اینهمه
رفتند و مای
شوخ چشم
هیـچ نـگرفتیـم
از ایشـان
اعتبار
سعدی
به یاد
روز سیاه 17
آبانماه 1332
(بخش یکم)
محمد
حسیبی [email protected]
17
آبانماه 1384 برابر
با 8 نوامبر 2005
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
ما
مقصّریم . . .
امروز
برابر است با
روزی که زنده
یاد دکتر محمد
مصدق نخست
وزیر محبوب و
برگزیده مردم
ایران را در
هفدهم آبانماه
سال 1332 در اولین
جلسه دادگاه
نظامی غیر
قانونی و غیر
انسانی بر روی
سکوی اتهام و
افترا نشانده
بودند. آن مرد
بزرگ که با
تأسف بسیار ما
مردم ایران از
وی اعتباری بر
نگرفتیم و با
تکیه بر آن
اعتبار خود را
نجات ندادیم
در پایان جلسه
از جمله چنین
گفته بود:
. . . در
آخرین قسمت
بیانات خود
میخواهم برای
روشن شدن
افکار نسل
جوان و هدایت
آنها در آینده
از حقیقتی
پرده بردارم و
آن این است که
طی تاریخ
مشروطیت
ایران، این
اولین باری
است که یک
نخست وزیر
قانونی را به
حبس می
اندازند و روی
میز اتهام می
نشانند، برای
من خیلی روشن
است ولی
میخواهم
افراد جوان
مملکت نیز علت
این سختگیری و
شدت عمل را بدانند
و از راهی که
برای طرد نفوذ
بیگانگان در
پیش گرفته
منحرف نشوند و
از مشکلات
نهراسند و از
راه حقیقت باز
نمانند، به من
گناهان زیادی
نسبت داده اند
ولی من خود
میدانم که یک
گناه بیشتر
ندارم و آن اینکه
تسلیم تمایل
خارجیان نشده
و دست آنان را از
منابع ثروت
ملی کوتاه
کرده ام و در
تمام مدت
زمامداری از
لحاظ سیاست
داخلی و خارجی
فقط یک هدف
داشته ام و آن
این بود که
ملت ایران بر
مقدرات خود
مسلط شود و
هیچ عاملی جز
اراده ملت بر
مملکت حکومت
نکند و پس از
پنجاه سال
مطالعه و
تجربه به این
نتیجه رسیدم
که جز با تأمین
آزادی
واستقلال
کامل ممکن
نیست ملت ایران
راه سعادت خود
بر موانع و
مشکلات غلبه
کند . . .
او
نسبت به سرنوشت
خود در
باقیمانده
عمر به درستی
آشنا بود و می
دانست که اگر
زنده اش
بگذارند
اجازه نخواهند
داد ایران را
به سر منزل
مقصود که بجز «آزادی
و استقلال» نبود
برساند. به
همین دلیل از
آخرین رمق و
قطره جان بر
سکوی اتهام و
افترا نیز
بهره جست تا
نسل جوان را
به سرمنزل
مقصود یعنی
همان «آزادی و
استقلال»
رهنمون گردد.
او تمام راه
طولانی و صعب
العبور را
همانند پدر
بزرگی که دست
کودک خردسال
خود را برای
آموزش راه
رفتن در دست
می گیرد به
دست گرفت و به
یکایک ما مردم
که در آن زمان
نسل جوان به حساب
می آمدیم راه
رفتن به سوی
سر فرازی و
سربلندی
آموخت. تصویر
زیر از آن پدر
بزرگ است که
وارد دادگاه
نظامی می شد:
اکنون
قریب پنجاه و
سه سال از آن
روزی که بذر باد
در زمین بشریت
کاشته شد می
گذرد و جهان
باکمال تأسف
محصول آن را
که طوفانی است
بس سهمگین در
حال درو کردن
است. این
تقصیر را
چنانچه هیچ کس
در جهان غرب
به عهده نگیرد
ما ایرانیان
که نسل جوان
آن روز به حساب
می آمدیم باید
به عهده بگیریم.
ما که اکنون
در سنین
بالاتر از
پنجاه هستیم و
در آن روز به
تماشای کاشته
شدن بذر باد
نشسته
بودیم، و امروزه
نیز به تماشای
درو کردن
محصول همان
کاشته به
وسیله نسل
جوان کنونی
نشسته ایم
مقصریم. طوفان
خشم مردمی که
در اقصا نقاط
جهان بخصوص در
خاورمیانه در
اوج درماندگی
و سرگردانی دست
به خشونت و
انتقام گرفتن
زده اند،
طوفان خشم
جوانانی که در
سراسر
کشورهای
اروپا و بخصوص
در حومه شهر
پاریس (عروس
شهرهای جهان)
دست به طغیان
زده و طور
سپید را بر سر
این عروس به
آتش و خون
کشیده اند،
طوفان خشم
مردم امریکا
که امروز فقط 37
درصد از آن ها
سیاست های کاخ
سپید و رئیس
جمهور خود را
تأیید می
کنند، طوفان
خشم مردمی که
حضور پرزیدنت
امریکا در
آرژانتین را
بر نمی تابند
و از او با
فریاد و فغان
بر آمده از دل های
سوخته
استقبال به
عمل آوردند،
همه و همه دلیلی
است بر وقوع
طوفان
سهمگینی که هر
روز با دوصد
اندوه و افسوس
رو به بالا
نهاده است. ما
در ببار آمدن
این طوفان بی
تقصیر نیستیم.
کودتائی
که در کشور ما
به وقوع پیوست
بدون شرکت
سیاستمداران
امریکا و شرکت
فعالانه
سازمان سی. آی.
اِ (CIA) محال بود
انجام شود. آن
کودتای
مصیبتبار و
مصیبت آفرین
چنانکه همه ما
ایرانیان می
دانیم اولین
عملیاتی از
این قبیل بود
که در جهان به صورت
مخفیانه
انجام میگرفت،
این آغاز
اشتباه بزرگ
سیاستمداران
غرب بود. به
دلیل های بسیار
و از جمله به
همین دلیل
طوفان سهمگین
و روزافزون
کنونی را باید
محصول کاشتن
بذر
باد در آن
کودتا و در آن
بیدادگاهی
قلمداد کرد که
حکم آن را نیز
همان طراحان
کودتا در
بیرون مرزهای
ایران
پیشاپیش در
تاریخ سی ام
سپتامبر 1953
برابر با هشتم
مهرماه صادر
کرده بودند. نگاه
کنید به سند
زیر:
توضیح: سفارت
انگلیس به
وسیله زنده
یاد دکتر حسین
فاطمی وزیر
امور خارجه
وقت در خلال
ملی شدن نفت و
خلع ید از
شرکت نفت
ایران و
انگلیس بسته
شده بود و
تمامی
کارمندان آن
به بیروت
منتقل شده بودند
تا در آنجا به
وظایف خود در
باره ایران
ادامه دهند.
از اینروی این
تلگراف گویا
که یکی از
گویاترین
اسناد سیاسی
انگلیس در
رابطه با
کودتای 28
مرداد به حساب
می آید از طرف
سفارت
بریتانیا در
بیروت به
وزارت خارجه
بریتانیا در
لندن در باره
سرنوشت دکتر
محمد مصدق و
دکتر حسین
فاطمی مخابره
شده بود.
لزومی
ندارد که ما
مصدقی باشیم،
لزومی ندارد که
عضو پیشین یا
کنونی جبهه
ملی ایران
باشیم، لزومی
ندارد که ما
خود را در
زمره ملیون
ایران
بدانیم، و
لزومی ندارد
که پیرو این
ایده ئولوژی
یا آن ایده
سیاسی باشیم،
و حتا لزومی ندارد
که ما ایرانی
باشیم، بلکه
کافی است که
صاحب یک جو
انصاف، مروت و
سرشت انسانی
باشیم و با
دیدن تصویر یک
انسانی که در
بالا درج شده،
و او بیش از
نیم قرن پیش
نخست وزیر
کشوری در روی
کره زمین
بوده، و چنان
سخنانی را در
پایان اولین
جلسه محاکمه
خود گفته، و
حکم محکومیت
او را دیگران
فرسنگ ها
دورتر از آن
دادگاه
پیشاپیش صادر
کرده بوده اند
خالصانه و
صادقانه
بیاندیشیم تا
بدانیم بذر
بادی که حاصل
آن طوفان
سهمگین کنونی
است چه زمانی
و چگونه کاشته
شد.
یکی
از ریش سفیدان
کنونی که در
زمره
نوجوانان در
هفدهم
آبانماه سال 1332
به حساب می
آید و خود را
مصدقی نیز
معرفی می کند
چند روز پیش
در برنامه
تلویزیونی،
در یکی از
تلویزیون های
ماهواره ای
فارسی زبان
فریاد اعتراض
و فریادهای وا
ایرانا و
وامصیبتا سر
میداد که
گوینده فارسی
زبان صدای
اسرائیل
هنگام مصاحبه
با آقای رضا
پهلوی ولیعهد
خاندان سلطنتی
ایران، دوران
سرگردانی
محمد رضا شاه
را در اوان
قیام مردم در
بهمن ماه57 ، «دوران
دربدری»
نامیده است!.
او فریاد می
زد که گوینده
صدای اسرائیل به
ایشان و تمام
ایرانیان به
خاطر اشاره
لفظی به
« دوران
دربدری» در
باره شاه
ایران توهین
کرده است!. ایکاش
این ریش سفید کنونی
و نوجوان
دیروزی به جای
تکرار این سخن
خطاب به نسل
جوان امروزی
در ایران و
سراسر جهان که
بارها به
بینندگان و
شنوندگان خود
اندرز می دهد:
« ما
نباید در
تاریخ گذشته
چنان غوطه ور
شویم که
وضعیت
امروز و دیروز
خود را فراموش
کنیم»
از
عمق حافظه و
خاطره خود
فریاد بر می
آورد که ما نه
تنها دیروز که
جوان بودیم و
مورد پند و
اندرز مصدق
قرار داشتیم،
بلکه امروز هم
که در جهت
خلاف
اندرزهای او
عمل می کنیم
بس مقصریم .
ایکاش توهین
بزرگ به آن
نخست وزیر
پیشین کشور
خود را توهین
ابدی به خود و
به انسانیت می
پنداشت. ایکاش
اعتبار خود را
در برابر
دوربین
تلویزیون از
آن بزرگمردی
کسب می کرد که
برای «
استقلال و
آزادی»
ایرانیان به
پوست و
استخوانی
مبدل شده بود
و حتا توان
قدم برداشتن
در دادگاه
نظامی
آریامهری را
هم نداشت و
همچنان چون
شیر برای حفظ
آبرو و حیثیت
آن مردم و آن
شاهی که به
دست اربابان 28
مردادی خود
دور دنیا
دربدر و
سرگردان شد می
غرّید. چه
خوش گفت سعدی
شیرازی آن
استاد نکته
سنج سخن و
معلم زندگی:
اینهمه
رفتند و مای
شوخ چشم ـ هیچ
نگرفتیم از ایشان اعتبار
ادامه
دارد
* عکس و دو
سند مندرج در
بالا بر گرفته
از کتاب زندگینامه
و مبارزات
سیاسی دکتر
مصدق به همت
زنده یاد دکتر
نصرالله
شیفته سردبیر
باختر امروز و
یار و همکار
روزنامه نگار
و بلند آوازه
زنده یاد دکتر
حسین فاطمی
است.