زاريد
ساقيان که ز
ميخانه پير
رفت
|
|
موييـــد!
ابرو بــاد!
که از بيشه
شير رفت
|
گرييد
بخرادان که
زديوان
عقــل و داد
|
|
فرزانه
نجيب و
دبيــر
خبيــر رفت
|
ناليــد!
چنگ و عود! که
ناهيد شد
خموش
|
|
وز خاک سوی
عرش ملائک،
نفير رفت
|
غريــد! رعد
و برق! که
ناگاه آفتاب
|
|
اندر محاق
از پــی
بهــرام و
تيـــر رفت
|
باريــد
ديدگان به
رخان چشمه
های خون
|
|
کان
رهنمای خضر
خصال بصير
رفت
|
در آسمان
پاک وطن پرتوی
دمـيـــد
|
|
اما نزد
سپيده و
مهــر
منيـــر رفت
|
ای عاشقان
داد بسازيد
جامه چاک
|
|
کآن
مهربان
دادگـر بی
نظير رفت
|
ای سالکان
عشق به سر خاک
غم زنيد
|
|
کز
شهر عاشقان
صنم
دلپذير رفت
|
پرواز مرغ
طوفان از
آسمان گذشت
|
|
ز آواز پر
او به ثريا
صفير رفت
|
خون سياوش
است که شد خاک
سرخ از او
|
|
جادوی " بيدرفش"* گرفت و
زريـر رفت
|
شهر و کوير و
بيشه ايران
به سوگ اوست
|
|
کان
مير شهر و
بيشه و کوه و
کوير رفت
|
نادان رنگ
باز سيه کار
دون بماند
|
|
دانای
هوشيار و
صديق دليـر
رفت
|
افکند تير
آرشی از قعر
جان و پس
|
|
سالار
باوفا سوی
سردار پـيـر
رفت
|
شايد که
آرمند
شغالان و
روبهان
|
|
کزصحن
روزگار، يـل
شيرگيــر
رفت
|
آن کاو به دل
نبودش، هيچ
از خطر خبر
|
|
عمری
خطير زيست و
حالی خطير
رفت
|
زد تکيه بر
اريکه ايام،
دين فروش
|
|
فرمانروای
کشور دل ها،
وزيــر رفت
|
دريای علم و
بحر سخائی که
مهر او
|
|
ز اروند
تا بدان سوی
دريای سير
رفت
|
بر پاپـکان
و تنسر
موبــد خبر
بريد
|
|
شاپور،
فخر سلسلـه
اردشير رفت
|
تنها نرفت
نادره سردار
بختيــار
|
|
بوذرجمهر
رفت و اميـر
کبيـر رفت
|
سالوس و
ابتذال
فراتخت
اقتدار
|
|
آيين مهر
و داد بزير از
سرير رفت
|
تا عالم
سروش، خروش
از کتيبه ها
|
|
بهر تظلم
از سوی خلق
کثير رفت
|
بگذشت
روزگار ظهور
پيمبــران
|
|
وزخاک،
اين سفر، سوی
گردن سفير
رفت
|
. . .
|
. .
|
. . .
|
بن می برد
به شاخ، زبر
دست زورگوی
|
|
زين روی
گفته اند که
خواهد بزير
رفت
|
توفيــد!
سيل و طوفان!
شوييـد خانه
را
|
|
از لوث
اين عفــن که
به چرخ
اثيــر رفت
|
شوريد
مردمان و
بر آريد
بيخ شــر
|
|
از همت
شماست که
خواهد شرير
رفت
|
کولاک
کين خلق چو
غــرد، بنای
ظلم
|
|
خواهد به
باد همچو
حصار حصير
رفت
|
جان ها دلير
باد! که
کابوس اشک و
خون
|
|
خواهد
زخواب مام
وطن،
ناگزير، رفت
|
خاک فرنگ! آه
! چه دانی به
سينه ات
|
|
اين نازنين
که بود که
امشب اسير
رفت!
|
|
|
ع. ش. زنـد
پاريس،
چهاردهم اوت
يکهزار و
نهصد ونود
ويک
|