنامه های دولت میزد، مطلبی به مخبرین جراید گفت که مدتها وسیله تبلیغ برعلیه او شد. از آنجا که آنروزها مهمترین مسئله دوام دولت بختیار تائید آیت الله خمینی بود واین توفیق به هر حال بدست نیامده بود، او اظهار کرد نه دهم (١٠/٩) روحانیون مملکت از دولت من حمایت می کنند ولی جرأت اظهار صریح مطلب را ندارند!

من نمی دانم این ادعا تا چه حد به واقعیت نزدیک بود اما اظهار آن سبب شد روزنامه های نان به نرخ روز خور میکروفون خبرنگاران خود را دم دهان حضرات بگیرند وتمام روحانیون و مراجع درجه اول این مطلب و ادعا را تکذیب کنند و بر «غیر قانونی و غاصب» بودن دولت او مجدداً تاکید نمایند. پس از این تکذیبها بود که خواننده روزنامه ای شوخی کرده بود که حتماً: منظور دکتر از روحانیها امثال گلوریا روحانی، انوشیروان روحانی ( و ٦ نام روحانی دیگر...) بوده است! همچنین دکتر بختیار عصبانی از سمپاشیهای پاره ای از دوروبریهای آیت الله چند بار به حق ولی به دور از فوت وفن سیاست به آنان حمله کرد وعبارات تندی در موردشان بکاربرد.(باید یاد آوری کنم که قطعاً روحانیون واقعی با ملاحظه اوضاع مملکت، دراظهارات آنروز خود تجدید نظر کرده اند و صحت مطالب بختیار در مورد پارهای اطرافیان آیت الله هم باثبات رسیده است).

اینک پس از بررسی مشکلات و اشاره به انتقادات باید به خدمات و اقدامات مثبت دولت دکتر بختیار، در آن زمانی که در حد چشم برهم زدن بود، بپردازیم. کمان می کنم مخالفین سرسخت و انعطاف ناپذیر دکتر بختیار نیز هرگاه خدمات او به انقلاب را بطور آگاهانه و از روی برنامه قبول نداشته باشند، این اندازه انصاف خواهند داشت که بپذیرند دولت بختیار به هرحال موجد آثار ودگرگون کننده زیربوده است:

اول - ازاولین روزهای آغاز به کاردولت بختیاراعتصاب روزنامه ها پس از شصت و دوروز شکست.

این خود خیلی مهم نبود ولی آزادی واقعی آنها از آغاز انتشار مجدد برای درج مطالب کاملا بی سابقه بود و هیجان وافزایش اطلاعات مردم را سرعت بی اندازه بخشید. در این دوره زندانیان سیاسی زجر و شکنجه های وصف ناپذیر خود و خاطرات دوران سیاه آریامهری را بی پروا در روزنامه ها انتشار دادند. من نمی دانم کسان دیگری اثرات ویران کننده کاخ ستمگری وسیله این مطالب وانتشارات را بررسی کرده اند یا خیر؟ اثر این مطالب در التهاب انقلاب بی شباهت به باد تندی که درجنگل آتش گرفته بیفتد وشعله ها را تا آسمانها ببرد، نبود. باید انصاف داد که تا آن زمان مردم از آنچه که بر خانواده ها، جوانها از دختر وپسر و پدران ومادران گذشته بود یکی از هزار می دانستند واین اخبار و اطلاعات بود که داغ دیدگان و شکنجه گران رامنقلب کرد وبه همان اندازه که قربانی داده ها، ستم کشیده ها و مظلومان به خشم وهیجان آمدند، گردانندگان رژیم و عاملان کشتارها و شکنجه ها هم برخود لرزیدند. تکذیب پشت سر تکذیب بود که از طرف مقامات امنیتی و انتظامی برای خنثی کردن مطالب منتشرمی شد. بطور خلاصه آزادی مطبوعات و در خدمت انقلاب قرارگرفتن آنان اولین اقدام مهم وچشمگیر دولت بختیاربود. حالا می گذریم از این که این آزادی هرگاه وبالی داشت بیشتر دامن خود دولت بختیار را گرفت. سانسور و کنترل از جانب دولت و سازمان امنیت از بین رفت ولی سانسور سخت وبی رحمانه دیگری از جانب متعصبین داخل روزنامه ها از کارگر چاپخانه گرفته تا فلان ژ-٣ به دست یا دستور دهندگان خارج، جانشین سانسور قبلی گردید! جالب این بود که این روزنامه ها نه از روی اعتقاد، بلکه برای هماهنگی با موج کوچه و بازار بیش از هرکس به شخص دکتر بختیار و دولت او بد وبیراه می نوشتند و پاسخ به تهمتها وافتراها را نیز چاپ نمی کردند و به این مناسبت عده ای مأیوس از آزادی و به علت فراهم نبودن امکانات دفاع از دکتر، دست به قلم نمی بردند! شاید مجموع مقالاتی که به له دکتربختیار منتشر شد از تعداد انگشتان یک دست تجاوز نکرد! ویکی از آنها مقاله تحسین برانگیز و «مردانه» خانم مهشید امیرشاهی در روزنامه آیندگان بود.

دوم - دکتر بختیار گفته بود همه زندانیان سیاسی را آزاد خواهد کرد، غیر از این هم از او که سالها زندانی رژیم چه در زندانهای کوچک و چه در زندانی به پهنای مملکت بوده انتظار نمی رفت. البته تعدادی از زندانیان قبلا آزاد شده بودند ولی محکومین اصلی و شناخته شده همچنان در زندان به سر میبردند. باری زندانیان معروف ومحبوب بیرون آمدند و به میان خانواده ومردم رفتند و از آنها سپاسگزاری کردند که با مبارزات خونین و پیگیر سبب آزادی آنها شده اند. حق هم همین بود. بعد سخنرانیها، مصاحبه ها و گفتگوهای زندانیان روز به روز تب هیجانات را بالاتر برد.

دکتر بختیار وعده دیگری هم در مورد زندانیان و مصدومین و بازماندگان شهدا داده بود - به این معنی که مقرر بود برای آنها به جبران لطمات مالی مستمری برقرار کند. به این نیت وقصد او مغرضانه تاختند که مبارزان و بازماندگان شهدا نیازی به این مرحمت دولت ندارد! ولی دولت موقت انقلاب عیناً این فکر را که اقدامی ضروری بود دنبال کرد و به نام خود نیز ثبت نمود. ضمناً تاکنون هیچ مسلمان منصف یا رجل ملی آگاهی جرأت نکرده است به سهم بزرگ بختیاردرآزادی زندانیان سیاسی و اقدامات بعدی اواشاره ای بکند.

سوم - دکتر بختیار همچنان که به عنوان مهمترین اقدام وعده کرده بود، ولی کسی انجام آنرا باور نداشت، با لطایف الحیل «طاغوت» را در تابوت نهاد و روانه گورستان تاریخش کرد. این واقعه تاریخی در ساعت یک و چند دقیقه بعد از ظهر روز ٢٦/١٠/١٣٥٧ در فرودگاه مهرآباد تهران صورت گرفت در آن روز روزنامه های کیهان و اطلاعات با درشت ترین خط ممکن که به نظرم مخصوص تیتر روزنامه ساخته بودند با عنوان « شاه رفت » منتشر شدند و عده ای خوش ذوق نیز بلافاصله جمله را به « شاه دررفت » تبدیل کردند.

تهران و شهرستانها جشن و پایکوبی همگانی به معنی واقعی را طی قرون در همین روز دیده اند وبس. بدون شک مشکل بتوان جزییات حرکات و انفجار احساسات مردم از پیر و جوان را تشریح نمود. در آن روز با وجود عدم تکافوی بنزین وکیمیا بودن آن سیلی از ماشین با سرنشینان خوشحال از عمق باطن در خیابانها جاری بود واز هر طرف از جانب مردم گل، نقل وشیرینی به درون ماشینها پرتاب می شد. مردم به هم تبریک می گفتند وشعارهای مرگ برشاه روی دیوارها را به مرگ بر شاه سابق تبدیل می کردند. شیشه پاک کن ماشینها که اغلب به آنها گل ونوارهای رنگین نصب شده بود می رقصیدند و صدای بوقها یک لحظه قطع نمیشد. کاریکاتورها و عکسهای مضحک با جملات «ممد دماغ رفت»، «ساواک بی پدرشد» همه جا به چشم میخورد. راننده ها به سپر پشت ماشین قوطی حلبی و زنگوله بسته بودند. روی ماشینهای بزرگ باری آنها که (تا حد گنجایش) سواربودند، می رقصیدند. چهره ها فاتحانه باز بود و چشمها ولبها واقعاً می خندید. آری آن روز بختیار شاه را به هر تدبیر و بدون خونریزی روانه سفر بی بازگشت نموده بود و به این ترتیب ضربه نهائی و متلاشی کننده را به روحیه هواداران رژیم و آنها که رفتن شاه را فاتحه ای بر پایان هستی شاهنشاهی وحکمرانی خود می دانستند نواخته بود. مجسمه های میدانها فرو میریخت. هرگز نمیشد جلو سیل جمعیت خروشان برای پایین آوردن مجسمه ها را سد کرد. البته بختیار نیز که قند توی دلش آب می شد به هیچوجه قصد چنین مقابله ای را نداشت وشاید با هرمجسمه ای که فرو میافتاد یکذره روح پر از نفرتش به شاه آرام تر می گردید. نیروهای انتظامی به کلی کنار کشیده بودند وتماشا می کردند.

به این مناسبت است که هر گاه رفتن شاه از ایران توفیق عظیمی برای به ثمر رسیدن مرحله اول انقلاب باشد، تاریخ سهم بزرگ بختیار در این موفقیت را به خوبی خواهد شناخت، علیرغم این حرف مهمل که شاه به هر حال رفتنی بود، چه بختیار قبول مسئولیت می کرد یا نمی کرد! معلوم نیست هر گاه این اتفاق مانند نتیجه یک عمل ریاضی می بایست حاصل شود آن همه داد و فریادهای اولیه در مورد این که دکتر بختیار حصول نتیجه انقلاب را به عقب انداخته، سد راه شده است، یا او می خواهد سلطنت را تثبیت نماتید، یا امکان خروج شاه از ایران به هیچوجه وجود ندارد برای چه بود ؟

آیا با این قیاس میتوان بگوییم انقلاب و هم بستگی مردم به همان صورت که دیدیم در هر حال به وقوع می پیوست چه حضرت آیت الله خمینی یا شخصی مانند او به عنوان سمبل وجود میداشت چه نمی داشت؟!

آنروز سه ساعت در میان شور و هلهله مردم تهران درخیابانهای مختلف گشتم واین روز بی نظیررا تماشا کردم. باید اضافه کنم که پس از شادمانی تاریخی و استثنایی بعد از ظهر روز ٢٦/١٠/١٣٥٧ با وجود بروز وقایع شادی آور زیادی در مملکت، آن وجد ونشاط متأسفانه تکرار نشد!

چهارم - دکتر بختیار با همه اظهاراتی که ممکن بود به ظاهر در مورد عدم نیاز به روحانیت بکند با بخواهد در برابر نفوذ روحانیت عظمت مصدق بزرگ و پیروی از او را سپری برای خویش بسازد، پس از قبول مسئولیت نخست وزیری عمیقاً معتقد بود که باید حمایت روحانیت و آیت الله خمینی جلب شود وبا سلیقه و روش خود و با حفظ شخصیت ذاتی صمیمانه در این راه تلاش نمود. شاهدان عادلی چون آقای حسن نزیه روزی شهادت خواهند داد که تا چه حد دکتر بختیار سعی کرد با آیت الله در نوفل لوشاتو دیدار و مذاکره نماید. از جالب ترین اسناد و یادگارهای این تلاش آن نامه معروف به آیت الله بود که عین آن را ذیلا می آورم.

« حضور مبارک حضرت آیت الله العظمی سید روح اله خمینی »

پس از عرض سلام وتقدیم احترام به حضور مقدس آن پیشوای بزرگ روحانی که به الطاف الهی به فضیلت مجاهدت در راه حق آراسته است اجازه می خواهد به اختصار چند نکته قابل توجه آن رهبر عالیقدر اسلامی را به استحضار خاطر شریف برساند. امیدوارم بیاری خدای بزرگ بتوانم آنچه را که به عنوان یک ایرانی مسلمان مبارز به عهده دارم به روشنی بیان کنم مبادا که به سبب تردید در بیان حقیقت نزد بندگان حق پرست و حقیقت جوی خدا شرمسار شوم.

١ - آن حضرت واقفند که برنامه این دولت از صدر تا ذیل کلا و چزعاً همان مطالبی است که طی سالیان دراز دوران اخافه و ارعاب و اختناق مورد نظر آن وجود مقدس وسایر مبارزان راه حق و آزادی بوده است و به محض تصدی نخست وزیری بلافاصله با توکل به خدای متعال باکمال شوق و اخلاص شروع به اجرای آن کردم و جای هیچگونه تردید نیست که اگر مهلت معقولی داده شود به خاطر صیانت حقوق حقه ملت مسلمان و مبارز ایران و به حرمت روان پاک شهیدان راه آزادی و به حکم بیست و پنچ سال سابقه مبارزات سیاسی و برای حفظ استقلال و تمامیت خاک میهنم و به خواست خدای متعال تمام این برنامه را مردانه و مخلصانه به موقع اجراء خواهم گذاشت، این کار البته در گرو توفیق الهی است. امیدوارم در این راه از برکت انفاس قدسیه آن حضرت و دعای خیر همه نیکخواهان این مرز وبوم برخوردار شوم.

٢ - هرچند زیارت آن پیشوای بزرگ روحانی سعادتی است که من نیز مانند بسیاری از فرزندان ایران که هواخواه آزادی و استقلال ایران و مودب به آداب اسلام در تجلیل مقام علمای اعلام و آیات عظام در آرزوی آنم ولی اجازه می خواهد به عرضتان برسانم که به تصور اینجانب در شرایط کنونی به سبب تحریکات گوناگون و حالت عصیانی که در گروههای موافق ومخالف وجود دارد بازگشت آن وجود مغتنم موجب تشنجات واختلالاتی خواهد شد که دولت را از ادامه برنامه ای که متفق علیه هم آزادیخواهان خداپرست ایرانست بازخواهد داشت لذا تمنی دارم استدعای ارادتمند را در تأخیر عزیمت به ایران به سمع قبول تلقی فرمایید.

٣ - اگر پس از تشریف فرمایی مبادرت به اعلام یک سازمان سیاسی بفرمایند که با قانون اساسی کنونی کشور سازگار نباشد یقیناً دولت را در وضع بسیار دشوار و خطرناکی قرار خواهند داد که اینجانب نمی خواهد مسئولیت عواقب آن را بپذیرد.

٤- امیدوارم با توجه به موقعیت اینجانب به حکم درایت حکیمانه ونیت مخلصانه‍ی خیرخواهانه ای که برای سعادت مردم ایران داشته و دارید اجازه فرمایید که هر تغییر در نظام مملکت از راه صلح وسلم و آرامش بر طبق سنن دموکراتیک معمول در تمام جهان انجام گیرد، مبادا خدای ناخواسته پس از بکربع قرن سیطره خودکامگی و درنده خویی مطلق و فساد عام و شامل دو باره گرفتار مصیبتی عمیقتر و بلایی بزرگتر گردیم که در آن صورت باید بگویم مسکین من ورنجهای بی حاصل من!

حضرت آیت اله

از خدا دان خلاف دشمن و دوست

که دل هر دو در تصرف اوست

من بحکم همین ایمان عمیق آرزومندم که آن پیشوای بزرگ در این لحظه خطیر نیز بالهامات ربانی ملهم شود تا علیرغم اخبار فعلی صمیمیت و اخلاص من در راه حق و آزادی برای آن وجود مقدس آشکار گردد وبه علم الیقین موقن گردند که این استدعا صرفاً به خاطر اجتناب از پیش آمدهایی است که در صورت بروز آن برای من نیز جز نهایت تأسف نتیجه ای نخواهد داشت و کوه اندوهی که از آن حوادث بر دل ما فرود خواهد آمد همه مبارزان راه حق وآزادی را سالیان دراز سوگوار خواهد کرد و روح پاک شهدای راه آزادی را تا ابد متألم خواهد ساخت.

والسلام علی من التبع الهدی

ارادتمند: شاپور بختیار

٣/١١/١٣٥٧

 

این نامه که در سوم بهمن ماه ٥٧ نوشته شد ساعت ٨ بعد از ظهر روز ٥/١١/١٣٥٧ از رادیو ایران پخش گردید و چه امیدها که برانگیخت. دکتر بختیار قبلا سید جلال تهرانی رئیس شورای سلطنت را به منظور مذاکره و توافق به پاریس فرستاده بود ولی بدبختانه آب جوی آمده و غلام برده بود. بعد از این ماجرا تنها به عنوان «شاپوربختیار» خواست به دیدارش بشتابد و به صورت دو « ایرانی » با هم مذاکره نمایند که مقدمات امر و توافقهای اولیه فراهم آمد تا آن حد که دکتر بختیار خوشحال از توفیق آتی چمدان سفر خود را بست. اما در آخرین لحظات به روایتی چند نفر از اعضای جبهه ملی و چند مغرض دیگر که قطعاً با وجود بختیار به حیات خود نمی توانستند ادامه دهند، برنامه را ناجوانمردانه بر هم زدند و شاید به این مناسبت بود که او تعدادی از اطرافیان آیت اله را جانوران وحشی خواند!

دکتربختیار در الغای سلطنت منحوس پهلوی واعلام جمهوری مصمم بود، منتها از مقاومت ارتشیها و توسل آنان به کودتا و خونریزی واهمه داشت و می خواست به نحو آرامی این کار را انجام دهد و مقاومت ارتشیها راخنثی سازد. بناراین لازم بود این مسائل پشت پرده را مستقیماً به آیت اله بگوید، مطالب و اسراری که به هیچوجه در تلفن و نامه نمی گنجیدند و با پیک منتقل نمی شدند. با نهایت تأسف این ملاقات که می توانست فوق العاده با ارزش و ثمربخش باشد صورت نگرفت، اما افتخار تلاش صادقانه برای حفظ منافع ملک وملت با پیش بینی مفاسد درهم ریختگیها و هرج ومرجها که می شد از طریق این ملاقات مانع گردید، برای بختیار باقی ماند.

پنجم - در میان اضطراب و هیجان تمام مردم و با وجود خطرات مسلم ولمس شدنی و در برابراهانتها وادعاهای مبنی بر « غیرقانونی بودن دولت » آیت اله خمینی را به سلامت و بدون هیچگونه برخوردی وارد مملکت نمود ومانع ازاین شد که درمیان آنهمه شایعات درمورد وجود تروریستهای اسرائیلی و نقشه ربودن « آقا » از فرودگاه وانفجارهواپیما اتفاق ناگواری به وجود آید. شک نیست که مخالفین دکتر بختیار این به خیر گذشتن ماجرا رانیز امری عادی وصرفاً ناشی از قدرت مردم وطرفداران آیت اله (که دراثرات و وجود این قدرت فی نفسه تردیدی نیست) تلقی و آرامش و ورود بدون خطرمشارالیه راحادثه ای محتوم خواهند دانست، و قبول نخواهند کرد که بعدها آنان که قدرت این دیوانگی یعنی هر نوع خرابکاری عظیم را داشتند و از این کار بازداشته شدند و به دست انقلابیون معدوم گردیدند چقدر از اشتباه(!) خود متأسف شدند و بختیار را نفرین نمودند.

ششم - دکتربختیار دو لایحه مهم را که از روز نخست وزیری اش وعده کرده بود تهیه کرد و به تصویب رسانید: انحلال ساواک ومحاکمه وزراء و چپاولگران بیست وپنچ سال گذشته.

اگر چه وقایع ٢٢ بهمن ماه و واژگون شدن رژیم مملکت این لوایح وآثار آن را چون سیلی خروشان شست و باخود برد و مقایسه اتفاقات و دگرگونیهای بعد از ٢٢/١١/١٣٥٧ با موقعیت مملکت پیش از آن تاریخ که مبنای تصمیمات بر قاعده و قانونی می بایست قرار گیرد، درست نخواهد بود ولی می خواهم یاد آوری کنم که وعده ها انجام گردید. نمی دانم انحلال یک سازمان مخوف ریشه دار و کوتاه کردن چنگال خون آشام آن از سر وسینه ملت با برنامه های منطقی و با نظارت مردم به صلاح نزدیکتر بود یا به زیرزمین فرستادن چندین هزار مأمور کارآزموده مسلح وآشنا به انواع تحریکات و آدم کشیها ؟

( متأسفانه در حال نگارش این یاددشتها هر روز از تحریکات و دسیسه های ساواکیها اطلاعاتی انتشار می یابد و روزی نیست که جوانان پاسداربی تجربه به دست عوامل مخفی کشته نشوند. میدانیم که تا این تاریخ تعداد معدودی از ساواکیها گرفتار شده اند، و شک نیست که در آینده چنانچه سازمانی بیابند به هر اقدامی در بطن کمیته ها و در لباس مقامات عالی و دانی قادر خواهند بود!!) در مورد محاکمه منطقی ودنیا پسند آدم کشان و دزدان و رجاله های مملکت برباده نیز به همین ترتیب می توان استدلال کرد. آیا بهتر نبود محاکمات به صورتی درمی آمد که مشتی خائن وطن فروش قیافه مظلوم پیدا نکنند واعدام قانونی و به حق آنان صورت کشتار ناشی از انتقام شخصی یا بستن دهانهایی که زیادی می دانستند را به خود نگیرد ؟

جواب لابد این است که خیر تنها چاره درد و راه برطرف ساختن فساد وآثار جنایات همین مقابله انقلابی بی محابا و سوزاندن خشک وترباهم وبه دست امثال شیخ صادق خلخالیها بود وبس واقدامات دیگر کارساز نبود!!

هفتم - دکتربختیار تسلط به مسائل مختلف و وسعت اطلاعات و دانش خود را در پیامها ومصاحبه های متعدد طی مدت بسیار کوتاه حکومتش به اثبات رسانید و از این راه بود که تعداد کثیری او و حرفها و برنامه هایش را ایده آل خود شناختند و مجذوبش شدند. در او بدون تردید یک « منش » و « شخصیت » خاص متجلی بود که دشمنانش نیز این صفات رامی شناختند. زمانی که در میان آشفتگیهای مملکت و نافرمانیهای ارتشیان عده ای او را بختیار بی اختیار لقب دادند به خوبی می دانستند که در مورد شخص او بی انصافی میکنند! البته هنوز آنموقع « اختیار »، « قدرت »، و « تسلط » دولت موقت انقلابی را تجربه نکرده بودند تا دستگیرشان شود که این آقای بازرگان و وزرایش هستند که دولت با اختیار(!)اند یا کمیته فلان و حضرت حجت الاسلام بهمان ؟

او در گفتگوها و مصاحبه ها اگر از کلمانسو، دکتر مصدق، دوگل و سایر بزرگان تاریخ نقل قول نمی کرد وشاهد مثال نمی آورد لااقل از کلثوم ننه نمی گفت.

قطعاً در این مورد مخبرین خارجی و آنهایی که نخست وزیران زیادی را با حرفهای قالبی تکراری و تذبذبهای مشمئزکننده دیده بودند می توانستند بهتر قضاوت نمایند. اما دکتربختیار با روش همیشگی خود در این مصاحبه ها بی پروائی ها و حقیقت گوئی های زیاده از حدی را مرتکب شد و فراموش کرد که به قول یکی از دوستان حزبی انسان، به ویژه مرد سیاستمدار، مرغ «حق گو» نیست که مدام حق حق بگوید!.

در این مصاحبه ها با مخبرین داخلی و خارجی بود که کلمات قصاری از او به جای ماند نظیر این گفته ها که: « در اصول نه با شاه سازش می کنم نه با خمینی » ، « یک مملکت یک دولت »، « در زندگی لحظاتی پیش می آید که باید ایستاد و گفت نه »، « از چنگال یک رژیم پوسیده وسانسوریک ساواک رها شدیم اما متأسفانه اختناق جدید و ساواکهای جدیدی جانشین وضع گذشته می شود »، « حضرت آیت اله پس از بازگشت به میهن از آن حالت افسانه ای خارج می شود »، « من تاکنون کتابی در مورد جمهوری اسلامی نخوانده ام وچیزی از آن نمی دانم، دیگران هم بیش از من نمی دانند! »، « ازنزدیکان آیت اله که او را احاطه کرده اند تعدادی نظیر جانوران وحشی هستند »، « حضرات روحانیون می توانند دور قم را دیواری بکشند و در آنجا واتیکانی برای خود بسازند » و ...

دکتربختیار بعد از ظهر ٢٢/١١/١٣٥٧ در حالیکه ناهار مختصر خود را نخورده بود، در میان دود و خون و آتش حاکم بر تهران و با ملاحظه تغییر بازیها و سرنوشت از نخست وزیری خارج شد و به نقطه نامعلومی رفت و در زمانی که به قدرت رسیدگان انقلابی! وروزنامه نویسان در خم رنگ تغییر چهره داده، برای خوش خدمتی فحش نثارش می کردند و معدودی روزنامه نویس با شخصیت وصاحب عقیده با احتیاط اشاراتی به خصوصیات و پیش بینهای او می نمودند، از نظرها غایب شد.

من این مقال را به همین جا تمام می کنم و رقم زدن کامل خوب وبد دولت مستعجل دکترشاپوربختیار را به زمانه که دارای ورق و دفتر و دیوانی است وامیگذارم. اما دلم می خواهد همچنان که در حدود هفت ماه پیش او در مقدمه کتاب « برای آگاهی نسل جوان » نوشته احمد خلیل اله مقدم پیرامون شخصیت دکتر محمد مصدق بیتی را نوشت، من هم همان بیت را در اینجا بیاورم . آن بیت این است:

نقش تودر زمانه بماند چنانکه هست               تاریخ حکم آینه دارد هر آینه ،.

٢٩ اسفند ماه ١٣٥٧ - شیراز