نشریۀ  اینترنتی نهضت مقاومت ملی ایران

N A M I R

‏سه شنبه‏، 2010‏/11‏/23

 

 

 

دست زد عمامه ی اکبر گرفت

 

این مثنوی در آرشیو سایت "اصغرآقا" به ژوئن ۲۰۰۵ آمده و پیش از آن در نشریه "اصغرآقا" چاپ شده. پس مال پنج شش سال پیش است که نقل آن را در این ایام پر بی مناسبت نیافتم.

 

روی خبری است از "گویانیوز" و عکس هائی از وحید سالمی که: «پيرزنی عمامه رفسنجانی را برداشت و بر سر خود گذاشت!». و مصراع اول از نظامی گنجوی.

 

پيرزنی را ستمی درگرفت

دست زد عمامه ی اکبر گرفت

 

گفت بده تا بنهم بر سرم

تا که تصور بکنند اکبرم

 

بلکه ازين راه به جائی رسم

مثل شماها به نوائی رسم

 

ما و شما فرق نداريم هيچ

غير همين پارچه ی پيچ پيچ

 

مثل تو ما نيز در اين سرزمين

خانه به دوشيم و "اجاره نشين"

 

خانه ی ما نيست ولی کاخ و قصر

خيل طلبکار در آن صبح و عصر

 

هر نفری آمده با توپ پر

فحش دهد بر پدر نسيه خور

 

اين طلبد پول پنير و کره

آن طلبد وجه شويد و تره

 

آن دگری ميطلبد پول نان

فحش کشيده به زمين و زمان

 

با همه احوال به لطف خدا

زندگيم هست شبيه شما !

 

چون پسرانت پسرانم رشيد

هر سه در انديشه ی شغل جديد:

 

آن وسطی رفته به جنگ عراق

پای وی از دشمن بعثی چلاق

 

آمده با عزت و جوش و خروش

گشته گدای سر ميدان شوش

 

گر که ز «بنياد» کنندش کمک

ميرود اينهفته سه راه ونک

 

آن پسر کوچک من مصطفا

شکر خدا هست خودش خودکفا

 

رفته کلينيک ِ ته لاله زار

کليه خود داده به سيصد هزار

 

من شده ام حال، پرستار او

کم شده یکمرتبه ادرار او

 

دکتره گفت آب بنوشد زياد

تا که دوباره سر شاشش بياد

 

***

 

آن پسر ارشد من مرتضا

شکرخدا هست ز کارش رضا

 

با دوگرم جنس که شد دستگير

بود فقط يک دو سه روزی اسير

 

بعد به همکاری شان شاد شد

قول کمک داده و آزاد شد

 

با هروئین رفته به بازارشان

گشته فروشنده ی سیارشان

 

پس پسرانم همه با افتخار

مثل پسرهای تو مشغول کار

 

***

 

دختر من در پی شلوار جين

رفت به يونايتدِ شيخان نشين !

 

دید که جین کرده به پا فائزه

خواست برایش بخرم جایزه

 

بودجه اش حیف که تأمين نشد

خطبه ی تو، نطق تو هم جين نشد

 

رفت دوبی دخترِ کم سن و سال

تا بخرد جين و کمربند و شال

 

شیخ عرب داده به او قول جین

با دو سه تا قول دگر همچنین

 

یک دو سه ماهیست که رفته جنوب

گیر نیاورده ولی جنس خوب!

 

***

 

شوهر من آدم دلپاک بود

قهوه چی شعبه ی ساواک بود

 

بود بدون نظری آن ميان

شاهد رفتامد روحانيان

 

ضمن پذيرائی ِ با چای و کيک

با همه شان داشت سلام و عليک

 

داشت به ياد از همه شان نام ها

نام بسی حجت الاسلام ها

 

گفت اگر شاه شود سرنگون

زود ز ساواک بيايم برون

 

نزد رفيقان خودم ميروم

قهوه چی حوزه قم ميشوم

 

ليک دو سه ماه پس از انقلاب

نيمه شبی جلب شد از رختخواب !

 

خورد به او با همه ی دلخوشی

مهر شکنجه گری، آدمکشی !

 

من به بزرگان متوسل شدم

آب شدم خاک شدم گل شدم

 

لیک نکردند نگاهی به من

تا به چه کار آمده اين پيرزن

 

حالتشان حالت انکار بود

قصه ی انگار نه انگار بود

 

صبح ِ من اينگونه اگر شام شد

صبح دگر شوهرم اعدام شد

 

گیر رفیقان خود افتاد و رفت

عمر خودش را به شما داد و رفت!

 

***

 

حال تو ای اکبر صاحب خرد

رحم بکن بر من و این حال بد

 

هیچ نخواهد ز تو این پیرزن

لیک بکن فکر به مام وطن

 

اين همه ظلمی که به ملت شده

ملت اگر دمخور ذلت شده

 

آن همه بيدادگری بهر دين

آنهمه اعدام که شد در اوين

 

خودکشی کارگر و کارمند

بابت درماندگی از چون و چند

 

کليه فروشی جوانان ما

اينکه شده شهرنو ايران ما

 

حذف نويسنده ی " بد" نيمه شب

کارد به آن دکتر " بد" در مطب

 

قتل برومند و سپس بختیار

کشتن مردان حقیقت شعار

 

تيرخلاصی به حقيقت زدن

نام سعيدی مثلاً خط زدن

 

در ميکونوس کشتن مردان کُرد

پای شما اینهمه باید شمرد

 

اين همه زير سر سرکار بود

نقطه ی تو مرکز پرگار بود

 

سيّدعلی نيز که والی شده

با نظر حضرتعالی شده

 

باز همی تیز کنی تیغ او

کم نکنی هیچ ز تبلیغ او

 

نیست ولی ملت صاحبنظر

از بده بستان شما بی خبر

 

الغرض ای اکبر عاليجناب

غصه نخور گر نشدی انتخاب

 

گرچه درین دوره یکی بدسگال

آمده و بر تو زده ضد حال

 

باز علمدار و سخنگو توئی

چون پرزيدنت تر از او توئی

 

چونکه بهرحال تو پر مايه ای

صاحب صد آستر و لايه ای

 

ای پرزيدنت همه فصل ها

فرع ِ تو باشد همه ی اصل ها

 

اِند ِ سخن ، ختم کلامی شما

مصلحت انديش نظامی شما

 

حجت الاسلام پرآوازه ای

آنور محدوده و اندازه ای

 

هست در عمامه ی تو رازها

شعبده ها دارد و اعجازها

 

من که به عمامه ی تو ميپرم

آب گذشته است دگر از سرم

 

ترس ندارم ز پليس شما

وز قلم مدح نويس شما

 

هر قلمی رام تو شد خوب شد

هرکه نشد رام تو، مغضوب شد

 

***

 

آه ببخشيد اگر شد زياد

حرف من پيرزن بيسواد

 

چونکه سر درد دلم باز شد

دانه ای از خرمنی ابراز شد

 

 

حال به تو پس دهم عمامه را

باز ادامه بده برنامه را

 

لوله ی نفت آنطرفی باز کن

شعبده را اینوری آغاز کن

 

شاد ز عمامه و از دلق باش

منتظر محکمه ی خلق باش

 

---------------

[اصغرآقا، سايت هادی خرسندی]

 

 

  

 

صفحه‌ای که در آن قرار دارید، آرشیو سایت قدیمی نهضت مقاومت ملی ایران می‌باشد.برای دستیابی به سایت جدید به این آدرس رجوع کنید: namir.info