علی شاکری
زند
بختیار،
بازرگان و
روحانیت
ملاحظاتی
پیرامون
مقاله ی
«بازرگان،
روحانیت و
بختیار»1
بخش
دوم
نگاه
دوم مهندس
بازرگان به
روحانیت
الف ـ
از زبان
بازرگان
نویسنده ی
مقاله ی
"بازرگان، روحانیت
و بختیار" در
ادامه ی آن
نوشته چنین می
آورد:
«در هر
حال الگوی
آنها
[بازگان،
سحابی و
طالقانی]علمای
مشروطه خواهی
چون خراسانی
و نائینی و
طباطبایی و
بهبهانی
بود[ند].»
«سخنان و
وعده های خمینی
نیز کم و بیش
همین امید را
ایجاد می کرد.
از سوی دیگر
کسانی که
امروز از چرایی
[علت] اعتماد
بازرگان به
روحانیون و
شخص رهبر
انقلاب می
پرسند در آن
زمان خود کجا
بودند و
چگونه می اندیشدند
[اندیشیدند]؟»
من نیز می
پرسم :آیا
مقام این
پرسش در بحث
را می توان
روشن کرد؟ چنین
کسانی بوده
اند، و گفته
ام که از میان
آنان دست کم می
توان دکتر صدیقی
و دکتر مصطفی
رحیمی را نام
برد. به
علاوه، قدمای
ما گفته اند
«در خانه اگر
کس است یک حرف
بس است.» گیریم
حرف حق را
تنها همان یک
نفر زده بود.
آن کس که نشنید
چگونه می
تواند بر
آنان که چیزی
نگفتند خرده
بگیرد که چرا
سکوت پیشه
کردند و به
آنکه گفت
خرده بگیرد
که او"چرا
گفت"؟ و نویسنده
ی این سطور،
که آن زمان
هنوز در
فرانسه بودم
و از جزئیات
فعل و
انفعالات
درون جبهه ملی
ایران تا حد زیادی
بیخبر، می
توانم
درباره ی خود
بگویم که چون
کتاب ولایت
فقیه را خوانده
بودم از نظامی
که آن منشورش
باشد سخت
متوحش بودم. و
روزی که خمینی
در بهشت زهرا
گفت "من تو
دهن این دولت
می زنم. من
دولت تعیین می
کنم» در حالی
که کمیته چی
هایش با
کمربندهای
نظامی
هواداران هیستریکش
را پراکنده می
کردند،
وحشتم ده
چندان شد. وقتی
پایم به ایران
رسید شبی که
آقای دکتر
سنجابی
استعفایش را
از بالکن
عمارت جبهه
ملی اعلام می
کرد، بی خبر
از این واقعه
با دوستی به
مقر جبهه ملی
رفته بودم؛
اما علی رغم
اصرار یاران
دیرینم به
درون عمارت
پای نگذاشتم.
آن زمان با اینکه
کار از کار
گذشته بود دیگر
کاملأ به
حقانیت بختیار
پی برده
بودم؛ و وقتی
اعلامیه ی
بختیار علیه
راًی به
جمهوری
اسلامی، از
مخفیگاهش،
بوسیله ی
خبرگزاری
فرانسه پخش
شد دیگر یقین
پیدا کرده
بودم که او صد
در صد محق است.
زمانی که به
خارج
بازگشتم در
چارچوب
سازمان های
جبهه ملی ایران
در اروپا و در
کنار دوستان
دیگر به
مبارزه با
نظام ولایت
فقیه
پرداختم.
بختیار
خود درباره ی
پشتوانه اش
در برابر خطری
که آگاهانه
به جان خریده
بود چنین می
نویسد:« دو نیرو
پشتوانه ی من
بود. یقین از اینکه
حقیقت را
گفته ام و نیز
عزم جزم من به
مبارزه با خمینی.
این دو امر با
هم مرتبط
بودند چه اگر
حتی یک موضوع
باشد که من در
آن
دچار
اشتباه نشده
باشم تشخیص این
بود که خمینی
برای ایران
خطری مهلک
است. و تصور می
کنم که در این
باره سیر وقایع
تمامأ حق را
به من داده
است.4»
افزون بر
اینها،گذشته
از اینکه
معلوم نیست
آن"سخنان و
وعده های خمینی
... که کم و بیش
همین امید را
ایجاد می
کرد"، جز
همان کتاب
ولایت فقیه
که در بالا
بدان اشاره
شد و تنها
همان ده صفحه ی
نخست آن لرزه
بر اندام هر
خواننده ی غیرمتعصب
می انداخت،
کدام بوده
است، باید
درباره ی دو
پاراگراف
بالا این توضیحات
را نیز اضافه
کرد: همه می
دانند آن سه
روحانی آزادیخواه
دوران
مشروطه که از
طرف نویسنده
نام برده شده
اند در برابر شیخ
فضل الله نوری،
یعنی دشمن
مشروطه و نظریه
پردازِ
مشروعه،
قرار
داشتند؛ در
صورتی که همین
شیخ فضل الله
نوری الگوی
خمینی بوده
است، و
مشروعه ی او
نظام مورد
نظر وی. علاوه
بر این باز می
دانیم که خمینی
سید محمد
بهبهانی،
آخوند معروف
درباری و
هوادارانگلیس،
یکی از
برپاکنندگان
توطئه ی نهم
اسفند برای
قتل مصدق و یکی
از فعال ترین
دست
اندرکارانِ
شناخته شده ی
کودتای ۲۸
مرداد را که
بخشی از
دلارهای آمریکاییِ
کودتا نیز
توسط او تقسیم
شده، ستایش می
کرده و در خصومت
با مصدق و
نهضت ملی با
او کاملأ
همداستان
بوده است5. و اینجاست
که از
استنادات نویسنده
ی محترم برای
قابل قبول
بودن خمینی
به عنوان
آزادیخواه
برای مهندس
بازرگان به
حق غرق تحیر می
شویم. اگراین
اعتماد
مهندس
بازرگان به
خمینی، از
جانب مردی
علاقمند به
جامعه ی روحانیت
و مطلع از حیات
آن، با آگاهی
از قرابت سیاسی
وی با بهبهانیِ
درباری ـ
انگلیسی
بوده، که
تصور آن
دشوار می نماید،
دراین صورت
مهندس
بازرگان از
چنین فرضی ملی
بیرون نمی اید.
پس فرض دوم را
که دایر بر بی
اطلاعی وی از
این قرابت خمینی
با بهبهانی
باشد می پذیریم؛
اما این فرض
بازرگان را
مرد سیاسی
چندان آگاهی،
حتی در حوزه ی
مورد علاقه
اش، نشان نمی
دهد!
حال خوب
است لحظه ای
چند حدس و
گمان های نویسنده
ی محترم
درباره ی
"قرابت ها و
علقه های
مهندس
بازرگان" با
دنیای روحانیت
را کنار گذاریم
و قدری هم به
اسناد و روایات
رجوع کنیم. چه
اهل علم خود
بهتر می
دانند که
اجتهاد در
برابر نص
جائز نیست. در
این زمینه
خوب است
ابتدا از
شاپور بختیار
ـ که از قول
بازرگان، در
زمانی که
هردو زنده
بوده اند نیز
به ما
اطلاعاتی می
دهد ـ روایت
کنیم. او می نویسد
با آمدن خمینی
به ایران« ... سعی
کردم راه حلی
پیدا کنم و با
دوستانی که
به درجات
مختلف، با
شدت و ضعف به
اهداف خمینی
جذب شده
بودند
ملاقات کنم. دیدار
با بازرگان
به نظرم نافع
آمد چون هم به
اندازه ی
سنجابی دمدمی
نبود و هم متدین
بود. و می
توانست کمکم
کند. به علاوه
سابقه ی آشنایی
و الفتی که به
دلیل مبارزات
گذشته و
خفقانی که
مشترکأ در
زندان های
شاه چشیده
بودیم، با هم
داشتیم عامل
دیگری بود که
بر درستی چنین
دیداری حکم می
کرد.»
« می بایست
دیدار ما به بی
سروصدا ترین
نحو برگذار می
شد؛ بدین جهت
من از رئیس
سابق
دانشگاه
تهران،
دکتر[علی
اکبر] سیاسی
خواهش کردم
که ما را در
منزلش بپذیرد.
(...) به مدت یک
ساعت و نیم با
هم بحث کردیم
و در جواب ... من
هر بار بلا
استثنا
پاسخش این
بود:
ــ « حق با
توست.»
« پس چرا
درباره ی
نحوه
عمل
مشترکمان
توافق نکنیم؟»
اما
هرچند که گفت
و گوی ما تا جایی
که بر سر اصول
بود به مشکلی
برخورد نمی کرد،
بر اساس
اطلاعاتی که
من داشتم از
توافق در عمل
میان ما حکایت
نمی کرد.
ــ« شنیده
ام که قصد
دارد تو را به
ریاست وزرایی
منصوب کند.
مطمئنی
بتوانی با او
کار کنی؟»
ــ کار
آسانی نیست؛
او مثل من و تو
فکر نمی کند.»
ــ خُب،
ما هم عیناً
مانند هم فکر
نمی کنیم،
اما با وجود این
میان ما
امکان توافق
بر سر بسیاری
نکات هست.»
ــ درست
است، اما کار
مشکلی خواهد
بود، بخصوص
در این جو هیجان
زده.»
از این
سخن باید نتیجه
گرفته می شد
که همکاری میان
آن دو راه حل ایده
آلی نبود،
اما با اینهمه
او ترجیح می
داد که باخمینی
کار کند تا با
من. چرا؟ با
ادامه ی بیشتر
تبادل نظر
فهمیدم که
بازرگان این
رؤیای را در
سر پرورانده
است :" خمینی
در تهران
است؛ اما تا
چند روز دیگر
به قم می رود و
جا را خالی
خواهد کرد و
سرگرم فعالیت
مذهبی اش
خواهد شد. در
حالی که من ـ
بازرگان ــ
حکومت خواهم
کرد...»
« بیچاره
بازرگان
تنها کسی
نبود که چنین
حسابی می کرد.
اما بازرگان
از آینده بی
خبر بود. خمینی
زاهد گوشه نشین
نشد...»
« چند روز
بعد خمینی
بازرگان را
نخست وزیر
اعلام کرد...»
«
بازرگان
درباره ی
مرشدش به من
گفته بود:
ــ « این
مرد عجب
جانور درنده
ای است 6.»
به
علاوه، برای
روشن شدن بیشتر
موضوع، و اینکه
بازهم
آشکارتر شود
که مهندس
بازرگان پیش
از انقلاب از
خمینی
انتظارات
غلطی داشته
که با انجام
انقلاب
اسلامی
ناچار
نادرست از
کار درآمده،
حال ما گفته
های زیر از
مصاحبه های
آن زنده یاد
با مرحوم
غلامرضا
نجاتی را که
از جلد اول
کتاب شصت سال
خدمت و
مقاومت،
چاپ سانسور
نشده ی آن،
نقل می شود،
گواه می آوریم(بنا
به نوشته ی
آقای دکتر
مهدی ممکن نویسنده
ی مقاله ای که
این سخنان
درآن نقل شده
آنچه درزیر
با زیرخط ها و
حروف سیاه
مشخص شده
عباراتی است
که در چاپ
سانسور شده ی
کتاب حذف شده
بوده است) :
«فصل
چهارم – بخش یکم:
صص. ۱۲۶ـ
۱۲۷
متن سانسور
نشده:
۱-”... مهارت
درسخنرانی،
بمنظور نفوذ
در عواطف
وباور عوام،
از کاه کوه
ساختن و سیاه
را سفید جلوه
دادن، هنری
بود که
بعدها،
روحانیون در
جهت مقاصد
خود ازآن
بهره فراوان
بردند.
فصل
چهارم – بخش یکم
: صص. ۱۳۴ـ
۱۳۵
۲ـ ... بهمین
قرار اجحاف و
الزام وقتی
از ناحیه
متشرعین
مقدس چندان
عمل خلاف دین
و انصاف جلوه
نکرد، یک
جواز ضمنی
عملی برای
حکومت های
استبدادی
صادر می شود.
فصل
چهارم – بخش
دوم : ص. ۱۳۸
۳ –”…آنها
تمدن
وافکارغرب
را مساوی با
نا بودی
خودشان میدانستند.(...)
ازبین رفتن
اسلام یعنی
بسته شدن
دکان این آقایان
روحانی.
بنابراین
برداشت اصلی
اکثریت آقایان
( به استثناء
بعضی مانند سید
جمال الدین, آیت
الله طالقانی
و راشد)
مقابله با
علوم جدید
وانکارعلم
بود.”
فصل
چهارم –بخش
دوم: ص۱۳۹
۴ ــ "... خلاصه ایشان
نظرات علمی
جدید را رد
کرده ومنکر
علم شد. آخوندها
باید این حرف
هارا می
گفتند، زیرا
باید زیر”علم”
میزدند والا
دکانشان
تخته می شد.”
فصل
چهارم – بخش
دوم : ص ۱۴۰
.
۵ –”…روحانیون
زیر بار هیچ
تحولی
نرفتند؛ نه
لباسشان را
عوض کردند،
نه فرهنگ [و؟]
سنت قدیم[را]، یعنی
قشریِ کامل
و”امل” مطلق
باقی ماندند؛
روی صندلی
نباید نشست؛
سوار
قطارنباید
شد به طبیب
فرنگی نباید
مراجعه کرد؛
آمپول نباید
زد… خلاصه
مکتب آنها ضد
تجدد بود. اگر
از نهضتی
طرفداری
کردند و یا
خود درآن
شرکت
داشتند،
مانند جنبش
ضد انحصار
تنباکو
ومشروطه طلبی
نه برای آزادی
بود ونه
بخاطر ایران…
انگیزه
مخالفت میرزای
شیرازی با
انحصار
تنباکو برای
آن نبود که به
اقتصادمان
لطمه وارد میسازد
واستقلال سیاسی
کشور را از بین
میبرد. فقط
برای این بود
که پای فرنگی
به ایران باز
نشود” فرنگی
مآبی” یعنی بی
دینی وسر
انجام بسته
شدن “دکان” واز
بین رفتن همه
شئون
ومقامات وامتیازات
وریاست مآبی
وغیره…
(... )یعنی
اگر وارد سیاست
می شدند برای
حفظ منافع
خودشان بود.
حفظ ظاهر
شعائر اسلامی،
بسته شدن
مشروب فروشی
ها،
قمارخانه
ها، تدریس
تعلیمات دینی
در مدارس وغیره؛
این یک پرده
حرف هایشان
بود، پرده
دوم اطاعت از
آنها و توصیه
هایشان و پرده
آخر حد اکثر
بهره برداری
خودشان
وفرزندانشان،
سید محمد
طباطبائی
بعد از مشروطیت،
خانواده اش
در همه شئون
مملکت
بودند، سید
ابوالقاسم
کاشانی هم همینطور،
بدین ترتیب
هم میخواستند
قدرتشان
محفوظ بماند
و هم
از مزایای“مربوطه”
بهره برداری
کنند،
مخصوصا در
عدلیه وفرهنگ.
رضاشاه
در زمان
وزارت علی
اکبر داور
آنها را از این
دوپایگاه بیرون
راند، عدلیه
را غیر روحانی
کرد، مدارس
هم از زمان
وثوق الدوله
دولتی شدند.
گفتم
که طبقه
متوسط از
جهات عدیده
درحفظ وحمایت
روحانیت نقش
کلیدی داشت،
بازاری ها
نان خودشان
را میخوردند،
آخوند”طفیلی”
بازاری بود،
بهمین دلیل بین
این دو پیوندی
استوار وجود
داشت. بازاری
ها خرج روحانیت
را تامین می
کردند؛ با
موقوفات،
نذر امام،
سهم وغیره.
روحانیت هم
اغلب برای
آنها “کلاه
شرعی”می
ساختند و راه
های سوء
استفاده در
سرمایه داری
ومعاملات را
برای آنها
فراهم می
کردند11 .»
و پس از
قرائت آن و یک
آفرین براین
دقت و صراحت،
از او می پرسیم
" ای انسان
منصف! چرا پیش
از کمک به خمینی
در قبضه کردن
تمام قدرت و
استقرار
سلطه ی
بلامنازع
خود بر کشور
به این نتیجه
ها نرسیده
بودی؛ و
ازعلم
و آگاهی
دوست دیرین و
مورد
اعتمادت نیز
بهره نگرفتی...؟"
و سپس
اضافه کنیم
که حال دراین
نتیجه گیری
های تاریخی،
با تفاوت حیاتی
و مماتی
موجود میان پیامدهای
آنها، فضل
تقدم با کیست؟
با کسی که پیش
از وقوع
فاجعه خطر آن
را با
استقبال
ازهربلایی
برای خود،
خبر داده و به
مقابله ی آن
رفته بود یا
کسی که پس از
وقوع تجربه ای
بی بازگشت به
آن پی بُرد؟
باز در
همانجاست که
به قلم نویسنده
ی محترم می
خوانیم:
«درآن
زمان تقریبا
هیچ شخصیت و
گروه و
مؤثری نبود
که (ولو در
مواردی به
مصلحت) به
رهبری
انقلابی آیت
الله خمینی
اعتماد
نکرده و رهبری
او را نپذیرفته
باشد.»
آری؛
اگر شخصی به
نام شاپور
بختیار، با
آنچه به صدای
بلند گفت و با
آنچه کرد،
نبود چه بسا
که این حکم
غلط و تلخ در
تاریخ ما
واقعیت می یافت.
اما، تصادفأ
او یکی از آن شخصیت
های شناخته
شده در
میان
مخالفان
استبداد شاه
و از مغضوبان
او بود که سالیان
درازی نیز در
زندان های او
به سر برده بود؛
او بود که هشیارانه
به خمینی و اساسأ
به سپردن
قدرت به یک
فرد اعتماد و
اعتقاد
نداشت و آن
را آشکارا و
با شهامتی بی
نظیر بیان
کرد؛ آری؛
بختیار بود؛
و گفت آنچه را
که باید گفته
می شد و باز
شما می گویید کسی
نبود؛ پس وای
به اینکه
واقعأ کسی نمی
بود، در آن
صورت چه می
گفتید؟
گذشته از اینکه
شخصیت های
برجسته ی دیگری
چون دکتر غلامحسین
صدیقی نیز
با پشتیبانی
از دولت بختیار
و با اعلام
خطر درباره
قدرت احتمالی
روحانیت همین
نقطه ی نظر را
بیان
داشتند؛گذشته
از
روشنفکران
برجسته ای
چون دکتر مصطفی
رحیمی که با
نگارش
مقالات متعدد
و گاه به بهای
جان خود همین
خطر را تشریح
کردند. اما
دردناک تر و
آموزنده تر این
است که هم
آنان که به
رهبری
انقلابی آیت
الله خمینی « "
ولو در مواردی
به مصلحت"
اعتماد
کردند نیز هر
کدام به نحوی یا
اعدام شدند، یا
سرکوب، یا
ناچار از جلای
وطن، یا حذف
از قدرت، همراه
با تحقیر؛ و
عاقبت بقیه
هم چندان
خوشتر به نظر
نمی رسد! و باز
هم عجیب است
که در ادامه ی
همان سخنان
همچنان می
خوانیم که:
«شاید
نسل پس از
انقلاب حق
داشته باشد
در این مورد
بپرسد و
حداقل در
ابهام باشد
اما نسل انقلاب
نباید در این
مورد واقعیات
را انکار کند
و تاریخ را
وارونه
بخواند.»
تصور
می کنم با
آنچه در مورد
بختیار تا اینجا
گفته شد باید
به قدر کافی
روشن شده
باشد که چه
کسانی تاریخ
را وارونه می
خوانند. اگر
آنچه شما
"نسل
انقلاب" نامیده
اید معاصران
انقلاب
باشند درست
آنان اند که
حق دارند بگویند
حقیقت آنچه
رخ داد قبلأ
گفته شده
بود؛ کجای این
کار وارونه
خواندن وقایع
است؟ و نیز:
«البته
باید به این
نکته اشاره
کنم که گرچه
در این [آن]
اواخر و به
طور خاص پس از
بازگشت
مهندس بازرگان
از پاریس و دیدار
با آیت الله
خمینی تردیدهایی
در مورد
افکار و
اهداف و
حداقل شیوه
های مبارزاتی
ایشان پدید
آمده بود اما
در آن فضای
تند و رادیکال
انقلابی گوشی
بدهکار آن
نبود و حتی
نگرانی های
بازرگان در
جمع محدود یاران
حزبی اش نیز
جدی گرفته
نشد و در واقع
آن تجربه را
به حساب غیر
انقلابی
بودن لیدر
خود گذاشتند
و بعدها نیز
در تدوام همین
زاویه دید به
سود خط امام
از نهضت ازادی
جدا شدند.»
مگر
ما جز این گفتیم
که گوش ها
بدهکار
نبود؛ و آیا این
واقعیت حق را
به گوش های
ناشنوا می
دهد؟ باری،
همان صاحبان
گوشهای
ناشنوا نیز
بودند که بختیار
را به بهانه ی
"غیرانقلابی"
بودن او
محکوم
کردند؛ آری،
آنان بر تردیدهای
مشروع مهندس
بازرگان، که
تازه پیگیرانه
هم نبود،
امروز و اینجا
صحه می نهند
اما هوشیاری
بختیار را که
از تردید
بالاتر بود و
بر دانش و
تجربه،
تجربه ی
دوران
مبارزه با
نازیسم،
استوار بود و
تجربه ی جمعی
همه ی ما نیز
صحت آنها را
بار دیگر، و
به چه بهایی،
ثابت کرد به
حساب گناهان
او می گذارند!
این چگونه
انصافی است؟
نویسنده ی
محترم که خود
نیز پیداست
از پاسخ های
خود قانع
نشده است،
پرسش را
همچنان
تکرار می کند
و می گوید
پاسخ آن داده
شد:
«چرایی[علتِ]
عدم همکاری
بازرگان با
دولت شاپور
بختیار»
«حال
فکر می کنم
پاسخ به پرسش
چرایی
[علت؟]عدم
همکاری
بازرگان با
دولت بختیار
تا حدودی
روشن شده
باشد.»
باید
با قاطعیت
گفته شود که
پاسخی بود
اما به هیچوجه
روشن کننده، یا
به عبارت
درست تر توجیه
کننده نبود؛
و تازه این
نکته ی بسیار
مهم هم در طاق
نسیان
گذاشته شد
که، بجز زنده یاد
دکتر صدیقی
که توضیحات
روشنی
درباره ی
درستی کار
بختیار
ارائه کرد، هیچکس
به اندازه ی
بازرگان در
راه موفقیت
دولت بختیار،
خاصه از راه
کوشش برای
وقوع ملاقات
میان او و خمینی،
وقت و نیرو
صرف نکرد. این
حقیقتی است
که من پیش از این
در مقاله ی دیگری
با ذکر دلائل
مستند بر آن
تکیه کرده ام8. در واقع، چنین
نبود که
مهندس
بازرگان از
اصل با همکاری
با بختیار
مخالف بوده
باشد؛ حقیقت
این بود که وی
که انسانی میانه
رو بود، به
شدت خواهان
آن بود که وضع
با نظم و
آرامش تغییر
کند؛ گیرم او
در ارزیابی
خود از وزنه
های موجود در
میدان تصور
نمی کرد چنین
امری بدون
جلب رضایت خمینی
عملی باشد؛ و
من قویأ
اعتقاد دارم
که تلاش وی
برای تحقق
ملاقات میان
بختیار و خمینی
به همین
منظور بود و
او فکر می کرد
که پس از این
ملاقات و جلب
موافقت خمینی
خواهد
توانست با
دولت بختیار،
خواه با شرکت
در آن و خواه
به طرق دیگری،
همکاری کند.
ناتمام
نگاه
دوم ـ مهندس
بازرگان به
روحانیت
ب ـ
مشروعیت
دولت ها
بخش سوم:
تیر خلاص؛
مسئولیت ها
در شروع جنگ
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 حسن
یوسفی اشکوری،
بازرگان،
روحانیت و
بختیار، سایت
ملی مذهبی،
اول بهمن 1391.
توضیح :
در فاصله ی
انتشار بخش
اول این
مقاله و بخش
حاضر آقای یوسفی
اشکوری بر
بخش اول
مقاله ی من
نقدی نوشته و
منتشر کرده
اند. به اطلاع
خوانندگان محترم
می رسانم که
در صورتی که
پاسخ هایی به
این نقد یا
نقد های
احتمالی بعدی
ایشان لازم دیده
شد در پایان
همه ی بخش ها
نوشته و
منتشر خواهد
شد.
4 شاپور
بختیار، یکرنگی،
انتشار نهضت
مقاومت ملی،
ترجمه ی مهشید
امیرشاهی، 1982،
ص. 171.
Chapour Bakhtiar, Ma fidélité,
Paris, Albin Michèle, 1982, p.1383
5 در خاطرات
دکتر مهدی
حائری یزدی می
خوانیم:
« ... از طرف دیگر،
آقای خمینی
با آقای
بهبهانی هم خیلی
مربوط بود و خیلی
معتقد به عقل
سیاسی اقای
بهبهانی بود
و معتقد بود
که آقای
بهبهانی
درعقل سیاسی
اش قابل مقایسه
با آقای
کاشانی نیست. در
روش های سیاسی
آقای بهبهانی،
آقای خمینی
همانطور که
بنده یادم
است، کاملأ
پشتیبان آقای
بهبهانی
بود، خیلی بیشتر
از این که [با
کاشانی] قابل
مقایسه باشد.
تا جایی که
اصلأ به
افکار سیاسی
آقای کاشانی
وقعی نمی
گذاشت.
« سؤال:
بله. در زمان
دکتر مصدق،
وقتی که آقای
ایت الله
کاشانی
طرفدار دکتر
مصدق بودند و
بعد شروع به
مخالفت با
دولت ملی
کردند، آقای
خمینی کجا
بود؟ آقای
خمینی از
طرفداران
نهضت ملی
بودند یا
نبوند؟
« م. ح. : نخیر؛
نخیر. از اول
آقای خمینی
بطوری که یادم
هست ـ اتفاقأ
اختلافش هم
با ما سر همین
مسئله ی آقای
دکتر مصدق
بود ـ با آقای
دکتر مصدق زیاد
رابطه ای
نداشت، یعنی
معتقد نبود
به روش وی. به هیچ
وجه. از دکتر
مصدق و آقای
کاشانی که با
دکتر مصدق
بود طرفداری
نمی کرد. بلکه
شاید تخطئه
هم می کرد. معتقد
نبود که آقای
کاشانی باید
این طور از
دکتر مصدق
طرفداری کند.»
« سؤال: من
از این نظر این
سؤال را می
کنم برای اینکه
اینجا من
بارها در
کتاب ها و در
روزنامه ها و
اخیرأ هم در
روزنامه ی
واشنگتن پست
خواندم که نوشته
بودند که
واقعأ کودتای
28 مرداد سبب
شده که
احساسات ضد
استعماری
آقای خمینی
تحریک بشود و
وارد مسائل سیاسی
بشوند. ولی
با این ترتیب
که شما می
فرمایید، ایشان
خودشان در آن
جبهه بودند.[قطع
کلام(در نوار)]»
« م. ح. بله.
بله.»
« سؤال: دیگر
به هرحال
نظر خوشی با
نهضت ملی
نداشتند.»
« نخیر؛
ابدأ .»[ت. ا]
ضیاء صدقی
و دکتر مهدی
حائری یزدی، خاطرات
دکتر مهدی
حائری یزدی،
مجموعه ی تاریخ
شفاهی ایران،
به کوشش حبیب
لاجوردی،
تهران، 1382، ص. 89.
یکی از
کارهای
بهبهانی برای
کودتا این
بود که صبح 28
مرداد از
زنده یاد
دکتر مهدی
حائری یزدی می
خواهد که
فورأ به دیدارآیت
الله بروجردی
در قم رفته به
او بگوید که
با رفتن شاه
مملکت رفته و
در خطر"کمونیستی
شدن" است؛ و
از او بخواهد
که « یک دستخطی،
یک حکمی صادر
کنند که مردم
آگاه بشوند
از این حقیقت
و بیایند جلوی
توده ای ها را
بگیرند؛
خلاصه
نگذارند که
مملکت کمونیست
بشود.» اما پس
از اینکه
مرحوم حائری
ادعای
بهبهانی را
به اقامه ی دلیل
رد می کند او
که دیگر چیزی
برای پاسخ گفتن
نداشته از
درخواست خود
صرف نظر می
کند؛ و چه بسا
که آن را از طریق
کس دیگری عملی
می سازد. پیشین،
صص. 48ـ 50.
6 شاپور
بختیار، همان،
صص. 217 ـ 218.
Chapour Bakhtiar, op. cit.
pp. 171- 173.
7 برای
متن کامل این
نقل قول ها،
نک. دکتر مهدی
ممکن، به یاد
هوشنگ کشاورز
صدر،
حکایت یک هدیه
: کتاب سانسور
نشده مهندس
بازرگان، سایت ملی
ـ مذهبی.
8 نک. ع.
ش. زند، شاپور
بختیار یا
مبارزه با
فاشیسم، سایت
عصر نو، 22
اسفند 1387.
http://asre-nou.net/php/view.php?objnr=2589
در آن
مقاله، زیرعنوان:
نگاهی
به کوشش های
اصولی و رفيقانه
ی مهندس
بازرگان
نوشته بودم:
«اين بخش
ناتمام و
غيرمنصفانه
خواهد ماند
اگر طی آن
[اشاره نکنیم]
به کوشش های
مهندس
بازرگان که
تا آخرين
لحظه ای که
هنوز برای
بختيار در
مسئوليت
خطيری که بر
عهده گرفته
بود، احتمال
موفقيتی می
ديد، برخلاف
کسانی که تا
توانستند
چوب لای چرخ
دولت او
گذاشتند، به
سهم خود
ازهيچ کوششی
در راه توفيق
او فروگذار
نکرد،...
«در اين ميان
آنچه هيچکس
نمی تواند آن
را انکار کند
اين است که
بازرگان با کوشش
شديدی که در
اين راه
بکاربرد جای
ترديدی
درتمايل
صميمانه ی
خود به
موفقيت
بختيار
درمسئوليت
خطيری که پذيرفته
بود باقی
نگذاشت. دليل
اين امر نيز
اين بود که او
نيز باطنأ و
جدآ خواستار
انتقال قدرت
سياسی واقعی
به ملت
ازطريق اجرای
قانون اساسی،
برقراری
آرامش و سپس
رجوع به آراء
ِ مردم برای
تعيين تکليف
کشور و نظام
آينده ی آن
بوده است...
«آنچه در اين
ميان
غيرقابل ترديد
می نمايد اين
است که عده ای،
هريک به
انگيزه ای، و
بيش از همه
مهندس
بازرگان،
درپی آن
بودند که با
يک
ديدارميان
شاپور
بختيار و آقای
خمينی از
التهاب
جامعه کاسته
شود و راه
پيشرفت کارها
از مجرای
قانون
بازگردد، و
عده ای نيز که
از اساس
مخالف اين
امر بودند، و
بيش از همه ی
آنها آيت
الله منتظری
و شيخ صادق
خلخالی، می
کوشيدند تا
به هر وسيله
از موفقيت
چنين تدبيری
ممانعت کنند
و به دلائلی
که مجال ورود
در آنها نيست
گروه اخير
بودند که در
خواست خود
موفق شدند.
«اما
کسی که بيش از
همه برای
موفقيت اين
تدبير می
کوشيد و از
شکست آن
برآشفته شد
مهندس
بازرگان بود.
او بود که در
تماس منظم با
بختيار، و پس
از پاسخ اول
خمينی دائر
بر موافقت با
ديدار، طی
تماس خصوصی
با دوست
ديرين خود و
با همفکری او
کوشيد تا به
سهم خود
مقدمات سفر
به پاريس را
آماده کند...
در
نوشته ای که این
مقاله ی من در
مقام
رد آن بوده
است آمده بود:
«وی
[مهندس
بازرگان]
ضمناً گلايه
داشت که چرا
او را واسطه
اين امر
[ملاقات] قرار
داده و سپس
برنامه را
تغيير داده
اند. امام
خمينی ضمن
دلجويی از
بازرگان به
وسيله دکتر
يزدی به وی
پيغام داد(...) :
« „
فقط در صورت
اعلام
استعفای
بختيار قبل
از ديدار
خواه در
تهران، خواه
در پاريس، ملاقات
امکان پذير
است. صحيح
نبود نخست
وزير (بختيار)
را بپذيرم و
درست هم نبود
که بيايد و
نپذيرم. با
شما (بازرگان)
هم اگر می آمد
و نمی
پذيرفتم
بدتر می شد، لذا
ملزم بودم
بنويسم.
مطمئن باشيد
کسی به شما
اين ظن را نمی
برد، جبران
خواهم کرد. الان
هم اگر نخست
وزير استعفا
کند، چه آنجا
و چه اينجا و
اعلام کند من
او را می
پذيرم. تصميم
را بگيريد و
تکليف آمدن
را روشن کنيد. چه،
من هم می
خواهم تکليف
را روشن کنم.“»
نویسنده
ی این سطور در
همان مقاله
ام ضمنأ
نوشته بودم:
" از
آنجا که در مقاله
ی مورد بحث
نقل قول هائی
از کتاب دکتر
بختيار نيز
صورت گرفته
بود، با رجوع
به صفحات
مورد استناد
لازم
دانستيم با نقل
صحیح آنها
و افزودن بخش
ديگری از
مکالمه ی
دکتر بختيار
و مهندس
بازرگان آن
صفحات را بصورتی
که در کتاب
منعکس شده
است برای
تکميل اين
بخش نقل کنيم:"
و
درآن نقل قول
شاهد آنيم که
دراين
مذاکرات دونفره
و خصوصی
چگونه
بختيار و
بازرگان با
اعتماد و
صميمت ِ" دو
يار دبستانی“
برای يافتن
راه حل مشکل
با هم سخن می
گويند و هم
شور می کنند:
بختیار
می نویسد:
«... من
فکر می کردم
اگر هيچ قدمی
به سوی امام
خمينی [در این
نقل قول از
کتاب
کلمه ی امام
از طرف نقل
کننده، با
عدول از
امانت ادبی،
اضافه شده
است]
برندارم،
ممکن است
تاريخ مرا
محکوم کند که:
چرا کوشش
نکرد شخصاً
او را ببيند؟
چرا دو به دو
با او به صحبت
ننشست؟ در
اين باره، با
بازرگان
مشورت کردم،
جوابش اين
بود:
«- فکر بسيار
خوبی است، ولی
ترتيبش را
چطور بدهيم.
«- کافی است
مقدمات را
درست بچينيم.
«ـ همان کاری
را خواهد کرد
که با سنجابی
کرد، يعنی می
گويد؛ اول
امضا کنيد،
بعد بياييد، يعنی
قبل از اينکه
درش را حتی
نيمه باز
کند، استعفای
شما را خواهد
خواست.
«- خود ما متن
پيام را تهيه
می کنيم، چون
طبعاً من به
شرايطی اين
چنينی تن
نخواهم داد
[بهتر است از
ابتدا امکان
این که او شرایطش
را به ما تحمیل
کند از او بگیریم.
ش. ب.] ... روز
جمعه يی
به اين کار
مشغول شديم،
حدود ۱۲ سطری
من نوشتم و
بازرگان آن
را چندين بار
بالا و پايين
کرد ...[ این متن
هنوز موجود
است. ش. ب.]
(...)
«این
متن را تلفنی
به اطلاع او
رساندند و
او قبول کرد.[تاًکید
از ش. پ. است]
سطور
زیر را من
مستقیمأ از
کتاب شاپور
بختیار و در
تکمیل سطور
بالا اضافه
کرده بودم:
«تاریخ
اگر با غرض
ورزی نوشته
نشود باید این
واقعیت را
ثبت کند زیرا
این موضوع
مسئولیت های
بازیگران
صحنه را
تعیین می
کند. دفتر خمینی
رسمأ موافقت
او را به من
اعلام کرد.
از اطرافیان
بعضی با این
ملاقات
موافق بودند
و بعضی مخالف. بازرگان
از گروه اول
بود و امید
داشت که یک
رشته توضیحات
صریح و روشن
اوضاع را
آرام کند و
از طرف دیگر می
دانست که پنج
پست در کابینه
برای
طرفداران او
در نظر گرفته
شده است. بهشتی
هم موافق بود. یزدی
هم به احتمال
قوی. [تاًکید
ازنویسنده ی
این سطور است]
(...)
«اعتصاب
سراسر کشور
را گرفته بود.
دو هفته بود که
هواپيمايی
پرواز نمی
کرد، فقط
نخست وزيری
چندين طياره
در اختيار
داشت. من يکی
را آماده نگه
داشتم و
شبانه دستور
دادم که گذرنامه
ای برايم
صادر کنند.
زيرا، گرچه
شگفت آور به
نظر می رسد،
من نخست وزير
گذرنامه
نداشتم. وقتی
شهروندی
معمولی
بودم،
پادشاه
گذرنامه مرا
توقيف کرده
بود. عده ای را
در دل شب
بيدار کرديم
و به وزارت
امور خارجه
فرستاديم تا
گذرنامه ای
سياسی به اسم
نخست وزير
صادر کنند.
امروز هم
همين پاسپورت
را دارم. سختی
های کار با
همين دلخوشی
های کوچک
جبران می شود!
«بازرگان
گذرنامه
داشت ولی
نگران نحوهً
سفر و جزئيات
آن بود.
«ـ اين جزئيات
مهم نيست.
ترتيب کارها
را در همانجا
می دهيم و اگر
تو نمی خواهی
با من به
ديدار اين
موجود بيايی
در نيس پياده
می شويم. تو از
آنجا با يکی
از پروازهای
داخلی به
پاريس برو و
من می مانم. هر
قدر که می
خواهی با او
صحبت کن، بعد
من می رسم.
«ماجرا را از
وسط آغاز
کرده بوديم و
حتی وقت کافی
برای رسيدن
به جزئيات
عملی کار را
نداشتيم و
صبح بعد از
بانک مرکزی
خواستم که ۵۰
هزار فرانک
در اختيار من
بگذارد تا
نخست وزير
ايران در
خيابان های
پاريس بدون
پول سرگردان
نماند و بعد
هم چمدان ها
را بستيم و
آماده شديم.
تمام آن روز
در گرفتن
اجازهً
پرواز
هواپيما بر
فراز آسمان های
کشورهای سر
راه گذشت و
بعد تلفنی از
نوفل لوشاتو
شد:
«چمدان
ها را بستيم و
آماده شديم...
«و
بعد تلفنی از
نوفل لوشاتو
شد: [خمينی از
حرفی که زده
عدول کرده
است و
دیگر ... ش. ب] امام
خمينی حاضر
نيست مرا
ببيند مگر
بعد از
استعفا»
عبارات
مهم و پر معنایی
که در نقل قول
نویسنده ی
مقاله ی مورد
بحث ما به عمد
از قلم
انداخته شده
بود اینجا میان
دو قلاب[ ] به
جمله ها
برگردانده
شده است.
نقل
قول های من از
کتاب یکرنگی
است:
همان، شاپور
بختیار، یکرنگی،
انتشار نهضت
مقاومت ملی،
ترجمه ی مهشید
امیرشاهی، 1982،
صص. 191ـ 194.
Chapour Bakhtiar, op. cit. pp. 154-156.
در
همان مقاله
ضمنأ نوشته
بودم :
«با
اين اوصاف
پاسخ به اين
سؤال را که
مهندس بازرگان
چرا پيشنهاد
نخست وزيری
از جانب آيت
الله خمينی
را پذيرفت
بايد به
عنوان ادامه ی
مساعی او برای
باقی ماندن
قدرت درحيطه ی
قانون به
حساب آورد، هرچند
در اين مرحله
با عدول از
قانون اساسی
که درآن
طريقه ی ديگری
برای تغيير
نهادها پيش
بينی شده
بود، يعنی
طريقه ای که
مبتنی براصل
نشاًت همه ی
قوا از ملت
بود، از لحاظ
اصولی و
استراتژيکی
امکان توفيق
اين تدبير
الزامأ کمتر
از راه متهورانه
ی بختيار بود.»
_______________________________________________________________
مقالات
منتشر شده الزاما نقطه نظر، بيانگر
سياست و
اهداف نشریۀ اینترنتی
نهضت مقاومت
ملی ایران نميباشند. حق ويرايش
اخبار و مقالات
ارسالی برای هیئت
تحریریۀ نشریه محفوظ
است.
|