نشریۀ  اینترنتی نهضت مقاومت ملی ایران

N A M I R

‏يکشنبه‏، 2011‏/03‏/06

 

 

باکم از ترکان تیرانداز نیست

طعنه ی  تیرآورانم  می کُشد

 

 

دولت بختیار و فروغ آزادی

 

٭ ٭ ٭ ٭ ٭

بخش نخستین

 

سی سال پیش از جنبش هشتاد وهشت

ع. ش. زند

 

 

آنچه امروز در ایران می گذرد و نتایج نهایی آن هم هنوز به دقت قابل تخمین نیست، سی سال پیش مردی پیش بینی کرده بود.

او کسی بود که برای به ثمر رساندن یک ربع قرن مبارزات و فداکاری های ملت ایران علیه نظام برآمده از کودتای ۲۸ مرداد ۳۲، به استناد و به نام قانون اساسی مشروطه دولتی تشکیل داد و به خوش خیالانی که، مست از شعار های رمانتیک انقلابی (یا تحت تاًثیردستگاه تبلیغاتی فریب و افسون حزب توده و فداییان اکثریت که به منظوراجرای طرح های پشت پرده ی خود برای مرحله ی بعد کار می کردند!)، خمینی را به رهبری برگزیده بودند، با صدایی بلند و رسا  هشدار داد که انقلاب اسلامی و جمهوری اسلامی ِمطلوب او نه فقط « یک مجهول مطلق» که جانشین ساختن دیکتاتوری چکمه با دیکتاتوری نعلین است که وی آن را دیکتاتوری به مراتب شوم تر و خوفناک تری اعلام می کرد.

 

آن مرد شاپور بختیار بود که پس از همکاری دردولت دکترمحمد مصدق در سمت کفیل وزارت کار، با سوابق مبارزه ی ضد فاشیست درنهضت مقاومت ملی فرانسه، بعد ازکودتای مرداد 32 نیزدر تشکیل نهضت مقاومت ملی ایران علیه دولت کودتا، بهمراهی آیت الله زنجانی و مهندس بازرگان و چند تن دیگر، نقشی تعیین کننده بازی کرده، در اثر این فعالیت ها ابتدا به بختیاری تبعید، مشمول تصمیم محرومیت ازهرگونه شغل دولتی شده، و طی سال های پس از کودتا بیش از پنج سال ازعمر خود را در زندان های دوران دیکتاتوری محمد رضاشاه گذرانده بود؛ مردی که چه در دوران های طولانی زندان و چه بیرون از زندان از قبول هرگونه مقام سطح بالای دولتی که به علت خویشاوندی نزدیک وی با ملکه ی کشور از طریق واسطه ی خانوادگی در زندان به او پیشنهاد شده بود سر باززده، گفته بود: «ننگ قبول چنان پیشنهاد هایی برای من از فشار زندان به مراتب سخت تراست».

 

مردی فرهیخته، مبارز و وفادار به اصول پایه گذاری شده به دست مصدق و متعلق به نهضت او و یکی از رهبران تراز اول جبهه ی ملی ایران، به مردم کشورهشدار داد که در صورت شکست دولت او، که خمینی و حواریان حریص قدرت او با همدستی انقلابیان توتالیتر حرفه ای با تمام قوا درپی آن بودند، کشور به چنان جهنم استبدادی سقوط خواهد کرد که پایان آن جز با ویرانی کشور و تیره روزی مردم همراه نخواهد بود، زیرا او آغاز و  پایان رژیم هیتلری، هردو را به چشم خود دیده و فجایع هولناک آن را از نزدیک لمس کرده بود.

در آن زمان، در روزهایی که مقابله با تهدیدات دیو فاشیسم نوخاسته و به چالش طلبیدن رهبرآن  زهره ی شیرمی خواست، هرکس به بهانه و دستاویزی یا خود را از میدان کنار کشید یا به غولی که نعره ی لـِمـَن الملکی سر داده بود پیوست تا هم جان و مال خود و هم سهمی را در قدرتی که انتظار تقسیم آن را داشت برای خود بیمه کند؛ و طنین صداهایی که در نهایت شجاعت، پس از درهم شکستن حفاظ قانون اساسی از حلقوم معدودی از آزادیخواهان اصیل، در گوشه و کنار جامعه برخاست، با فرریختن آخرین سنگرقانونی آزادیخواهی، یعنی دولت بختیارو هتک قانون اساسی  جز در فضای تاریخ باقی نماند و در آن یلدای ظلمانی دیگر نتیجه ای نداد، جز زندان و شکنجه ی فریاد کنندگان، یا اجبارشان به جلای وطن.

 

فشارهایی که در زندان بردکتر مصطفی رحیمی وارد شد سلامت روحی او را دچارآسیب های شدیدی ساخت بطوری که مدتی درازی از آزادی او نگذشت که بدنبال این صدمات جان سپرد؛ امیرانتظام که در برابر تبدیل مجلس مؤسسان ـ یکی از بزرگترین وعده های دروغ رهبر انقلاب ـ به مجلس خبرگان، کوتاه نیامده و به عکس بر اجرای وعده ای که اولین حق مردم بود پافشاری کرده بود، به اتهامات ساختگی پیوند با بیگانگان به ناجوانمردانه ترین شکلی از محل ماًموریت خود به ایران خوانده و به زندانی خوفناک گسیل و به حبس ابد محکوم شد؛ صدها تن از کسانی که  به رضای خود  نقش نردبان صعود خمینی و شیخکان دنباله رو او به مسند قدرت را بازی کرده بودند در محراب کبر و رعونت او بیرحمانه قربانی شدند؛ بسیاری از کسانی که در برابر ادعای قدرقدرتی او سرخم نکرده و در خارج از سرزمینی که  به قلمرو مطلق او تبدیل شده بود با گردنفرازی به افشاء دستگاه جنایت و فریب او ادامه می دادند به دست قاتلان حرفه ای مزدور جمهوری اسلامی به اشکالی فجیع در خارج از کشور به قتل رسیدند تا او و حواریان آزمند و فاسدش بتوانند درطرح شوم تبدیل ایران به خوان یغمایی بیکران، در کنارقبرستانی خاموش، کامیاب گردند.   

 

صدای شاپور بختیار، مردی نیز که نام او در راًس فهرست همه ی این مردان تسلیم ناپذیر می درخشید و نظام مرگ و وحشت خمینی ده ها تن از همکاران بی باک او را در ایران اعدام کرده یا در کشورهای مختلف به قتل رسانده بود، درسال ۱۹۹۱ در حومه ی پاریس در زیر ضربات خونبار چنین قاتلانی خاموش شد.

 

جنایات شیخکان حریص مال و قدرت به همینجا هم ختم نشد، و بیم و هراس آنان که مانند همه ی جباران تاریخ از سایه خود نیز وحشت دارند، پس از بختیار، برومند، قاسملو، شرفکندی و آنهمه قربانیان دیگرتروریسم دولتی درخارج از کشور، بار دیگر به طرح از میان برداشتن همه ی کسانی منتهی گردید که در داخل کشورخطری از جانب آنان متصوربود، طرحی که برنامه ی خونین قتل های زنجیره ای و ازمیان برداشتن فروهرها، به فجیع ترین شکل قابل تصور، بخشی ازآن بود.

 

اما آنان که هم با تاریخ آشنا بودند وهم با دیدگانی بازناظراین صحنه های ایستادگی دلیرانه و مرگ قهرمانانی بودند که یکی پس از دیگری بر خاک می افتادند می دانستند که خون های بر زمین ریخته ی اینان است که با هشدارنگهداشتن وجدان جامعه و با  بانک بیدارباش به نسل های نوخاسته ی ملت درخت آزادی آینده وخرمن جنبش مقاومت فردا را آبیاری می کند. سرچشمه ای که هر روز بر دامنه و تنوع جنبش های حق طلبانه ی مدنی و در پیشاپیش آنها جنبش های غرورانگیز زنان، که خیز های نخستین جنبش سال هشتاد و هشت بود، و کاندیداهای انتخابات خردادماه را عنایتی به آنان نه، می افزاید.

 

پس اگر این نسل های نوین جان برکف در برابر دژخیمان رنگارنگ حکومت اشرار و اجامر سینه سپر می کنند و از نثار جان باکی ندارند بی هیچ تردید ازآن است که چنان پیشروانی را در برابر نظر دارند که پرچم آزادیخواهی و ایراندوستی را به بهای جان برافراشته نگهداشتند و نام آزادی را بلند.

این دریای خون های ریخته ی رفتگان دیروز و جانباختگان این روزها و ماه هاست که نظام شقی حاکم را از ملت ایران جدا می کند و با هیچ افسون و نیرنگی نمی توان برآن پرده افکند یا از آن گذر کرد.    

 

«قهرمانان» خسته اند

 

درست سی سال بعد از این قهرمانی ها و خون های جاری شده، امروز که نظام فاشیستی حاکم، مانند همه ی نظام های توتالیتر قرن بیستم، به دنبال تصفیه های بیرحمانه ی ادواری درونی خود به مرحله ی انشقاق ازمیان و تقسیم به دو نیمه ی مساوی رسیده که یکی از آنها در پی حذف کامل نیمه ی دیگراست، «قهرمانانی» جدید و تراز نوین نیز از میان نیمه ی دوم ِ دستگاه قدرت، نیمه ی فعلأ بازنده ی آن، برای "عرض اندام" و میدان داری سربرآورده اند. قهرمانانی که این نقش را به میل خود انتخاب نکرده اند؛ این نقش را تصمیم رقیب بر آنان تحمیل کرده است. «قهرمانانی» که در نزاع دیرینه برسرتقسیم مواضع اصلی قدرت دچار شکست شده اند و گردش گردونه ی قدرت آنان را به بیرون افکنده است؛ قهرمانانی که اگر بلاهت ذاتی توتالیتاریسم  ِرو به افول دست کم یکی از آنان را با کودتای انتخاباتی حذف نکرده بود هم اکنون همگی همانند سی ساله ی گذشته، دست در دست «رهبرمعظم» برسرخوان یغما به کنکاش بر سر راه های فریب آمیخته با سرکوب ِ مردم سرگرم بودند. اما، ازدرگاه راندگانی که پس از آن خبط جبران ناپذیر، ولی نه چندان بی سابقه دراین نظام ها، با بهره گیری از نارضایی خشم آگین ملتی جان به لب رسیده حال می کوشند در لباس قهرمان نیز نقشی بازی کنند...

و درست بهمین دلیل نیز برآنان حرجی نیست؛ آنان در میدان مبارزه ای «تحمیلی» که رقیب در برابرشان قرارداده جز جنگ و گریز چاره ی دیگری هم ندارند؛ و ما نیز تا جایی که کاراین پیروان وفادار«امام راحل» با ادعای آزادیخواهی و رهبری نسلی همراه نباشد که امروز، با طنین تاریخی فریاد بختیار ها، رحیمی ها، فروهرها، برومند ها، مختاری ها و پوینده ها، امیر انتظام ها و صد ها تن آزادیخواه و ایراندوست بی غل و غش دیگردرگوش، برای آزادی کامل ملت خود به پا خاسته است، مقاومت جناحی ِ این دسته را بر آنان نمی گیریم، سهل است، به فال نیک نیز می گیریم، و تنها در حدود علل و انگیزه های خصوصی و به اعتباراین معیارها، و نیز بهره ای که مردم از جنگ فرسایشی میان دو جناح برده اند و می توانند برد، ارزیابی می کنیم.

به همین اعتبار نیز در نگاه ما امروز دشمن اصلی مردم نه این جناح بازنده، که در زیر ضربات بیرحمانه ی دوستان دیروز خود قراردارد و با وعده های بیشمار آزادی و ادعا های آزادیخواهی به گروگان مردم تبدیل شده، که حاکمان غدار و جباری هستند که به یاران دیروز خود نیز چنگ و دندان نشان می دهند و هار تر ازگرگ ِاجل هر روز به عشیره ی آنان نیز دستبردی می زنند؛ و اگر برای آنان امکان مقاومت و مقابله ای باقی مانده، این امردردرجه ی نخست معلول وجود نیروی سومی است که تا کنون فرادستان نظام آن را به هیچ می گرفتند، نیروی سومی که "مردم" نام دارد و برندگان موقت بازی از احتساب نقش آن درفردای کودتای خود غفلت کرده بودند. 

 

ورود سیل آسای این نیرو به زمین بازی، یا بهتر بگوییم، به عرصه ی نبرد، بود که طی یکی دو روز همه ی حساب های دو طرف بازی را به هم ریخت؛ «برندگان» را در آثارشوم بـُردشان غافلگیر ساخت؛ بازندگان را ازامکاناتی که هوشیاری جامعه برای ایستادگی آنان فراهم آورده بود، ذوق زده و دچار شگفتی ساخت؛ و بدین سان شد که جنگی که قرار بود، با فروافکندن بازندگان به زباله دان تاریخ نظام، یک شبه فیصله یابد به یک جنگ فرسایشی طولانی میان دو جناح ( و درجای خود به نبرد سرنوشت میان حکام و ملت) تبدیل شد که هیچ یک از آن دو سر سالم از آن بدر نخواهد برد.

 

درعین حال، این نیمه ی امروز بازنده اما هنوز بسیار قدرتمند نظام حاکم(اعم از اینکه این باخت او موقت باشد یا همیشگی) درست به دلیل سی سال مشارکت درهمه ی امکانات حکومتی، حتی اکنون نیز درضمن بازندگی، چه در داخل و چه درخارج کشوراز نیروی سیاسی و امکانات مالی وسیعی برخوردار است که سران آن، بالاخص هاشمی رفسنجانی و شبکه های عریض و طویل قدرت ومنابع مالی او، برای آنان فراهم آورده است. کمال ساده لوحی لازم است تا کسی تصورکند که قدرت سازماندهی و امکانات تبلیغاتی بین المللی وسیعی که هواداران جناح بازنده درداخل و خارج کشوراز آن بهره مندند و توانستند یک شبه، بلافاصله بعد از اعلام نتیجه ی انتخابات خردادماه، بسیج کنند نتیجه ی آنی ِ مخالفت آنان با «کودتای انتخاباتی» جناح فرادست نظام، یا حاصل اقبال طبیعی و خودانگیخته ی مردم به آنان بوده باشد.

جناح رقیب « بیت رهبری» که ازسالیان دراز پیش از این، به سرکردگی هاشمی رفسنجانی، به گردآوری و آرایش نیرو درچارچوب نظام و با بهره گیری از امکانات خود در مواضع تحت اشغال خود اشتغال داشته، زمانی که به علت رسیدن بحران درونی میان دو جناح به نقطه ی غلیان، همزمان با جناح مقابل، به این نتیجه گیری می رسد که لحظه ی نبرد نهایی و ناگزیر با طرف مقابل فرارسیده، همه ی آن نیرو و شبکه های سیاسی و اجتماعی و منابع مالی انباشته طی سالیان را در یک چشم به هم زدن بسیج  و به میدان مقابله روانه کرد.

این عاملی بود که این جناح را که هم سرکرده و هم نامزد«بازنده» ی آن درانتخابات، هردو درعوامفریبی یدی طولی دارند که ازهمان نخستین لحظات انقلاب اسلامی نه از هواداران و نه برمخالفانشان پنهان مانده بود، دچار این توهم کرد که می توان مردم معترض و خشمگین امروز را نیز، که برحسب سن و سال ِهریک، به تفاریق از پانزده تا سی سال تجربه ی سیاه نظام آنان را پشت سردارند، به همان بازی سال پنجاه و هفت بازکشانید و بار دیگر یک انقلاب اسلامی ترازِ نوین و گردگیری شده ی جدید، زیر عنوان اصلاح طلبی به خوردشان داده، ترفند سی سال پیش «امام راحل» را برای آنان تکرارکرد؛ غافل از این گفته ی معروف، منسوب به آبراهام  لینکلن یکی ازرؤساء جمهوری قدیم آمریکا، که« اگر همه ی مردم را بتوان مدتی فریفت، و اگر گروهی از مردم را بتوان همیشه فریفت، همه ی مردم را نمی توان برای همیشه  فریب داد.»

نفرات این شبکه نیز از سویی از راندگان درگاه بت بزرگ تشکیل می شود، و از سوی دیگر از آن دسته از پرده خوانان مغضوب نظام که هم خود را جمهوریخواه می نامند و هم مانند گذشته دل درگرو ِ نظام انقلابی با ولایت فقیه ِ آن دارند، اما نومید از جناح غالب، هواداری از جناح معارض را بیشترمقرون به صرفه می بینند، و تعارض میان جمهوری و ولایت فقیه را نیز، بطوری که خواهیم دید، با چرتکه ی دیالکتیک عامیانه خود حل می کنند.

اینان که با فروپاشی قدیمی ترین نظام توتالیترجهان و بویژه انحلال ایدئولوژیکی آن انحلال درونی خود را نیزاحساس می کنند و برای ادامه ی حیات هیچ ارزشی جز آنچه نظام سرمایه داری دیروز«فاتح» و امروز از نفس افتاده به جهان عرضه می کند در برابر خود نمی بینند. قهرمانانی که خسته اند. 

مردمی که با نفس هایی حبس شده در سینه ها و جانهایی برلب رسیده، سالهای سال منتظر فرصتی بودند تا نارضایی و خشم خود از این نظام جبار و فاسد را فریاد کنند، با اولین جرقه های کارزارمیان دو جناح، لحظه را مغتنم شمرده، آنان نیز با تمام نیرو و خشم فروخورده ی خود به عنوان نیروی سومی که می تواند و باید تعیین کننده ی سرنوشت نبرد میان دو جناح درگیر باشد، به نوبه ی خود وسیع ترین بخش میدان مبارزه را به نحوی اشغال کردند که نه فقط جناح فرادست نظام، که حتی جناح فعلآ بازنده ی آن نیز که درابتدا آنان را سپاهیان گوش به فرمان خود پنداشته بود، با گسترش کمی و کیفی تدریجی مبارزات و شعارهایشان، رفته رفته از پیشرفت های بیشتر این نیرو و تعالی کیفی خواست هایی که به سوی بیان آنها گام برمی داشت دچار وحشت گردید.

 

دراین میان وظیفه ای هم برعهده ی آن دسته ازراندگان درگاه بود که با همه ی "خوش رقصی" های معروف( که درباره ی کیانوری به این استعاره و ضرب المثل جانی تازه بخشید!) هیچگاه دربارگاه امام ارج وقربی نیافته بودند و به پاداش همه ی مساعی بی دریغ برای صعود شیخکان به اریکه ی قدرت حتی مشمول بی محبتی، سهل است، سرکوب های بی شفقت «پدر مهربان مستضعفان جهان» نیزشده بودند.

امام راحل، با نبوغ همه ی دغلکاران بزرگ تاریخ، با اختراع مقولات گنگ و غیر فلسفی مستضعف و مستکبرخود این داوطلبان فریب خورده را، که خود متقابلأ نقشه ی فریب او را دنبال می کردند، چنان به چنبره ی افسون خود گرفتارکرد که همان الفبای مختصری هم که ازلنین استراتژ و استالین حیله گربه یاد داشتند فراموش کردند و چهاردست و پا به تار تنندویی او فروافتادند؛ تا جایی که آن بخش ازآنان هم که از این دام شوم جان بدر بردند هنوز ازتاروپود اوهامی که برای توجیه خود بافته بودند رهایی نیافته اند.

از اینجاست که یکی از بی اعتبار ترین اعضاء این پیاده نظام باقی مانده ازدستگاه « آژیت ـ پروپ» دوران "رفیق برژنف" که نزد رفقای سابق خود نیزدیگر کمترین آبرویی ندارد، و خود را با یک میان بُرِ غلط اندازبه دوران آندروپوف و گورباچف می بندد، پس از سال ها بندوبست آشکارو نهان با مراکزقدرت نظام، حال برای اظهار وفاداری و خدمتگزاری فرصتی نیکو بدست آورده، فرصتی برای ادامه ی زدن به نعل و به میخ؛ هم برای ادامه ی همگامی با نظام، هم در زیرنقاب دوستی با مردم و شهیدان ملت!

علاوه براین فقره از تبلیغگران حرفه ای شخصیت هایی نیز وجوددارند که از سر مصلحت اندیشی صمیمانه بخش عظیمی از جنبش را که با تمامیت نظام موجود مخالف اند از آنچه تندروی می خوانند منع می کنند. اینگونه مبارزان شریف که میان تندروی درروش و صراحت دربیان خواست نهایی ملت تفاوت روشنی قائل نمی شوند، دردعوت مردم به ملایمت بگونه ای سخن می گویند که گویی انتخاب روش مسالمت آمیزباید خواست های اساسی یعنی دموکراسی و به تبع  آن جدایی کامل دین از دولت را نیز مسکوت گذارد یا بکلی نادیده گیرد. این برخورد نوع دوم را زمانی که ازسوی شخصیت هایی دیده می شود که آزمایش پایداری دربرابرهمه گونه تهدید و فشاری را داده اند و به تقوای سیاسی مشهورند، ما صمیمانه ارزیابی می کنیم، بدون آنکه بتوانیم درتحلیل آنان عدم تفکیک لازم میان خصوصیات روش و هدف جنبش را تاًیید نماییم.

درموضع دیگری نیزآن بخش همیشگی اما فزاینده ی مردم و فعالان سیاسی قراردارند که خواستار برقراری دموکراسی و رعایت تام و تمام حقوق بشر ِ انسانی و اجرای الزامات آنند، حقوق بشری بدون قید و بند اسلامی یا هرمحدودیت ایدئولوژیک دیگری که با وجود یکی ازآنها ناچاراز اصل موضوع چیزی باقی نمی ماند.

  برخوردهای نوع دوم به این خواست نهایی مردم دربخش دوم این مقاله بررسی خواهد شد... و اینجا ما به بررسی نمونه ای ازهمان برخورد فرصت طلبانه ی نوع اول که آن را فارغ ازپایبندی به هرگونه اصولی می دانیم، می پردازیم.

 

جنبش را به سیادت طلبان

 حرفه ای تسلیم نکنیم

 

در سال پنجاه و هفت، چون عده ای برای ارضاء "رمانتیسم" انقلابی نابهنگام و بیمارگونه ی خود به چیزی کم تر ازانقلاب رضایت نمی دادند، انقلابیان" رمانتیک" ما این انقلاب فاشیستی را، که سرکردگی آن به دست رجالگان خون آشامی دستار برسربود، که ایران نظیرآنان را درهیچ دوره ای از دیکتاتوری ها جدید و استبداد های گذشته  به خود ندیده بود، با تمام وجود ـ منهای خرد سیاسی که از آن بی بهره بودند ـ می خواستند و بدست آوردند؛ و حال سی سال است که، نه آنان، بلکه ملت سیه روز چوب ماجراجویی آنان و رذالت آن اجامر را می خورد.

چنین شد که آنان، خواه و ناخواه، شعار «تمام قدرت به دست ملایان» را عملی کردند و تیغ جلادان ملت و خود را به دست خویش تیز صیقل دادند. بخشی از این گروه ها، سی و یک سال پس از وقوع  یکی از بزرگترین فاجعه های تاریخ این کشور، بدون کمترین احساسی از پشیمانی، امروز که نسل های جدید برای بازخواست حقوق اساسی از دست رفته ی خود به پاخاسته اند، تمام هم تبلیغاتی خود را برای نجات نظام مولود آن انقلاب به دست جناح فعلأ بازنده ی آن، و بار دیگر به خرج مردم تیره روز بکار می برند.

 

بارزترین و درهمان حال زننده ترین نمونه ی آن تبلیغات ِ سَبک ِ «آژیت ـ پروپ»، که در بخش اول این مقاله به آن اشاره شد، مدحنامه ای است که آقای فرخ نگهداردراهمیت بیانه ی هفدهم موسوی وعظمت فکرنگارنده آن ارائه داده است؛ مدحنامه ای، درفراسوی چاپلوسی و مداهنه ای تهوع آور، گمراه کننده؛ مدیحه ای که با خواندن آن پنداری آژیت پروپیست تشرف یافته به ولایت فقیه، درموسوی معادلی برای لنین، و در پیشنهاد های پنجگانه اش معادلی برای "تزهای آوریل" او، یافته است؛ معادلی که، صرفنظراز قضاوت تاریخی درباره تزهای آوریل لنین، درست وارونه ی تـُنـُک مایه ای ازآنها ست(دو تزاصلی لنین، تزهای دوم و سوم که مخالف استقرار دموکراسی معمول درغرب بدست دولت موقت کرنسکی بود، نه تنها دعوت به یافتن راه مقاومت برای باز نگهداشتن راه آشتی  نبود، بلکه حتی مبتنی بر شعار: "تمام قدرت به دست شورا ها" بود)؛ مدیحه سرایی درپای شعارهایی که، حتی بجای ادامه ی مقاومت در برابرقلدری دولت احمدی نژاد، عقب نشینی مشعشعانه از بازخواست راًی مردم نیز هست، یعنی ازشعاری که نقطه ی آغاز و مرحله ی صفر ِجنبش خردادماه  بود، و امروز به شعارهایی اساسی چون «جمهوری ایرانی» تعالی یافته است.

«آژیت ـ پروپیست» تـُنـُک مایه ی ما، دراظهار فضل ادبی خود به منظورخاک پاشیدن به دیده ی خواننده نیز به بیراهه رفته و بجای اینکه  برای دادن تصویری از نظام شوم حاکم درایران از رمان مشهور جرج اورول، موسوم به  هزار و نهصد و هشتاد و چهاریادی کند( آخِرنه او خود از پرسوناژهای دست پنجم اینگونه ادبیات است)، «گربه روی شیروانی داغ» نوشته ی تنسی ویلیامز و قضیه ی خارج ازموضوع و سطحی آن که صرفأ به مناسباتی در بورژوازی متوسط آمریکا مربوط است، یعنی وضع «خاندان پوُ لیت» را برای مقایسه با «بیت رهبری» و دستگاهش مثال می آورد، تا برخلاف جرج اورول چنین القاء کند که آنچه پوسیده و رفتنی است نه همه ی نظام ِ تحت نظارتِ« برادربزرگ» (Big Brother، دراثر ِ اورول)» بلکه تنها و تنها جناح غالب امروزی نظام، یا  پدربزرگ(Big Daddy، دراثرِ ویلیامز)، بیمارِ رو به موت ِآن داستان است ! اما درچنین تعبیری جای رفسنجانی و موسوی... نامعلوم می ماند!

او برای پیشبرد این افسون نخ نمای خود حتی پای در کفش دکتر مصدق که هرگز جـُوی ازآموزش آن بزرگمرد ایران در زندگی و اعمال و افکارش دیده نشده است، نیز کرده تا آنجا که با گستاخی تمام نام های موسوی و کاشانی را در ردیف نام او قرارمی دهد؛ نیز به این نیت که راه مسالمت آمیز مبارزه مصدق را با  روش "مسالمت آمیز(!) موسوی انقلابی، که هنوز هم یک سرمو از انقلاب اسلامی پایین تر نیامده است در یک ردیف قراردهد؛ و البته برای آنکه درکاستن ازمقام معنوی وسیاسی مصدق هم سهمی ادا کرده باشد. این است یک نمونه از تقلباتی که درپای منبرجناح فعلأ بازنده ی نظام دستمایه ی مداحان حرفه ای و بلاقید وشرط  آن است.

برای اظهار لحیه ی ادبی و هنری هم بهره ای از دانش و بهره ای از شناخت هنری ضرورت دارد. اگر کسی درپی معرفی یک نظام توتالیتربه مدد کارهای هنرمندان باشد نمونه های بزرگ و کوچک بی شمارمی یابد، چه آثارادبی و هنری مربوط به توتالیتاریسم فراوان است.

... بعنوان مثال، آیا بهتر نمی بود که آژیت ـ پروپیست ما فیلم دیکتاتور چاپلین، رماندکتر ژیواگوی پاسترناک، رمان طاعون آلبرکامو، یا رمان های سولژه نیتسین(و مجمع الجزایر گولاگ او)، و ده ها رمان و فیلم دیگر را مروری می کرد.

"رفیق دبیر اول" سابقی که از فرط شتاب درچرب زبانی(یا فقط به علت بی سوادی)، موسوی را به نیروی مردم «مستحضر»(!) می خواند، فراموش می کند که درکشورهای دیگری نیز رهبرانی واقعی و وفاداربه اصول دموکراسی وجود دارند که واقعأ به هواداری مردم خود « مستظهر»اند، چه یک روز هم در نظام جبار موجود دستی نداشته اند و درست به همین دلیل نیز ضرورتی در ارائه ی پیشنهادهایی مغایرحاکمیت بی قید و شرط ملت به حاکمان نمی بینند؛ رهبرانی که اگرچه در بند دیکتاتورها به سر می برند، سرِ مویی از اصول خود پایین نمی آیند، هرچند هم این پایداری دراصول خواست ها ی ملت مستلزم صبر و تحمل بیشتری باشد.

مثال نلسون مندلا و استواری او برسرخواست نهایی که برچیدن نظام آپارتاید بود، به رغم حبس بیست و هفت ساله ی او درزندان آن رژیم را همه می شناسند؛ و نیز می دانند که تنها امری که این نماد و رهبرآزادی مردم افریقایی الاصل کشورش نرمش درآن را لازم می دانست، نه مبانی و اصول نظام دموکراتیک آینده، که تنها انتخاب شیوه ای سازنده درباره ی رسیدگی به گناهان نظام سابق و جرائم متصدیان آن علیه حقوق بشربود.

اما اینجا زنده ترین مثال می تواند کشوربرمه باشد. دراین کشور، آخرین سرکوب نظامیان حاکم علیه جنبش وسیع ملت درسال ۲۰۰۷ نشان داد که آنها  نیز ازکاربرد هیچ نوع خشونتی علیه مردم کوتاهی نمی کنند؛ ولی آیا  رهبران جنبش، خواه سران روحانیان بودایی فعال درآن جنبش ِمردم، علی رغم ِ آنهمه کشتار، و خواه خانم اونگ  سان  سو  کی  (Aung San SuuKyi) رهبر جامعه ی ملی برای دموکراسی دربرمه پیشنهاد هایی مانند مهندس موسوی به حاکمان بی رحم برای مذاکره با آنان ارائه دادند؛ پیشنهادهایی(درمورد آقای موسوی) که بدترین آنها تقسیم ملت به مسلمان و غیر مسلمان(گردن نهادن چشم وگوش بسته ـ سهل است: دست و پا بسته ـ  به همان قانون اساسی ضد ایرانی و ضد دموکراسی) است! و چون بدینگونه عمل نکردند و برحد اکثر خواست هایشان که اِعمال آزاد حق حاکیمت ملت بود پافشاری نمودند، آیا فاقد "نبوغ" آقای موسوی بودند و باید از آینده ی برمه قطع امید کرد؟

آیا در ایران هم باید آقای امیرانتظام برای اینکه مانند حضرات راهی (هرچند واهی، چنانکه خواهیم دید) برای مذاکره با کسانی که او را به حبس ابد محکوم کردند بازگذارد، بهتراست که پیشنهاد های مشابهی به رهبرمسلمین جهان ارائه کنند( راستی را، مگر در صدوراین حکم زندان ابد همه ی این حضراتی که آن زمان برخر مراد سواربودند، و اینان که در خارج از کشور برایشان کف می زنند، هریک به مقتضای موقعیت خود، سرمستانه مشارکت و همدستی نداشته اند؟).

و از آنجا که ازدیرین ترین دوران ها گفته اند درخت را از میوه اش می شناسند(کتاب مقدس) باید پرسید نخستین میوه ی درختی که با این پیشنهادات غرص شد چه بود؟  نه اینکه هنوز خون آقای علی حبیبی موسوی، خواهرزاده ی آقای موسوی، خشک نشده بود که بمب گذاران حرفه ای به سراغ یکی از ارجمند ترین فرزندان ایران، پروفسورمسعود علیمحمدی، برای متلاشی کردن مغزاو رفتند، فقط  به این گناه که از انتخاب آقای موسوی پشتیبانی کرده، و بعد از تقلب رسوای انتخاباتی دراعتراض به بی قانونی ها و حق کشی های این نظام  و برای پیوستن به صفوف مردم به بسیج همکاران و شاگردان خود همت گماشته بود؟

 

برخلاف فرصت طلبانی که به هیچ اصل سیاسی و اخلاقی مقید نیستند، و برای مبارزه با سیادت طلبی آنان بر جنبش تاریخی ملت ایران ما عطای هوش و درایت  اینگونه "نوابغ سیاسی" را به لقایشان می بخشیم و مانند همیشه به راه مصدق ها و گاندی ها، راه حقیقت و اخلاق سیاسی می رویم.

 

(پایان بخش نخستین)  چهارم بهمن ماه ۱۳۸۸ برابر۲۴ ژانویه ۲۰١۰

 

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

بخش دوم

 

دولت بختیار و فروغ آزادی

٭

استفاده از روش مسالمت آمیز

با تعقیب حاکمیت ملی و جدایی دین ودولت

مغایرت ندارد

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

 

1) دراین باره نک. ژاک  بــِِناک، و...، دوران وحشت تحت حکومت لنین، به زبان فرانسه:

1) Jacques Baynac, Alexandre Skirda, Charles Urjewicz, La Terreur sous Lénine,Paris, 1975, Sagittaire.

 

2) نک. احمد کسروی،تاریخ هجده ساله ی آذربایجان (بازمانده ی تاریخ مشروطه ی ایران)، تهران، ١۳۸۵، انتشارات نگاه، صص ۶۴ـ ۶۸.