ـ دو ویژگی سیاسی
بسیارممتاز
دیگر مصدق که
در این مقال
نباید
ناگفته
گذاشت به
قرار زیر است:
ـ نخست اینکه
مصدق با همه ی
پایداری و یکدندگی
که در دو امر
استقلال
کشور در
برابر
مداخلات بیگانه
و اهمیت عدم
تخطی از
قانون نشان می
داد، به رغم
ادعاهای برخی
از دشمنانش،
چنانکه بدان
اشاره ای
کوتاه کردیم
سیاستمداری
افراطی نبود.
این بدین معنی
است که او ایدئولوژی
های افراطی
را که در
دوران بعد از
شهریور بیست،
دو نوعآن، یعنی
استالینیسم
و فاشیسم، در
بخش هایی از
جهان مسلط
بود، و نوع دیگری
از آن کهدر ایران
آماده ی
سربلند کردن
بود، یعنی
اسلام سیاسی
را نیز که
منشاءِ همان
اسلامی گری
کنونی است،
به حال هر ملتی
و از جمله برای
ملت ایران
خطرناک می
دانست. امااز
جانب او که
عمری با دیکتاتوری
مبارزه کرده
بود، برخورد
با این عقاید
افراطی که در
آن زمان هنوز
جامعه اقبال
چندانی نسبت
به آنها
نداشت، بجای
جدل مستقیم،
از راه
سازنده ی
کوشش در پیشرفت
فکرِ سیاسی و
آموزش عملی
دموکراسی و
احترام به
افکار مردم
صورت می گرفت.
هم از این رو بودکه تا
زمانی که او
به عنوان
پرچمدار
دموکراسی و
قانون مداری
در صحنه ی
مبارزات سیاسی
کشور حضور
داشت، این سه
نوع ایدئولوژی
افراطی، با
وجود آسیب های
جانبی به
جامعهو جلب بخش های
محدودی از نیروهای
زنده ی آن، از
اقبال عمومی
برخوردار
نشد و تقریبأ
در حاشیه ی حرکت
اصلی ملت که
همانا نهضت
ملی بود، باقی
ماند.
ـویژگی
دوم که هم از
پایبندی او
به اخلاق و
خرد سیاسی
ناشی می شد و
هم از صفتی که
در بالاذکر آن رفت،
این بود که او
برخلاف
دشمنانش و حتی
بسیاری از سیاستمداران
جهان، به نام یک
هدف هرچند
والا و ستودنی،
توسل به هر وسیله
ای را جایز نمی
شمرد. و
چنانکه پیش
تر هم اشاره
شد با این
ادعاکه گویا «هدف
وسیله را توجیه
می کند» بکلی
مخالف بود چه
می دانست که
همه ی کسانی
که به نام چنین
هدف هایی از
وسائلی بهره
می جویند که
با ماهیت آن
هدف ها تعارض
دارد با همین
روش و به دست
خود اعتبارآن
هدف ها را در
انظار بسیاری
از هواداران
آن سست و حتی
زائل می
سازند و خود
را در دایره ای
باطل از
دروغ، فساد و
تبهکاری اسیر
می سازند که دیگر
هرگز آزادی
از آن برایشان
ممکن نمی
گردد.
نکته ی بزرگ
شایان ذکری
که نباید اینجا
از بیان آن
غفلت ورزید این
است که هوش و زیرکی
درامر رهبری
و سیاست ملی
را هرگزنباید
با «هنر ِ» بند
و بست با
عناصر
نامطمئن یا
ناپاک و سازش
های پشت پرده
با نیروهای
مزور یا
عوامل دشمن
اشتباه کرد.
پرهیز ِ
وسواس آمیز
مصدق از اینگونه
روش ها و
وسائل ناشایست
که نه فقط خیانت
درامانتی
است که ملت و بطورکلی
مردم درهر
کوشش سیاسی
به منتخبان و
مؤتمنان خود
می سپارند،
بلکه توهین
به رشد و عقل و
عزت آن ملت و
مردم نیزهست
کهدر
پشت سر ِآنان
اعمالی به
نام آنان
صورت می گیرد.
ــ یکی از
انواع اینگونه
روابط
ناسالم اتکاء
و اعتماد به
قدرت های بیگانه
براساس
پندارباطل
بهره بردن از
توانایی های
آنهاست، وقتی
چنین امری در یک
رابطه ی
نابرابر که
طرف مقابل
بتواند از طریق
آن یک فرد یا نیروی
سیاسی را به
آلت
بلااراده
منویات خود
تبدیل کند.
ــ نوعی دیگر
از اینگونه
اعمال نسنجیدهو
مناسبات
خلاف طبیعت و
زیانبخش
اقدام به همکاری
های نمایشی یا
حقیقی، به
بهای عدول از
اصول راهملی
است؛
اقداماتی که
بصورتِ درآمیختن
با افراد و
گروه هایناهمگن، بل
متعارض در
هدف ها و منش
هایشان با ملیون،
صورت می گیرد؛
اقداماتی به
شکل های تصنعی
گوناگون و
فقط به نیت فریبکارانه
ی نمایش های بی
پایه و اساس و
بلادوامی که
درمیان ملیون
مطرود بوده
اما، یا تحت
تاًثیر مکتب
مکر و تزویر
استالینیسمیا به پیروی
از فساد رایج
در دربار
پهلوی و
هواداران
آن، همواره
در میان گروه
بندی های غیرملی
و ضد ملی رواج
داشته است و
هنوز نیز، علی
رغم ادعاهای
فریب آمیز
اما میان تهی
اینگونه
دارودسته
هاادامه دارد
و ریشه های آن
از جامعه ی ما
برکنده نشده
است.
مصدق هرگز
درطول حیات
پرفراز ونشیب
سیاسی خود،
با وجود دفاع
جانانه و بی
دریغ از حقوق
همه ی
هموطنان
خود، صرف نظر
از عقاید و
هدف های سیاسی
آنان، خواه
حقوق کسانی
که در دوران
رضاشاهی با
آلمان نازی
روابط پنهان
برقرارکرده
بودند و در
زمان اشغال ایران
از طرف متفقین،
برخلاف اصل
حاکمیت ملی ایران
و خارج از
چارچوب قوانین
این کشور،
ازطرف نیروهای
اشعالگر(ارتش
انگلستان) به
زندان
افتاده بودند(نک.
به بخش نخست
مقاله ی
حاضر)، و خواه
حزب توده کهاو
کمترین قرابتی
با هدف ها و
اصول نظری آن
نداشت، باری،
با وجود دفاع
پیگیراز
حقوق آنان
وضمانت های
قانونی که باید
از آن
برخوردار می
شدند هرگز با
هیچیک از این
دو نحله ی سیاسی
وارد هیچگونه
سازشی نشد؛ و
اگر کاشانی
که یکی از
اعضاء گروه
نخست بود مدتی
از نهضت ملی
شدن نفت پشتیبانی
کردبه
دلیل اتحاد
خاصی از جانب
مصدق با او
نبود.
بنا براین
جای تردیدی
نمی ماند که
آموزش عملی و
نظری مصدق با
اینکه حتی به
تشکیل جبهه ای
به نام جبهه
ملی ایران می
انجامد اما
چنین
مناسبات ریاکارانه
و
اغفالگرانه
ایرا
به هر بهانه و
در هر شرایطی
که باشد قویأ
منع و مردود
اعلام می کند.
ــ صفت
ممتاز دیگری
که برای
مردان و زنان
سیاسی تراز
اول ضرورت
دارد پیگیری
در مبارزه علی
رغم دشواری
هاو
موانع راه و
سرسختی در
راه تحقق
آرمانی است
که برگزیدهو مردم
را نیز به
جستجوی آن
فراخوانده
اند. و این صفت
اخیر ازویژگی
های بارز منش
مصدق بود، یعنی
همان که
دشمنان حقیر
و فرومایه ی
او از راه بغض
و تنگ نظری می
کوشیدند تا
آن را نشانی
از لجاجت
معرفی کنند.
ــ اما سجیه ی
والایی که
بدون آن همه ی
این صفات
ارزش خود را
از دست می دهد
این است که یک
خدمتگزار
جامعه، مرد و
زن سیاسی،
درهر مقام و
مرتبه، بویژه
درسمت های سیاسی
تعیین کننده
ای که مستلزم
برخورداری
از قدرت،
اِعمالِ
قدرت و توان
تصمیم گیری و
اعتبار و حیثیت
حاصل ازآن
است، قدرت
مترتب بر سمت
خود رانه برای اینگونه
امتیازات
آن، و به
عبارت دیگر نه
برای کسب نام
و آوازه ی شخصی،
بلکه تنها و
تنها به
منظور موفقیت
درانجام
خدماتی
بخواهد که
انجام آنها
را هدف های
والای غیرخصوصی
خود اعلام
کردهو
نصب العین خویش
قرارداده
است؛ بگذریم
از اینکه این
آوازه جویی و
حظ و لذت از
امتیازات
پوچ ناشی از
سمت و قدرت در
بسیاری از
موارد
ناخودآگاهانه
است.
برای کسانی
که به قدرت سیاسی،
که اِعمال
آن، در
محدوده ی دقیق
تعیین شده
درقانون،
برای مرد
ِعمل اجتناب
ناپذیراست،
به دیده ی وسیله
ای تنها در
خدمت هدف های
عالی جامعه می
نگرند، بسیار
می شود که، از
نقطه نظر
صرفأ شخصی و
باطنی، قدرت
بارِگرانی
است که بر دوش
کشیدن آن را
فقطپایبندی
استوار به یک
آرمان و
انجام وظیفه
در راه آن ایجاب
می کند نه یک
نیاز روحی
شخصی؛ نیازی
که مقام پرستی،
حب جاه و شهرت
طلبی نامیده
شده است.
اظهارات
مکرر مصدق در
دوران نخست وزیری(در
گزارش های
رادیویی به
ملت) دایر براینکه
هدفی جز "به
منزل رساندن
هرچهزودتر بار
سنگین نهضت
ملی و کناره گیری
از وظیفه ای
که بر عهده اش
گذاشته شده
بود" ندارد، یک
نمونه ی بارز
از این بی
اعتنایی به
قدرت و مقام
بود؛ خصوصیتی
که در میان
رهبران وزمامداران
بزرگ معاصر
جهان پیش از
همه در گاندی،
و نیز در شارل
دوگل و نلسون
مندلا دیده
شد.
با این معیار
مرد و زن
آرمانخواه
نه فقط نسبت
به اصل قدرت و
مقام در نفس
آن بی اعتنا،
بلکه چه بسا
از آن بیزار و
گریزان اند،
چه علاوه بر
وسوسه هایی
که داشتن
قدرت در وجود
آدمی برمی
انگیزد، اینگونه
شخصیت ها می
دانندکه انجام صحیح
وظیفه و
استفاده ی
درست از قدرت
سیاسی کاری
بس ظریف و از
جهت مسئولیت
های ناشی از
آن و
احتمالات
فراوان بروز
خطا بیش از
آنکه یکامتیاز
باشدیک
تکلیف است، تکلیفی
سخت و سنگین.
چنین کسانی
جز در موارد
کاملأ
اضطراری
واستثنائی
از قبول
مسئولیتی که
مستلزم
اِعمالِ ِ
قدرت و
قرارگرفتن
در معرض دید
همگان باشدتا حد
مقدور پرهیز
می کنند و،
هرگاه
ناچاراز آن
شدند، پس از
پایان کار
خود به بهترین
صورت، برای
کناره گیری
از وضعی که
مطابق خواست
درونی آنان نیست
شتاب دارند.
در دوران
نخست وزیری
دکتر مصدق یکی
از ترجیع
بندهای تبلیغاتی
ایادی
انگلستان علیه
او این بود که
او را «پیرمردی
جاه طلب و
مقام پرست» می
نامیدند و با
توسل به
انواع ترفند
های عوامفریبانه
می کوشیدند
که تا چنین
وانمود کنند
که پافشاری
او در ادامه ی
ماًموریتی
که کمر به
انجام آن
بسته بود نتیجه
ی «عشق به قدرت»
است، در حالی
که آنان خود
بهتر از هرکس
می دانستند
که این نسبت
به مصدق خلاف
واقعیت بود.
آشنایان با سیاست
ایران بخوبی
آگاه بودند
که راًی تمایل
مجلس
شانزدهم به
نخست وزیری
مصدق اولین
فرصتی نبود
که برای تشکیل
دولت از طرف
اوپیش
آمده بود، چه
اوهم
پیشنهاد
سردار سپه به
نخست وزیری وی
را ـ پس از رسیدن
او به مقام
سلطنت تحت
عنوان
رضاشاه پهلوی
ـ علی رغم
مخالفت مصدق
در مجلس پنجم
به شکلی که می
دانیم رد
کرده بود، هم
پس از شهریور
بیست که یک
بار هم محمد
رضاشاه این
مقام را به او
پیشنهاد کرد
با ذکر دلائل
هوشمندانه ای
از قبول آن سر
باز زد،
چنانکهراًی تمایل
مجلس
چهاردهمبه
نخست وزیری
او در همان
دوران را نیز
نپذیرفت، زیرا
در همه ی این
موارد می
دانست که شرایط
سیاسی کشور
برای انجام
خدماتی کهبرای
انجام آنها می
بایست دولت
تشکیل می داد
بهیچ وجه
آماده نیست،
و پذیرش چنین
سمتی از جانب
او نه تنها
برای کشور بیهوده،
بلکه مانعی
در راه خدماتی
نیز بود که می
توانست به
عنوان نماینده
ی مجلس انجام
دهد؛ ضمن اینکه
با قبول ریاست
دولت بدون
وجود شرایطلازم،نیرو،
فرصت های مفید
دیگر وحیثیت دیرین
خود را نیز به
عبث از دست می
داد. پس او
مقامبخاطر مقام
نمی خواست و
حتی بدون توجیه
لازم قبول آن
را زیانبخش
به حال کشور و
آزاری برای
وجدان خود می
دانست.
در اساطیر
شاهنامه ی
فردوسی کیخسرو(
فرزند سیاوش،
پادشاهی که
پس ازشکست دادن
دشمنان ایران،
برقرارکردن
انتظامات
مبتنی برعدل
و داد و تقسیم
مسئولیت های
کشور در میان یاران
کاردان و
وفادار خود کناره
گیری خود از
پادشاهی و
قصد عزیمت از
میان آنان را
خبر داد و به
رغم پافشاری
های یارانش
برای انصراف
او از کناره گیری
برعزم خویش
استوارماند
و سر به کوه های
پربرف
نهادهدر میان
انبوه برف و
بوران ها گم
شد) مظهرعالی
چنین منشی
است و بدین دلیل
است که او در
آموزش برخی
ازعرفای ایرانینمونه ی
انسان کامل
شمرده شده
است.
بنابراین،
درمیان همه ی
انواع قدرت
ها و امتیازات
اجتماعی،
موضوع قدرت سیاسی
که برای
افرادی که با
طعم آن آشنا می
شوند و برای
بعضی کسان حتی
پیش از چنین
تجربه ای، می
تواند به
بزرگترین
موضوع شهوت
تبدیل شود، یکی
از پراهمیت
ترین و پیچیده
ترین مسائل
است چه هیچ
عاملی از
آنچه حس خود شیفتگی
آدمیان را
ارضاء می کند
برای انحراف
آنان از راه
حقیقت و
عدالت و
قانون
مؤثرتر نیست
و تاریخ بشری
نشان داده
است که قدرت
بزرگترین این
عوامل است و
شهوت قدرت نیرومند
ترین ِامیال
نوع بشر. به
گفته ی یکی
ازمتفکران
اروپایی (گویا
فیلسوف انگلیسی
توماس هابز یکی
از نخستین
فلاسفه ی
مدرن سیاست) :
"افراد
مستبد
کودکانی تنومندند"؛
به عبارت دیگر
تفاوتافراد
مستبدی که به
قدرتی دست یافته
اند با
کودکان تربیت
نیافته
وخودسر این
است که با
قدرتِ(موقتأ)
نامحدود خود
اعمالی را
مرتکب می
شوند قابل
مقایسه با
رفتارکودکی
که همه چیز را
برای خود می
خواهد، و با
تمام توان به
"بازیچه " هایش
می چسبد،
اما، چون از
قدرتِ(یا
تنومندیِ)
مستبدان
برخوردار نیست،
در وجود مربیان
خویش با مانعی
در راه ادامه ی
هوس های خود
روبروست.
رهبران سیاسیِ
واقعیو شایسته ی این
عنوان که
امناء مردم
اند قدرت سیاسی
را برای
ارضاء هوس های
کودکانه ی
خود نمی
خواهند.
پس از این
مقدمات است
که می توان و
باید گفت در
زمینه ی این
آزمون
دشوارـ
مقاومت در
برابر حرص به
قدرت ـکه گروه کمی
از آدمیان از
آن سربلند بیرون
می آیند،
بدون هیچمبالغه
مصدق، مانند
گاندی، نه
تنها یکی از
استثنائات
در میان
بزرگترین
مردان سیاسی
دوران خود،
که حتی یکی از
نوادر تاریخ
ایران و جهان
در همه ی
روزگاران
بوده است.
حاصل
آنکه همه ی پیروان
راه مصدق، یا
مدعیان چنین
راه و رسمی
همواره باید
در قبول
هرگونه سمت
دولتی یا حتی
مسئولیت سیاسی
غیر دولتی(
مسئولیت های
بالای حزبی و
سازمانی)، از
این منش و معیار
های او پیروی
کنند، وگر چنین
نکردند خود
را پیروراه او
ندانند و
نخوانند، و
چنیننیزمعرفی
نکنند؛ و
البته از سوی
دیگران نیز
بدین عنوان و
بر اساس این
ادعا شناخته
نشوند!
اهداف،
اصولِ کار
و
منشِ پیروان
مصدق
درباره ی معیارهای
تشخیص
هواداران اصیل
راه مصدق در
امر یارگیری
سازمان های
ملیون، و
خاصه جلب نیروهای
مستعد سیاسی
و اجتماعی به
قلب جبهه ملی
ایران در
داخل و خارج
کشور.
در این اصل
جای انکار و
تردیدی نیست
که مصدق
متعلق به تاریخ
ایران و در نتیجه
از آن همه ی
مردم ایران
است. همه ی
مردم ایران
حق دارند از
او به نیکی یاد
کنند، او و
خدماتش را
بستایند و به
بزرگداشت و
هواداری از
او برخیزند.
آموزش مصدق یک
آیین مذهبی نیست
که عده ای
بتوانند خود
را متولیان
آن قلمداد
کنند و جای
تردید باقی
نمی ماند که
پس از یک یا دو
نسل دیگر، با
ازمیان رفتن
منافعی که
امروز هنوز
موجب دشمنی
قدرتمندان
حاکم و
فرمانروایان
دیکتاتوری پیشین
نسبت به
اوست، عمر اینگونه
استثنائات نیز
پایان خواهد یافت
و چنانکه
درباره ی
مهاتما گاندی
شاهد ِ آنیم،
در صفحات تاریخ
کشورش و جهان
چیزی جز ستایش
درباره ی او دیده
نخواهد شد.
اما با همه ی
قدرت این حقیقت
ما هنوز به آن
عصرنرسیده ایمو
همچنان در
عصر خودِ
مصدق زندگی می
کنیم چه
امروزه هنوز
بسیارند
کسانی کهیا در
زمان
مبارزاتو سپس
زمامداری او
عضو فعال جامعه
یا نسل جوان
آن دوران
بوده اند، و
خواه به هواداری
از او، خواه
علیه او، در
مبارزات سیاسی
و اجتماعی در
سطوح مختلف
دخالت داشته
اند.
نسل هایی که
درپایان حیات
دکتر مصدق
بهنگام
اسارت او در
احمدآباد و دوری
اش از میدان سیاسی
پا به عرصه
وجود گذاشته
اند، و به طریق
اولی نسل هایی
که سال ها پس
از درگذشت او
چشم به جهان
گشوده اند،
حضور پر
حادثه و
درخشان او در
صحنه ی جامعه ی
ایران را لمس
نکرده اند و
به رغم شنیده
های خود از
زبان
دوستدارانش
و خوانده های
خود از قلم
خود وی و
هواداران بی
غرض او به
دشواری می
توانند
احساس ناشی
از تجربه ی آن
حضور
سُتـُرگ و
جذاب را درک
کنند.
اگر بر
این واقعیت
ادامه ی دشمنی
های حقیرانهو
سمپاشی های
همچنان کینه
توزانه ی
عوامل قدرت
حاکمو
دشمنان دیروز
او در دیکتاتوری
گذشته ، و برخی
از بلند گوهای
قدرت های
بزرگ را نیز
درنظر داشته
باشیم،
درخواهیم یافت
کهبرای
نسل جوان
کنونی درک
عمق شخصیت و
آموزش مصدق
تا چه اندازه
می تواند
دشوار باشد؛
مشکلی، در
بزرگی،
همسنگِ ارزش
والای آموزش
خود او.
بر این حقیقت
باید این
نکته را نیز
اضافه کرد که
حتی کسانی که
در زمان
مبارزه و
زمامداری، و
سرانجام
دوران
اسارتش در
احمدآباد،
در صحنه ی
جامعه یا دست
کم در سنِ
عقلِ اجتماعی
بوده اند و
مفتون شخصیت
وی گردیده
اند نیز درست
به دلیل عشقی
که در دل نسبت
به وی احساس می
کنند، باری،
اینان نیز به
منظور خدمت
به آرمانی که
سبب این عشق
گردیده است
باید تعمق و
تحقیق
هرزمان بیشتری
در اندیشه،
منش و زندگانی
او را از
وظائف خود
بشمارند وهیچ
فرصتی را برای
پیشرفت در این
مهم به منظور
غنای شخصیت
انسانی و ایرانی
خود، و نیز
افزودن توان
خویش در
انتقال این
سرمایه ی
معنوی به نسل
های نوین از
کف فروننهند.
علاوه براین
نباید ازیاد
ببریم که حتی
در منشِ بخش
مهمی
ازمخالفان ایدئولوژیکی
دیروز او، و
بطوراخص
اشباع شدگان
ازایدئولوژی
و منش استالینیستی،
ولو اینکه
آنان امروز
با حرارت
تمام به
هواداری از
او سخن بگویند،
به علت دورانی
دراز توسل
آنان به شیوه
های تبلیغاتی
و روش های
ناسالم سیاسی،
هنوزآثار
منفی آن ایدئولوژی
و روش هایی که
در خدمت آن
بکار برده
اند، محو و
منتفی نشده
است و به صورت
های مختلف
مشاهده می
شود. هرگاه
نکته ی حساس
اخیر را در مد
نظر داشته
باشیم آنگاه
ناچار از تصدیق
این حقیقت
خواهیم بود
که اینجا نیز
به گفته ی حکیم
بزرگ توس«...دوصد
گفته چون نیم
کردار نیست»
وبه قول سعدی« به
عمل کار برآید،
به سخندانی نیست».
به عبارت دیگر
صِرفِ ادعای
فرد یا گروهی
به بازگشت از
دوران دشمنی
با « مصدق،
عامل مارک
دار امپریالیسم»(از
شعارهای بسیار
پیگیرانه ی
حزب توده)، یا «
مصدق
ِفئودال»، یا «
مصدق، رهبر
بورژوازی ملی»(از
شعارهای همیشگی
حزب توده و
دنباله روان
و نوادگان
آن)، و نظائر اینگونه
کلیشه ها که
البته دیگر
خریداری
ندارد،
مبلغان ِ
متعصب و
پرحرارت این
اباطیلِ تاریخی
درگذشته ی
نزدیک (توده ای
ها و و دانه چینانِ
فکری آنان ) ـ
را، جز
درمواردی
نادر و
استثنائی ـ
بهیک
شناسنده ی
باورمند به
آموزش مصدق
تبدیل نمی
کند؛ سهل
است، حتی
بررسی اندکی
در برنامه های
سیاسی و روش
های عملی بسیاری
ازآنان نشان
می دهد که برخی
از این قربانیان
تربیت ایدئولوژیکی
هنوز به اُسّ
و اساس آن ایدئولوژی
و روش های ضد
اخلاقی و
ناجوانمردانه
ی آن ( ریاکاری،
نفاق افکنی،
برپاداری
تجمعات نمایشی
مانند حزب
توده در
دوران اوج
استالینیسم
درجهان و ایران،
استفاده ازشیوه
ی متقلبانه ی
رخنه
درسازمان های
سیاسی دیگر،
و بطوراخص و
بدین منظور،
مشارکت در
تشکیل "کمیته"
های غیراصیل
زیر نام
سازمان های دیگر(بویژه
«جبهه ملی»)،
کاملأ
وفادارند.
علاوه
بر نکات
بالا، بسیاری
از آنان، عمری
هم عادت
داشته اند، و
هنوز نیز
دارند، که
خود را « پیشروان
فکری جامعه»، یا
« پرچمداران
اندیشه های پیشرفته»
بیانگارند.
لنین که ناظری
هوشمند بود
به وجود خصوصیتی
که آن را
«کِبرِ کمونیستی»
می نامید، در
اعضای حزب پی
برده، به
آنان علیه آن
هشدار داده
بود؛ اما
متاًسفانه
لنین واقف
نبود که این
خصوصیت در
خود او نیز به
شدت وجود
داشتو
او خود در عمل
بزرگترین
سرمشق بلشویک
های دیگر در این
مورد بوده
است.
همانگونهکه
انسان برای
دسترسی به
تصویری از
خود به آیینه
نیازدارد،
برای پی بردن به
خصوصیات روحی
و اخلاقی خویش
نیز محتاج آیینه
ای است که در
نگاه و واکنش
دیگران
موجودیت پیدا
می کند و هرجا
کسی این آینه
را بشکند از
تصویر واقعی
خود غافل می
ماند. به همین
جهت نیز بود
که در اولین
مراسم
بزرگداشت لنین
پس از مرگ او
استالین در
سخنرانی تاریخی
خود این جمله ی
فراموش نشدنی
را ادا کرد:« ما
کمونیست ها
از سرشت ویژه
ای هستیم؛ ما
از مصالحخاصی
بُرش یافته ایم»
یعنی بیان صریح
همان کبرِ
کمونیستی که
لنین آن را
منع کرده بود.
در نظر
هواداران ایرانی
لنین نیز یاران
نزدیک مصدق،
همکاران
دولت او،و نخبه ی
ملیون و پیروانشان،
علی رغم امتیاز
آنان در
برخورداری
از قدرت
نقادِ اندیشه،
و به عبارت دیگر
عدم پیروی
کورکورانه
از "ایده" های
جامدو
ثابت و کوشش
در امر
دشوارِ اندیشیدن
بجای آن (که
عملی است
درونی نه
"فراگیری"
صِرفی که به
محک نقد و اندیشه
نخورده
باشد)، کاری
که جایگاه آن
در فلسفه،
آثار بزرگ
ادبی، تاریخ،
و دیگرِعلوم
پویای انسانی
و طبیعی است،
عقب مانده و
کهنه پرست
بشمار می
رفتند و می
روند. گویی
فرزانگان
دانشور و اندیشمندی
چون دکتر
غلامحسین صدیقی،
دکتر شاپور
بختیار،
غلامسحین زیرک
زاده، محمود
نریمان،
مهندس احمد زیرک
زاده، دکتر
علی شایگان
دکتر محمد علی
خنجی، مهندس
علیقلی بیانی،
مجتبی مینوی
استاد فقید
ادب فارسی و ایرانشناسی(ریاست
عالیه تعلیمات
مدارس در
دوران دولت
ملی)،
دکترمصطفی
رحیمی،... که
برخی از آنان
صاحب تاًلیفات
پرارجو \ یا پیشروان
ترجمه هایی
از برجسته ترین
اندیشمندان
عصر جدید یا
معاصر بودند(
و در تمام حزب
توده، به
استثنای ایرج
اسکندری، حتی
یک نمونه ی
قابل مقایسه
با هیچیک از
آنان یافت نمی
شد) از معارف
و اندیشه های
جهان دوران
خود بیخبر،
و تنها مردان
سیاسی
وطنخواه،یا نویسندگانی
ملی و
دموکرات (و
چرا که نه ؟
بورژوا !) بوده
اند۵.
و
از این نکته حیاتی
نیز غافل
نمانیم که
رخنه ی دشمنی
که با نقاب
دوست به صف ما
گام می گذارد
از ضدیتِ علنی
و بی پرده ی
هزاران دشمن
آشکا ر و صریح
پرخطرتر است؛
و در مقام مقایسه
میان این دو
باید دشمن بی
نقاب و بی
پروایی را که
مخالفت یا
خصومت خود را
آشکارا بیان
می کند ستود و
سپاس گفت؛ و
از یاد نبرد
که در مبارزه ی
سیاسی و برای
مبارزان
دلسوز برای
آرمان و جنبش
و سازمان خود
خطر و نقیصه ای
بزرگتر از
ساده لوحی در
برابر خوش
خدمتی ها و
خوشرویی های
دوستان دروغینی
وجود ندارد
که هدف و وظیفه
ای ندارند جز
وارد کردن ضربه
های مهلک
برسرِ
بزنگاه، یعنی
آنچه تنها در
بهترین حال
غرض، و در
بدترین حال
ماًموریت، یعنی
علت وجودی
آنان است.
این حقیقت
تلخی است که
تجارب
ناگوار و گاه
مهلک همه ی
مبارزانی که
در حساس ترین
لحظات
مبارزه از
پشت خنجر
خورده اند بر
آن گواهی می
دهد، یا درد و اسفِ
کسانی که سالیانی
دراز از
عمرخود را
صرف سامان
دادن سازمانی
کرده بوده
اند، که آن را
در نتیجه ی دسیسه
های عوامل
نفوذی دشمن و
ایادی
نقابدار او
از دست داده
اند.
نظائر اینگونه
کوشش ها که در
دوران دیکتاتوری
گذشته بدست
عوامل قدرت
آن زمان بطور
وسیعی صورت
گرفته وهمه ی
سازمان های
مخالف
ازجمله جبهه
ملی اروپا از
آن صدمات
مهلک دیده
اند، امروز نیز،
هم از جانب
بقایای آنان
صورت می گیرد
وهم از سوی
قدرت حاکم
کنونی کاملأ
قابل تصور،
بل بسیار وسیع
است؛ و تنها
خلاف آن می
تواند موجب
تعجب باشد.
در میان
همکاران نزدیک
دکترمصدق نیز
مردان با ارج
و وطنخواهی
بودند کهبا همه ی
دلبستگی به
آن رهبر بی نظیر،
پیش از آغاز
نهضت ملی و
همکاری نزدیک
با وی از اینگونه
لغزش ها ـنزدیکی
گذرا با حزب
توده ، اما
بااثری
مانا در
اوراق تاریخ
ـمصون
نمانده
بودند، و سالیان
دراز پس از
درگذشت او، در
بحرانی ترین
اوضاع سیاسی
کشورکه نیازمند
کمال هوشیاری
آنان و ایستادگی
عاری از
تزلزلبر سر
اصل حاکمیت
ملت و اصول دیگر
قانون اساسی
بود، از خطای
هولناک
ائتلاف های
مهلکی که، به
منزله ی طنابی
است که
ائتلاف
کننده خود را
با آن به دار می
زند، برکنار
نماندند؛ و
دریغا که در
بار دوم که دیگر
دکتر مصدقی
نبود کهآستین آنان
را بگیرد و از
لغزش به آن
پرتگاه تاریخی
بازشان
دارد، فاجعه ی
ملی و سرنوشت
فجیع شخصیِ
ناشی از
ائتلاف های
کوته
نظرانه، جاه
طلبانه، و
خودبینانه
را نیز به چشم
دیدند به جان
لمس کردند.
بعلاوه، اگر
به یادآوریم
که در ابتدای
کوشش های
هواداران اصیل
جبهه ملی در
اروپا و آمریکا
حزب توده نیزعده
ای ازاعضا و
عوامل خود را
ماًمورکرده
بود تا با احاطه
ی برخی از
دوستان سیاسی
و همکاران
دکترمصدق در
اروپا و آمریکا(
یا به ایجاد یک
جبهه ملی که
دراختیار و زیر
نفوذ آنان
باشد ـ در
اروپا ـ ، یا
به برپایی
سازمانی که
از ابتدا
درآن نفوذ
کامل داشته
باشند ـ در آمریکا)
بپرازند ـ یعنی
کوشش هایی که
در اروپا
آثارِآن
درجریان اولین
کنگره ی
سازمان های
جبهه ملی ایران
در اروپا (
کنگره ی ویسبادن)
نمایان شد
اما با هوشیاری
برگذارکنندگان
کنگره خنثی
گردید ـ
امروز فریب اینگونه
مانورها را
که در مقیاسی
بس وسیع تر
صورت می گیرد
نمی خوریم.
درصورت
برخورداری
از چنین آگاهی،
از اینکه همین
شیوه امروز نیز
از سوی کسانی
که تربیت
شدگان همان
مکتب اند، به
صورت تاًسیس
کمیته های
کاذب «جبهه ملی»،
با سوء
استفاده
ازعدم آگاهی یا
منش ِ سست بعضی
ازکسانی که
به رابطه با
جبهه ملی
منتسب شده
اند، بکار
رود غافل نمی
مانیم، از آن
دچار شگفتی
نمی شویم و
آنگاه با اینگونه
اقدامات هشیارانه
تر و قاطعانه
تر نیز
برخورد می کنیم.
پس درک این
امر واجد
کمال اهمیت
است که احتیاط
هم در
انتخاب یاران
سازمانی و هم
در مورد
متحدان سیاسی
خارج از
سازمان،
برخلاف آنچه
ممکن است برخی
از ما تصور
کنند، نه نتیجه
ی یک بدبینی بیمارگونه،
که حاصل
تجارب تلخ و
طولانی
گذشته است؛
چه در انجام
هر مهمی ـ
خاصه در اموری
که به فعالیت
های زنده در
مناسبات
انسانی و
اجتماعی
مربوط است ـ ، آنچه
درکتاب و
گفتار دیگران
نمی توان به
درستی دریافت
و لمس کردتنها
در آزمون های
زندگی می
توان بدست
آورد. اما چه
بهتر که بجای
تکرار چنین
تجربه های
تلخی از همان
آزمون های
گذشته ی
کارآزمودگان
پیشینِ این
راه بهره برگیریم.
حاصل سخن
آنکه،در
دوره و زمانه
ای که نظامی
توتالیتر
درکشور حاکم
است و مبارزه
با آن نمی
تواند جز از
نوع مبارزه ی
نهضت های
مقاومت، با
رعایت موازین
محتاطانه و
سختگیرانه ی
اینگونه
نهضت ها در
برابر چنین
نظام هایی
باشد، سعه ی
صدر و ذهن باز
و روحِ گذشت
در برخورد با
همه ی
هموطنانی که
خواستار نزدیکی
یا همکاری سیاسی
با ملیون
باسابقه و اصیل
اند، نمی بایست
ما را از رعایت
دقیق کلیه ی
اصول و موازین
احتیاطی، که
لازمه ی
ادامه حیات و
رشد هر موجود
زنده در محیطی
پرخطر و
آلوده به
رقابت های
ناسالم ناشی
از تنازع
بقاست،
بازدارد.
اگر این نتیجه
گیری را در بیان
دیگری خلاصه
کنیم باید
بگوییم با
علم به اینکه
کسی نمی
تواند به
صِرف آشنایی
هرچه بیشتربا
خصائل ممتاز
سیاسی و
اخلاقی مصدق خود
یک مصدق دیگر
شود، و چنین
انتظاری
ازهرکه
باشد، خاصه
در این
دوران، فکری
خیالبافانه
خواهد بود،
با اینهمه ما
حق داریم از
کسانی که مدعی
هواداری از
مصدق اند این
انتظاررا
داشته باشیم
که ولو آنکه
گذشته ی آنان
به هر دلیل،
بر تعلق خاطر
آنان به راه و
منش مصدق
گواهی ندهد،
دست کم پندار
و گفتار و بویژهکردار
امروز آنانخلاف
آن را نشان
ندهد.
برای
داوری در این
امور لازم
است که نه
تنها خود هر
روز به نمونه
های بهتری از
تجسم آن صفات
تبدیل شویم
بلکه با
انصافی
همراه با دقت
و موشکافی
درباره ی
پندار و
گفتار و
کردار مدعیان،
در گذشته و
حال آنان
بنگریم و،با همه ی
آن سعه ی صدری
که به آن
اعتقادی
کامل داریم،
نه با تظاهر و
ریاکاری کسی
اغفال شویم و
نه از این راه
به اغفال دیگران
کمک کنیم.
پیروان
مصدق
اهداف،
اصولِ کار و
منشِآنان
بخش دوم ـ
ب
ملیون
و وظائف ویژه ی
آنان
در یک
نهضت احیاء
فرهنگی
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
در بخش دوم
ـ(ب) این
مقاله، بهره ی
دوم از یادداشت
شماره ی ۴
مربوط به
کتابشناسی
فشرده ای
درباره دکتر
مصدق، که در زیر
به صورت کامل
دیده می شود،
از قلم
افتاده بود :
٤در این
زمینه شواهد
و نوشته های
متعدد موجود
است. جدید ترین
این نوشته ها
کتاب در خلوت
مصدق، از شیرین
سمیعی است که
اطلاعات
گرانبهای
فراوانی
درباره ی
نحوه ی
زندگانی
خصوصی دکتر
مصدق و ارز ش
هایی که بر آن
حاکم بوده
دربردارد،
بطوری که
خواننده در پرتو
مشاهدات نویسندهباز هم
بیشتر درمی یابد
تا چه اندازه
ظاهر و باطن این
مرد بزرگ یکسان
بوده است.
ـ کمترین
کتابشناسی
در زمینه ی
ابعاد سیاسی
زندگی دکتر
مصدق نیازمند
کاری
جداگانه و جایی
دیگر است؛ در
این مختصر،
گذشته از
نوشته های
خود دکتر
مصدق، از
جمله کتاب خاطرات
و تاًلمات
او، که سالها
پس از درگذشت
نویسنده
منتشر شد،
کتاب نطق های
تاریخی دکتر
مصدق، به
اهتمام و
گردآوری حسین
مکی، کتاب سیاست
موازنه ی منفی
یا نطق های
دکتر مصدق در
مجلس
چهاردهم، دو
جلد، به همت
حسین کی
استوان،
مصطفی علم: نفت،
قدرت واصول،
منابعی مهم و
گرانبها
بشمار می
روند، و
بالأخرهکتابِ
" فولاد قلب..."،
با مشخصات زیر،
را می توان از
جمله تالیفات
نسبتأ جامع و
واقع بینانه
در زبان فارسی
در باره زندگی
و مبارزات
دکترمصدق
نام برد:
ـ مصطفی
اسلامیه، فولاد
قلب، زندگینامه
ی دکتر محمد
مصدق،
تهران، نیلوفر،
۱٣٨١،
I S B N: ۹۶۴ – ۴۴۸-
۱۸۷ – ۹
در این
کتاب می توان
به آنچه از
سخنان دکتر
مصدق در مجلس
چهاردهم در این
نوشته نقل
شده دسترسی یافت.
۵ به
عنوان نمونه
در زیر بهذکر
چند مورد از
تاًلیفات و
ترجمه های
دکتر مصدق و یاران،
هواداران
نزدیک، یا
همکاران
دولت او
اکتفا می شود
ـدکتر مصدق
خود، پیش از
آنچه از
سخنرانی های
او در دوره های
مسئولیت و
فعالیت سیاسی
او به صورت
کتاب درآمده
و نیز جز کتاب
خاطرات و
تاًلمات او
که قبلأ ذکر
آن رفت در
اوائل
بازگشت از
تحصیلات خود
در اروپا در ایران
ابتدا به تدریس
در مدرسه ی
علوم سیاسی
دعوت شد و در
آنجا به تدریس
حقوق پرداخت.
سپس به پیشنهاد
حاج میرزا یحیی
دولت آبادی و
با همراهی
عده ای از تحصیل
کردگان
برجسته ی آن
زمان در تاًسیس
یک مجله ی
آکادمیک
بنام "مجله ی
علمی" شرکت
کرد که ۱۶
شماره از آن
منتشرشد. او
ضمنأ یکی از
اعضاء "کمیسیون
معارف" نیز
بود که با
شرکت گروهی
از استادان
برجسته ی
رشته های
مختلف مسئولیت
تنظیم
برنامه های
مدارس را به
عهده داشتند.
درس های سال
اول تدریس او
در مدرسه ی
علوم سیاسی
بعدأ بصورت
کتابی با
عنوان
ـ " دستور در
محاکم حقوقی"
چاپ و منتشر
شد.
پس از الغاء
حق قضاوت
کنسولی در
ترکیه، که
عنوان اروپایی
آن "کاپیتولاسیون"
بود، از آنجا
که دولت روسیه
ی تزاری هم در
ایران، از
زمان
قرارداد
گلستان، از این
حق برخوردار
بود، به
منظور کمک به
لغو این امتیاز
روسیه در ایران،
رساله ای
نوشت و منتشر
کرد تحت
عنوان
ـ "کاپیتولاسیون
و ایران"
و از آنجا که
در ایران
هنوز درباره ی
اصول حقوقی
شرکت های
تجارتی کتابی
وجود نداشت،
پس از مطالعه ی
قوانین کشور
های مختلف
اروپا،
رساله ای
نگاشت و
منتشر کرد،
با عنوان
ـ شرکت های
سهامی در
اروپا
بر این
فهرست ناقص
باید عنوان
ـ
اصول و قوانین
و قواعد مالیه
در ممالک
خارج و ایران
را
نیز افزود.
و
اینها علاوه
بر رساله ی
دکتری اودر
حقوق، تحت
عنوان " ارث
در حقوق
اسلام"(ترجمه
شده به به
فارسی با
عنوان: وصیت
در فقه اسلامی)
است که در
دانشگاه
نوشاتل، سوییس،
از آن دفاع
کرده است.
ـ
ترجمه هایی
از غلامحسین
زیرک زاده (۱۲۸۶
ـ ۱۳۳۲)
ـآلبرماله
و ژول ایزاک(Albert Mallet & Jules
Isaac)، تاریخ
رم، ۱۳۰۹(کمیسیون
معارف)
ـ
ژان ژاک روسو (Jean- Jaques
Rousseau)، قرارداد
اجتماعی(Du contrat social)،
ترجمه و نشر۱۳۲۸
ـ
ژان ژاک روسو(Jean- Jaques Rousseau)، امیل، یا آموزش
و پرورش((Emile ou de
l'éducation، (چاپ
اول؟)، چاپ
دوم ۱۳۵۵
ـ
فلیسن
شاله (ChallayeFélicien)، سرمایهداری
و سوسیالیسم،
۱۳۳۰
آثار
دکتر غلامحسن
صدیقی که او
را بنیانگذار
علوم اجتماعی
در ایران
خواندهاند، بسیار،
و تقریبأ همگی،
به استثنای
ترجمه ی
رساله ی دکتری
او در جامعه
شناسی :
(Les mouvements religieux iraniens au IIe et au IIIe siècles
de l'hégire)، با
ترجمه ی فارسی
زیر عنوان: جنبشهای
دینی ایرانی
در قرنهای
دوم و سوم
هجری، ۱۳۷۲،
تهران. در این
رساله ی علمی
استفاده ی
مؤلف از
شماره کثیری
از آثار مورخین
ایرانی بعد
از اسلام و
منابع و مآخذ
بیشمار دیگری
درباره ی
موضوع تحقیثق
احاطه ی وسیع
او به مدارک ایرانی
و خارجی
درباره ی تاریخ
ایران را نمایان
می سازد.
و
برخی رسالات
چون
ارسطو،
مقدمه بر،اصول
حکومت
آتن، ترجمه
و تحشیه
باستانی
پاریزی؛
چاپ
نشده مانده
است.
ـ شاپور بختیار،
دکتر در
فلسفه و علوم
سیاسی
ـ رساله ی
دکتری به فرانسه
؛موضوع :رابطه ی دین
و دولتدر جهان
باستان
ـ قانون کار
و بیمه های
اجتماعی ایران
(دولت مصدق)
پیش از دولت
مصدق در ایران
قانون کارِ
شایسته ی این
عنوان وجود
نداشت و دکتر
عالمی وزیر
کار دولت
مصدق(حزب ایران)
تدوین قانون
کار جدید را
به شاپور بختیار
واگذار کرد و
چون نتیجه ی
کار کمال رضایت
نخست وزیر را
جلب کرد از وزیر
خواست تا او
را به معاونت
این
وزارتخاننه
برگزیند
بطوری که او
عملأ کفیل
وزارت کار
دولت مصدق
شد.
ـ برخی از
آثار دکتر
محمد علی خنجی
رساله به
زبان فرانسه :
- Khondji Mohammade Ali, La production par l'Etat en Iran/
(تولید دولتی
در ایران)
که موضوع
آن سوابق
انحصار دولتی
تولید درایران
است.
به
فارسی :
ـ
ملی کردن
صنایع :ناسیونالیزاسیون.
ـ
بررسیتاریخ
ماد و منشاء
نظریه دیاکونف
ـ
رسالهای
در بررسی
تاریخ ماد
و منشاءنظریه
دیاکونوف
همراه با
چند مقاله
و یادداشت
دیگر، ۱۳۵۸
ـ
زیگموند
فروید (Zigmund Freud)،توتمو
تابو(Totem et Tabou)،۱۳۵۱
ـهانری
برگسون(Henri Louis Bergson)،
ماده و یاد:
رهیافتی به
رابطه جسم
و روح
(Matière
et memoire: essai sur la relation du corps a'lesprit)،
ترجمه علیقلی
بیانی. با
توضیحات
و مقدمهای
در نقل
آراءِ دانشمندان
اخیر و پاسخ
اعتراضات
برتراند
راسل، ۱۳۷۵،
تهران
ـ
هانری
برگسون(Henri Louis
Bergson)، تحول
خلاق (ٍEvolution Créatrice)
ترجمه و تحشیه
ی علیقلی بیانی، ۱۳۷۱،
تهران
ـ مهندس
علیقلی بیانی،
برخی
از تاًلیفات
ـ علیقلی
بیانی،دِین
مسلمانان
بهایرانیان، کانون
تبلیغات و
انتشارات
حزب ایران،
ـ
علیقلی بیانی،
زندان اندیشه
در حدیث نفس
بهمنیار،
شرح بر
الاشارات و
التنبیهات
ابن سینا، ۱۳۸۰،
تهران
ـ
علیقلی بیانی،
منطق ایمانیان،
در نقد
باورهای جزمی
و کورکورانه
آثار
مجتبی مینوی،
استاد تاریخ
ایران بعد از
اسلام در
دانشگاه
تهران (و رئیس تعليمات
عاليه وزارت
فرهنگ، ۱۳۳۱-۱۳۳۲،
در زمان
وزارت دکتر
آذردر
دولت مصدق) وسیع
تر از آن است
که اینجا
بتوان تصور
درستی از آن
به خواننده
داد و تنها
چند نمونه از
آنها در زیر
ذکر می شود
ـ
مجتبی مینوی،راپرت
درباره حالت
کنونی
اَطلال شهر
پارسه (پرسپولیس)
معروف به
تختجمشید
و پیشنهادهایی
برای حفظ
آن، ترجمه ی
(Ernst Herzfeld, Rapport sur l'etat actuel
des ruines de Persepolis et propositions pour، leur
conservation)۱۳۰۷
ـ
مجتبی مینوی،
آزادی و
آزادفکری:
هفت مقاله،
نقل از مجله ی یغما،
چاپ سوم،۱۳۵۰،
ـ
مجتبی مینوی،تصحیح،
نوروزنامه ی
حکیم عمر خیام،
چاپِ ۱۳۱۱
ـ
مجتبی مینوی،تصحیح نامه ی
تنسر ( چاپِ ۱۳۱۱)،
متن فارسی
نامه ای ( با
اصل پهلویِ
ناپدید شده)
کهتنسر
خطاببهگشنسب،
پادشاه
طبرستان، به
منظور اقناع
او بهموافقت با
اردشیر
پاپکان
نوشته است.
ـ
مجتبی مینوی،
تصحیح، عیون
الحکمه، ابن
سینا، ۱۳۱۱
ـ مجتبی
مینوی،فردوسی و
شعر او
(تألیف) ۱۳۴۶
ـ
مجتبی مینوی،
اقبال
لاهوری
ـ
مجتبی مینوی،
آشنایی با ایرانشناسان
،سلسله
مقالات
درباره ی ایرانشناسان
بزرگ، شامل :
ادوارد
براون، ولادیمیر
مینورسکی...
ـ
مجتبی مینوی،
تاریخو فرهنگ
(مجموعه ی
گفتار ها و
نوشته ها)۱۳۵۲
ـ
مجموعه ی
مقالاتِ مینوی بر
گسترهی ادبیات
فارسی،
مشتمل بر یک
مقدمه با
عنوان یادنامهای
از مجتبی مینوی-
نکتههایی
نانوشته از
زندگی او و دو
بخش اصلی که ۴۷
مقالهی
پراکنده را
در بر می گیرد.
بخش نخست به ۲۴
مقاله - به ترتیب
تاریخ نگارش
مقالات -تخصیص
یافته است که
عمدتاً در
حوزه ایرانشناسی،
ادبیات،
مقولات
اجتماعی و
آزادیهای
اجتماعی و
مطبوعاتیو
مدنی نگاشته
شدهاند. بخش
دوم شامل ۲۳
مقاله است در
زمینههای
زبانشناسی،
واژهشناسی
و قواعد
دستوری
کهمجموعا میتوانند
مکملی باشند
برای
مجموعهی یادداشتهای
استاد که به
همت استادان
و هیأت علمی
کتابخانهاستاد
مینوی زیور
طبع یافتهاند
و مییابند.
ـ
خلیل ملکی
ـ
از جداشدگان
از حزب توده
که به هواداری
مصدق
برخاستند،
باید ترجمه ی خلیل
ملکی اثر
معروف
ژرژ(گئورگی)
پلخانوف (فیلسوف
مارکسیست
روس که در روسیه
مارکسیسم به
د نبال
انتشار آثار
متعدد او
شناخته شد ) را
نام برد :
ـ
گئورکی
پلخانوف (Gheorki Plekhanov)،
نقش شخصیت
در تاریخ
ـ دکتر
مصطفی رحیمی
ـ پس
از تمایلی
گذرا به حزب
توده در جوانی،
و آشنایی
مقدماتی با
مارکسیسم،
در سال های ۳۰
در صف
هواداران
نهضت ملّى
قرار گرفت. در
دوران اقامت
تحصیلی در
پاریس با
جنبش فلسفه
وجودى ژان ـ
پل سارتر بیشتر
آشنا شد و از
آن پس به
ترجمه ی چندین
اثر سارتر،
آلبر کامو،
برتول برشت،
اکتاویو
پاز، هملت
شکسپیر، و
مؤلفان دیگری
همت گماشت.
آثار ا واز
تاًلیفو ترجمه بیشتر
از آن است که اینجا
بتوان حتی
نمونه ی کوچکی
از آنها
ارائه کرد و
در زیر تنها
به ذکرعناوین
چند کتابیا
مجموعه
مقالات تحقیقی
و سیاسی از وی
بسنده می شود
ـمصطفی
رحیمی، قانون
اساسی ایران
و اصول
دمکراسی، ۱۳۵۴
ـ مصطفی رحیمی،
اصول حکومت
جمهوری،
۱۳۵۸
ـ مصطفی رحیمی،
تراژدی قدرت
در شاهنامه، ۱۳۶۹
ـ مصطفی رحیمی،
حافظ اندیشه، ۱۳۷۱
ـ مصطفی رحیمیسیاووش
بر آتش،
۱۳۷۱
ـ مصطفی رحیمی ،درباره ژان
پل سارتر
ـ مصطفی رحیمی ، مارکس و سایههایش، منتشر شدهپس از
مرگ وی
ـ
مصطفی رحیمی، مجموعه
ی مقالات در
مخالف با
اصول جمهوری
اسلامی