نشریۀ اینترنتی نهضت مقاومت ملی ایران

N A M I R

‏چهار شنبه‏، 2011‏/01‏/19

 

 

قدرت و قهر در فلسفه سیاسی هانا آرنت

چشم در چشم قدرت

 

- هانا آرنت :«آنچه به نهادها و قوانین یک کشور، قدرت می بخشد، پشتیبانی مردم است که در واقع خود نیز تداوم میثاق اولیه یی است که این نهادها و قوانین را به وجود آورده است. در یک دولت قانونی با نمایندگان پارلمانی، مردم حاکمان واقعی هستند و بر کسانی که حکومت می کنند، تسلط دارند. تمام نهادهای سیاسی که مظهر و تبلور قدرت اند، به محض اینکه پشتیبانی توده های مردم را از دست بدهند، رو به انجماد و فروپاشی می گذارند

 

- «می توان قهر را جانشین قدرت ساخت و حتی به پیروزی موقت رسید، اما هزینه یی که باید برای این پیروزی پرداخت، بسیار گران است چرا که در این حالت نه تنها مردم تاوان سنگینی می پردازند، بلکه حاکمان نیز این هزینه را از سرمایه معنوی قدرت خویش می پردازند و در واقع هر دو طرف بازنده اند.... آنچه از نهاد قدرت باقی خواهد ماند، چیزی نیست جز ابزار اعمال خشونت

 

- «عنصر ویرانگر پیروزی قهر بر قدرت، در هیچ جا روشن تر از قلمرو حکومت ترور بروز نمی کند. البته ترور همان قهر نیست، زیرا حکومت ترور هنگامی جانشین حکومت قهر می شود که این دومی پس از نابودی همه نهادهای قدرت، کناره گیری نمی کند بلکه به عکس، کنترل مرکزی دستگاه دولتی را عهده دار می شود

 

 

بهرام محیی

 

مقدمه؛ هانا آرنت اندیشمند آلمانی در سال ١۹۰۶ در شهر هانوفر زاده شد. در دانشگاه های ماربورگ و فرایبورگ زیر نظر استادانش مارتین هایدگر و کارل یاسپرس فلسفه آموخت و در این رشته دکترا گرفت. با برآمدن هیولای فاشیسم در آلمان، دوره پیگرد و دربه دری نیز آغاز شد و وی را ناچار به دوری از میهن ساخت. آرنت نخست به پاریس گریخت و سپس از آنجا به مهاجرت امریکا رفت. وی در اکثر دانشگاه های امریکا به تدریس فلسفه پرداخت و از خود نوشته های فلسفی- سیاسی باارزشی برجای گذاشت. از میان مهم ترین کتاب های او می توان به «عنصرها و خاستگاه های حاکمیت تام»، «حقیقت و دروغ در سیاست»، «درباره انقلاب» و «قدرت و قهر» اشاره کرد. هانا آرنت در سال ١۹۷۵ در نیویورک چشم از جهان فروبست.

 

 

آرنت در شناخته شده ترین رساله فلسفی- سیاسی خود یعنی «قدرت و قهر»، با دقتی کم نظیر و موشکافانه، به بررسی نقش این دو پدیده در زندگی اجتماعی پرداخته است. خود او علت چنین پژوهشی را ناروشنی مفاهیمی چون قدرت و به ویژه قهر می نامد که مضمون آنها در بسیاری از فلسفه های سیاسی معاصر، در ابهام و تاریکی مانده است. وی یادآور می شود موضوع قهر در بررسی های سیاسی و اجتماعی، به ندرت چونان پدیده یی مستقل مورد توجه قرار گرفته است. آرنت علت این امر را در یکسان گیری پدیده های قدرت و قهر می داند که به عقیده وی دو مفهوم کاملاً متفاوت و حتی متقابل اند.

 

آرنت می نویسد؛ «هنگامی که با دقت به ادبیات پرشماری که در توضیح پدیده قدرت وجود دارد نظر می افکنیم، به سرعت درمی یابیم موضوع قهر درست به این دلیل مورد توجه قرار نمی گیرد، زیرا همه صاحب نظران از چپ تا راست، در این مساله اتفاق نظر دارند که قدرت و قهر مفاهیم یگانه یی هستند، یا به سخن دیگر، قهر چیزی نیست جز بارزترین تجلی قدرت

 

آرنت برای استوار ساختن این ادعای خود به سخنی از «رایت میلز» صاحب نظر علوم سیاسی اشاره می کند که در آن گفته بود؛ «سیاست سراسر پیکار برای دستیابی به قدرت است و اوج قدرت نیز چیزی جز اعمال قهر نیست.» آرنت یادآور می شود این نظر «میلز» در واقع دنباله روی از «ماکس وبر» و تعریف مشهور او از دولت است که در آن گفته بود؛ «دولت یعنی مناسبات سلطه گرانه انسان ها بر انسان ها که بر ابزار مشروع (یا به ظاهر مشروع) قهرآمیز استوار است.» آرنت می افزاید در واقع ماکس وبر نیز در این زمینه، دقیقاً به تایید نظر تروتسکی پرداخته که در مذاکرات صلح برست لیتوفسک گفته بود؛ «هر دولتی بر قهر استوار است

 

به باور آرنت، این نزدیکی فکری در مورد مساله قهر شگفت انگیز است، چرا که یکی دانستن قدرت سیاسی و قهر سازمان یافته دولتی، تنها هنگامی قابل فهم است که انسان مانند کارل مارکس معتقد باشد؛ «دولت، ابزار سرکوب در دست طبقه حاکم است.» اما عجیب تر این است که این برداشت یکسان در میان بیشتر صاحب نظران غیرمارکسیست و کسانی که دولت را صرفاً نهاد روبنایی جامعه نمی دانند نیز به چشم می خورد. آرنت در این زمینه به نمونه های جالبی اشاره می کند. برای نمونه «برتراند دو ژوونل» جنگ را اقدامی می داند که «به ذات دولت مربوط است». «ماکس وبر» گامی فراتر نهاده و ادعا می کند «شاخص ویژه دولت، داشتن انحصار در اعمال قهر مشروع فیزیکی است». در اینجاست که هانا آرنت می پرسد؛ «پس آیا به این ترتیب باید پایان قهر نظامی را به منزله پایان سازمان دولتی تلقی کرد و آیا پایان یافتن منازعات نظامی میان دولت ها، به معنای پایان یافتن این دولت ها نیست؟»

 

زمانی ولتر در تعریف مفهوم قدرت گفته بود؛ «قدرت یعنی مجبور کردن دیگران برای انجام عملی که میل من است» و ماکس وبر این تعریف را به این صورت تکمیل کرده بود که «قدرت یعنی هر امکانی که در چارچوب یک رابطه اجتماعی بتوان اراده خود را به رغم مقاومت دیگران به کرسی نشاند» و باز ژوونل گفته بود؛ «بدون فرمان و فرمانبری، قدرت معنا ندارد.» حال به نظر هانا آرنت اگر سرشت قدرت را در تاثیرگذاری فرمان بدانیم، منطقاً باید مانند مائوتسه دونگ نتیجه بگیریم «نیرومندترین قدرت از لوله تفنگ بیرون می آید». در اینجاست که آرنت ما را در مقابل این پرسش قرار می دهد که «پس میان فرمان یک مامور پلیس و یک تبهکار مسلح، چه تفاوتی وجود دارد؟»

 

هانا آرنت پس از ژرفکاوی های خود در مورد پدیده های قدرت و قهر نتیجه می گیرد؛ «به نظر می رسد به رغم سطح دانش سیاسی امروزین، زبان علمی ما به تفکیک مفاهیم کلیدی میان «قدرت»، «زور»، «نیرو»، «اقتدار» و «قهر» نمی پردازد که همگی پدیده هایی کاملاً گوناگون اند.» آنچه در این زمینه مورد انتقاد هانا آرنت است، این است که این ناروشنی مفهومی، حتی در نظریه های سیاسی نیز به چشم می خورد، وگرنه اختلاط معانی و به کارگیری این مفاهیم به جای یکدیگر در زبان روزمره کار غریبی نیست.

 

آرنت سپس به تقسیم بندی این مفاهیم کلیدی و تبیین دقیق هر یک می پردازد. از دیدگاه او «قدرت» قابلیتی است انسانی، نه فقط برای انجام عملی، بلکه برای اتفاق میان انسان ها و اقدام مشترک آنان. بنا بر این تعریف، هیچ گاه نمی توان قدرت را متعلق به یک فرد دانست، چرا که قدرت همواره دارای سرشتی اجتماعی است و در اختیار گروهی از انسان ها است. مادامی که این گروه متحد است، قدرت آن پابرجاست. برای نمونه وقتی می گوییم فلان شخص دارای قدرت است، به این معناست که او از سوی گروهی مسوولیت یافته به نام گروه دست به اقدام بزند و بدون پشتیبانی آن گروه، قدرت وی معنا ندارد. بر این پایه، اگر در زبان محاوره از فرد یا شخصیت قدرتمند یاد کنیم، منظورمان بیشتر شخصیت زورمند است نه شخصیت دارای قدرت، زیرا «زور» به خلاف قدرت، همیشه ویژگی فردی است و آن را می توان با کیفیت مشابه در افراد یا اشیای دیگر سنجید. زور فردی را هیچ گاه یارای ایستادگی در برابر قدرت جمع نیست.

 

«نیرو» که آن را اغلب با زور یکسان می گیرند، از دیدگاه آرنت از ویژگی های پدیده های طبیعت (نیروی طبیعی) است.

 

هانا آرنت «اقتدار» را از دیدگاه معنایی، دشوارترین مفهوم ارزیابی می کند و امکان سوءاستفاده از آن را از مفاهیم دیگر بیشتر می داند. به باور او، اقتدار هم می تواند ویژگی فردی و هم ویژگی یک نهاد باشد. اقتدار فردی را برای نمونه می توان در مناسبات میان والدین و فرزندان، یا استاد و شاگرد تشخیص داد. اقتدار را به عنوان نهاد می توان در سلسله مراتب (هیرارشی) نهادهای مذهبی مانند کلیسای کاتولیک یا ساختارهای نظامی دید. مشخصه اقتدار (اتوریته)، به رسمیت شناختن بی چون و چرای آن توسط کسانی است که از آنان انتظار حرف شنوی و فرمانبری می رود. اقتدار نیازی به جبر یا اقناع ندارد. برای نمونه اگر پدری فرزند خود را تنبیه بدنی کند یا برای متقاعد کردن او تنها به استدلال متوسل شود، در هر دو صورت اعمال اتوریته نکرده است. رفتار چنین پدری در مورد نخست دیکتاتورمنشانه و در مورد دوم دموکرات منشانه است و این هر دو روش ناقض اتوریته است. به نظر آرنت، تامین و استمرار اقتدار، نیازمند احترام بی چون و چرا به یک شخص یا یک نهاد است بنابراین خطرناک ترین گونه دشمنی با اقتدار یا اتوریته، مخالفت با آن نیست، بلکه بی توجهی و عدم عنایت نسبت به آن است.

 

سرانجام مفهوم «قهر» است که به باور هانا آرنت، اعمال آن همواره نیازمند ابزار است. شاید بتوان نزدیک ترین مفهوم به قهر را زور نامید زیرا وسایل اعمال قهر مانند سایر ابزار در خدمت آن است که زور اعمال کننده آن را افزایش دهد و در نتیجه وسایل اعمال قهر، چیزی جز ابزاری برای اعمال زور نیست. برای نمونه یک نفر می تواند با مسلسل دستی خود، گروه نسبتاً بزرگی را در حالت آچمز نگه دارد و اگر به جای مسلسل، جنگ افزاری مهیب تر را در نظر بگیریم، می توان با اتکا به آن، هزاران انسان را مرعوب ساخت، با آنان به زبان زور سخن گفت و بدین سان اعمال قهر کرد. هانا آرنت در رساله خود پس از تبیین مفاهیم یادشده، به ژرف اندیشی در مورد مفاهیم قدرت و قهر و تفکیک دقیق میان آنها می پردازد. همانگونه که یادآوری شد، نزد اکثر نظریه پردازان سیاسی، اختلاط معانی شگفتی در مورد قدرت و قهر به چشم می خورد و اکثر آنان هم نظرند که قهر چیزی جز بارزترین تجلی قدرت نیست ولی برای هانا آرنت میان این دو مفهوم، تفاوتی ماهوی وجود دارد؛ «یکی از تعیین کننده ترین تفاوت های میان قدرت و قهر این است که قدرت همیشه وابسته به تعداد است، در حالی که قهر تا درجه معینی مستقل از تعداد عمل می کند، زیرا متکی بر ابزار است

 

آرنت یادآور می شود برای روشن تر شدن این تفاوت کافی ا ست افراطی ترین حالت هر یک از این دو مفهوم را در نظر بگیریم؛ افراطی ترین حالت قدرت را می توان در وضعیت «همه در برابر یک نفر» در نظر گرفت و افراطی ترین صورت تجلی قهر، در ترکیب «یکی در برابر همه» خود را نشان می دهد و این دومی هرگز بدون ابزار و وسایل اعمال قهر ممکن نخواهد بود. البته چنین نمونه یی بیشتر خصلت نمادین (سمبلیک) دارد و به خودی خود توضیح روشنی در مورد تفاوت ماهیت قدرت و قهر نمی دهد. هانا آرنت با بررسی رابطه میان «هدف و وسیله» بر این ناروشنی پرتو می افکند؛ «قهر دارای سرشتی ابزارمند است و مانند همه وسایل و ادوات همیشه نیازمند هدفی است که آن را هدایت و استفاده از آن را توجیه کند. و آنچه برای توجیه خود نیازمند چیز دیگری است، خصلت کاربردی دارد، اما هرگز تعیین کننده نیست

 

از این سخن آرنت می توان نتیجه گرفت که ماهیت قدرت را نمی توان با پدیده قهر توصیف کرد. قهر به خلاف قدرت، دارای سرشتی ویرانگر است نه سازنده. هدفی که با قهر قابل دسترسی است، نیازمند ابزاری است که خصلت ویرانگر، رعب آور و زورگویانه دارد. اما این امر برای قدرت صدق نمی کند. قدرت، ویژگی فردی نیست و تنها هنگامی پدید می آید که انسان ها متحد شوند. قدرت همواره نیازمند فضای صلح آمیز و اعتماد متقابل است، در حالی که جوی که با وسایل قهرآمیز ایجاد می شود، انباشته از ترس و اضطراب و بی اعتمادی ا ست. هانا آرنت این تفاوت را بدین سان جمع بندی می کند؛ «در قاموس سیاسی کافی نیست بگوییم قدرت و قهر یکی نیستند، بلکه باید گفت قدرت و قهر نقطه مقابل یکدیگرند. در جایی که یکی از این دو به طور مطلق حاکم باشد، آن دیگری حضور ندارد. قهر هنگامی در دستور کار قرار می گیرد که قدرت در خطر باشد. اگر سرنوشت قدرت را در گرو قهر بگذاریم، هدف نهایی به طور همزمان پایان کار قدرت و نابودی آن است. بنابراین حتی نمی توان ادعا کرد که نقطه مقابل قهر، عدم خشونت است و طبعاً سخن از قدرت «بدون قهر» نمی تواند معنا داشته باشد.... قهر می تواند قدرت را نابود سازد، ولی هیچ گاه قادر به ایجاد آن نخواهد بود. چیزی که از لوله تفنگ بیرون می آید، می تواند فرمانی موثر باشد که اطاعت فوری و بی چون و چرا می طلبد، اما از لوله تفنگ هرگز قدرت بیرون نخواهد آمد

 

با توجه به تاملات بالا می توان گفت قدرت در اندیشه سیاسی هانا آرنت، دارای گوهری اجتماعی است و از پیوند و اتحاد داوطلبانه نیروهای انسانی برمی خیزد. عناصر سازنده قدرت، مردم و اراده و اقدام مشترک آنان است. فرد یا حتی گروهی ناموافق و پراکنده، دارای قدرت نیستند زیرا سرچشمه پیدایش و پویش قدرت، ارتباط و مراوده آزاد انسان ها با یکدیگر و اتفاق نظر و اقدام مشترک آنان است.

 

افزون بر آن، هانا آرنت در اثر یادشده به توضیح یکی از ضروریات قدرت، یعنی مشروعیت آن می پردازد و می نویسد؛ «قدرت نیازی به توجیه خود ندارد، زیرا امری است فی نفسه و در ذات جوامع انسانی وجود دارد. اما قدرت نیازمند مشروعیت است. البته مشروعیت قدرت بر اهداف یا وسایلی که یک گروه اجتماعی به کار می گیرد استوار نیست، بلکه از سرچشمه قدرت که با تشکیل گروه به وجود می آید، برمی خیزد. قدرت برای مشروعیت خود به گذشته متوسل می شود، در حالی که هدفی که وسیله را توجیه می کند، امری مربوط به آینده است. قهر را می توان توجیه کرد، اما هرگز نمی توان برای آن مشروعیت قائل شد

 

هانا آرنت در بخش دیگری از رساله خود به موضوع «ازخودبیگانگی قدرت دولتی» می پردازد. به نظر او این امر هنگامی صورت می پذیرد که دولت قانونی، به مثابه نهاد اعمال اراده مردم، از جاده وظیفه اصلی خود به انحراف کشیده می شود و دولتمردان برای حفظ سیطره بی پشتوانه خود تدریجاً قهر را جانشین قدرت می سازند. آرنت می گوید؛ «آنچه به نهادها و قوانین یک کشور، قدرت می بخشد، پشتیبانی مردم است که در واقع خود نیز تداوم میثاق اولیه یی است که این نهادها و قوانین را به وجود آورده است. در یک دولت قانونی با نمایندگان پارلمانی، مردم حاکمان واقعی هستند و بر کسانی که حکومت می کنند، تسلط دارند. تمام نهادهای سیاسی که مظهر و تبلور قدرت اند، به محض اینکه پشتیبانی توده های مردم را از دست بدهند، رو به انجماد و فروپاشی می گذارند

 

به بیان دیگر هنگامی که یک نهاد اجرایی، خواه رهبری یک حزب باشد یا یک حکومت، دیگر مورد اعتماد و پشتیبانی انتخاب کنندگان خود نباشد، به طور قانونمند قدرت خود را از دست می دهد. این قدرت از دست رفته را با هیچ وسیله دیگری نمی توان جبران کرد، مگر بازگرداندن قدرت به سرچشمه اصلی آن یعنی مردم و کسب اعتماد دوباره آنان. این نیز در واقع اصل بنیادین همه نظام های دموکراتیک است؛ احیای دوباره قدرت از طریق انتخابات و رای مردم. حال به نظر هانا آرنت اگر حکومتی از این کار سر باز زند، ناچار است برای حفظ موقعیت خود به ابزار دیگری متوسل شود و در واقع قهر را جانشین قدرت از دست رفته سازد. در صورت بروز چنین امری، نخستین گام در راستای نابودی کامل قدرت برداشته می شود. گام های بعدی یعنی تحدید آزادی، پیگرد دگراندیشان و تعطیل کردن زندگی مسالمت آمیز اجتماعی، به طور گریزناپذیری در پی گام نخست برداشته خواهد شد. بدین سان کل جامعه به ورطه بحرانی ژرف کشیده می شود و جنگ تمام عیار قهر علیه قدرت و مسخ و میان تهی کردن کامل نهادهای قدرت آغاز می شود. به گفته آرنت در چنین وضعیتی؛ «می توان قهر را جانشین قدرت ساخت و حتی به پیروزی موقت رسید، اما هزینه یی که باید برای این پیروزی پرداخت، بسیار گران است چرا که در این حالت نه تنها مردم تاوان سنگینی می پردازند، بلکه حاکمان نیز این هزینه را از سرمایه معنوی قدرت خویش می پردازند و در واقع هر دو طرف بازنده اند.... آنچه از نهاد قدرت باقی خواهد ماند، چیزی نیست جز ابزار اعمال خشونت

 

هانا آرنت ژرفش روند «ازخودبیگانگی قدرت» و فرجام آن را گذار از حکومت قهر به حکومت ترور و وحشت می بیند و در توضیح آن یادآور می شود؛ «عنصر ویرانگر پیروزی قهر بر قدرت، در هیچ جا روشن تر از قلمرو حکومت ترور بروز نمی کند. البته ترور همان قهر نیست، زیرا حکومت ترور هنگامی جانشین حکومت قهر می شود که این دومی پس از نابودی همه نهادهای قدرت، کناره گیری نمی کند بلکه به عکس، کنترل مرکزی دستگاه دولتی را عهده دار می شود

 

با این حال به نظر هانا آرنت، هرگز دولتی وجود نداشته است که بتواند به طور کامل فقط بر وسایل قهر متکی باشد زیرا حتی حکومت های تام گرا (توتالیتر) که مهم ترین ابزار حکمرانی شان زندان، ترور پلیسی و شکنجه است نیز به پایه قدرتی نیازمندند که در چنین حالتی از پلیس مخفی و مزدوران خبرچین آن تشکیل می شود.

 

هانا آرنت زندگی انسان را تحت تاثیر رویدادهای سیاسی می داند که در کانون همه آنها قدرت سیاسی قرار دارد. از همین رو بررسی قدرت سیاسی، موضوع محوری پژوهش آرنت را می سازد. به باور او قدرت سیاسی پدیده یی است که از انسان ها و مناسبات آزادانه و داوطلبانه میان آنان سرچشمه می گیرد. مادامی که قدرت سیاسی برخاسته از اراده مردم است، زنده و پابرجاست، ولی هر آینه این قدرت بازیچه دست گروهی سرکوبگر و انحصارطلب قرار گیرد، رو به مسخ و فروپاشی می گذارد.